خرید تور تابستان

نقد فرخ نگهدار بر تحلیلی از مدل سرمایه‌داری چین

سرویس سیاسی انصاف نیوز: پروفسور محسن مسرت –پروفسور محسن مسرت استاد اقتصاد دانشگاه اوزنابروک آلمان- در سخنرانی به تحلیل و بررسی الگوی اقتصادی چین و همچنین مسائل کاربردی آن برای ایران پرداخته است. فرخ نگهدار در یادداشتی انتقادی به دو گفتار از پروفسور مسرت -یکی سخنرانی مذکور و دیگری گفت‌وگویی با سایت جماران- پرداخته است؛ متن نقد فرخ نگهدار که در اختیار انصاف نیوز قرار گرفته است به همراه متن سخنرانی پروفسور مسرت را در ادامه می‌خوانید:

نقدی کوتاه بر دو گفتار از پروفسور محسن مسرت

در یادداشت زیر ابتدا نکاتی را در توضیح و تحلیل نقطه نظرهای پروفسور محسن مسرت درباره چین پیش خواهم کشید. و در قسمت دوم به مواضع ایشان در رابطه با مشکلات اقتصاد ایران خواهم پرداخت. پروفسور تحلیل خود از ساختار و عملکرد اقتصاد چین را طی یک سخنرانی که اخیرا در آلمان ایراد کرده ارائه داده است. بحث مربوط به مشکلات اقتصاد ایران نزدیک به 3 سال پیش در سایت جماران انتشار یافته است.

پروفسور مسرت در بحث خود در باره چین نقطه قوت‌ها و ویژگی‌های اقتصاد چین را مفصلا شرح می‌دهد و من در یادداشت زیر ضمن اشاره به نکاتی که توضیح‌گر دیدگاه‌های ایشان است جلب می‌کنم. و سپس به گونه‌ای خیلی خلاصه نقد خود به تحلیل ایشان از مدل چین را خواهم آورد. جالب بود که ایشان با نظریه‌های «قطع وابستگی»، «خودکفایی»، «اقتصاد مقاومتی» و غیره درباره چین مخالف بود. ایشان همچنین نظریه‌ای که می‌گوید هر نوع صدور سرمایه به کشورهای جهان سوم منشاء توسعه فقر و تشدید شکاف میان شمال و جنوب است را در مورد چین رد کرد.

ایشان همچنین به درستی بر تمایز و برتری فاحش الگوی نئولیبرال و الگوی چنین انگشت گذاشت و نشان داد الگوی سرمایه‌داری چینی برای رشد اقتصادی با سرمایه داری نئولیبرال، به معنای سرمایه‌داری لجام گسیخته، متفاوت است. نئولیبرالیسم نه تنها بهترین الگوی سرمایه‌داری نیست، بلکه کاربست آن در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته به توسعه فقر و شکاف طبقاتی وحشتناک منجر شده است.

اما کاش ایشان توجه می‌داد که دقیقا لجام گسیخته شدن سرمایه‌داری راه را هموار کرد که الگوی چین به وجود بیاید. اگر نئولیبرالیسم نبود، اگر سرمایه‌داری آمریکایی هم نوعی «سرمایه‌داری ناب ملی» بود هرگز برای نئولیبرالیسم چیزی جز سود مبنای تصمیم‌گیری بود، اگر در امریکا و انگلستان طبقه کارگر قدرت داشت حرکت سرمایه را مهار یا تنظیم کند، ظرفیت‌هایی که سرمایه جهانی به چین برد به چین نمی‌رفت. اگر رفتار حکومتگران آمریکا با چین همان بود که با اتحاد شوروی بود، کجا ممکن بود الگوی سرمایه‌داری چین به وجود بیاید. الگوی چین محصول جمع آمده سه عامل است: اول غلبه دیدگاه‌های تنگ شیائوپینگ بر دیدگاه گروه 4 نفره و قبول اصول اقتصاد سرمایه‌داری، دوم غلبه همزمان نئولیبرالیسم در آمریکا و جهان غرب و لجام گسیخته شدن سرمایه‌داری در غرب، سوم وجود جنگ سرد و ضدیت چین با اتحاد شوروی.

موضوع مهم در این جا بحث حد اقتدار و مداخله دولت در حیات جامعه است. آیا حد اقتدار دولت باید همان باشد که نئولیبرالیسم مطرح می‌کند؟ آیا دولت در نفس خود «شر» است و هرچه کوچک‌تر باشد «خیر اجتماعی» بیشتری حاصل خواهد شد؟ یا دولت مظهر «خیر همگانی» است و هرچه دراز دامن‌تر شود حوزه شر تنگ‌تر خواهد شد؟

الگوی چین یک درس مفید و یک پشتوانه بزرگ برای همه کوشندگانی است که مخالف هیچ کاره کردن دولت در اقتصاد هستند، کسانی که می‌گویند مداخله دولت در اقتصاد لزوما به رکود و رخوت و بی‌صاحبی ثروت منتهی نمی‌شود. با شنیدن و خواندن تمام بحث پروفسور متوجه می‌شویم که ایشان الگوی چین را مناسب و موفق می‌داند و گرچه به کارگیری آن در غرب و ایران را صریحا توصیه نمی‌کند. اما از فحوای کلمات ایشان نوعی تعمیم نظری تراوش می‌کند. مهم نیست که مسرت کاربست سرمایه‌داری کمونیستی چینی را در امریکا و ایران را توصیه می‌کند یا نمی‌کند. مهم این است که پروفسور بحث خود را تعمیم نظری می‌دهد. او تئوری‌های راهنمای اقتصاد در چین را مغایر تئوری‌های نئولیبرال می‌داند و مکرر تکرار می‌کند که اولی به مراتب از دومی بهتر است.

کسی منکر نیست که برای نقش دولت در اقتصاد، و یا رابطه دولت با مردم، هم بتوان برخی مشخصه‌های عام یافت. اما مطلقا باید اجتناب کرد از اینکه از این مشخصه‌ها یک مدل یا ماکت بسازیم و اجرا یا حتی رعایت آن را در جوامع سرمایه‌داری توصیه کنیم. 

پروفسور طوری این حس را منتقل می‌کند که گویا مدل سرمایه‌داری چینی یک الگوی خوب برای سرمایه‌داری است. این فکر اشتباه است. الگوی سرمایه‌داری کنونی چین برای غرب سرمشق نیست. سرمایه‌داری در غرب به مراتب الگوی رشد یافته‌تری از سرمایه‌داری چینی است. البته که تجربه و موفقیت چین درس‌هایی بزرگ برای لیبرال دموکراسی‌ها خواهد داشت. درست همانطور که چین از تجارب لیبرال دموکراسی‌ها برای توسعه جامعه چینی به وسعت بهره گرفته است. اما کاربست این تجارب به هیچ روی به معنای آن نیست که مدل چینی بهتر از لیبرال دموکراسی است؛ یا این مدل مشخصه های آتی نظام سرمایه داری را تعریف می کند، یا غرب به سمت نزدیکی به مدل چینی حرکت می کند. من همچنان فکر کنم وضعیت برعکس است: دیروز فاصله حکومت، اقتصاد و جامعه چینی از نهادهای مشابه غربی بیشتر از امروز بود. فردا فاصله حکومت، اقتصاد و جامعه چینی از نهادهای مشابه در غرب کمتر از امروز خواهد بود. 

 نقد دیدگاه های پروفسور مسرت درباره علل بحران در اقتصاد ایران.

ایشان هم مثل بسیاری از صاحب نظران قرن گذشته مشکل اقتصاد ایران را ولنگاری در برابر هجوم سرمایه‌داری فاینانسی و نئولیبرالیسم می‌داند. با زاویه نگاه ایشان، بنا بر متنی که در سایت جماران درج شده، موافق نیستم. پروفسور مسرت اشاره نمی‌کند که مشکل اصلی اقتصاد ایران عدم دسترسی، یا دسترسی بسیار محدود به بازارهای جهانی است. ایشان می‌بایست تصریح می‌کرد که هرگاه این مساله حل نشود بحث در باره سیاست‌های گشاده دستانه یا سختگیرانه در زمینه واردات آدرس عوضی دادن است. پروفسور مسرت اگر روشن می‌گفت که هیچ اقتصادی در قرن بیست و یکم نمی‌تواند بدون همپیوندی با اقتصادهای پیشرفته رشد کند، اگر ایشان می‌پذیرفت که مهم‌ترین گام برای برداشتن موانع از پیش پای اقتصاد ایران برداشتن همین موانع بر سر دسترسی به بازارهای جهانی است، آنگاه می‌شد با دقت به سخنان ایشان گوش کرد که ببینیم برای این دسترسی کدام ضوابط را پیشنهاد می‌کند.

کسی با شعار «ایرانی جنس ایرانی بخر» مخالف نیست. البته که دولت باید حمایتگر صنایع داخلی باشد. اما به چه معنا؟ ایشان نگفت صنایع ایران اگر بخواهند زنده بمانند باید قوی‌ترین پیوندها را با دست اندرکاران همان صنعت در عرصه جهانی برقرار کند. هر کشوری می‌خواهد صادرات خود را افزایش دهد و از واردات بکاهد، اما تقویت صادرات با تکنولوژی تازه و بهبود بهره‌وری حاصل می‌شود و این بدون روابط مستحکم با دنیا هرگز عملی نیست.

سخنرانی پروفسور مسرت

مسئله‌ی چین و سرمایه‌داری در این کشور به طور مستقیم ربطی به تئوری‌های ارزش و تئوری‌های قیمت مواد معدنی و طبیعی و عکس‌العمل آنها در سطح جهانی و خیلی مسائل دیگر که من تا به حال به آن مشغول بودم ندارد، اما مدت‌ها بود که الگوی چین برای من خیلی جالب بود و تمایل داشتم از الگوی اقتصادی چین، چون الگوی موفقی‌ست، تحلیلی داشته باشم. به‌خصوص اینکه این الگو می‌تواند در خیلی از کشورها از جمله ایران مطرح باشد.

اما مسئله‌ی مخالفت جنجالی اپوزیسیون با تفاهم‌نامه‌ی ایران و چین در تابستان گذشته انگیزه‌ی من را تقویت کرد که حتما این کار را شروع کنم و زمینه‌ی ارزیابی از نقش چین در جهان و همکاری با ایران را به وجود بیاورم.

بعداز انقلاب سوسیالیستی (۱۹۴۹) هشتاد درصد مردم چین را دهقانان و کارگران روزمزد که در حال کوچ بودند با درآمد سرانه‌ی بسیار پایین ۵۴ دلار در سال تشکیل می‌داد. ولی به‌خصوص پس از شروع اصلاحات -که توضیحات بیشتری در اینباره خواهم داد- درآمد ناخالص چین که در ابتدا ۵۹ میلیارد بود، در حدود سال ۱۹۶۰ به ۳۱۶ میلیارد در سال ۱۹۸۴ افزایش پیدا کرد و در این سال اصلاحات اساسی شروع می‌شود. و در سال ۲۰۰۰ درآمد ناخالص به ۱۲۱۴ میلیارد دلار افزایش پیدا می‌کند. و در سال ۲۰۱۹ این درآمد ناخالص حدود ۱۴۴۰۰ میلیارد دلار بوده است.

چین در چهل سال اخیر رشد اقتصادی عجیبی داشته (به طور متوسط هشت درصد) و این در تاریخ دوران صنعتی شدن و سرمایه‌داری بی‌نظیر است. چین در حال حاضر بزرگترین تولیدکننده‌ی گوشت، گندم، فولاد، خودرو، کالاهای الکترونیک و دیجیتال و بسیاری از اقلام دیگر و همچنین فناوری‌های انرژی نو در سطح جهان است. از یک‌طرف میان سال‌های ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۴ به‌مدت ۲۳سال سهم چین در بازار جهانی به دو برابر تبدیل می‌شود. و از طرف دیگر رقم دیگری که فکر می‌کنم جالب‌تر باشد در سال ۱۹۸۰ و پیش از آغاز اصلاحات سهم جمهوری چین در تجارت جهانی دو میلیارد دلار بود و این سهم در ۲۰۱۸ به دوهزار میلیارد دلار یعنی به هزار برابر سهمش در سی‌سال پیش تبدیل می‌شود و فکر می‌کنم این خودش کافی باشد برای توضیح رشد صنعتی شدن این کشور.

اما پیشرفت‌های چین تنها به مسائل اقتصادی محدود نمی‌شود، برای اینکه خیلی مهمتر از پیشرفت‌های اقتصادی، شاخص‌های انسانی است که این را هم بد نیست مرور کنیم. طبق گزارشی که سیزدهمین کنگره خلق چین در اکتبر ۲۰۱۸ داد عمر متوسط از ۶۷ سال در ۱۹۸۱ به ۷۶ سال در سال ۲۰۱۶ افزایش پیدا کرده است. کاهش مرگ‌ومیر مادران از ۸۸ در صد هزار در سال ۱۹۹۰ به ۲۰ در صد هزار در سال ۲۰۱۶ می‌رسد. در حال حاضر کمتر از سه درصد مردم روستایی پایین‌تر از سطح فقر زندگی می‌کنند. در ۲۵ سال، از ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۶ ششصد میلیون چینی از زیر سطح فقر بیرون آمدند و نجات داده شدند. کاهش مرگ‌ومیر نوزادان در فاصله‌ی بین ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۶ از ۳۴ در هزار به ۷ در هزار می‌رسد. به طور خیلی خلاصه می‌توان گفت که جمهوری چین در مدت چهل‌سال از یک کشور عقب‌افتاده‌ی تمام عیار به دومین اقتصاد قدرتمند جهان تبدیل می‌شود. برای اینکه سوءتفاهم نشود [می‌گویم] که هدف من این نیست که الگوی اقتصادی چین را به‌عنوان الگویی کاملا بدون نقص و به صورت بهشت برین نشان دهم. این الگو با کمبودهای بسیاری هم درگیر است، یکی تقسیم غیرعادلانه‌ی ثروت و افزایش شکاف میان زحمتکشان و الیت این کشور است. تنها ده درصد مردم ثروتمند چین صاحب ۷۲ درصد کل ثروت هستند. این البته مربوط به سیستم سرمایه‌داری‌ست؛ سرمایه‌داری با تقسیم عادلانه‌ی درآمد توافقی ندارد. هر جای دنیا سرمایه‌داری وجود داشته باشد، و مالکیت خصوصی وجود دارد این اختلاف درآمد هم اجتناب‌ناپذیر است. در چین همانطور که می‌دانید دموکراسی وجود ندارد، رعایت حقوق بشر آنطور که در منشور حقوق بشر جامعه‌ی ملل آمده رعایت نمی‌شود، حکومت آتوریته در چین تسلط دارد، زیر چتر حزب کمومنیست. در چین ظلم‌هایی هم به اقوام انجام می‌گیرد، به خصوص به اهالی مسلمان اویغور و دولت چین تا به حال یکی دو مورد از اعتراضات شدید مردمی را سرکوب کرده است.

مهمترین هدف حزب کمونیست چین برای اصلاحات تبدیل اقتصاد ملی به اقتصاد رقابتی در بازار جهانی است. این تعریفی‌ست که ماهیت هدف را نشان می‌دهد. هدف چین از ابتدا این نبود که اقتصاد رشد چند درصد داشته باشد و از نظر کمّی به‌ اقتصاد بزرگی تبدیل شود، بلکه هدف این بود که کل اقتصاد را در بازار جهانی تبدیل به یک اقتصاد رقابتی کند. این هدف بسیار بزرگی است، گرچه گفتن آن ساده است. هدف این بود که چین در بازار جهانی و تقسیم کار بین‌المللی شرکت کند و به نیروی عمده‌ی اقتصادی از نظر کیفی و کمّی تبدیل شود.

کسب استقلال اقتصادی در قبال کشورهای پیشرفته‌ی صنعتی در همه‌ی سطوح، از جمله سطح مالی که بسیار مهم است. اگر کشوری استقلال مالی نداشته باشد و وابسته به دلار باشد، این تابعیت سبب مشکلات بسیاری می‌شود و می‌توان گفت آنچه در ایران به‌عنوان «اقتصاد مقاومتی» مطرح می‌شود، در حقیقت همان چیزی است که حزب کمونیست چین به‌عنوان هدف راهبردی تعیین کرده اما متاسفانه در ایران حرف از این استقلال گفته می‌شود و آنچه وجود دارد برعکس اقتصاد مقاومتی و اقتصاد مستقل است.

اما مقصود از استقلال اقتصادی به‌عنوان واژه‌ای علمی، خودکفایی نیست بلکه اقتصاد مستقل و رقابتی در بازار جهانی است. خودکفایی و اقتصاد مستقل اختلاف بسیاری دارند. برای نمونه کره‌شمالی کشوری‌ست که از الگوی خودکفایی پیروی می‌کند و سعی دارد تا در بسیاری از موارد خودکفا باشد؛ در حالی که نمی‌شود گفت که این کشور اقتصاد مستقل دارد. چون اقتصاد کره شمالی کاملاً وابسته به اقتصاد چین و روسیه است و مقصود اقتصاد مستقل در چین به هیچ وجه خودکفایی نیست. اصولاً خودکفایی الگوی پیشرفته‌ای از نظر علمی نمی‌تواند باشد. حتی اگر کشوری مثل آمریکا با این همه امکانات تبدیل به یک الگوی خودکفای اقتصادی شود سطح درآمد ملی‌اش قطعاً کاهش پیدا می‌کند، بنابراین باید تعریف دقیق‌تری از اقتصاد مستقل کرد. اقتصاد مستقل در سطح جهانی و هنگام تقسیم کار در این سطح می‌تواند به مراتب بیشتر پویا و سطح رشد بیشتری داشته باشد و سطح زندگی مردم را به مراتب بالا بیاورد. و این مسئله‌ای است که ریکاردو با تئوری خودش دویست تا دویست‌وپنجاه سال پیش توضیح داد تقسیم کار نسبی و مطلق به‌خودی‌خود سبب گسترش درآمد برای همه‌ی شرکت‌کنندگان می‌شود، اما برای ارزیابی اینکه چرا همه‌ی کشور به‌خصوص دنیای سوم از این تقسیم کار منفعت نبردند بلکه ضرر کردند را باید جداگانه بررسی کرد و شاید در این سخنرانی به این جنبه هم اشاره کنم.

اما اجازه دهید برگردم به دوران اصلاحات در چین؛ بعد از انقلاب سوسیالیستی و در دوران مائو برنامه‌های دولتی اقتصادی گرچه روی ساختار زیربنای چین خیلی موثر بود و پیشرفت‌هایی هم انجام شد ولی در کل سیستم اقتصادی بدون تحرک، بدون خلاقیت، در حال سکون و  در هر دهه‌ای با بحران‌های شدیدی مواجه می‌شد. این الگو از نظر کشاورزی عقب‌افتادگی بسیاری داشت، به‌طوری که ۳۰ تا ۵۰ میلیون نفر از دهقانان چین به‌علت گرسنگی و کمبود ارزاق تلف شدند. این مسئله سبب شد که در درون حزب کمونیست چین درباره‌ی آینده‌ی چین بحث‌های گسترده‌ای صورت بگیرد و یکی از رهبران معتقد بود که این راهی که مائو در چین و استالین در شوروی اتخاذ کردند در دنیای سرمایه‌داری با شکست مواجه خواهد شد فلذا بهتر است که چین راه دیگری را انتخاب کند. و درگیری‌های درون حزب سبب شد که پس از مرگ مائو اکثریت طرفدار این نظریه شوند. در سال ۱۹۷۸ این تز را مطرح کرد که برای توسعه‌ی صنعتی چین و رقابتی کردن اقتصاد این کشور در سرمایه‌داری جهانی اولا گسترش سرمایه‌داری در داخل چین، البته زیر نظر و کنترل حزب  کمونیست و دوم اینکه سرمایه‌داری را باید خود سرمایه‌دارها به پیش ببرند. یک دولت کمونیستی قادر به پیشبرد سرمایه‌داری در کشوری مثل چین نمی‌تواند باشد. این شناخت بسیار مهمی بوده که زمینه‌ی اصلاحات را به‌وجود آورد.

این اصلاحات در دو سطح مورد نظر حزب کمونیست قرار گرفته بود، اول اینکه در محور داخلی از سرمایه‌داری در چین از طریق تضمین آزادی مالکیت خصوصی در همه‌ی بخش‌های اقتصاد و انباشت سرمایه، تاسیس بورس، وضع قوانین اشتغال و مالیاتی، برقراری استانداردها با تکیه بر استانداردهای بین‌المللی و وضع قوانین محیط‌زیست و… انجام بگیرد. ایجاد زمینه‌ی رشد سرمایه‌داری از طریق سرمایه‌داران چینی.

محور دوم محور خارجی این الگو بود، که قرار شد از یک‌طرف واردات به چین مهار شود و از طرف دیگر ورود سرمایه‌ی خارجی به چین آزاد شود. این دو جنبه‌ی بسیار مهم این پروسه است؛ ۱. مهار واردات و ۲. آزاد گذاشتن سرمایه‌گذاری خارجی در چین. این دو با هم در تضاد نیستند، بلکه مشروط به یکدیگر هستند و این مسئله‌ای است که معمولا در بحث‌ها رعایت نمی‌شود. البته کاملا روشن بود که در این الگو باید تقسیم کار بسیار دقیقی بین دولت و بخش خصوصی انجام بگیرد، دولت کارهای خود را به سیاستگذاری کلان محدود کرد و اجرای پروژه‌هایی که از عهده‌ی سرمایه‌دارهای خصوصی برنمی‌آید ولی برای حفظ استقلال و ایجاد چارچوب سرمایه‌داری و زیربنای اقتصادی لازم هستند. قرار شد اینها در اختیار دولت قرار بگیرد ولی بقیه‌ی اقدامات و کلیه‌ی فعالیت‌های اقتصادی در کشاورزی، صنایع و خدمات در اختیار سرمایه‌داران خصوصی چینی باشد. سرمایه‌‌گذاری در چین مشروط شد به تاسیس شرکت‌های مشترک خارجی – چینی، با سهم بیش از پنجاه‌درصد برای چینی‌ها. شرط دیگری را که چین برای بنگاه‌های بین‌المللی قائل شد این بود که چینی‌ها باید حتما در مدیریت این بنگاه‌ها در چین شرکت کنند. هدف دولت چین این بود که از این طریق تجربه‌ی اندوخته‌شده‌ی دویست‌ساله در سطح جهانی را از نظر فناوری و مدیریت به اجبار وارد چین کند. و سرمایه‌دارهای چینی را در رقابت با سرمایه‌گذاران بین‌المللی در چین قرار دهد. طبیعی‌ست که خلاقیت سرمایه‌داری به رقابت مربوط است. بدون این رقابت و با وجود انحصاری بودن تولید امکان خلاقیت برای سرمایه‌داری وجود ندارد. یکی از مشکلات مهم اقتصاد ایران هم همین است که در اینجا انحصار وجود دارد و این انحصار تبدیل به نوعی اقتصاد رانتی شده است. در حالی که هدف چین از اول این بود که رقابت واقعی در درون اقتصاد داخلی را اجباری کند. با وجود اینکه خود حزب کمونیست چین در درازمدت می‌خواهد روابط پساسرمایه‌داری را برقرار کند ولی برای خودش روشن کرد که در یک دوران مشخص باید روابط سرمایه‌داری ناب در چین استقرار پیدا کند. و جزیی از این روابط این است که رقابتی کاملا شدید بین خود سرمایه‌داران چینی با یکدیگر و از طرف دیگر بین سرمایه‌داران و بنگاه‌های بین‌المللی اجباری شود. چین با برنامه‌ریزی کلان سعی کرد تا جلوی حرکت افسارگسیخته‌ی سرمایه‌داری را بگیرد و با کنترل و جلوگیری از سوءاستفاده‌ی قدرت سرمایه‌دارها از نیروی کارآمد، منابع طبیعی ارزان و… سبب بشود که توازنی غیرمتوازن به وجود نیاید. یعنی سرمایه‌داری را به طرف خلاقیت واقعی خودش هدایت کند. ما می‌دانیم که اگر سرمایه‌داری افسارگسیخته باشد هم در داخل و هم در خارج با مشکلات بسیار زیادی همراه است. در حالی که این مشکل را سرمایه‌داری در چین نداشت.

بد نیست یک نتیجه‌گیری از این الگو کنم که دوران مختلف آن را به شکل خلاصه می‌گویم:
۱. ایجاد چندین منطقه‌ی آزاد اقتصادی در سال ۱۹۷۹
۲. تصمیم بر اینکه از ۱۹۸۳ به بعد شرکت‌های دولتی دیگر سود را به بودجه‌ی دولت انتقال ندهند و به‌جای سود، مالیت بدهند. تفاوت اساسی است بین انتقال سود و دادن مالیات. یعنی سیستم بودجه به طرف سیستم بودجه اقتصاد آزاد می‌آید و کسب مالیات وسیله‌ی بودجه‌سازی در اقتصاد می‌شود.
۳. از ۱۹۸۸ خصوصی‌سازی در واحدهای دولتی در همه‌ی سطوح به جز سطوحی که قبلا عرض کردم.
۴. افتتاح مرکز بورس در شانگهای در ۱۹۹۰
۵. اجازه به سرمایه‌دارهای خارجی برای سرمایه‌گذاری در بورس چین
۶. در ۱۹۹۸ دولت پانصد میلیارد دلار در اختیار سیستم بانکی می‌گذارد که این سیستم بانکی به سرمایه‌داران چینی که احتیاج به سرمایه دارند قرض داده شود؛ و این مسئله‌ی بسیار مهمی است. بدون کمک دولت امکان اینکه سرمایه‌داری در شرایط عقب‌افتادگی رشد کند و استمرار داشته باشد وجود ندارد، این مسئله در خود کشورهای صنعتی هم بعد از جنگ جهانی دوم مسئله‌ی بسیار مهمی بود. در آلمان با کمک قرض‌های دولتی اقتصاد این کشور دوباره رونق گرفت. و این کار را چین با استفاده از تجارب کشورهای سرمایه‌داری انجام داد.
۷. چین در سال ۲۰۰۱ وارد سازمان تجارت جهانی شد تا بتواند از امکاناتی که در سطح جهانی برای آزاد کردن تجارت کالاهای چینی در بازار جهانی به وجود بیاید و امکانات صدور کالا از چین به دنیا امکاناتی معمول شود.
۸. و پس از آن در سال ۲۰۱۰ اقتصاد چین به دومین اقتصاد جهان تبدیل شد. و چین در حال حاضر در شرایطی به سر می‌برد که تولیدکنندگان چینی و خارجی که در چین تولید می‌کنند در سطح جهانی رقابتی هستند. حتی خود شرکت‌های چینی در چند مورد بزرگترین تولیدکنندگان جهان چینی هستند. در زمینه‌ی تولیدات الکترونیکی چین در ردیف اول قرار دارد و آمریکا، ژاپن و آلمان را پشت سر گذاشته است و شرکت‌های کاملا چینی تا حدی قادر به رقابت در سطح جهانی هستند. ولی همه‌ی سرمایه‌داری چینی هنوز قادر به رقابت در سطح جهانی نیست. اما برنامه‌ریزی دولت اینطور ارزیابی می‌کند که از سال ۲۰۲۳ به بعد به احتمال خیلی قوی کلیه‌ی سرمایه‌داران چینی می‌توانند به طور آزاد و بدون مهار و حمایت دولت، از طریق جلوگیری از واردات، در سطح جهانی رقابت کنند. یعنی چین به کشوری مثل آلمان تبدیل می‌شود. همانطور که می‌دانید چین در حال حاضر مشغول قراردادهایی است که دولت‌های سرمایه‌داری به طور آزادانه و بدون محدودیت بتوانند در چین سرمایه‌گذاری کنند. در حدود دو تا سه سال آینده اقتصاد چین در کل تبدیل به اقتصادی کاملا رقابتی در سطح جهانی شده است. و این هدفی بود که حزب کمونیست در نظر داشت.

البته من به چند مورد اشاره نکردم، به اینکه الگویی که در چین پیاده شد کاملا نو نبود؛ یک اشاره‌ی خیلی مختصری می‌کنم. این الگو در کشورهای سرمایه‌داری تجربه شده بود، برای نمونه در کشور آلمان در قرن نوزدهم همین برنامه‌ای را که چین اتخاذ کرد در اقتصاد آلمان اجرایی شد. در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم کشور آلمان در حال صنعتی شدن ولی با صنایع پیشرفته‌ی انگلستان هم در رقابت بود. و برای اینکه سرمایه‌داری آلمان در آن زمان در سطح جهانی رقابتی شود و با سرمایه‌داری انگلستان در یک سطح قرار بگیرد آلمان هم در آن موقع واردات از انگلستان و سایر کشورهایی که از آلمان پیشرفته‌تر بودند را مهار کرد و سرمایه‌گذاری سرمایه‌داران انگلیسی در آلمان را آزاد گذاشت.
این الگو را در نیمه‌ی دوم قرن گذشته هم بعضی کشورهای دنیای سومی اتخاذ کردند، مثل کره‌جنوبی، تایوان، سنگاپور و چند کشور دیگر اینها هم کوشش‌شان این بود که در آن بخش‌هایی که قادر به رقابتی کردن و صنعتش را دارند واردات را از دنیای سرمایه‌داری محدود کنند و به سرمایه‌داران بین‌المللی اجازه‌ی سرمایه‌گذاری دادند. و این کشورها توانستند در مدت خیلی کوتاهی صنعتی شوند، البته این کشورها آنطور که الگوی چین استقلال دارد و موفق شده، موفق نبوده و مستقل نیستند. همه‌ی این کشورها از نظر سیاسی به بلوک غرب و از نظر مالی به دلار آمریکا وابسته‌اند. از این نظر آمریکا قادر است که برخی از این کشورها را تحریم کند ولی الگوی چین در مقابل بزرگترین اقتصاد دنیا الگویی‌ست مقاومتی و تهدیدپذیر نیست؛ آمریکا نمی‌تواند درباره‌ی چین تصمیمات تحریمی بگیرد در حالی که آمریکا در مورد اروپا هم می‌خواهد و کوشش می‌کند چنین تصمیماتی بگیرد اما به دلیل وابستگی متقابلی که وجود دارد قادر نخواهد بود. در مورد پروژه‌ی صدور گاز روسیه به اتحادیه اروپا آمریکا تحریم‌هایی بسیار را علیه شرکت‌های اروپایی تصمیم‌گیری کرد که البته مانع ادامه‌ی این کار شده و آن را بلوکه کرده ولی آمریکا در خیلی از موارد این کار را نمی‌تواند کند. در مورد چین اصولا این کار برای آمریکا امکان ندارد. چین کشوری است که ارز مستقلی دارد و توانسته با رقابتی بودن، صادرات و شرکت کردن در بازار جهانی آمریکا را از نظر ارزی به خود وابسته کند در حال حاضر چین بیش از سه‌هزار میلیارد دلار ذخیره‌ی ارزی دارد و بزرگترین بدهکار دنیا به چین، آمریکاست. چین در شرایطی است که می‌تواند مقاومت کند و اگر خودش را نمی‌تواند به اقتصاد آمریکا تحمیل کند اما می‌تواند در برابرش مقاومت کند.

در این چهار دهه اقتصاد چین راهی را طی می‌کند که غرب برای پیمودن آن بیش از دویست سال و کشتار مردم بومی کشورهایی که تحت استثمار بودند  احتیاج داشته است.  فقر و بدبختی انبوه مردم در اکثر کشورهای سرمایه‌داری برای مدت چندین دهه کولاک می‌کرده. این سرمایه‌داری غرب به بحران‌های پیاپی رسیده و سرمایه‌داران برای حل مشکلات لحظه‌ای خودشان دست به تهاجم به خارج و متدهای امپریالیستی زدند. رقابت امپریالیستی این کشورها دو جنگ جهانی را پیش آورد، فاشیسم بین‌المللی به وجود آمد، بیش از صدمیلیون نفر از مردم، چه سرباز، چه غیر سرباز در دو جنگ جهانی و پیامدهای آن از بین رفتند. این سرمایه‌داری امپریالیستی بعد از جنگ جهانی هم مرتب به دنبال جنگ است. به‌خصوص موقعیت هژومنیستی آمریکا سبب شده که اول جنگ علیه ویتنام انجام بگیرد و بعد از آن هم در خاورمیانه علیه عراق، بعد سوریه، لیبی و برنامه‌ای که همه‌ی ما با اطلاع هستیم که مطرح شده بود و مخفی هم نیست که قرار شده بود در بسیاری از کشورهای دیگر از جمله ایران از طریق جنگ رژیم‌ها عوض شوند. اینها جز علائم و شاخص‌های سرمایه‌داری غرب هستند. به‌علت ارتباط قدرت سرمایه‌داری با مکانیسم‌های سرمایه. این دو وقتی با هم مخلوط شوند دیگر سرمایه‌داری تنها به دنبال خلاقیت در اقتصاد ملی نیست بلکه به دنبال کسب سود حداکثر برای بزرگترین بنگاه‌های سرمایه‌داری انحصاری است و این شامل غارت جهان، جنگ و خیلی اقدامات ضد انسانی می‌شود. در حالی که ما می‌بینیم در چین الگوی چین به همان موفقیت دویست‌ساله در چهل سال دست یافته است و بدون جنبه‌های منفی‌اش تحقق پیدا کرده. و این یکی از معجزاتی است که در تاریخ بشریت به وجود آمده. متاسفانه تبلیغات وسیعی که در غرب علیه چین و کشورهایی که جز بلوک غرب نیستند انجام می‌شود سبب این شده که ما از این مسئله غفلت داریم. این مسئله‌ی بسیار مهمی است اگر بخواهیم سهیم باشیم در دنیای دیگری که تنها قوانین بین‌المللی غرب تعیین‌کننده نباشد و قوانین دموکراتیک جایگزین آن شوند. بلوک‌های مختلف امکان رقابت با یکدیگر داشته باشند و یک ارز، ارز بین‌المللی نباشد و دنیا با دو تا سه نوع ارز در ارتباط باشد و یک بلوک نتواند دیگران را تحت فشار قرار دهد. اگر بخواهیم به این راه برویم باید هم موقعیت اتحادیه اروپا را بهتر درک کنیم و هم موقعیت چین. و من فکر میکنم چین حتی از اهمیتی برخوردار است، چون از اینکه در مقابل آمریکا استقلال داشته باشد نسبت به اتحادیه اروپا پافشاری بیشتری می‌کند. به همین دلیل معتقدم چین و الگوی چین می‌تواند در دراز مدت اوضاع جهانی را هم از نظر امنیتی و هم از نظر اقتصادی به نفع کشورهای کوچکتر از جمله ایران تغییر دهد.

اما اجازه دهید من یک مسئله‌ی دیگر را هم درباره‌ی الگوی چین که در اینجا لازم است مطرح‌شود را مطرح کنم. و آن هم درس‌هایی است که از نظر تئوریک و عملی از الگوی توسعه‌ی چین گرفت.

۱. ما می‌بینیم که قرار نیست سرمایه‌داری حتما با بحران همراه باشد و نیست. در چین سرمایه‌داری کاملا تنظیم‌شده از طریق سرمایه‌داران زیر چتر هدایتی یک نیروی اجتماعی است که می‌تواند خلاقیت داشته باشد و می‌شود از افسارگسیختگی‌اش جلوگیری کرد. این افسارگسیختگی سرمایه‌داری‌ست که بحران‌زاست نه خود سرمایه‌داری و ما این را در چین می‌بینیم.

۲. سرمایه‌داری چین که من نامش را سرمایه‌داری کمونیستی می‌گذارم نشان می‌دهد که سرمایه‌گذاری خارجی هم نقشی در عقب‌ماندگی کشورها آنطور که اکثریت قریب به اتفاق تئوریسین‌های دنیای سومی مطرح کردند ندارد و علت عقب‌ماندگی کشورهای دنیای سوم سرمایه‌گذاری خارجی نیست. و مدل چین نشان می‌دهد که فقط از طریق مجبور کردن بنگاه‌های بزرگ به سرمایه‌گذاری در چین این الگو موفق است، دقیقا برعکس ادعایی است که تئوریسین‌ها مطرح می‌کنند که سرمایه‌گذاری خارجی‌ست که سبب عقب‌افتادگی می‌شود. در چین می‌بینیم که اینطور نیست. بنابراین این تئوری از طریق الگوی چین رد شد و من معتقدم آنهایی که در ایران هم به طور عمده طرفدار این نظریه هستند با مشکل تئوریک مواجهند.

۳. بعضی مارکسیست‌ها در تاریخ ۲۰۰ تا ۲۵۰ سال  اخیر معتقد بودند سرمایه‌داری اصولا دچار بحران ساختاری مازاد تولید است فلذا اجباراً به امپریالیسم می‌رسد. در این مورد هم می‌بینیم که اینطور نیست و الگوی چین یک الگوی ناب سرمایه‌داری‌ست و بحرانی از نوع بحران مازاد تولید که مجبور شود به دلیل مازاد تولیدش جنبه‌های تهاجمی پیدا کند ندارد. البته چین در بازارهای جهانی صادر می‌کند اما نه به‌خاطر اینکه مازاد تولید دارد بلکه به دلیل شرکت در تقسیم کاری که به نفع مردم چین است و به نفع کشورهای دیگر که از چین کالا می‌خرند. بنابراین بودن چین در بازارهای جهانی به معنای امپریالیست بودن چین نیست. و این تئوری هم که سرمایه‌داری اجباراً دچار بحران مازاد تولید است و بنابراین امپریالیسم اساساً جز سرمایه‌داری‌ست از طریق الگوی چین می‌شود گفت مردود است. از طرف دیگر متاسفانه ۹۰ تا ۹۵درصد تئوریسین‌های جهان سوم هنوز طرفدار سرسخت تئوری‌های امپریالیسم کلاسیک هستند. الگوی چین از این نظر هم برای ما خیلی مهم است که درک کنیم تئوری‌های که تا به حال بر اساس آن فکر می‌کردیم صحیح نیست.

۴. اما یک مسئله‌ی دیگر را هم الگوی چین رد کرد و آن طرز تفکر نئولیبرال‌هاست. نئولیبرال‌ها چهل سال است که جهان را به یک دوران فقر برای اکثریت و تمرکز ثروت در دست معدودی در طرف دیگر. این تئوریسین‌ها ادعا می‌کنند که فقط سرمایه‌داری کاملا آزاد است که می‌تواند همه‌ی مشکلات را حل کند و وضع مردم را به بهترین حالت برساند. ما می‌بینیم این تئوری که در اقتصاد غرب مسلط است هم عملاً مردود است زیرا دقیقا برعکس این نظریه در چین مطرح است. الگوی چین دقیقا به‌خاطر اینکه جلوی روش افسارگسیخته‌ی سرمایه‌داری را از سرمایه‌دارها گرفته و چارچوب مشخصی را که از نظر اجتماعی مشروعیت دارد برای آنها تعیین کرده. و از نظر اخلاقی هم در دوران فعلی سرمایه‌داری در سطح جهانی روشی مورد تایید است. چین از طریق توانسته سرمایه‌داری درونی را خلاق کند و نه از طریق باز گذاشتن دست سرمایه‌داران و این هم به عقیده‌ی من بزرگترین حربه‌ای است که می‌شود با تکیه بر الگوی چین به تئوریسین‌های نئولیبرال موجود در سطح جهان وارد کرد.


گزیده‌ی پاسخ به سوالات:

*خود حزب کمونیست در سال ۱۹۹۴ الگوی چین را الگوی سوسیالیستی بازار آزاد تعریف کرد که من فکر می‌کنم این یک کوششی است که از منظر ایدئولوژیک به آن سوسیالیستی بگویند و به عقیده‌ی من دقیق نیست چون این الگو سوسیالیستی نیست. ماهیت این الگوی اقتصادی، سرمایه‌داری است و آن هم سرمایه‌داری ناب. سرمایه‌داری‌ست که طبق قوانین سرمایه‌داری که مارکس در کاپیتال آورده کار می‌کند و سرمایه‌داری متوازن است. و این توازن مهمترین شرط است که سرمایه‌داری بتواند فعال باشد. و مهمترین دلیل توازن هم این است که دو طبقه‌ی مهم جامعه، سرمایه‌داران و نیروی کار، از شرایط سیاسی مشابهی برخوردار باشند. یعنی از یک طرف سرمایه‌دارها قدرت تعیین‌کننده دارند برای همه چیز ولی از طرف دیگر یک نیروی اجتماعی هم باید وجود داشته باشد که از نیروی کار دفاع کند. در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته بعد از دویست سال سندیکاها هستند که این سندیکاها هم بعضی مواقع ضعیف می‌شوند و نمی‌توانند سطح مزد را به سطح بالایی برسانند و قدرت خرید داخلی را به آن سطحی برسانند که تولیدات داخلی و مصرف داخلی در توازن باشند. اکثراً عکس این قضیه است و تولیدات داخلی و مصرف داخلی در توازن نیست. مثلا در آلمان چهل سال است که مجبور است صادراتش را توسعه دهد. بیلان تجاری‌اش مثبت است که به نفع مردم آلمان نیست بلکه به نفع سرمایه‌دارهاست چون جلوی بالا رفتن مزد را گرفته و از این طریق قدرت خرید داخلی کم شده ولی در چین حداقل یک نیروی اجتماعی به شکل حزب کمونیست در بستر تاریخی خودش به وجود آمده که در حقیقت نقش سندیکاهای کارگری را در سطح خیلی وسیع‌تری انجام می‌دهد. در حقیقت سرمایه‌داران را در کنترل خودش دارد و از این طریق قادر شده یک نوع توازن درونی بین مکانیسم‌های سرمایه‌داری و غارت بیش از حد آن با مکانیسم‌های توازن به وجود بیاورد. با برنامه‌ریزی کلان جلوی بحران‌ها، فقر و… را بگیرد و بالعکس صدها میلیون مردم را از سطح فقر بیرون بیاورد و قدرت اینها را بالا ببرد. و برنامه‌ی بعدی چین این است که بخش دیگری از جامعه‌ی چین که هنوز وارد بازار سرمایه‌داری نشده وارد سرمایه‌داری شود و از این طریق قدرت خرید داخلی هم افزایش پیدا کند. فلذا حداقل در چند سال آینده هم رشد تولید، مصرف و درآمد در سطح بسیار بالا خواهد بود. تا به حال اقتصاد چین عمدتاً از طریق صادرات رشد بسیار وسیعی داشته ولی در آینده بسیار نزدیک رشد اقتصادی از طریق افزایش قدرت خرید داخلی انجام خواهد گرفت. یعنی ما روابط کاملا مشخص سرمایه‌داری داریم اما حزب کمونیست در اینجا نقش خیلی مهمی را دارد و کنترل و هدایت می‌کند و می‌شود گفت سرمایه‌داریِ هدایت‌شده از جانب دولت است. سرمایه‌داری کمونیستی شاید از نظر مفهوم متضاد به نظر بیاید ولی چون حزب خود را کمونیستی معرفی می‌کند فکر می‌کنم واژه‌ی روشن‌تری از واژه‌ی اقتصاد سوسیالیستی بازار آزاد است.

*در این مدل سندیکاهای کارگری آزاد وجود ندارد بلکه این حزب کمونیست و کنگره خلق چین با نهادهای بسیار وسیعی در سطح منطقه‌ای و شهری هستند که تعیین می‌کنند و مواظب این هستند که منافع اکثریت مردم چین و حقوق آنها از طرف سرمایه‌دارها پایمال نشود. برای نمونه سرمایه‌داران چینی و بنگاه‌های بین‌المللی که در چین تولید می‌کردند حدود ده سال پیش با استفاده از نیروی کار بسیار ارزان در چین و از این موضوع که نیروی کار از حقوق اجتماعی خودش در سطح استانداردهای سازمان بین‌المللی کار برخوردار نیست سود اضافی کسب می‌کردند. و این سبب شد که بسیاری از کارگران تظاهرات کنند و مخالفت کنند. حزب کمونیست چین هم مجبور شد که استانداردهایی که در سازمان بین‌المللی کار وجود دارد در کنگره خلق چین به تصویب برساند. و جالب اینجاست که بنگاه‌های بزرگ بین‌المللی اعتراض کردند به تصمیم چین که چرا می‌خواهند قوانین بین‌المللی را اجرا کنند و تهدید کردند که از سرمایه‌گذاری در چین صرفنظر می‌کنند و کارخانه‌هایشان را به کشورهای دیگر می‌برند. حزب کمونیست و کنگره خلق چین را تحت فشار قرار دادند و کنگره خلق چین مجبور شد در تصمیماتش تعدیل ایجاد کند. می‌بینیم که در چین هم یک درگیری بین سرمایه و نیروی کار وجود دارد و اینجا دولت و حزب کمونیست است و اینطور نیست که همواره در کنار کارگر بایستد و الویتش این است که الگوی اقتصادی‌اش موفق شود. در الگوی چین حزب کمونیست نقش نیروهای کارگری را به شکل رادیکال بر عهده گرفته است.

*اگر چین به واکسن کارایی برای درمان کرونا دست یابد آن را به قیمت ارزان‌تری به کشورهای دنیای سوم خواهد فروخت‌. و به شکل کلی پروژه‌ی «جاده ابریشم» چین یک پروژه‌ی زیربنایی وسیعی در همه‌ی سطوح از جمله سطح بهداشت است که در اینجا هم چین سیاست دیگری دارد که شباهتی به سیاست‌های امپریالیستی غرب ندارد.

*باید تعریف کنیم که سرمایه‌داری ملی یعنی چه؟ به عقیده‌ی من سرمایه‌داری ملی سرمایه‌داری است که از نظر سیاسی مستقل باشد و مستقلاً در درون یک واحد اجتماعی عمل کند. اگر چنین شرایطی را داشته باشد می‌شود از سرمایه‌داری ملی صحبت کرد. من فکر می‌کنم در اکثر کشورهای صنعتی پیشرفته سرمایه‌داری ملی عمل می‌کند و دولت‌ها هستند که زیر نظر آنها و برنامه‌ریزی‌هایی که آنها می‌کنند سرمایه‌داری انجام می‌گیرد البته جهانی شدن به معنای نفی سرمایه‌داری ملی نیست چون همه این کشورها در جهانی شدن به‌طور نسبی مستقلند. و اینطور نیست که کشورها زائده‌ی بازار جهانی باشند. اگر که کشوری به زائده تبدیل شد در آن کشور سرمایه‌داری ملی وجود ندارند. مثلا در ایران و خیلی از کشورهای دیگر سرمایه‌داری ملی تسلط ندارد چون اقتصاد ایران تبدیل شده به زائده‌ای که تحت کنترل سیاسی در ایران نیست و در نوسانات بازارهای جهانی و تصمیماتی که سایرین در جاهای دیگر می‌گیرند در حال حرکت است. به همین دلیل من پافشاری می‌کنم بر واژه‌ی سرمایه‌داری ملی. مدل چین، مدل ناب سرمایه‌داری ملی است.

*من این حرف را قبول دارم که بخشی از سرمایه‌داران چینی دولتی هستند و سرمایه‌ی دولتی نقش دارد اما به جز بخش‌های نظامی سایر بخش‌هایی که دولتی است و هنوز خصوصی نشده در رقابت بین‌المللی حضور دارند. یعنی این مکانیسمی که دولت چین مطرح کرده و آورده در مقابل سرمایه‌داری دولتی هم صادق است. سرمایه‌داران دولتی هم مجبورند روابط سرمایه‌داری را قبول کنند. من فکر می‌کنم نقش حزب کمونیست در تعیین اهداف نقش مهم‌تری نسبت به سرمایه‌داری دولتی دارد.

*اینکه اقتصادی در بازار جهانی کالای ارزان صادر کند خود این ارزان بودن به معنای دامپینگ نیست. دامپینگ موقعی‌ست که دولت به یک بخشی از سرمایه سوبسید بدهد و آگاهانه قیمت را در سطح جهانی کاهش دهد. ولی ما نمی‌توانیم بگوییم که بخشی از جامعه چین به کل صنعت سوبسید می‌دهد که در سطح جهانی سیاست دامپینگ به کار ببرند. اینقدر نیرو و ارزش در چین وجود ندارد که بتوانند سوبسید دهند. اینکه کشوری از کشورهای دیگر ارزان‌تر تولید و صادر می‌کند جز قوانین سرمایه‌داری است. در خود سرمایه‌داری غرب هم وجود داشته و همیشه همه‌ی کشورها یک قیمت نبوده و به دلایل مختلف ارزان‌تر و گران‌تر بوده است. برای نمونه در اتحادیه اروپا در کشور آلمان به دلیل اینکه سطح مزد پایین‌ آمده است در حالی که بازده کارش خیلی بالاست و به همین دلیل می‌تواند ارزانتر از سرمایه‌دارهای اسپانیایی و یونانی کالا تولید کند.

*اصولا مشکلات محیط‌زیست در تاریخ سرمایه‌داری به این دلیل به وجود آمده که دولتها قادر نبودند سرمایه‌داران را برای خروج مخارج زیست‌محیطی از حیطه‌ی اقتصادی خودشان مهار کنند. سرمایه‌داری تا آنجا که می‌توانسته مخارجی که مربوط به جامعه می‌شده را از سیستم خودش خارج کرده و از این نسل به نسل دیگر داده است. به همین دلیل ما مشکلات آب‌وهوایی و محیط‌زیستی داریم.  این موضوع در چین هم که از ابتدا تجربه نداشته انجام شده و دولت چین و سرمایه‌داران چینی هم در ابتدا خروج مخارج اجتماعی و زیست‌محیطی را در دستور کار خودشان قرار می‌دهند. تا زمانی که دولت قوانین زیست‌محیطی در چین نداشت سرمایه‌داران چینی هم همین کار را می‌کردند اما از وقتی که عملاً نتیجه‌ی خروج مخارج زیست‌محیطی را در  آلودگی هوای شهرها و افزایش بیماری‌ها دیدند دولت و کنگره خلق چین مجبور به وضع قوانین بسیار کارآمدی شد در جلوگیری از خطاهای سرمایه‌داران و مجبور کردن آنها به سرمایه‌گذاری در محیط‌زیست و لحاظ کردن مخارج در محیط‌زیستی در دایره‌ی اقتصادی تولیدشان. دولت چین در بسیاری از موارد مثل بخش انرژی توانسته جبران کند.

*هدف من به هیچ وجه نشان دادن الگوی چین به‌عنوان یک الگوی کاملا ناب و از همه‌نظر نبود. همان اول گفتم که الگوی چین الگوی بهشت برین نیست و هنوز خیلی کمبود دارد.

*طبیعی‌ست که تا زمانی که یک الگوی اقتصادی در تقسیم کار جهانی و بازار جهانی شرکت می‌کند استقلال این الگو، استقلالی نسبی است و وابستگی متقابل. یعنی از یک طرف این مدل استقلال نسبی دارد و هم به بازار جهانی وابسته است، اما وابستگی متقابل. اگر چین وابسته به آمریکاست، آمریکا هم وابسته به چین است. این در مورد اتحادیه اروپا و چین هم صدق می‌کند. اما علی‌رغم این، می‌شود از منظر علمی از اقتصاد مستقل صحبت کرد و گفت اقتصاد چین، اقتصاد آلمان، اقتصاد انگلستان علی‌رغم روابط‌شان در سطح جهانی مستقل هم هستند.

*درباره‌ی این جمله‌ام که «دولت چین بنگاه‌های بین‌المللی را مجبور کرد» توضیح می‌دهم؛ اولاً بنگاه‌های بین‌الملل به خودی خود حاضر نبودند در چین سرمایه‌گذاری کنند. آنها و دولت‌های غربی خیلی تمایل داشتند که به چین صادر کنند، همانطور که به ایران صادر می‌کنند. صادرات به کشورهای دیگر ساده‌ترین کار است زیرا به این طریق می‌توانند درون اقتصاد داخلی خودشان اشتغال به وجود بیاورند و کسب ارز کنند. صادرات برای کشورهای پیشرفته مفیدتر است، برای همین این بنگاه‌ها مجبور شدند وارد چین شوند. چرا می‌گویم «مجبور»؟! برای اینکه وقتی دولت واردات را مهار می‌کند یک امکان را برای همه‌ی بنگاه‌ها می‌گذارد که در رقابت با همدیگر اجباراً شروع به سرمایه‌گذاری در چین کنند. در حقیقت اجبار برایشان وجود دارد و این اجبار هم از طریق رقابت بین‌المللی بین خودشان و مهار کردن واردات به وجود می‌آید.

*و اما درباره‌ی جایگزین کردن دیکتاتوری با نئولیبرالیسم باید بگویم که البته مدل اقتصادی چین چون افسارگسیخته نیست و تحت کنترل دولت است و چارچوبش را دولت تعیین می‌کند بدون اینکه در مسائل داخلی سرمایه‌دارها و سودآوری آنها دخالت کند و دخالتش در چارچوب قوانین مالیاتی، زیست‌محیطی و… که کاملا عادی‌ست و در غرب هم وجود دارد. از این نظر این دخالت دولت برای کنترل و جلوگیری از افسارگسیختگی‌ست. طبیعی‌ست که غیر از این رابطه، دولت چین هم یک دولت دموکراتیک نیست و دولت استبدادی است، فلذا این کار هدایت سرمایه‌داری را خیلی ساده‌تر می‌تواند انجام دهد. ولی از این واقعیت چین نمی‌توان این نتیجه‌گیری را کرد که با نئولیبرالیسم در سطح جهانی فقط از راه استبدادی می‌توان مبارزه کرد؛ نه، اینطور نیست. از طریق دموکراسی هم می‌شود و باید؛ اگر غرب از نظر حقوق بشری و حرمت انسان پیشرفته‌تر است باید راه دموکراسی را پیش بگیرد و با سیاستی که به کار می‌برد جلوی نئولیبرالیسم را بگیرد.

ما می‌دانیم که قبل از به وجود آمدن نئولیبرالیسم توازن بین سرمایه‌داری و نیروی کار و قدرت سندیکاها و… طوری بود که سیاست‌های نئولیبرالیسم کارساز نبودند و بر اساس قواعد کاملا دموکراتیک بود. ما نیازی به پیدا کردن مدل جدیدی نداریم و این مدل در کشورهای غربی وجود داشته است. این مدل را کشورهای سرمایه‌داری و نیروهای مترقی باید دوباره پیاده کنند. و با جلوگیری از قوانینی که سبب شده مزد نیروی کار به سطح دامپینگ برسد و قدرت خرید داخلی پایین بیاید. این نتیجه‌ی سیاست‌های غلطی‌ست که پیاده شد. و اینها قوانینی که به نفع کارگران بود را حذف کردند، آزادی برای سرمایه را تقویت کردند، افسارگسیخته کردن سرمایه‌داری را پیاده کردند. قبلا چنین چیزی نبود و کارگرها همیشه کار دائمی داشتند. الان شاید فقط ده درصد کارگرهای کشورهای غربی کار دائمی دارند. و بقیه کار فصلی و لحظه‌ای‌ست و باید بترسند که ممکن است بیکار شوند. کلید اجتماعی و روانی نئولیبرالیسم ترس انسانها از بیکار شدن فلذا تن دادن به دیکته کردن سیاست‌های سرمایه‌دارهاست.

این چیزی است که به وجود آمده و من فکر می‌کنم از طریق از بین بردن این قوانین و دقیق‌تر کردن قوانین حفظ و حمایت از نیروی کار می‌شود از طریق دموکراتیک با نئولیبرالیسم برخورد کرد و من به هیچ وجه قصدم این نبود که مدل چین برای کشورهای غربی هم مطرح است. ولی این را باز هم می‌گویم که این مدل برای کشورهایی که در هر صورت به دلایل فرهنگی و تاریخی هنوز دموکراسی ندارند و برای کسب آن باید مبارزه کنند به جای نئولیبرالیسم که به بدترین نوع آن مثلا در ایران پیاده می‌شود از نظر تئوریک می‌توانند انتخاب کنند. البته این مسئله تئوری و آرمانی‌ست و من فکر نمی‌کنم که در شرایط فعلی ایران مدل چین قابل پیاده شدن باشد. چون حاملین اجتماعی یک مدل خیلی مهم هستند. در ایران حاملین اجتماعی موجود که قدرت دست‌شان است قادر به پیاده کردن این مدل نیستند. و بیشتر در پی پیاده کردن مدل‌هایی هستند که جنبه‌ای از آن نئولیبرالیستی است و باعث جلوگیری از اقتصاد ملی می‌شود.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا