بیانیهی تحلیلی جمعی از فعالان مدنی و حقوق بشری درباره تحولات پس از انقلاب
بیانیهی تحلیلی جمعی از فعالان سیاسی، اجتماعی و حقوق بشری از روند تحولات جامعه ایران پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ را در ادامه میخوانید:
چهلودومین سالگرد انقلابِ سال 57 زمان مغتنمی است برای سنجش و بازاندیشی در ترازنامهی آن رخداد تاریخی و خیزش ملّی، با مقیاس قرار دادن چشماندازهای آغازین و دعاوی و مطالبات نخستین آن جنبش مردمی. اگر وقوع انقلاب 1357 از مهمترین رخدادهای سیاسی تاریخ معاصر ایران، پس از وقوع انقلاب مشروطه در سال 1285 ارزیابی میشود، از آنروست که از سویی آن قیام مردمی به فروپاشی نظام دیرپای سلطنتی انجامید و از دیگرسو با دعوی استقلالخواهی (و طرح شعارهایی چون”نه شرقی،نه غربی”) و با تکیه بر هویت فرهنگیِ ملی و مذهبی، در برابر قدرتهای جهانی، قدرتی مستقل در منطقه پای به عرصهی مناسبات قوا نهاد.
اما آیا گسست از استبداد سلطنتی گذشته و استقلال از وابستگی به قدرتهای بیگانه با تحقق آزادی و عدالت و توسعه نیز همراه بود؟ آیا حقوق بشر و آزادیهای شهروندی در یک جمهوری دموکراتیک و مردمسالار(با صبغهی ایرانی و اسلامی) آنچنان که وعده داده میشد و انتظار میرفت، پاس داشته شد؟ و سرانجام آیا آن جنبش عظیم تودهای، عدالت اجتماعی و پاسخ به مطالبات ملّی و مردمی را به ارمغان آورد؟
پیشزمینه و علل و دلایل انقلاب کدامها بودند؟
علل اجتماعی – اقتصادی و دلایل سیاسی – فرهنگی انقلاب را میتوان بهاختصار چنین برشمرد:
1. اوج و افول استبداد سیاسی را باید مهمترین عامل در سلطهیابی و فروپاشی نظام سلطنتی دانست. پس از کودتای 1332 شاه در نقضِ کامل قانوناساسیمشروطه، بهجای سلطنت، بهشکل مطلق حکومت میکرد و اوج این فرایند پس از سرکوب کامل مبارزان، با اعلام نظام تکحزبی به نمایش درامد. متّکی شدنِ کلّ نظام و ارتش به قدرت مطلقه شاه، آنچنان بود که با خروج او از کشور، بسرعت ارتش و کلّیت نظام وی دچارفروپاشی و اضمحلال گردید.
2. وابستگی حکومت به ابرقدرت امریکا از پیِ کودتای انگلیسی-امریکایی، آن را به سمتی سوق داد که موجودیت آن سخت تحتتاثیر سیاستها و رویکردهای قدرتهای بزرگ قرارگرفت، چنانکه همزمان با کسب قدرت کارتر و دموکراتها در امریکا فضای سیاسی ایران نیز نیمهباز شد و ناتوانی در مدیریت بحران و گسترش جنبش اعتراضی، به وخامت روزافزون وضع و نظم حاکم انجامید.
3. عامل مهم دیگر، در عرصه اقتصادی-اجتماعی، احساس بیعدالتی عمومی بود. عدم توفیق نهایی در اجرای طرحهای توسعهاقتصادی و برنامهریزیهای اجتماعی جاهطلبانه، از جمله انقلاب سفید و اصلاحاتارضی به مهاجرت گسترده روستاییان به شهرها و شکلگیری کلانشهرها و رشد حاشیهنشینی انجامید. سپس، از پی یک دوره رونق اقتصادی ناشی از تزریق درآمدهای نفتی به بازار در اوایل دهه پنجاه، دور معکوس انقباضوانقراض اقتصادی ناشی از بحران نفتی پدیدار شد و ناتوانی نظام در پاسخ به انتظارهای ایجادشده در نهایت زمینههای نارضایتی اکثریت مردم و بویژه اقشار و طبقات محروم را فراهم آورد.
4. اختلاف طبقاتی فاحش و فاصلهی آشکار میان شمال و جنوب پایتخت، مرکز و شهرستانها، شهرها و حاشیهنشینان، در کنار سبک زیست و فساد وابستگان به حکومتودربار و اقشارمرفه بورژوازی پایتختنشین نیز جملگی به احساس عمیق بیعدالتی اجتماعی و بیاعتمادی عمومی دامن میزد و سرانجام به پیوستن اقشار و طبقات کارگریوکارمندی به صفوف انقلاب منجرشد و اعتراضهای اجتماعی و اعتصابهای پیاپی و نمادینی همچون کارگران صنعت نفت مصداق این بحران اجتماعی بودند.
5. بر فراز همهی عوامل سیاسیواقتصادی، بحران فرهنگی و اخلاقی-روانی قرار داشت: سیاست فرهنگیِ رسمی، نامنسجم، متناقضنما و میان دوگانه ملیگرایی-شووینیستی/ قومی-نژادی(آریامهری و فارسگرایی) از سویی و نوعی تجددمابیِآمرانه، غربزدگیصوری و تحقیر فرهنگ بومی و دینی (ازجمله تغییر تقویم اسلامی به شاهنشاهی و…) از دیگرسو، در نوسان بود و از نوعی روانگسیختگی فرهنگی و ایدئولوژیک حکایت میکرد.
6. اتّکاءِ مطلقِ نظام پیشین به شخص شاه و سوءِمدیریت مسئولان آن نظام در مهار بحرانهای فزاینده، درکنارِ مجموعه ناکامیهای گذشته در انقلاب مشروطه و نهضت ملی و گرایش به قهرامیزشدنِ مبارزاتسیاسیِ پس از کودتا، زمینهساز رشد نوعی رادیکالیسم و استقبال عمومی از چشماندازِ سقوط و واژگونی نظام پادشاهی و گسست قاطع با گذشته گردید.
7. انقلاب 57 بهعبارتی، یک انقلاب تمامخلقی بود و بهلحاظ بافت جمعیتی با مشارکت همه اقشار و طبقات در شهرهای بزرگ کشور، بویژه طبقهیمتوسط، بهوقوع پیوست.مهمترین بنیان فکریِ انقلاب، افق و سرمشق گفتمانیِ بازگشت به خویش، به روایت نواندیشی و اصلاحگریِ ملی و دینی بود که با بهرهگیری از تجربههای بهجامانده از میراثِ نهضت ملی و درامیختگیِ آن با گرایش به چپ، به گفتمان غالب جنبش انقلابی _ در هر دو بُعدِ اندیشهاجتماعی و خطِ مشی مبارزه سیاسی _ تبدیل شد و حاملان آن نیز اقشار جوان و دانشجو از طبقهی متوسط شهری بودند.
8. در عرصه سیاسی و در سطح اجتماعی امّا، دیکتاتوری نظام تکحزبی امکان تشکلیابی را به نیروهای آگاه و پیشرو نمیداد. از اینرو، بتدریج در سطح ملّی و در برابر همه بنبستهای هزارتو و بحرانهای متعدد اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی-سیاسی، نوعی واکنشی جمعی در نفی وضع و نظم حاکم شکل گرفت که گویی همزمان و بهشکل موقّت، هویتگرایی و نوگرایی، و محافظهکاری و ترقیخواهی را توأمان همسو میساخت و همین شتاب در اولویتبخشیدن به فوریتهای سیاسی، موجب رشد توهم و شبههی اینهمانیِ چشماندازهای متباینِ نیروهای متفاوت و متضاد میشد. دراینمیان، ارزیابی نقش نیروهای ملّی-مردمی در انقلاب نیازمند بررسی مستقل و تفصیلی دیگری است و قطعاً برای درساموزیِ تاریخی و برافروختن چراغ راه آینده ضرورت دارد. هرچند ارزیابی نقاط قوت و ضعف، اشتباهات راهبردی و ناکامیها، ظرفیتها و اثرات منفی و مثبت و نقش بالقوه و بالفعلِ تاریخی آنها در گذشته و حال باید ارزیابی شود امّا به دلیل به حاشیه رانده شدن سیاسیِ آنها در دو دوران پیش و پس از انقلاب و برخلاف آنچه مسئولان سابق و لاحق نظامها ادعا میکنند، یقیناً این نقش تعیینکننده و رقمزننده سرنوشت انقلاب و کشور نبوده است. در اینجا، به اختصار میتوان اذعان کرد که اوّلاً اشتباهات در ارزیابی از تناسب واقعیِ نیروها و ثانیاً انعکاس عملکردهای گوناگون نیروهای دگراندیشِ ملی-مردمی بهشکل عام (اعم از لیبرال،دموکرات و چپ) و نیروهای پیشروی مذهبی بهشکل خاص(نیروهای موسوم به ملی-مذهبی)در افکار عمومی، در دو دوران انقلاب و نظام، این فرصت را دراختیار نیروهای محافظهکار و بنیادگرا قرارداد که با تمام نیرو و ذخیرهی اجتماعیِ خود موفق به حاشیه راندن کامل آنها در صحنهی سیاسی شوند.
چگونه روحانیت سیاسی، به نیروی مسلّط تبدیل شد؟
در غیاب نهادهای سیاسی، احزاب و سازمانهایی که گرایشها و سلایق فکری و سیاسی جامعه را بیان و هدایت کنند و نیز در غیاب اتحادیههاوسندیکاهایی که مطالبات جامعه مدنی را نمایندگی کنند، روحانیت تنها نهادی است که بهشکل سنّتی از دوران صفویه تا کنون شبکه اجتماعی منسجمِ نسبی دراختیاردارد. روحانیتِ سیاسیِ مبارز به زعامت آیهالله خمینی این خلاء را پُر میکرد و طرح نام و شخصیت و ایفای نقش وی، واکنش و نفی نمادین ارزشها و سُلطه پنجاهساله سلسله پهلوی بود و بتدریج در همین مسیر، به رهبری بلامنازع جنبش عمومی بدل گشت. در آستانه خیزش عمومی، مواضع سیاسی آیهالله خمینی از مقطع 15 خرداد 1342 تا پیروزی انقلاب، برغم دوگانگی مضمرِ مشروطه و مشروعهخواهی، بیش از پیش با خواستهای عمومی جنبش دموکراتیک همسو مینمود. انقلاب امّا در واقع و در نگاه ناظران تیزبینتر خارجی، حامل دو گرایش فکری متفاوت بود که به دو شکل آشکار و پنهان در آن حضوری مصرّح و مضمر داشت: نخست، بهشکل آشکار و عمومی، از سوی نواندیشان فرهنگ ملّی و داعیان دینپیرایی، پیام معنویتی سیاسی بیان میشد که در عرصه سیاسی در پی استقرار نوعی مردمسالاری شورایی بود؛ و از دیگر سو، بهشکل مضمر، اراده ایفای نقش دایمی نهادهای سنتی در عرصهی اجتماعی و در نهایت، استقرار حکومت دینی بهروایت فقاهتی، ولایی و روحانیسالار، حضوری بالقوه و پوشیده داشت.
رهبری روحانیت سیاسی از چه مشخصات فکری-عقیدتیای برخوردار بود؟
روحانیت سیاسی بهلحاظ تاریخی و فکری دو خاستگاه تبارشناختی اساسی داشت. پس از نهضت تنباکو در سال 1891 و بهرغم پیروزی موقت انقلابمشروطه، مناقشه مشروطه/مشروعه که در دو مشرب فکری موسوم به مکتب سامره (مشروعهخواهی شیخ فضلالله نوری و پیروانش) و مکتب نجف (مشروطهخواهی آخوندخراسانی و شاگردانش مانند میرزای نایینی و..)، حلناشده باقی ماند و با اعدام شیخ همچون استخوان لای زخم استمرار یافت و موجب شد که درکودتاهای 1299 و 1332 روحانیت از استبداد حاکم حمایت کند و مدرس و مصدق را در 1299 و نهضت ملی را در 1332 تنها گذارد و در ادامهی همین سنت، هرچند سرمشق و صورتبندی گفتمانی غالبِ دوران انقلاب، نواندیشیِملّیو دینیِ انسانگرا، دموکراتیک و مردمسالار بود، پس از پیروزی، در نظامِ برخاسته از انقلاب، نوعی چرخش سرمشقی-گفتمانی رخ نمود که نقش رهبری روحانیت در این دگرگشت الگویی تعیینکننده شد.
بنا به همهی این ملاحظات، میبایست میان دوران انقلاب و دوران استقرار نظامِ برامده از آن، تمایز قایل شد. پرسشها و خواستهای پیشینیِ انقلاب و مردم یک موضوع است و پاسخها و تصمیمهای پسینی نظام امری دیگر. در همه جای جهان مردم و نیروهای تحولخواه خواستار عدالت و آزادی و اصلاحات اساسی و ساختاریاند. برای نمونه، در ماجرای بهار عربی که از تونس آغاز شد و تنها در همین کشور نیز توفیق یافت، قیام برحق ملتها سرنوشتهای متفاوت و غالباً ناموفقی را درپیداشت.
ناکامیهای بعدی امّا اصل و خاستگاه حقانی و مشروع این خیزشها را تخطئه نمیکند. در یک کلام، مهمترین محرکهای آغازین و خاستگاهی انقلاب عبارت بودند از آزادیخواهی و عدالتطلبی، میهندوستی و آن نوع نگرش دینی و عقیدتی که مؤیّد اخلاقی و معنوی همین خواستها و مطالبات باشد. اینهمه اما در دوران استقرار نظام و از پی دگردیسی و جابجایی مُدلواره از نواندیشی ملّی و مذهبی،و جمهوریخواهی و مردمسالاری، به اصولگراییِ ولایی و روحانیسالاری فقاهتی، بهعنوان معیارهای ارزیابی مستقل زیرسؤال رفت و در معرض سوءِظن قرار گرفت و با اتّهامات و برچسبهای التقاطیگری، لیبرالی، سوسیالی و ناسیونالی از میدان بدر شد. بررسی انتقادی پیامدها و ترازنامهی انقلاب بهمن 57 سنجش همین فاصلهگیریهای پسینی در نظام و حاکمیت، از آرمانها و مطالبات مرجع و صدر انقلاب است. ازاینرو، نقد همهجانبه و ریشهای روند تبدیل نهصت به نظام، نه بهمعنای نفی انقلابهای گذشته، از مشروطه در 1285 تا بهمن 1357 بلکه نفی انحرافها، و اراده به استمرار و تحقق اهداف خاستگاهی و بلندمدت آنهاست. پیامدهای مثبت انقلابهای تاریخی عصر جدید، سرانجام و بهرغم همهی فراز و نشیبهایشان، با گذر از ادوار ترور و جنگهای داخلی و خارجی و شکست و بازگشت ترمیدوری و برامدن اقتدارگرایی امپراطوری و..، در بلندمدت حاصل شدند و به تثبیت و حاکمیت نظمِ قانونبنیاد و مردمسالاریهای جدید نایل آمدند.
انقلاب به چه معنا؟
انقلاب بهمعنای دقیق و علمی، در درجهی نخست، گسست معرفتشناختی است از عادات و سنن گذشته و دگرگشت سرمشقها، الگوها و مدلهای معیار و راهنما. امّا در وضع بحرانخیز کنونی و در مقابله با مسیر ارتجاعی و واپسگرایانه طی شده، زدودن زنگارها و بازگشت به سرچشمههای فکریِ آستانهی انقلاب ضروری است که این نیز بهلحاظ سیاسی تنها با اتّخاذ خطمشی اصلاحگریِ بنیادین ، ساختاری و آگاهی بخش امکانپذیر خواهدبود. نخستین گام برای آغاز این سطح از تحوّلخواهی و تغییر، در پیش گرفتن سیر معکوس از سیاست انحصار و حذف است که از ابتدای پیروزی انقلاب با سرکوب غیرخودیها آغاز شد و با قربانی کردن خودیها تا به امروز نیز ادامه دارد.
درس نخست ما از تاریخ چهل سال گذشته و تجربهی ”انحراف از انقلاب […]”، ضرورت توجه به مقولهی آزادیها و حقوق طبیعی، انسانی و مدنی، ارجشناسی دیگری، تساهل و تسامح نسبت به تکثر و تنوع فکری و اعتقادی است و نیز حرمت و رعایتِ حقوق اقلیتها، مخالفان، فعالان مدنی و دگراندیشان و رفع انواع تبعیضهای سیاسی، مذهبی-عقیدتی، قومی-زبانی، اجتماعی-طبقاتی، و جنسیتی. امّا تمامی اینها فعلاً درحدّ آرزو و آرمان است زیرا که هماکنون با ازسرگیری مجدد سیاست نظارت و تنبیه، شنود و فیلترینگ و پارازیت و حبس و حصر و حلقاویزکردن و… بویژه در مناطق دور از مرکز و استانهای مرزی کشور و شیوههای برخوردِ [تند] رسمی و سازمان یافته با مخالفان در درون و بیرون مرزها […] همه و همه از علائم هشداردهندهی برگشت به گذشته تاریک و نه بازگشت به عدل و قانون بشمار میایند. درس دیگر، بازگشت به آرمان عدالت است که در شعار عدل علوی در تظاهرات مردمیِ دوران انقلاب، در کنار اصول استقلال و آزادی، تکرار میشد. تقدّم مصالح جامعه و اکثریت مردم نسبت به منافع فردی و بخش خصوصی در همه حوزههای حقوقی و اقتصادی و نیز رعایت حقوق و اجابت مطالبات نیروهای کار،تولید و خدمات و کارگران و کارمندان اصل دیگر فراموششدهی آستانه و صدر انقلاب است. تشدید اختلاف طبقاتی، فشار مضاعف به اقشار و طبقات و مناطق محروم و فقیرتر شدن طبقهی متوسط در دههها و سالهای اخیر نیز فاصلهگیری فاحش از دعاوی و مطالبات دوران انقلاب را به زشتترین شکل ممکن به نمایش گذارده است.
اصلاح در کدام مسیر؟
پاسداشت راستین و اصیل انقلاب و اصول و ارزشها و آرمانهای نخستین، در بازگشت به دامان مام میهن و ملّیسازی سیاست و بازسازی شورایی و مشارکتی جمهوری و مردمسالاری است. گذشتهی انقلاب تنها چراغ راه آیندهی آن است و آیندهی انقلاب اصلاحگر گذشتهی آن. برای پرهیز از فروپاشی و سقوط و گذار از بحرانهای هزارتوی جاری و فرونیفتادن در ورطه “ارتجاع و واپسگرایی” و “بنیادگرایی و محافظهکاریِ قهقرایی”، و برونرفت از بنبست اصلاحاتِ حکومتی(در پوششِ مصلحت و اعتدالگراییِ پراگماتیستی)، در پیشگرفتنِ: 1. اصلاحگری اساسی و ساختاریِ و 2. معطوف به گذار از دوگانگی نهادینِ دین- دولت، مردمسالاری-ولایتمداری، انتخابی-انتصابی، متخصص و متعهد، خودی و غیرخودی و…، بهسمت امر ملّی-میهنی و انسانی-مردمی ضروری است؛ و همچنین 3. در پیش گرفتن راه رشد و توسعهای پایدار،انسانی و متوازن (متناسب با مقتضیات اقلیمی و زیستبومی)، 4. تولید و دادوستد رو به رونق و شکوفایی اقتصادی و به دور از مداخله نظامی و امنیتی ،5. تنشزدایی از دیپلماسی خارجی و برقراری روابط متعارف در منطقه و سیاست بینالملل، 6. و اینهمه با ازسرگیری میراث و نوسازی سنت و فرادهش فرهنگی، و بویژه نوپیرایی دینی و نوزایی اخلاقی و معنوی میسّر خواهد بود و نه شیعهگرایی متصلّب، مهاجم و مرزبندیشده با جریانهای ترقیخواه و نواندیش اسلامی .
بیست و دوم بهمن هزار و سیصد و نود و نه
هادی احتظاظی- مجید الهامی- سیدخلیل حسینی – بهزاد حق پناه- امیر خرم- ابراهیم خوش سیرت- محمود دردکشان- علیرضا رجایی- بهمن رضاخانی- حسین رفیعی- رضا رییس طوسی- رقیه زارع پور – عزیزه زارع پور- سید محمد سیف زاده- احسان شریعتی- فیروزه صابر – طاهره طالقانی- علی طهماسبی- لطیف عباس پناه – احد عبدالحسین وند- نازی عصایی- رویین عطوفت- علیرضا علویتبار – نسرین غلامحسین زاده- ابوالفضل قدیانی- نظام الدین قهاری- محمد رضا کارخانه چین- رحمان کارگشا- فاطمه گوارایی- محمد محمدی اردهالی- سعید مدنی- احمد معصومی- سیدعبدالرسول موسوی- عبدالله مومنی- هادی هادیزاده یزدی
انتهای پیام