خرید تور تابستان

بازگشت امر سرکوب شده

یادداشت مرضیه بهرامی برومند به مناسبت درگذشت هاله لاجوردی

مرضیه بهرامی برومند، مؤلف کتاب‌های «از زنان پرده‌نشین تا بدن‌های رام»، «قلعه هشتم»، «دیگری در اندرونی» و… در یادداشتی که در شهروندآنلاین، سایت روزنامه‌ی شهروند منتشر شده، نوشت:

دقیقا پس از فوت هاله لاجوردی – امر سرکوب‌شده – باز می­‌گردد. زخمی کهنه و دردناک سر باز می‌­کند و گذشته در هیأت ساختاری نظم آکادمیک، قد علم می­‌کند تا به «هاله» دوباره هویت ببخشد.

نظام پدرسالارانه دانشگاهی، استقلال فکری و زیبایی‌­شناسی زنانه را در خود و بر خود نمی‌پسندد و نمی‌پذیرد و پیرامون سیاست‌های هویتی خویش حصارهایی از جنس ایدئولوژی برپا می‌کند و دگرهایی را که از امکان و استعداد اکثریت‌شدن – یا به بیان آگامبن، حذف ادغامی یا ادغام حذفی – برخوردار نیستند، حذف یا طرد رادیکال می‌نماید و بسیاری از سوژه‌های وفادار و اصیل را به سوژه‌های پشیمان و خجل و شرمنده تبدیل می‌­کند و فردیت و خود-بودگی را به بهای یکسان‌­سازی طرد می‌­کند. فرد می‌­تواند با گذشته‌­ای پر از حقارت و ناکامی در سیستم آکادمیک جذب و ادغام حذفی و جزیی از پروژه یکسان­‌بودگی باشد یا می‌­تواند با گذشت‌ه­ای از فردانیت، خودبودگی و استقلال فکری از سیستم طرد و حذف شود.

کدامیک در یادها باقی خواهد ماند و کدامیک فراموش و به یاد آورده نخواهد شد؟ بقای نام یا فنای تام؟ مسأله این است! چه کسی فراموش نخواهد شد؟ آنکه در کارخانه شبیه­‌سازی ادغام می­‌شود و همه چیز را فراموش می­‌کند؟ یا آنکه طرد می­‌شود و در یگانگی و تنهایی خود هیچ چیز را فراموش نمی‌­کند؟ کدامیک زمانی بازخواهد گشت و حقیقت را خواهد گفت، حتی با مرگش. کدامیک در یادها و خاطره­‌ها باقی و ماندنی و منشأ آگاهی است.

ما چگونه می­‌توانیم از این حذف و طرد دیگری توسط نظام ایدئولوژیک و دیگری تام و سرکوبگر، نجات پیدا کنیم؟ راهی برای آن هست؟ آیا برای زنده ماندن باید ادغام شد یا مرگ و طرد شدن را پذیرفت؟ آیا پذیرش طرد و نهایتا مرگ در سیستمی ایدئولوژیک و سرکوبگر باارزش‌­تر است یا به بیان آگامبن ادغام حذفی یا حذف ادغامی در سیستم؟ چگونه می­‌توان به این مغاک ایدئولوژیک پدرسالارانه تن نداد و مصون ماند؟ هاله لاجوردی حفره­ و مغاکی را به ما نشان داد که نظم دانشگاهی موجود نمی­‌خواهد درباره آن حرف زده شود. سیستمی که در میان افراد نهادینه و پذیرفته ‌شده و سعی در عادی‌­سازی آن می‌­کنند و حتی دلسوزانه ما را بعد از مرگ هاله نصیحت می­‌کنند که «راه او را نرو، تا طرد نشوی». مگر راه هاله چه بود؟

تن ندادن به نظام گفتمانی دیگری بزرگ، حتی به قیمت از دست دادن و از دست رفتن. تنها راه مصون ماندن از این مغاک تن دادن به یک انقلاب فردی است. همان که در وجود هاله لاجوردی بود. همان تن ندادن به میل دیگری. هاله، نمونه دختران و زنانی است که به آنها یاد می‌­دهند عاقل باشند و خلقیاتی سازگار داشته باشند تا توسط دیگری تمام پذیرفته شوند ولی آنها با جنونِ دوراندیش و تفسیر زنانۀ خود، سدِ راه عقل بزرگ دیگریِ نظام مردانه می‌­شوند و راه خود را می‌­روند. راهی که نتیجه شالوده­‌شکنی نظم گفتمان حاکم و فروپاشی انسداد زبان مردسالارانه است و از هر نوع تقلید و فرافکنی مبراست و به حقیقت درون و به اصالت خویشتن رهنمون می­‌شود. توسل به دوگانه عقلانیت- جنون زنانه رهایی از این سرکوب ایدئولوژیک را به حرکت و جنبشی ورای نظام زبانی حاکم تبدیل می‌­کند که به جان خریدن خطر آن مستلزم کنشی رادیکال است، اما ابدی است و ارزش آن را دارد.

