علیه شفقتسازی و کاریزما
علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «علیه شفقتسازی و کاریزما» نوشت:
سعدی علیهالرحمه در باب اول گلستان حکایت میکند که «یکی از وزرا معزول شد و به حلقه درویشان درآمد اثر برکت صحبت ایشان در او سرایت کرد و جمعیت خاطرش دست داد. (به یگانگی و توحید رسید). ملک بار دیگر برو دل خوش کرد و عمل فرمود (سمت تازهای به او داد). قبولش نیامد و گفت معزولی (برکنار شدن) بنزد خردمندان بهتر که مشغولی.
آنان که به کنج عالیه بنشستند
دندان سگ و دهان مردم ببستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
و ز سگ دست زبان حرفگیران رستند
ملک گفتا هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید، گفت ای ملک نشان خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد!
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
ببینید این فرهنگ ماست. سعدی که در بین شعرای سنتی ما از همه سیاسیتر و البته یک روشنفکر قابلی بوده است هم نشانه خردمندی را دوری از قدرت میداند و آن را تبلیغ میکند. همان چیزی که مولانا هم میگوید و البته این از همان آموزشهای غلطی بوده که صوفیه و عرفانیگری وارد فرهنگ ما کرده و کرم (جوانمردی) را بر صدر نشانده و سکوت در برابر ظلم حاکمان را به مثابه تقدیر کرده و نشانه پشت کردن به دنیا دانسته و از همین رو عدلورزی و عدالتخواهی را فروکاسته و آزادی را وقعی ننهاده است. من همین امروز بود که به غزلی بس زیبا از شیخ شیرین سخن حافظ برخورد کردم که می فرماید:
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سر بریده بند زبان ندارد
خب! این غزل که مطلع بسیار زیبایی دارد و همه شما شنیدهاید که “جان بی جمال جانان میل جهان ندارد / هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد” به ظن قوی در دوره امیر مبارزالدین سروده شده و فارغ از افقهای عرفانی و شهودی والای آن دارای مضامین سیاسی هم هست:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
واین جناب “محتسب” همان امیر مبارزالدین، حاکم یزد و کرمان و فارس بوده که حافظ در غزلی دیگر دوران سیاه او را چنین شرح می دهد که:
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در این خیال که اکسیر میکنند
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید
مشکل حکایتیست که تقریر میکنند
خب! این حاکم به شدت متعصب بوده و به حسبت (رویکرد امر به معروف ونهی از منکری) هم علاقه داشته با شاعران هم سر سازگاری نداشته، همه را از دربار خود بیرون میکند از جمله حافظ جوان را و مقرری او را هم قطع میکند. مشروبخانهها را جمع میکند و خلاصهکاری میکند که حافظ مداوما گوشزد میکند که اگر هم کسی نیست مراقب شمع هم باشید و حرف انتقادی نزنید شاید که اینکه این بریده زبان خبر ببرد به سوی حاکم و در جایی میگوید:
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است
پیالهگیر که عمر عزیز بی بدل است
میبینید او به صراحت توصیه میکند که تنهایی پیشه کنید. “جریدهرو” یعنی مجرد باش و ترک تعلق کن! یعنی حافظ به تبع اساتید دیگری مانند سعدی و مولانا بی عملی اجتماعی یا سکوت را توصیه میکند. هر چند باز هم تاکید میکنم زمانه این بزرگان چنین تقریری داشته و نهایتا اگر هم امیدی به تغییر بوده باید از سمت خود حاکم بوده و امید به کرم او میبایست که داشت. از همین روست که سعدی سعی در نصحیت حاکمان دارد و یا مولانا در بیت زیبایی می گوید:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
ولی همین حافظ وقتی حاکم عوض میشود چنین میسراید که:
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
خب! به یکباره چون دوره “پادشاه خطا پوش جرم پوشی” شد و به قول ما امروزیها فضای سیاسی باز شد و شاه شجاع همچون “ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد” حافظ فتوا میدهد که:
به صوت چنگ بگوئیم آن حکایتها
که از نهفتن آن دیگ سینه میزد جوش
ولی این بدی تاریخ وفرهنگ ماست، این نقطه تاریک سیاستورزی و مسئولیتپذیری ماست، ما نباید این را بیاموزیم. بزرگان ما به غلط راه پیمودهاند ما چرا تکرار آن می کنیم؟!
مسئله ما چیست؟ یکی از روسای جمهور قدرتمند و جریانساز پیشین و از سابقون انقلاب به طرز عجیبی رد صلاحیت میشود و بعد در سن ۸۲ سالگی میمیرد در حالی که از “عالیجناب خاکستری پوش” مبدل به یک قهرمان تمام عیار مبارزه با استبداد شده است. دغدغه ما چیست؟ یکی از روسای جمهور سابق ما سالها ممنوع از تصویر میشود، بعد از دستاندرکاران جریان فتنه و طراح انقلاب مخملی در ایران شناخته میشود و در نهایت حتی ممنوع المجلس هم میشود. سرگرمی ما چیست؟
یکی از روسای جمهور که محبوب حاکمیت هم بوده و نظرش هم همسو با گفتمان غالب تلقی میشده است، حالا مبدل شده به اپوزیسیون نظام. میخواهد انقلاب کند. حالا لنین میگفت من میتوانم با یک روزنامه هم یک انقلاب تمام عیار راه بیاندازم ایشان با اسنادی که گویا در جیب مبارک دارد میخواهد این کار را بکند. و حالا ترسی هم ندارد که او را با هگل هم مقایسه کنند! تصویر ما از کنش سیاسی مجموع همه اینهاست. حالا بعضی مواقع هم موضوعات حاشیهای هم پیش میآید مثل مطالبه رفع حصر یا رفراندوم قانون اساسی، حقوق زنان و سندیکاها و امثال این امور که چندان هم برای اکثریت جامعه مهم و حساسیتبرانگیز نیستند.
نتیجه این تصور ما از ایننوع اکتیویسم سیاسی که به قدرت تمایل دارد و فکر میکند فعالیت سیاسی یعنی رای دادن هر چهار سال برای تغییر مجلس و رئیسجمهور و اگر هم از تعویض دولتها و مجالس چیزی عایدمان نشد میرویم انقلاب می کنیم. و تاریخ هم گواه است که توده ایرانی هر کاری که بلد نباشد این یک کار یعنی انقلاب کردن را خوب بلد است الیماشاءالله!
نمود چنین تصوری از فعالیت سیاسی را سالها در خیابانها دیده اید. عکسهای بزرگ و شیک سیاستمدارانی که به تودهها لبخند میزنند. اگر هم عکسهای آنان را که برای هر مناسبتی میتوانید یکی از آنها را بیابید (و از مجموع عکسهای شما داخل آلبوم خانوادگیتان هم بیشتر است) بر سر چهارراهها وبزرگراهها ندیدید (که مثلا ممنوع التصویر شدهاند )میتوانید آنها را داخل شبکههای مجازی ببینید. حالا کنار تصویر هم مینویسند که:
ایستادهام چو شمع مترسان ز آتشم
یا اینکه:
بس که لبخند تو بر آئینهی دلها نشست
زاهد اخمو هراسان گشت از تصویر تو
و یا :
لبخند تو را چند صباحی است که ندیدیم
و حالا شما فکر نکنید که این لبخند زیبا و دلبری که در این شعرها میگوید فلان عشق اروتیک یا رومانتیک است؛ نخیر! این همه دلدادگی برای لبخند یک سیاستمدار است! و این چیز عجیبی است که نسخهاش را شاید فقط در ایران میتوان سراغ گرفت. مصداق همان شعر حافظی که ستاره بدرخشید و ماه مجلس شد (در وصف شاه شجاع گفته). خب! زمانی توده ایرانی عکس رهبر خود را در ماه میدیدند حالا در توییتر و اینستاگرام. و بسی تاسفآور است که احزاب سیاسی در کشور ما به این تحمیق تودهها دامن زده و به جای تبلیغ برای توسعه سیاسی و ایجاد گفتمان در جهت گسترش ساحت عمومی سالها سعی کردهاند در قالب ایجاد کاریزما برای فرد یا افرادی چند صباحی بیشتر به حیات سیاسی خود ادامه دهند. که البته این دیگی که دیگر برای آنان نمیجوشد و رقبا سود و لذت آن را می برند. و این تنها جایی است که اتفاقا به طرز محیرالعقولی در تاریخ و فرهنگ ما عشق گره میخورد با سیاست. یعنی یک رهبر سیاسی چنان دلبر میشود که میتواند تودهها را برانگیزاند و کالکتیو کند. نوعی یکدستسازی تودهها و جداسازی از آنها از خاستگاه فکری و طبقاتی که به آن تعلق دارند. و این ویژگی ایدئولوژیهای فاشیستی است و باز از عجایب است که در ایران این همسانسازی ساحت عمومی با تفکرات لیبرالی تبلیغ میگردد. و البته که عافیتاندیشی تلاقی میکند با نوعی عشقورزی سیاسی که فلانی هست، لبخند میزند، با اخلاق است و همه مشکلات ما را هم حل میکند یا فلانی که هست یک لیستی در جیبش دارد که به زودی رو میکند و پته همه را برملا!
در حقیقت اصلاحطلبان علیرغم حرفهای زیبایی که عنوان کردهاند فراتر از مخالفین خود در عمل نرفته و نارضایتی عمومی زیادی را در طول سالهای اخیر به بار آوردهاند. ذاتگرایی یا essentialism که ایشان در قالب آن میاندیشند نوعی هویت و یا identity خاصی را برای گروهی تعبیه کرده و عملا نوعی خودی و غیرخودی لیبرالی را باب میکرد. در حالی که ضد این مفهوم ذاتگرایانه من بهعنوان یک رهبر سیاسی مصلح سعی خواهم کرد به هر کسی یا گروهی که فکر میکنم به پروژه دموکراسیخواهانه من کمک خواهد کرد دست یاری داده و کنش او را به رسمیت میشناسم. و به ذات و جوهر او کاری ندارم. یعنی نوعی دوستی که هانا آرنت در تقابل با عشق به دنبال آن است. این همان مفهوم هژمونی است که گرامشی مطرح کرده و بعدها افرادی مثل لاکلائو آن را بسط دادند. البته بعدا که آسیبها مشخص شد و اوج آن را در درگیریهای سال ۸۸ دیدیم ایشان (رئیس جمهوردوران اصلاحات) بحث آشتی ملی را پیش کشید. ولی این حرفها تنها در قالب یک ژست سیاسی باقی مانده و خواهد ماند. زیرا علاوه بر بی تمایلی و بی انگیزه بودن رقبای محافظهکار و اصولگرا در خود جریان اصلاحات هم بشدت خطکشیها وجود داشته است.
شما ببینید یکی از مثالهای این اشتباه تاکتیکی در انتخابات مجلس شورای اسلامی دوره دهم رقم خورد و با تهییج تودهها یک مجلس یکدست و بی عمل ایجاد شد که عملا هیچ کمکی به پیشبرد گفتمان اصلاحات ومطالبات دموکراسیخواهانه مردم نکرد. البته این کار را گروه رقیب با ابزارهای قانونی و رانتهایی که دارد
نیز انجام میدهد. و رکودی که ما در پیشبرد اهداف دموکراسیخواهانه و توسعهطلبانه شاهد آن هستیم را نه فقط در هژمونی بی امان قدرت که باید در همین اشتباهات تاکتیکی و دیدگاه ذاتگرایانه بدانیم.
ما به چه چیزی نیاز داریم؟ به زبانی تازه در سیاست که مبلغ دوستی باشد نه شفقت و دلدادگی. دغدغه انسانیت داشته باشد و نه کرامت. و به دنبال آزادی باشد و نه عدالت. و زندگی بیافریند ونه سوگواره و مناسک. و برای همه اینها به کنشگران سیاسی مسئولیتشناسی احتیاج داریم که به دنبال تیپسازی یا کاریزماسازی از افراد نباشند.
هیچ چیز خوشایندی از کاریزما قابل انتظار نیست، زیرا کاریزما مانند سیاهچالهای همه چیز اطراف خود را میبلعد. کاریزما مانند مغاکی است که وقتی به او چشم بدوزی، او نیز به تو نگاه میکند و بدون آنکه بدانی تو را در خود فرو میکشد. کاریزما ملغمهای از میل به جنایت، جاهطلبی و خودخواهی است که در هالهای از سکوت پنهان شده است. کاریزما زیباترین شکل ریاکاری است پر ابهتترین چهره آن برای مخفی کردن زشتترین خصلتهای انسانی.
ما در سیاست به انسانهای عادی ولی کارا نیاز داریم. مدیرانی که بشود به آنها خندید و نه فقط با آنها. در حالی که هر وجه تراژیک و یا رمانتیک از سیاست افرادی را میسازد که قهرمان هستند. و قهرمان کردن هر فردی با هر پیشینهای در سیاست آغاز دیکتاتوری است. باری! روح دموکراسی مسخرهباز است. برای همین است که این رویکرد موفق است. چون سیاستمدارانی را میسازد که به زندگی و سیاست هر دو آری میگویند. و اتفاقا قهرمان هم میشوند. قهرمانی که تاریخ میگوید و نه پروپاگاندا. قهرمانانی که مردم میسازند.
مسئله دیگر این است که وجه هنری را در عالم سیاست چگونه و چطور دخیل کرد. همانطور که وجه هنری یک فاجعه را باید چگونه و در چه مسیری قرار داد؟ اصولا باید بپرسیم کسی یا کسانی که بار این وقایع را بر دوش میکشند چه نگاهی به آنچه که تحمل میکنند دارند؟ چاپلین بعنوان کسی که برای اولین بار عنصر بشردوستانه را به سینمای جهان افزود با ساختن دیکتاتور بزرگ (سال ۱۹۴۰) او به ما نشان داد که میتوان در مواجهه با پدیدار وحشتناکی مانند فاشیسم با وجه کمدی بهخوبی مواجه شد.چهره هیتلرِ چاپلین متفاوت از آن وجه تراژیکی بود که تاکنون به جهان نشان داده شده بود. مردی که دنیا را بهعنوان توپ بازی خود گرفته است!
فکر می کنم وقت آن است که هنرمندان ما نیز بهجای مواجهه رمانتیک یا تراژیک با سیاست، بر وجههای دیگر نیز توجه کنند. وجوهی که انسانی و معمولی باشد نه اسطورهای که خودش بعدا مناسک ایجاد کنند. برای همین است که من آثار بزرگمهر حسین پور را بر نیستانی ترجیح میدهم.
موضوعی مانند حصر ریشه در عمیقترین مسائل انسانی داشته و در یک امر صرفا سیاسی خلاصه نمیشود. هر چند بنظر میآید نگاه سیاسی به آن تنها راه حل موجود برای رفع انسداد ترسیم شده است. ولی سوال اساسی این است که برای رفع حصر میتوان راه حلهای دیگری و دستاوردهای بیشتری در نظر گرفت؟ دستاوردهایی که بر وجه انسانی و نه تراژیک و یا حتی سیاسی بیافزایند. این تغییر رویکرد و حذف نگاههای تراژیک و کاریزماتیک را البته در سایر مسایل و چالشهای حل نشدهمان نیز باید طلب کنیم و به آن بیاندیشیم.
انتهای پیام