«آقازاده» دست چه کسی را رو میکند؟
فاطمه کریمخان، روزنامهنگار، در یادداشتی برای انصاف نیوز دربارهی سریال «آقازاده» نوشت:
بین نویسندگان مثلی هست که می گوید نویسنده وقتی همهی قهرمانهای داستان را میکشد که به تاثیر داستان و قدرت درامی که نوشته اعتقاد نداشته باشد، و این مهمترین چیزی است که فارغ از تمام دعواهای سیاسی می توان در مورد سریال آقازاده گفت.
سریال آقازاده که محتوای آن به طور خاص از مهمترین پروندههای امنیتی یکی دو سال اخیر الهام گرفته شده، بالاخره اواسط دیماه تمام شد، حالا فرصتیست که در مورد آنچه این سریال تلاش میکند به مردم بگوید حرف زده شود، البته با نگاهی غیر از نگاه متممسازان که مثل سازندگان سریال چندان اعتقادی به وجود قوهی فاهمه در مردم ندارند و برای هر قسمت میزگردی هم ساختهاند که توضیح دهند آقازاده در مورد چه چیزی حرف میزند!
نگاهی به خط داستان بیاندازیم، کل داستان خلاف آنچه ستارههای سریال علاقه دارند بگویند نه در مورد دو مرد جوان، بلکه در مورد سه دوست دوران انقلاب و جنگ است، یکی که شهید شده و دو تا که باقی ماندهاند، از این میان میراث آن یکی که شهید شده، یعنی «زن» و فرزندش، به «امیر بحری» رسیده در حالی که جنگ برای «حاج رضا» نفر سوم این گروه تمام نشده و او به جای درگیر شدن در ادارهی کشور در جبهه ی حفظ امنیت باقی مانده است.
داستان با تقابل میراث این دو بازمانده ادامه پیدا میکند، در حالی که خبری از «همسر شهید» که به عقد امیر بحری در آمده نمیبینیم، پسران، حامد و نیما/ ابوذر، در تهران معاصر رو به روی هم قرار گرفتهاند. اما ویژگی این تهران چیست؟ تهرانی که در سریال آقازاده میبینیم مثل قریب به اتفاق تصاویری که از تهران در سینما و تلویزیون ایران دیده میشود، شهری وحشی است، جایی در دیالوگ دو شخصیت «شهرستانی» داستان، راضیه و نوذر، تهران با همان کلیشه همیشگی سراب آرزوها معرفی میشود، تصویری که در مکالمه بین تینا و خواهرش در مورد «آمدن به تهران» هم تکرار میشود. در سریال، شهرستان جایی است که مورد هجوم مفسدان قرار گرفته، آرامش روستاییاش را از داده است و در حال بلعیده شدن است، و کوچ به تهران، زمینهی غلتیدن در فسادی بزرگتر را فراهم می کند، انگار از منظر سازندگان سریال، «مرکز» است که خطرناک است و آنچه در پیرامون است هنوز شمهای از خوشبختی را در خود دارد که آن هم رو به زوال است.
بعد از تهران، شاید مهمترین مساله در سریال آقازاده از دیدی غیر از نگاه علاقمندان به پرونده سازیهای سیاسی، مسالهی «زن» باشد. «ناموس» و « غیرت» و استعارههایی از این دست آن قدر در مکالمهی شخصیتهای داستان تکرار میشود که هیچ جای تردیدی در مورد این استعاره که «بدن زن عرصهی نبرد مردسالاری است» باقی نمیگذارد، سریال آقازاده که حتی نام آن تاکیدی بیجا به مردسالاری حاکم است، با ورود یک زن به محدودهای ممنوعه آغاز می شود، زنی، تینا، مورد هجوم قرار گرفته و در معرض قتل است، و زنی دیگر، راضیه، برای نجات او وارد داستان میشود و اتفاقی جان او را حفظ میکند. اما در کمال تعجب میبینیم که تینا دوباره به جمع مردانی که قصد جان او را کرده بودند برمیگردد، در منفعلانهترین رفتار ممکن، زیر بار درخواستی که از او شده میرود، اسنادی را امضا میکند و علاوه بر این، راضیه، زنی که او را نجات داده را به میهمانی دعوت میکند که خودش برای حضور در آن بعد از سوءقصدی که رخ داده، دلایل کافی ندارد!
شخصیت تینا، که گاهی و بسیار با احتیاط به یک فن فتال، یا زن اغواگر نزدیک میشود، از عجیبترین شخصیتهای سریال آقازاده است، در حالی که زنی است هنرمند که درآمد منطقی از اجرای هنرش به دست میآورد، بازیچه مردان داستان است، تا پیش از قتل خواهرش تقریبا هیچ رفتار مستقلی از خود بروز نمیدهد و بعد از قتل هم همچنان بدون وابستگی به بهروز بهرامی، مباشر نیما و مردی که قرار است تخیل کنیم که به او عشق میورزد در حالی که در سریال قرینهای برای این عشقورزی وجود ندارد، تصمیمی نمیگیرد.
موضوع در مورد شخصیت راضیه از این هم بدتر است، تصویری که ارائه شده، دختری معصوم و شهرستانی با آرزوهای دور و دراز است که مطلقا به هیچ منطق، اخلاق یا قوهی فاهمهای مسلح نیست، برای « لباس»، « غذا» و…، تن به چیزهایی داده است که قابل توصیف نیست، و در مکالمهای با نیما بحری در پاسخ به این سوال که میخواهد شخصیت مرد همراهش «مرد خوبی باشد» یا «مردی باشد که سر تا پایش را طلا میگیرد» سکوت میکند؛ یک کلیشهی دیگر از زن به عنوان موجودی ناقصالعقل، بی اخلاق، پولپرست و بی حد و مرز، که به درخواست صاحبانش رنگ عوض میکند، و یک شبه از «راضیه» به «مانلی»، و از «مانلی» به «راضیه» تبدیل میشود. زنی که وقتی تصمیم میگیرد برای ماندن در رابطه به مردی که همسرش است، تغییر کند نیاز دارد که این تغییر توسط مردان داستان، حاج رضا و حامد به رسمیت شناخته شود و ایمانش به تغییر به تنهایی برای خودش کافی نیست.
جلوهی نهایی نگاه سازندگان سریال آقازاده به «زن» در تصویر شریفه، مادر حامد و همسر حاج رضا، روشن است، زن زیبای سنتی که دهان و حرف مردم مهمترین دغدغه زندگیاش است، مذبذب، بی صبر، و ناآگاه، زنی که قرار است دیگر زنی که وارد خانواده شده، عروسش راضیه را ارزیابی و کنترل کند، نگاه قاضی از بستری بسیار سنتی، که جای تعجب دارد چطور با مردی با مشخصات همسرش سالها زندگی کرده است و هیچ بخشی از هیچ کدام از گرفتاریهای خانوادگی نبوده است، تاکید بر «نادانی» شریفه چنان در جای جای سریال بزرگنمایی شده است که مخاطب آگاه میتواند بر اساس آن تصویر کلیشهی مادری را در ذهن سازندگان سریال بکاود، بخصوص با در نظر گرفتن این که درست از جایی که مسالهی «راضیه» علنی میشود مادر به عنوان کسی که معلوم نیست چرا خودش را در انتخاب همسر پسرش مقصر میداند، شروع به ابراز عجز و لابه میکند و از «پسر»ش میخواهد که توسط او بخشیده شود!
تصویر سریال از زنان در این سه کاراکتر با ویژگی مشترک حماقت، بی اخلاقی، وابستگی به مردان و ناتوانی از مقاومت و تصمیمگیری مستقل نوشته شده است. تنها زنی که در این تمام سریال دست به مقاومت می زند، سارا، خواهر تیناست که در نتیجهی این مقاومت کشته میشود!
اما درام اصلی داستان سریال آقازاده مقابله دو شخصیت قهرمان و ضد قهرمان است که هر دو « آقازاده» هستند، یکی به دلیل آنکه به نااهل واگذار شده، قصد کرده با بی آبرو کردن خود، از پدرخواندهاش انتقام بگیرد و این ادعا را چنان گل درشت و سطحی مطرح میکند که تحمل تمام سکانس روایتش به سختی ممکن است، دیگری، تنها فرزند «حاج رضا» وارث میراث پدر در یک نهاد امنیتی است و از این که «فساد همه جا را برداشته» ناراضی است، قهرمانان سریال کسانی که طرف او هستند، پدر و مادرش، رییسش، یک همکار که به سختی در پس زمینه برخی سکانسها دیده می شود و یک بازپرس درستکار است که بیشتر در نقش ابزار صحنه حاضر میشود تا مقام قضایی. قرار است جزییات داستان تخلفات مالی نیما بحری را از زبان او و در طول دیالوگهایش با باقی شخصتهای مثبت داستان کشف کنیم اما در تمام طول سریال به غیر از مقداری تاکید فراوان بر این که «کار دارم» و مشتی کاغذ که از این دست به آن دست می رود، و همین طور یک تخته سپید که اسامی روی آن با فلش به همدیگر وصل میشوند، چیز دیگری نمیبینیم.
در طرف دیگر، ضد قهرمان، نیما بحری جت خصوصی و ویلا و آب پرتقال روی میز دارد و معلوم نیست چرا با شخصیتی به نام الکس در ارتباط است که قاعدتا تجارتش پوشش خوبی برای هیچ نوع تاجر معقولی به نظر نمیرسد! ضدقهرمان، علاوه بر فساد مالی، قاتل و پرونده ساز است، با روح الله زم همدست است، «بی غیرت» است، و به زن و آبروی مردم رحم نمیکند؛ اما همهی این کارها را برای نفرتش از پدرخوانده انجام میدهد، در نهایت عاشق امام رضاست، جان ماموری که موجب بازداشت و نابودی زندگیاش شده و از او کینهی سخت به دل دارد را نجات میدهد و با یک پایان احساسی به دلیل « آقازادگی»اش در نهایت در موقعیتی قرار میگیرد که مخاطب برایش دلسوزی کند، بر سر مزار پدرش طلب بخشش میکند و در دم ترور میشود.
تصویری که از پرونده فسادهای جاری کشور در سریال آقازاده نمایش داده میشود وجه کمیک سریال را غنیتر میکند، پیرمردانی در صنعت بانک و تولید و دستگاه قضا، یک رزمنده سابق که برای مقام رشوه میدهد و پست میخرد تا به فساد پسرش کمک کند، دو نفر از این سه شخصیت، امیر بحری و حاج حسن که قرار است سایههایی از محمدعلی نجفی و اکبر طبری باشند، قاتل هم هستند و با این همه، فساد محدود به پرداخت رشوه و تغییر کاربری زمینهای کشاورزی و ملی است، همه هم تنها با هدف پول بیشتر، بدون توضیحی دراین مورد که این پول در کجا هزینه میشود.
تصویری که سریال از رسانهها ارائه میدهد هم در نوع خودش جای توجه دارد، آنچه به عنوان رسانه عرضه میشود یا گفتوگوی ویژه ی خبری برای زمینهسازی وزارت بحری است، یا کانالهای تلگرامی که می توان آنها را خرید، ظاهرا در نظر سازندگان سریال آقازاده مطبوعات به طور کلی در گور خودشان مردهاند، و هیچ کجا ردی از هیچ نیرویی غیر از نهاد امنیتی بازنمایی شده، دستگاه قضایی آلوده که دست کارکنان شریفش را بسته است، شخصیتی دولتی که بدون هیچ بند و ارتباطی با دنیای بیرون تنها متاثر و محتاج به زد و بند با یک مقام قضایی است، و دو خانوادهی اصلی داستان وجود ندارد. مردم تنها همان جمع محدود ادم های محلهی حاج رضا هستند که در مسجد به حاج رضا و همسرش به چشم بد نگاه میکنند، و در نهایت موجب آزار و نیازمند هدایت هستند نه نیرویی تعیینکننده.
از فحش های معمول سریال آقازاده به فضای روشنفکری ایران که همان فحشهای معمول اغلب ساختههای رسانهای به فضای روشنفکری است و با تحقیر و دروغپردازی در مورد حراج سالانه آثار هنری جلوه کرده است بگذریم، شاید مهمترین مسالهی سریال آقازاده را بتوان در تصویری که از نهاد امنیتی سازندهاش ارائه میدهد پیدا کرد، قهرمان داستان، قرار است مامور بسیار اخلاقی، از خود گذشته، عاشق پیشه، مرد خانه و خانواده، باهوش، و دوست داشتنی باشد، اما مطلقا در تمام سریال هیچ «آن»ی از خود بروز نمیدهد، آن قدر ناشی است که نه تنها با اولین نگاه به دختری غریبه درگیر عشقی افلاطونی میشود، بلکه در ادامه سریال اشتباهاتی انجام می دهد که وهن دستگاهی است که برای آن کار میکند، از درگیر شدن در پروندهای که قاعدتا باید به دلیل بستگیهای خانوادگی حق ورود به آن را نداشته باشد، تا فانتزیهایی مثل بازجویی از همسرش در زندان، که قرار است محتوای شرمآور آن را مخاطب به تنهایی تخیل کند، تا خرابکاری در یک صحنه قتل که در نهایت منجر به بازداشت او و متهم شدنش میشود آن هم در روزگاری که حتی بچهها میدانند که نباید در صحنه ی جرم به چیزی دست زد! در ادامه باید بپذیریم که در حین تحقیقات در مورد یک پرونده قتل، ماموری با چنین سابقهای در بند عمومی زندان از قضا با یک متهم مهم فساد مالی همبند است، همه در زندان او را به عنوان یک مامور دولتی/امنیتی میشناسند (چگونه؟)، مافوقش در زندان به ملاقات او میآید و تنها دعا میکند که مساله به زودی برطرف شود، در زندان مورد سوءقصد قرار میگیرد و تا لبهی مرگ میرود و بر میگردد، و تا لحظهی آخر تحقیقات پروندهای که مدام گفته میشود پیچیده است، اما گفته نمیشود که چطور پیچیده است، در حالی که به دستور مقامات دیگر از دنبال کردن آن منع شده همچنان در همه لحظات حاضر و ناظر و متکلم است، احتمالا هیچ کس دیگری به این خوبی نمیتوانست شان کل نهاد امنیتی سازنده سریال را زیر سوال ببرد!
می شود نفرتپراکنیهای سریال را به همان شیوهای که نفرتپراکنیهای تولیدات قبلی مثل «گاندو» نادیده گرفته شده است، نادیده گرفت، اما نمیتوان ضعفهای اصلی درام سریال را هم به همان سبک نادیده گرفت، از مهمترین ایرادات سریال آقازاده در دیالوگهای آن مشهود است، مساله تنها این نیست که دو سه شخصیت نیک داستان، حاج رضا، حامد و حاج محسن، مدام در حال خواندن انشای مدرسهای در دفاع از خیر و محکوم کردن شر هستند، مساله این است که طبعا دیالوگ در درام باید شامل برخورد باشد، اما در گفتوگوهای شخصیتهای هم طیف داستان تنها چیزی که مشاهده میشود، پرچین کردن یکی توسط دیگری، تایید مرتب و بدون تردید یکی توسط دیگری و خطابه خواندن و نصیحت کردنهای مکرر است، تولیدی در حد تتاتر های متوسط دهه فجر در دبیرستانها، منهای این که گویندگان این بار بازیگران مطرحی هستند که اغلب بدترین بازیهای زندگیشان را عرضه میکنند.
می توان ساعتها در مورد ایرادات فراوان سریال آقازاده حرف زد، بسیاری از این ایرادات در نظر مخاطب عام جلوه نمیکند، یا مهم به نظر نمیآید، اما خاصیت خود را که افشا کردن دست سازندگان سریال است، از دست نمی دهد؛ هر چند در سکانس های فینال، بدل اکبر طبری بازداشت میشود، اما در مجموع در مقابلهی خیر و شر، شر به طور ناامیدکننده ای مداوما پیروز است و آدمها به راحتی، و با خشونت در تنهایی و سکوت و بدون مقاومت حذف میشوند. سریالی که تمام قهرمانها و ضد قهرمانهایش را میکشد تا در نهایت تنها همان نسل گذشته با آنچه ساختهاند باقی بمانند، وارونهای از الگوی شورش پسران علیه پدران است که در آن این بار به جای پدران، پسران حذف میشوند.
انتهای پیام
سریال اقا زاده درست مثل یک جورچین است که هیچ یک از قطعات این جورچین با یکدیگردرست هماهنگ نشده و نویسنده با انتخاب تعدادی داستانک و داستان اصلی از پرونده های جاری و گذشته، اقتصادی و سیاسی تصویری بدست داده که شاید برای تماشاگر عام جذاب و قصد سازندگان را ارضا نماید ، اما در نمای کلی از کنارهم چیدن این مجموعه ها ، تصویر درستی از بازنمایی این روابط بدست نمی دهد . ضعف در دیالوگ نویسی ، نبود منطق داستانی در روایت ، شخصیت های نچسب که به صورت کلیشه ای از سینمای هالیود الهام گرفته شده ( وردست تپل وهمیشه در حال خوردن و مسلط به شبکه ) ، ادم کش حرفه ای و کم حرف که با یک اشاره دیگران را سر به نیست می کند ( شهنام ) و نیرو های امنینی دست و پا چلوفتی ، در صحنه خروج راضیه از زندان و سوار شدن به ماشین تینا ، دوربین ها فقط شماره پلاک را بر می دارند و نه چهره راننده را !! در طول مسیر ، این خودرو حداقل از صد تا دوربین رد شده و به راحتی نیروی اطلاعاتی می توانند چهره راننده را تشخیص دهند . یا قرار دادن برنامه جاسوسی در موبایل حامد ( جلو گیری از این موارد حداقل سواد یک نیروی کارازموده امنیتی است ). نحوه سر به نیست کردن راضیه که خیلی پر خرج است و هالیودی ، که جالبه به راحتی هم کشف میشه ( یعنی راه دیگه ای نبود که راضیه سر به نیست بشه واین همه هزینه نداشته باشه وبعد هم اثری ازش پیدا نشه !! ).
این چند مورد تنها نمونه هایی از این جورچین های ناهمنگ است که در مقاله بالا به خوبی تشریح شده است . البته با نوع پایان اقا زاده احتمالا باید منتظر قسمت بعدی این مجموعه بود !