روایت هاله لاجوردی، روایت به انقیاد کشیده شدن سوژه زنانه از طریق نظم دانشگاهی و ساختارهای حفظ نظم موجود در میان عوام و خواص است. افرادی که دلسوزانه می‌­گویند راه او را نروید تا به سرنوشت هاله دچار نشوید همان کسانی هستند که دلسوزانه و از روی مهرومحبت، گفتمان نظام دانشگاهی را صورت‌بندی می­‌کنند و جنسیت زن را درون این گفتمان تعریف می­‌کنند و اگر هویت جنسیتی زنانه‌­ای خارج از چارچوب این گفتمان تعریف شود طرد خواهد شد.

وقتی که امری طردشده باز می‌­گردد سعی می­‌کنیم از کنارش بگذریم و به فراموشی بسپاریم. این شکلی از سازوکار دفاعی است در برابر امر تحمل‌­ناپذیر، اما درست همین­جا زمانی است که باید توقف کرد و به ریشه تروما و آسیب نزدیک شد. دلیل اصلی دردناک‌ بودن این مرگ برای کسانی که حتی هاله لاجوردی را نمی‌­شناختند این نیست که مرگ اتفاق افتاده یا در گذشته چه بر سر هاله لاجوردی رفته است شاید دلیل اصلی‌ دردناک بودن آن، ترس از تکرار آن در آینده برای زنان و دخترانی است که همچون هاله می‌­خواهند خودِ خویشتن باشند، بی‌­آنکه در سیستم سرکوبگر فردیت ادغام شوند. مرگ در انزوای هاله لاجوردی علامت و هشداری است برای وقایع هولناک‌تر آینده. ما نگران آن هستیم که حادثه‌­ای ناگوارتر از گذشته در آینده تکرار شود.

راهِ واقعی برای رهایی‌یافتن از ترومای گذشته، نه تکرار هولناک آن، بلکه تکرار آن به مفهوم دلوزی آن به معنای «تکرار تفاوت» است. در نزد دلوز، تکرار نه به‌مثابه به یادآوردنِ امرِ گذشته و به اجرا در‌آوردنِ آن، بلکه تکرار به‌مثابه‌ جدا‌شدن‌ و فرا‌رفتن از امر گذشته است. خیزی به درونِ گذشته تا برپایی رستاخیزی برای به جُنبش درآوردن خیزش‌های پیشین. باید تن داد به منطق «تکرار تفاوت» دلوزی و با ترومای سرکوب شده روبه‌رو شد و بعد از آن مهیا و پذیرای تولد دوباره خود بود. هویت زنانه در سیستم­‌های میل­‌گرِ امروز که نوعی تن دادن به قدرت فاشیستی و سرکوب و پدرانه را طلب می‌کند بیش از هر زمان دیگر، نیازمند و مسئول تولد دوباره خود است.

هاله لاجوردی بعد از انزوای طولانی و خودخواسته با مرگ خود بار دیگر در میان دوست­داران و یاران خود متولد می‌­شود و در این برهه از زمان می‌­شود شاهدی برای تاریخ نظم دانشگاهی. اندک‌اندک از عرصه آگاهی و جوانی به پختگی طغیان دست می­‌یازد و دیگران را از واقعیتی که بر نظم و سیستم دانشگاهی سوار است و هویت جنسیتی زنانه را طرد می‌­کند باخبر می­‌سازد.

هاله لاجوردی را از دست داده­‌ایم ولی می­‌توانیم «خود» را در فضایِ بدن بدون اندام هاله بازتعریف و بازتولید کنیم، خودی که در آن هم آفریده و هم انکار می­‌شود. تجربۀ- زیسته و تجربۀ-مرگ هاله از جنس زندگی است و نمی­‌توان مرگ و فراموشی را در نام هاله لاجوردی و یاد او احساس کرد و پذیرفت. نام او همزمان یادآور نظام بسته مردسالار و رهایی و آزادی سوژه زنانه است. اگرچه مفصل­‌بندی سوژۀ زنانه حول دال گفتمان نظم دانشگاهی، اراده‌­ای معطوف به برساختِ سوژه­ای «تن‌­زدوده» را به عنوان سوژه دانشگاهی در قالب تودۀ بی‌­شکل به نمایش می­‌گذارد، اما به واسطه تعارض آشکار آن با رفتار دگراندیشان، به عنوان عامل تهدید گفتمان روشنفکری و آزادی مقبولیتی در بین دانش­‌پژوهان ندارد و این سوژۀ زنانه برساخته حول دال آزادی و رهایی از ساختارهاست که به عرصه گفتمان و نظام زبانی وارد می‌­شود.

تقدیم به روان پاک هاله لاجوردی

یاد و خاطرش گرامی

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا