گفتوگو با مقصود فراستخواه دربارهی نقش طبقه متوسط در تحولات
روزنامهی شرق نوشت: طبقه متوسط همواره در تاریخ پس از مشروطه نقش مؤثری در تحولات و بزنگاههای خاص ایفا کرده است. اما بعد از تحولات آبانماه ۹۸ این طبقه به نحوی دچار سرخوردگی شد. سرخوردگیای که بیشتر ناشی از عدم تحقق مطالباتش در دولت دوازدهم و تغییر مواضع یکباره روحانی نسبت به تعهداتش در قبال جامعه بوده است. از اینرو، به نظر میرسد که عدم تحقق مطالبات اقشار و سطوح مختلف جامعه بهویژه طبقه متوسط که همواره در انتخابات سرنوشتساز بوده است، منجر به نوعی انفعال و بیتفاوتی نسبت به تحولات جاری در کشور شده است، به همین دلیل برخی بر اين اعتقادند که طبقه متوسط برخلاف گذشته کارایی خود را از دست داده است و دیگر نمیتواند مانند انتخاباتهای ۷6، ۹۲ و 94 مؤثر باشد. بر این اساس، پرسشی که به میان میآید، این است كه آیا دیگر قرار نیست طبقه متوسط در انتخابات و سایر بزنگاههای تاریخی ایران نقش ایفا کند و مانند گذشته مؤثر واقع شود؟ در این صورت چه کسانی بهجای این طبقه نقشآفرینی خواهند کرد؟ مقصود فراستخواه با ارائه تعریفی از طبقه متوسط جدید شهری و تحولات ایجادشده در آن معتقد است: «طی چهار دهه گذشته قابلیت طبقه متوسط به یک بازی سخت و دشوار در زمین گلآلود و در هوای مهآلود تبدیل شده است اما این دیدگاه که دیگر طبقه متوسط چندان موضوعیتی ندارد، به نظر بنده از شواهد عینی و استدلالهای کافی برخوردار نیست. طبقه متوسط همچنان نقش تعیینکنندهای را در تحولات ایفا میکند و همچنان بازیگر مهم میدان اجتماعی ایران هست». «شرق» درباره مسائل یادشده با این جامعهشناس و استاد دانشگاه به گفتوگو نشسته است که در ادامه آن را میخوانید.
* طبقه متوسط شهری دارای چه ویژگیهایی است که همواره هر دو جناح سیاسی بهویژه جریان اصلاحات نسبت به این طبقه توجه خاصی نشان دادهاند؟
در ابتدای امر باید یک تعریف مشخص از طبقه متوسط ارائه داد؛ چراکه درک من از وضعیت طبقاتی در جامعه ایران با جامعه طبقاتی کلاسیک متفاوت است. در مجموع اگر طبقات اجتماعی ایران را حوالی 50 درصد طبقه متوسط، تا 40 درصد طبقات فرودست و کمتر از 10 درصد طبقه فرادست تصور کنیم که از این 10 درصد نیز دو درصد خیلی بالاتر هستند. در این میان طبقات متوسط، خود شامل دو گروه سنتی و جدید میشود. طبقات متوسط سنتی بر اساس تحصیلات قدیم، مشاغل خاص خردهپا و بازارهای مالی و روحانیون و بقیه شناسایی میشوند. اما طبقه متوسط جدید شهری هستند که نقشآفرینیشان در انتخاباتها بیشتر است. جمعیت طبقه متوسط جدید قبل از انقلاب حدود 13 درصد بود اما کمکم به دلیل رشد اقتصاد، درآمدهای نفتی، بوروکراسی دولت، نوسازی و فرایندهای قبل از انقلاب در دوره پهلوی تا 25 درصد افزایش پیدا کرد. بر اثر شرایط بعد از انقلاب این طبقه متوسط دچار افتوخیزهایی شد. درعینحال همچنان دوام آورده و اکنون بهصورت تخمینی جمعیت طبقه متوسط جدید 20 درصد است و طبقه متوسط سنتی شاید تا 40 درصد هم برسد. طبقه متوسط جدید در ایران به لحاظ منطق تاریخ معاصر سهم بسیار مؤثری در تحولات جامعه ایران داشته است. از منظر منطق تاریخ معاصر در دوران مشروطه حضور طبقه متوسط جدید هرچند اندک ایران در شهرهای مختلف مانند تهران، تبریز، اصفهان، رشت و… مؤثر بود و حتی طبقه متوسط قدیم را با فتوای روحانیون مشروطهخواه و نیز طبقات پایین در انجمنهای شهری با خود همراه کرد. در پی تعامل «میانطبقهای» که طبقه متوسط جدید در دوره مشروطه دنبال کرد، مشروطه ایرانی با همه محدودیتهایش به بار نشست. پس از شهریور سال 1320 بازهم طبقات متوسط وارد تعاملاتی با طبقات پایین و بالای جامعه میشود. اما در انقلاب بهمن طبقه متوسط جدید به لحاظ راهبردی دست به ریسکی زد و با طبقه متوسط قدیم وارد ائتلاف شد؛ ائتلافی که در آن خطاهای استراتژیک وجود داشت. بهنحویکه در روش و استراتژی طبقه متوسط جدید خامیهایی بود و در نتیجه ابتکارعمل از دست طبقه متوسط جدید شهری تا حدی خارج و بیشتر به طبقات متوسط قدیم منتقل شد. طبقات متوسط قدیم، قدرت بسیجکنندگی مردم را داشت و از سوی دیگر میتوانست از گفتارهای ایدئولوژیک طبقه متوسط جدید نیز در جهت مقاصد خود بهره بگیرد. پس از انقلاب، طبقه متوسط جدید بر اثر همان خطاهای استراتژیک و ضعفهایی که با خود حمل میکرد، عملا وضعیتش به جایی رسید که اثربخشی آن در توسعه ایران کاهش یافت. در 40 سال گذشته ضعفهای تاریخی طبقه متوسط جدید، خود را نشان میداد. طبقه متوسط شهری در ایران بیشتر «دولتساخته» بود و همراه با اقتصاد نفتی و دموکراسی رشد کرد و کمتر چابکی داشت؛ زیرا در یک جامعه رقابتی و پرریسک رشد نکرد بلکه تحت حمایت و چتر بوروکراسی دولت و با یک اقتصاد نفتی رشد کرده بود. این وضعیت سبب شد که طی چهار دهه گذشته قابلیت طبقه متوسط به یک بازی سخت و دشوار در زمین گلآلود و در هوای مهآلود تبدیل شود.
* چه خصیصهای طبقه متوسط شهری را از سایر طبقات متمایز میکند و منجر به این میشود که همواره روی این طبقه بهویژه در انتخابات حساب ویژهای باز شود؟
این طبقه هم از طبقات بالا متمایز هستند و هم از طبقات فرودست، دستمزدبگیر، تهیدستان شهری، حاشیهنشینها و همچنین متمایز از طبقه متوسط سنتی. ویژگی طبقه متوسط جدید این است که با دانش و فناوری سروکار نزدیکتری دارند و مشاغل تخصصی در دانشگاهها و بوروکراسی دارند و الگوی مصرف و سبک زندگی آنها نیز متفاوت است. دو خصیصه مهم در طبقه متوسط شهری هست؛ نخست اوقات فراغت و سپس سبک زندگی. این طبقه میخواهد از اوقات فراغت خود به نحو مطلوب بهره ببرد. برای این طبقه، اوقات فراغت و سبک زندگی اهمیت دارد. بر همین اساس است که این طبقه برای آزادیها، تنوع و تحول و تغییر جامعه اهمیت قائل است، روزنامه میخواند و با شبکههای اجتماعی سروکار دارد. ویژگی مهم دیگر طبقه متوسط جدید شهری این است که ظرفیتهای معنابخش، حساسیتهای اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و نمادین دارد. معمولا در طبقات متوسط شهری فرانیازهایی وجود دارد که چیزی بیشتر از نیازهای زیستی اولیه است. فرانیازهای طبقه متوسط جدید شهری اموری مثل آزادی، مشارکت مدنی و اجتماعی، تعاملات بیشتر با اجتماع جهانی و ایفای نقش است. اما مهمترین ظرفیتی که در طبقه متوسط شهری وجود دارد و باید افزایش هم پیدا بکند، تحرک «میانطبقهای» و تعامل با سایر طبقات است. وقتی طبقه متوسط، در خیابان یک کودک کار را میبیند، انتظار میرود به آن حساس باشد و از او سؤالاتی بپرسد و این درد را پیگیری کند. تعامل این طبقه با طبقات محروم نگهداشتهشده سبب زبانبخشی به آنها میشود و تعاملشان با طبقات بالا در دستگاههای تصمیمگیری، منشأ تصمیمسازیهای رو به بهبود میشود. اجازه بدهید در اینجا بر نکته مهمی تأکید کنم و آن این است که پایداری در ایران در نقطه بهینه تعادل مناسبات میانطبقهای به دست میآید؛ به عبارتی ما مطمئنا كه نمیتوانیم پایداری ایران را فقط در قالب منافع و انتظارات یک طبقه خاص به دست بیاوریم، بلکه در مناسبات میانطبقهای است که باید این پایداری را جستوجو کرد.
*همچنان این باور در میان بخشهایی از جریانهای سیاسی وجود دارد که هرگونه فعلیتی بهویژه در بزنگاههای خاص تاریخی، بدون طبقه متوسط ناموفق خواهد بود؟ آیا به راستی اینگونه است و این طبقه امروز تا چه اندازه اثرگذاری گذشته را دارد؟
برای پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا ساخت طبقات متوسط امروز را بهتر بشناسیم. مارکس طبقه را بیشتر با مالکیت و روابط تولید تعریف میکرد. ماکس وبر عناصر کار و منافع غیراقتصادی مثل آموزش، منزلت، ارزشهای اجتماعی، مهارت، سبک زندگی و تعلقات سیاسی را وارد تعریف طبقه کرد. در تعریف بندیکس و ترنر نیز درون هر طبقه قشربندی و لایهبندهای مختلف وجود دارد. این دو در تئوریهای اجتماعی خود به این مسئله رسیدند که ارزشها و گفتمانهای متعلق به گروههای اجتماعی و هویتهای جنسیتی، مثل هویت جنسیتی، قومی، نسلی و نژادی خصوصا از طبقات پایین به درون طبقات متوسط نفوذ کرده است. به عبارتی ارزشها و گروههای اجتماعی مختلف مانند جنبش زنان، جوانان، اقوام، حقوق بشر، جنبش علیه طرد اجتماعی و… وارد طبقه متوسط شده است. پس در اینجا نمیتوان طبقه صرفا به مفهوم اقتصادی کلمه را مبنا قرار داد؛ زیرا ارزشها و گفتمانهای متعلق به گروههای اجتماعی هویتهای مختلف به درون طبقه متوسط وارد شده است. برای همین نیز هست که طبقه متوسط جدید از طریق تعاملات میانطبقهای خود، بهویژه با طبقات پایین، همچنان طبقه نقشآفرینی در ایران است و خواهد بود. به همین سبب نیز همواره نگاه ویژهای از سوی سیاستمداران در کشور، بهویژه در بزنگاههای تاریخی، به طبقه متوسط وجود داشته است. خیلی از واسطههای تغییر جامعه معمولا از درون طبقه متوسط برمیخیزد. برخی را تصور بر این است که امروز دیگر طبقه متوسط چندان موضوعیتی ندارد. به نظر بنده، این دیدگاه، شواهد عینی و استدلالهای کافی ندارد. طبقه متوسط همچنان نقش تعیینکنندهای را در تحولات ایفا میکند و همچنان بازیگر مهم میدان اجتماعی ایران است.
*درحالیکه جنابعالی معتقدید طبقه متوسط همچنان دارای یک قابلیت است و میتواند در تحولات اثرگذار باشد، عدهای بر این اعتقادند كه طبقه متوسط به دلیل عدم تحقق انتظاراتش در چند سال اخیر و وقوع برخی رویدادها، حالت انفعالی به خود گرفته و دیگر کارایی خود را از دست داده است؛ در این صورت آیا میتوان گفت طبقات دیگر بهجای طبقه متوسط در انتخابات پیشرو سرنوشتساز خواهند بود؟
نباید طبقه متوسط را تابعی از متغیرهای مختلف دانست؛ چراکه این طبقه یک متغیر وابسته نیست. طبقه متوسط قابلیتهای بالقوهای دارد که میتواند بهعنوان عامل تعیینکننده ظاهر شود. طبقه متوسط مطمئنا تحت تأثیر شرایط موجود است، اما این گونه هم نیست که این طبقه در جای خود ایستاده و طبقات دیگر در حال اثرگذاری یکسویه در او باشند. بنده نیز میپذیرم که طبقه متوسط بهعنوان یک طبقه اجتماعی، امروزه دچار لختی و ضعف شده است. علت این ضعف را در بخش نخست عرایضم گفتم، بهویژه که در این سالها به سبب تحریم، کاهش قدرت خرید، پایینآمدن ارزش پول ملی، کاهش درآمد و… این ضعف بیشتر هم شده است؛ زیرا اگر طبقه متوسط شهری درآمدش هشت میلیون تومان بود، با شش میلیون آن میتوانست اوقات فراغت خود را به نحوی پشت سر بگذارد، اما اکنون حتی نمیتواند نیازهای حداقلی خود را تأمین کند. بنابراین اکنون با یک طبقه متوسط نحیف و ضعیف روبهرو هستیم. از سوی دیگر، طبقه متوسط جدید دچار خستگی عاطفی شده است؛ زیرا شرایط پیچیده جامعه ایران و وضعیت تشنجآمیز سیاست بینالمللی و تنش با قدرتها و نهادهای فراملی، همچنین ناکارآمدی ساختارها و سیاستها، سبب انواع تجربههای ناملایم در زندگی روزمره طبقه متوسط ایران کنونی شده است. طبقه متوسط نسبت به اوقات فراغت، آزادی و مشارکتش در فعلوانفعالات جامعه حساس است و چون نمیتواند مشارکت در حد انتظارش را داشته باشد، پس حس بیقدرتی در او به وجود میآید؛ این امور او را دچار خستگی عاطفی و فرسایش ذهنی میکند.
اکنون ذهن طبقه متوسط شهری، دچار فرسایش شده و احساس بیقدرتی میکند. این طبقه تصورش بر این است که به لحاظ استراتژیک قدرت کنترل امور جامعهاش، هدایت مسائل کشور و تأثیرگذاری بر تحولات جامعه و محافظت از آینده آن را ندارد. اساسا طبقه متوسط جدید احساس میکند که به قدر کافی در جریان اداره کشور مشارکت مؤثر ندارد و رؤیتپذیر هم نیست. این بیقدرتی، عدم احساس خوداثربخشی و تنگدیدن عرصه به اشتراک گذاشتن خود، همه و همه عصب اجتماعی طبقه متوسط شهری را آزار میدهد و به یک مسئله جدی تبدیل شده است و به ضرر منافع ملی و پایداری کشور تمام میشود. به عبارتی طبقه متوسط شهری احساس میکند قابلیت تأثیر بر اوضاع را دارد؛ اما در عمل نمیتواند بر تحولات اثرگذار باشد. این طبقه دچار ارزشهای بقا شده است؛ یعنی تنها به سر پا نگهداشتن خود اکتفا میکند. درحالیکه طبقه متوسط شهری باید ظرفیت معنابخشی و قدرت تعامل با لایههای مختلف جامعه در طبقات دیگر بهویژه طبقات متوسط سنتی و نیز طبقات پایین را داشته باشد؛ اما این طبقه امروز شرایط را به گونهای میبیند که فقط به دنبال حفظ ارزشهای بقا یعنی سر پا نگهداشتن زندگی و معیشت خویش است. از سوی دیگر درحالیکه طبقه متوسط در برخی از جوامع کلاسیک بیشتر ویژگی اقتصادی دارد؛ اما طبقه متوسط جدید در ایران، به تعبیر مرحوم دکتر حسین عظیمی طبقه متوسط فرهنگی است و چندان در سطح اقتصادی طبقه متوسط قابل توضیح نیست؛ بلکه عمدتا از منظر علایق فرهنگی و سبک زندگیاش در طبقه متوسط جای میگیرد. بهتازگی چهار پیمایش از نخبگان و مردم در ایران صورت گرفته است. در این پیمایش نظر نخبگان و نیز مردم را درباره اصلیترین مسائل در موضوعات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی بررسی کردند. به عبارتی از نخبگان و مردم سؤال شد که کدامیک از موارد یادشده مهم است؟ نخبگان بیشتر به مسائل فرهنگی و سیاسی اشاره کردند؛ اما مردم عادی مسائل اقتصادی و اجتماعی را بااهمیت میدانستند. در جامعه ایران اکنون مسائل اقتصادی و اجتماعی بسیار بزرگ شده. علاوهبراین مسائل زیستبومی و کرونا هم به آن افزوده شده است؛ اما به هر روی براساس این پیمایش، مسائل اقتصادی و اجتماعی در صدر مشکلات و مسائل سیاسی و فرهنگی پس از آن دارای اهمیت است. این دلالت میکند که طبقه متوسط جدید نیز باید حساسیت خود را به مسائل اقتصادی و اجتماعی افزایش دهد تا با طبقات پایینتر تعامل رضایتبخشتری برقرار کند. پس طبقه متوسط در جامعه ایران دچار لختیهایی شده است؛ اما در یک تحلیل عمیقتر همچنان در او انرژی و پتانسیل هست. در نهایت این انرژی، پتانسیل و قابلیتهای بالقوه میتواند به لختیها غلبه پیدا کند.
*این انفعال ناشی از ضعف و لختی آنهم به دلیل تحققنیافتن انتظارات و مشکلات عدیده طبقه حساس متوسط شهری چه خطراتی به دنبال دارد؟ آیا میتواند تنور انتخابات را به نفع تندروها داغ کند؟
انفعال و لختی طبقه متوسط شهری و خطرات ناشی از آن به شکلهای مختلف خود را نشان میدهد؛ نخست اینکه به متغیرهای بینالملل چشم میدوزند. به طور مثال بهتازگی یکی از اعضای جناح اصلاحطلب گفته بود کاش ترامپ دوباره رأی میآورد. گویا با این تصور که با فشار او سیاستهای ایران تغییر میکرد. این نشانی از استیصال، خستگی، فرسایشهای عاطفی و ازدسترفتن احساس خوداثربخشی است. به عبارتی طبقه متوسط به علت این استیصال هرچند نیز به فکر منافع ملی است، ناگزیر آن را بیشتر از تحولات بینالمللی انتظار میبرد. خطر دوم انفعال طبقه متوسط شهری این است که او همواره انتظار ضمنی یک تصادف را میکشد. به عبارتی منتظر یک وضعیت غیرمنتظره است. خطر سوم انفعال طبقه متوسط، رسیدن به بیتفاوتی نسبت به وضعیت موجود است و شاید هم با حسی تلخ از فرایند خودتخریبی و خودویرانگری در سیستم، ناگزیر به شاهد بیعملی تبدیل میشود. حتی بخشی از اینها شاید عملا یا به طور ناخودآگاه از خود احاله مسئولیت بکنند و این نگرانکننده است. به طور مثال وقتی برای تغییر غیرمنتظره انتظار میکشد، معنایش آن است که نسبت به کنشهای خلاق و ابتکارات ناامید شده است. ممکن است بگوید من مسئول این وضع نیستم و وضعیت این ساختار به من ربطی ندارد. درباره انتخابات هم وضع به همین منوال است. وقتی جامعه ایران با خطر بروز یک پوپولیسم به شکل دیگر یا یک آسيب پرهزینه در محیط زیست و دولت-ملت و اجتماع دست به گریبان تهدید میشود، طبقه متوسط نسبت به این نوع خطرها کمتر خود را مسئول میداند و مسئولیت را به بیرون خود و موانع ساختاری و حاکمان متوجه میکند. اینها نگرانکنندهاند. وضعیت ناامیدی و انفعال و بیعملی طبقه متوسط در انتخابات نیز ممکن است خود را نشان بدهد؛ زیرا این طبقه تصور میکند که دیگر در تحولات اثرگذار نیست.
* برای اینکه طبقه متوسط جدید شهری مانند طبقه متوسط در جوامع دیگر بتواند سرنوشتساز باشد، چه باید بکند؟
این طبقه البته از پویاییهای گروهی برخوردار است. دارای سطوح مختلفی از ظرفیتهای هوش چندگانه است و میتواند با بهکارگیری این ظرفیتهای شناختی، عاطفی و اجتماعیاش به شکلی اثربخشتر به صحنه بیاید. نخست هوش تاریخی است. هر جامعه از یک منطق تحولات درونی برخوردار است. منطق تحولات درونی جامعه فرانسه با جامعه انگلیس و آلمان متفاوت است. به عبارتی هر جامعهای منطق تحولات خاص خود را دارد. منطق درونی تحولات جامعه ایران همواره نامنظم، نوعا بیقاعده و جدلی بوده است. بههمیندلیل تغییرات در ایران بیقاعده و پیوسته با مناقشه و اختلاف همراه بوده است. طبقه متوسط جدید شهری باید هوش تاریخی خود را فعال کند. نباید از مسیر پرمناقشه و غیرخطی و کمتر منظم تحولات در ایران خسته شد. خمیر ایران آب زیادی میبرد. دومین سطح از هوشهای طبقه متوسط جدید؛ هوش عاطفی است که این هوش به طبقه متوسط جدید شهری یک نوع هیجانپذیری معقول و متعادل میدهد. هوش عاطفی جامعه به این مفهوم است که زود عصبانی نشود و از کوره در نرود.
به طور مثال اگر طبقه متوسط جدید ایران در دهه 50 یعنی قبل از انقلاب هوش عاطفی خود را حفظ کرده بود، گرفتار برخی از استراتژیها و روشهای پرهزینهای که در دهه 50 دنبال کرد، نمیشد. در نتیجه این هیجانپذیری ناموزون از کمبود عاطفی نسل ما نشئت میگیرد. من در آن زمان دانشجو بودم. وقتی دردها، زخمیها، حلبیآبادها، وضع روستاها، مهاجرتها یا شکنجهها را در ساواک میدیدیم، این وضعیت هیجانپذیری ما را به جایی از نقطه جوش میرساند که دیگر عقل از سرمان میپرید. به عبارتی هوش عاطفیمان را از دست میدادیم. سومین سطح؛ هوش استراتژیک است. یعنی باید طبقه متوسط جدید شهری بداند که بدون طبقه فرودست نمیتواند در تحولات مؤثر باشد. مانند اشتباهی که این طبقه در دوم خرداد انجام داد. در آن زمان طبقه متوسط روزنامهخوان با علایق فرهنگی و مدنیاش فراموش کرد که 45 درصد مردم ایران در خط فقر به سر میبرند. در نتیجه مسائلی نظیر عدالت اجتماعی و برابری فرصتها فراموش شد. مانند دانشجویی که درس میخواند؛ اما استراتژی درسخواندن ندارد.
با توجه به رخدادهای سالهای اخیر و وضعیت کنونی طبقه متوسط جدید، تا چه حد نیاز به همراهی و مشارکت این طبقه با تهیدستان شهری احساس میشود؟
طبقه متوسط جدید شهری باید تعاملات میان طبقهاش را بهویژه با طبقات تهیدست افزایش دهد که یا کار ندارند یا کار خود را از دست دادهاند یا بیمه ندارند یا دستمزد کافی ندارند یا در سکونتگاه بسیار جانکاهی شب را صبح میکنند یا در حواشی شهرها و خیابانها سرگرداناند. طبقه متوسط جدید یکتنه نمیتواند از عهده کاهش محنتهای جامعه ایران بربیاید. در آبان 98 شاهد اتفاقات دردناکی در سطح تهیدستان شهری و طبقات نوعا پایین آنهم به شکل بسیار پیچیدهای بودیم. ازاینرو، طبقه متوسط چارهای جز مشارکت با طبقه تهیدست شهری برای ایجاد تحولات اساسی و پایدار در جامعه ندارد. اجازه بدهید در اینجا و در ادامه بحث اخیرم چهارمین سطح هوشی طبقه متوسط جدید شهری را نیز یادآوری بکنم و آن هوش اجتماعی است که اگر فعال شود، طبقه متوسط میتواند روی تابآوری و توانمندسازی جامعه کار سازنده و خلاق بکند. این طبقه باید توجه داشته باشد که جامعه تنها به دست نخبگان تغییر پایدار نمیکند؛ بلکه باید دست به توانمندسازی کف جامعه زد. طبقه متوسط نباید به تحولات و توسعه در ایران نگاه نخبهگرایانه داشته باشد. اینجانب در جای یک مطالعهکننده کوچک در سالهای اخیر به اهمیت نخبگان معمولی رسیدهام. این نخبگان گمنام در صنوف و حرفهها و محلهها و نهادهای مدنی و سازمانهای مردمنهاد و سازمانهای کار و خدمات کم نیستند. چقدر خوب میشود که طبقه متوسط به انتخابات نه بهعنوان صرفا یک وسیله برای دستیابی به مکانهای سیاسی، بلکه از زاویه نتیجه کوششها و کنشها و تقلاهای دورهای خودشان نگاه بکند. یک دوره باید در جامعه و در سطوح مختلف کمک به جامعه برای تقلیل مرارتهای جامعه و افزایش تابآوری و توانمندسازیها کار کرد تا در لحظه انتخابات نتایج آن را شاهد بود. پس انتخابات، آن یکدهم بالای آب است. مناسک دموکراسی نتیجه پویشهای اصلی دموکراسی است. دموکراسیخواهی را باید در قاعده توانمندسازیهای اجتماعی نشاند. طبقه متوسط جدید باید نخبهساز و نخبهپرور باشد. در جامعه ایران چیزی با عنوان نخبگان معمولی وجود دارد که در حد محله، منطقه، نهادهای اجتماعی، مدنی و تخصصی اثرگذارند. پس طبقه متوسطی که هوشمند است، میداند که چندان نباید به انتخابات خیره بشود. به عبارتی همه تحولات را در خروجی صندوق رأی نبینند؛ بلکه در دورههای میان انتخاباتها است که در فکر توسعه قابلیتهای انسانی باشند. مثلا در جامعه سازمان اجتماعی را توسعه بدهند و در سطح مدنی، صنفی، حرفهای و محلهای، حلقههای ارتباطی و سازمانهای داوطلبانه را تقویت بکنند. هر چقدر سازمانهای اجتماعی قویتر باشد، طبعا در انتخاباتهای مختلف حتی 1400 نیز اثرگذاریاش را بیشتر نشان خواهد داد. یک