بنیانهای روز رفتن شاه
رضا صادقیان، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی با عنوان «بنیانهای روز رفتن شاه» نوشت:
روز 26 دیماه سال 57 آخرین شاه نظام سیاسی متکی به اندیشه سلطنت – پادشاهی از ایران رفت. عرصه سیاسی آنقدر به او تنگ آمده بود که ترجیح داد اهرم قدرت را به بهانه «رفتن برای استراحت» مانند اوایل سال 1332 رها کند و به امید روزهایی وقت بگذراند که شاید، احتمالا و ممکن است این قدرت به تاج و تخت او دوباره باز گردانده شود. اما این همه تصویر خوب و دیدنی نه برای او و نه خاندان سلطنت برای مرتبهای دیگر به ترسیم نیامد.
رفتن محمدرضا پهلوی و وعدههای بسیار آخرین نخست وزیر نظام پادشاهی عزم مخالفان را بیش از همیشه استوارتر ساخت تا شاه برای همیشه برود و نام و نشانی از نظم سلطنت باقی نماند. سوار شدن شاه به هواپیما و اشکهای او نشانهی روشن فروپاشی یک سیستم از درون بود، گریه شاه نمایی از فرو ریختن کاخی بود که خود برای خویش و سایرین ساخته بود. اما این همه فرو ریخت. چرا که قبل از اشکهای شاه در فرودگاه سیستم متکی به شاه با فروپاشی کامل روبرو شده بود. ساختاری که جای جای آن نشانی از شاه و سلطنت را در خود داشت، حتی در حوزههایی که او میتوانست نقش ناظر را بازی کند و در انتصاب شخصیتهای سیاسی ریز و درشت مداخله نکند، ولی او تمام سیستم را به خود و خود را با بودن و نبودن سیستم یکی ساخته بود و خط و مرز روشنی برای تشخیص حدود شاه و ساختار سیاسی وجود نداشت، برای همین فروپاشی هر کدام، فروریختن دیگری را به دنبال داشت. چنین هم شد.
ساختار نظام شاهنشانی متکی به یک فرد بود. شخص شاه راه را از بیراه به همگان نشان میداد و در زیست سیاسی و حتی فردی به عنوان چراغ راه اعمال درست برای سایرین اقدام میکرد؛ اما محمدرضا پهلوی در آن روزهای حساس توانی برای ماندن و حتی سنجش گفتارهای خویش در آن شرایط حساس را نداشت (نگاه کنید به کتاب خاطرات عباس قرهباغی). شاه راه خویش را در کارزار سیاست و در نقطه بحرانی گم کرده بود، بنابراین دیگران که به او مینگریستند هیچ مسیری را برای ادامه کار نمیتوانستند ببینند. برونداد یک ذهن فروپاشی شده هر امر، فرمان و پیشنهادی را برای عبور از دشوارهها میپذیرد. چرا که خود به عنوان یک فرد توانی برای برونداد فکر و رها شدن از چالش کلان ندارد. در شرایطی که دیگر شخصیتهای سیاسی و حافظان نظام سلطنت به دلیل سابقه طولانی در تصمیم نگرفتن و متکی بودن به اوامر شخص شاه، کنشی برای برون رفت از بحرانها نداشتند و هر عملی را بدون نگاه کردن به شاه انجام نمیدادند، تردیدی نبود که این افراد با هزاران درجه و ستاره توانی برای مقابله با چالشها نداشته باشند، چرا که ذهنیت این افراد طی سالهای طولانی با ذهنیت شاه یکی شده بود. بنابراین شاه مرغ دل (کتاب نگاهی به شاه، عباس میلانی) دیگران را نیز مانند خویش کرده بود.
بیانیه – سخنرانی شاه در آبانماه سال 57 که به «شنیده شدن پیام انقلاب» معروف شد، نه یک بیانیه سیاسی، اجتماعی و نمایان کردن ذهنیت شاه و همراهان اوست، بلکه تصویری کامل از یک ذهن متلاشی شده است. ذهنی که نه خود خوب وضعیت را درک کرده است و نه نزدیکان او. شاه در همان سخنرانی بدون در نظر گرفتن بار معنایی مفهوم کلان و فربه «انقلاب» میگویند: «ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد میشد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خواستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد.» به عبارتی روشنتر، محمدرضا پهلوی میپذیرد که جریان انقلاب در شرف وقوع است و در ادامه همین موضوع میگوید: «بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم و متعهد میشوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود، بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران گردد. متعهد میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادیهای اساسی و انجام انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا در آید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.» و در پایان همین جملات کوتاه اضافه میکند: «بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم».
پهلوی دوم در سخنرانی اشاره شده، چهار بار از مفهوم انقلاب بدون در نظر داشتن بار معنایی آن استفاده میکند. گویی در آن شرایط دقیقا همان حرفی را میگوید که انقلابیون چشم انتظار آن هستند. انقلاب معنایی جزء این ندارد که نظم قدیم براساس اعتراض، شورش و برچیده شدن نظم سابق فرو بریزد و به جای آن نظم جدید استقرار یابد. ذهن برهم خورده شاه این امکان را به او نمیداد که بداند از واژهای استفاده میکند که چیزی به غیر از دست دادن نظام سلطنت را برای او به همراه نخواهد داشت.
فروپاشیدن شخصیت سیاسی و ذهنی شاه در گفتگوهای تلفنی با علی امینی، نخست وزیر سالهای 40 تا 41 مشخصتر از هر زمان است. او ناتوان از جملهبندی عادی است. توانی برای فهم امور جاری و تحلیل ندارد و بیش از آنکه ارادهی یک پادشاه در کلامش هویدا باشد، نمایی از یک انسان ترس خورده و گرفتار در بحران را به نمایش میگذارد. گویی آن صدا نه متعلق به شاه، که صاحب آن حرفها مدیری اخراج شده از مقام مدیریت است. مدیری که ناچار شده برای درک وضعیت بحرانی به یکی از مخالفان سابق خود دست استعانت دراز کند. مخالفی که شاه نه علاقهای داشت او را ببیند و همیشه به عنوان یکی از افرادی که میخواهد کارهای او را تحت تاثیر منفی قرار بدهد میشناخت. سوالات شاه در گفتگو با امینی مانند «چکار کنیم در این صورت؟»، «آخه خب فایدهاش چیه؟» و «حالا از شما میخواستم که هر نفوذ که دارید در آخوندها و اینها، بگید که آقا شما خوب ساکت بشینید دیگه!» نشان از آن دارد که طرح این سوالات و درخواست سکوت از روحانیون برآمده از یک ذهن فروپاشی شده و مشوش است، ذهنی که کارنامه دیروز خویش را آنقدر خوب، پدرانه، مهربانانه، پر از شور و امید و رها از تمام سختیها برای مردم ایران میبیند که امکانی برای درک دشوارههای امروز و هضم اعتراض شهروندان در شهرهای ایران ندارد. (نگاه کنید به کتاب شکست شاهانه؛ ماروین زونیس)
یکی دیگر از آفتهایی که نظام سلطنت به صورت عام و شخص شاه به صورت خاص با آن درگیر بود و شاکله فکری او را تا آخرین روزهای زندگی شاه رها نساخت، وابستگی به تصمیماتی بود که در آمریکا اتخاد شده و میشد. پهلوی دوم بیش از آنکه خود چارهای برای عبور از بحران سراسری داشته باشد، چشم انتظار تماسها، سیگنالها و سیاستهایی بود که دولتمردان آمریکا درباره حکومت او نشان میدهند. از همینرو ناتوانی از تصمیمگیری، خیره نگریستن به پیامهای مخابره شده از سوی آمریکا و گوش سپردن به سیاستهای ابلاغی از سوی ایالات متحده درباره شیوه برخورد با مخالفان سیاسی، فروپاشی ذهنی شخصیتهای سیاسی و نظامی و نظم ذهنی شاه را شاهد هستیم. به این مسائل میبایست به کنش فکری و عملی مخالفان نیز اشاره کرد. حضور پیوسته مخالفان در خیابانهای شهرهای بزرگ برای به چالش کشیدن و نفی ساختار سیاسی که توانی برای ایستادگی نداشت، کفایت میکرد، اما مخالفان از نظام دانایی پیروی میکردند که در یادداشت دیگری به آن خواهیم پرداخت.
شاه و همراهان او گمان میکردند اعتراضها برآمده از صدای نارضیان، مخالفان و کوششی برای به چالش کشیده نظم است و این همه پس از مدتی فرو خواهد نشست، در صورتی که مخالفان به چیزی جزء فروپاشاندن نظم مستقر راضی نبودند و مهتر آنکه آن کنشهای برآمده و قوام یافته از اندیشه سیاسی بود، اندیشهای که بخش گستردهای از آن متکی به فلسفه سیاسی صدرایی بود.
انتهای پیام