مسئولیت طبقه متوسط، توسعه گفتمانهای تصمیمساز در حوزه عمومی است. طبقه متوسط باید گفتمانهایی را توسعه دهد که در حوزه عمومی و به نفع سیاستهای اجتماعی اثرگذار است. یک مثال عرض بکنم. از دهه 1990 کنشگران آموزش در جامعه سرمایهداری آمریکا و در مقابله با سیاستهای پولیکردن آموزش، گفتمانهایی تولید کردند و از طریق حوزه عمومی روی دستگاه سیاستگذاری آمریکا فشار وارد کردند که بر اثر آن بودجههای دولتی به سمت حمایت از آموزش کودکان، مردم، سیاهپوستان و گروههای اجتماعی در جامعه آمریکا سوق یافت. جامعه آمریکا به سمت و سویی رفته بود که آموزش و پرورش به صورت یک کالای خصوصی درمیآمد و فرزندان خانوادههایی که توان مالی نداشتند، از تحصیل باکیفیت جا میماندند؛ چون خانواده آنها نمیتوانست آموزش را بهعنوان کالای خصوصی خریداری کند. چند روز پیش کتاب مقاومت در برابر خصوصیسازی و تلاش برای نجات مدارس دولتی تجربه آمریکا را میخواندم از رویچ که مترجمان ایرانی بهلولی و نیکنژاد ترجمه کردهاند و در آنجا توضیح داده شده است که این گفتمانها چگونه روی دستگاههای سیاستگذاری عمومی و اجتماعی فشار وارد کردند و آنها را ناگزیر کردند تا بودجه را به آموزش رایگان بهعنوان کالاهای عمومی معطوف کند. در ایران هم طبقه متوسط از طریق انواع و اقسام ابتکاراتی که انجام میدهد، روی گفتمان تصمیمساز حوزه عمومی میتواند اثر بگذارد. یکی از مشکلات جامعه ایران ناکارآمدی سازمان اداری و مدیریت در ایران است. اقداماتی که طبقه متوسط جدید در این زمینه میتواند انجام دهد، اثرگذاری روی سازمان اداری جامعه ایران؛ به عبارتی شفافکردن و حساسکردن این سازمانها درباره مطالبات اجتماعی و حساسیتزایی در آن و پاسخگوکردن درباره مسئولیتهای اجتماعی، گزارشدهی و کارآمدی از نظر روش حل مسائل است. این موارد میتواند برای جامعه ایران نتیجهبخش باشد. طبقه متوسط شهری در انتخابات 1400 حاصل کاشتههای خود را درو میکند. اگر بذری نیفشاندیم، طبعا نتیجهای هم برداشت نخواهیم کرد. ما نمیتوانیم کل دموکراسی را در فصل انتخابات تجربه کنیم؛ بلکه انتخابات نتیجهای از فرایند اقدام اصلی دموکراسی و فرایند توسعه و قابلیتهای انسانی است. این را هم بگویم که دو مسیر در ایران وجود دارد: نخست سیاست آزادی و دیگری سیاست زندگی. درحالحاضر جامعه ایران به علل مختلف گرفتار یک نوع سیاست زندگی شده و این سیاست تاکنون موفقیتآمیز هم نبوده است؛ زیرا این طبقه تنها برای بقا تلاش میکند و این تبدیل به سیاست زندگی شده است. سلبریتیها به علت غلبه سیاست زندگی دارای اهمیت میشوند. سیاست زندگی به سلبریتی و سرگرمی نیاز دارد. حال آنکه جامعه ایران برای عبور به آینده نیاز به سیاست رهایی و پویایی دارد. این خود نیز همان هوش عاطفی، اجتماعی و استراتژی را میطلبد که باید در طبقه متوسط شهری اتفاق بیفتد.