خودانتقادی عبدالله مومنی: باید بقای دفتر تحکیم را بر پیگیری حداکثری شعارها اولویت میدادیم
عبدالله مومنی دبیر تشکیلات طیف علامهی دفتر تحکیم وحدت در اوایل دههی هشتاد، در گفتوگویی تفصیلی با مجله آگاهینو به خودانتقادی در مورد جریان دانشجویی پرداخته است که متن کامل آن به همراه مقدمهی این مجله را در انصاف نیوز میخوانید:
عبدالله مومنی شاید تاثیرگذارترین چهرههای دانشجویی نیمه نخست دهه 80 باشد. این را سیر کارنامه دانشجویی و سیاسی او میگوید. دبیر تشکیلات طیف علامه دفتر تحکیم وحدت در این مصاحبه کارنامه سیاسی خود در دوره دانشجویی توضیح میدهد. او که همچنان منتقد سرسخت حاکمیت و اصلاحطلبان محسوب میشود، در این گفتوگو به صراحت از اشتباهات خود و همنسلانش میگوید و بسیاری از حوادث تلخ پیش آمده برای تحکیم از جمله انشعاب را قابل پیشگیری میداند. حسرت از دست دادن بزرگترین اتحادیه دانشجویی کشور در تک تک جملات این مصاحبه قابل مشاهده است. حسرتی که احتمالا هر فعال مدنی و سیاسی که دل در گرو بهبود و اصلاح وضع موجود دارد، در آن شریک است. با این حال، بیگمان در صراحت و صداقت عبداله مومنی در بیان اشتباهات گذشته فعالین سیاسی و دانشجویی انگشتشماری را میتوان یافت.
گفتوگو را از ابتدای ورود شما به فعالیتهای دانشجویی آغاز کنیم. از کی وارد انجمن شدید و این مسیر تا شورای مرکزی تحکیم را چگونه طی کردید؟
من ورودی نیمه دوم سال 1374 دانشگاه تربیت معلم بودم و به دلیل علقهها و پیوندهایی به لحاظ خانوادگی و شخصی نسبت به جریان چپ مذهبی به عنوان یکی از دو جریان سیاسی کشور که انجمنهای آن زمان هم یکی از ارکان تشکیلاتی فعال در مجموعه جریانات چپ مذهبی بود، داشتم برخلاف دیگر دانشجویان از همان ترم اول با آگاهی و شناخت وارد انجمن شدم.
یادم هست که در سال 1373 به واسطه برادرم که دانشجوی دانشگاه اصفهان بود، در سخنرانی عبدالکریم سروش شرکت کردم. از این جهت، یک اطلاع پیشینی نسبت به عملکرد انجمنها داشتم. دانشگاه تربیت معلم دو تشکل تحت عنوان انجمن داشت که یکی با پسوند «تأسیس 1349» فعالیت میکرد و با این پسوند میخواست بگوید که به لحاظ سابقه تاریخی همان انجمن پیش از انقلاب و ادامهدهنده آن است و یک انجمن دیگر هم بود که همزمان با تحرک جریان موسوم به طبرزدی برای موازیکاری در دانشگاه و ایجاد ابهام در اذهان دانشجویی و نیز کاستن از قدرت اثرگذاری انجمن اسلامی تأسیس شده بود. این تشکل عملا از سال 70 آغاز به کار کرده بود اما از آنجا که نطفه آن در سال 68 بسته شده بود، به «انجمن 68» مشهور بود. این تشکل در برخی دانشگاههای دیگر نیز با ساپورت همین تشکل در دانشگاه تربیت معلم ایجاد شد و بعدا تحت عنوان «انجمنهای اسلامی دانشجویان مستقل» به فعالیت خود ادامه داد. در واقع این جریان طیف راست درون انجمنها بودند که به دلیل دوری گفتمانی با هویت انجمنها طی روندهای تشکیلاتی و بعضا دموکراتیک از تشکیلات اخراج شده بودند و تلاش میکردند با موازیکاری ضربه خود را به انجمنها وارد کنند. حامی اصلی اینها در سالهای دانشجویی ما نهاد نمایندگی ولی فقیه بود. علیرغم ساپورتی هم که میشدند جریان کوچکی در دانشگاهها بودند و وزنشان تقریبا هموزن طیف شیراز بود.
انجمن اسلامی دانشگاه تربیت معلم به دلیل نیروهای قویای که داشت و البته امکانات گسترده، در تحکیم منشأ اثر بود. انجمن به خاطر نقشی که در جریان انقلاب فرهنگی داشت، از امکانات و آرشیو خوبی از تاریخ جنبش دانشجویی برخوردار بود؛ یک طبقه دانشکده ادبیات مال انجمن بود و یک سالن آمفی تئاتر مختص خود داشتیم. برخورداری از چنین امکانات فیزیکی و لجستیکی، انجمن اسلامی تربیت معلم را به خانه دوم دفتر تحکیم وحدت تبدیل کرده بود. به طوریکه اکثر نشستهای شورای تهران، برنامههای افطاری و برنامههای مختلف تحکیم در آنجا برگزار میشد و بعد از تشدید اختلافات در تحکیم هم به پاتوق و محل فعالیت اصلی طیف مدرن تبدیل شده بود. تا جایی که اردوها و برنامههای برخی از انجمنها در دانشگاه ما برگزار میشد. ازجمله یک سال که انجمن پلیتکنیک دچار مشکلاتی شده بود، کلاسهای تابستانه خود را در این دانشگاه برگزار کرد.
ورود من به چنین انجمنی با این سطح از دسترسی به امکانات طبیعتا به فعال شدن و مؤثر شدن من کمک کرد. در همان سال ورودم به دانشگاه به عضویت شورای مرکزی دانشکده و پس از آن به دبیری مجتمع حصارک و شورای مرکزی دانشگاه درآمدم. در سال 75 هم در کنار آقای ولیاله بای که در آن زمان و پیش از من دبیر دانشگاه تربیت معلم بود، عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت شدم و در مناسبات منتهی به دوم خرداد 76 فعال بودم.
در زمانی که شما وارد تحکیم شدید، فضای گفتمانی درون اتحادیه چگونه بود؟
دفتر تحکیم وحدت تا قبل از فضای دوم خرداد یا مشخصتر بگویم؛ انتخابات مجلس پنجم درون جریان چپ خط امام تعریف میشد و در انتخاباتها مؤتلف اصلی این جریان بود. دفتر تحکیم وحدت در زمان شکلگیری نهاد سمپاد و به نوعی پیادهنظام و حیاط خلوت حکومت محسوب میشد و در همین راستا هم در جهت تثبیت سیاستهای کلی نظام در دانشگاهها و هم حذف دیگر گروههای سیاسی در دانشگاهها عمل میکرد. به این ترتیب، به عنوان بزرگترین نهاد هواداران نظام سیاسی در دانشگاهها نوعی انحصار فعالیت پیدا کرده بود و هیچ تنوع یا رقابتی را در این محدوده تحمل نمیکرد. از همین رو، مورد توجه ارکان مختلف نظام ازجمله بنیانگذار جمهوری اسلامی قرار داشت. به خصوص که در این دوره کمتر وارد اختلافات درون نظام میشد. شعارها و آرمانهای دفتر تحکیم وحدت در این سالها رنگ و بوی ضدامپریالیستی و عدالتخواهانه داشت. به طوریکه ضدیت علنی با بورژوازی ملی و طبقه متوسط در مرکز توجه فعالان آن بود و عملا در اردوگاه چپ قرار میگرفت. یادم هست در سال 73 یا 74 که هنوز دانشجو نشده بودم، در یکی از راهپیماییهای تحکیم به مناسبت 13 آبان شرکت کردم. شعار میدادیم: «حل نشود معضل اقتصادی/ مگر با الگوی شهید رجایی» یا «آنان که در خانه شاهانهاند/ ز درد ملت همه بیگانهاند». حتی در اولین سالروز 13 آبان پس از روی کار آمدن خاتمی در راهپیمایی که از دانشگاه تهران تا جلوی سفارتخانه آمریکا برگزار میشد، شعار میدادیم: «آنان که بر خاتمی میخورشند/ شریک آمریکای دینفروشاند». وقتی بعد از گفتوگوی محمدجواد لاریجانی با نیک براون درباره انتخابات ریاست جمهوری سال 76، این مسئله در سخنرانی آقای نجفقلی حبیبی و خانم وسمقی مطرح شد و آنها را که عضو انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها بودند، دادگاهی کردند، انجمن اسلامیهای دانشگاههای شهر تهران در اسفند سال 75 تجمعی را در سر در دانشگاه تهران برگزار کردند تحت عنوان «محکومیت لیبرالیسم و گفتوگوی خفتبار و خائنانه محمدجواد لاریجانی با نماینده دولت انگلیس» و شعار میدادیم: «مرگ بر لیبرال»! یعنی جنبش دانشجویی در بحبوحه انتخابات سال 76 هم از آن پیشینه ضدیت با امپریالیسم و لیبرالیسم فاصله نگرفته بود و هنوز به سیاست داخلی و خارجی با رویکرد ایدئولوژیک نگاه میکرد. تا پیش از دوم خرداد به جز چند سخنرانی برای امثال دکتر سروش، هیچ عملکردی که با کارویژه روشنفکرانه و انتقادی جنبش دانشجویی پیوند داشته باشد، وجود نداشت. آشنایی فعالان دانشجویی با آراء روشنفکران دینی، زمینه را برای تحولات بعدی انجمنها به وجود آورد. تا سال 76 خط قرمز تحکیم ارتباط با نیروهای ملی، نهضت آزادی و ملی-مذهبی بود. حتی در بررسی صلاحیت کاندیداهای انتخابات شورای مرکزی در سالهای 76 و 77 هم رابطه یا سمپاتی به این نیروها را به عنوان نقطه ضعف مطرح میکردند.
موردی هم بود که به رد صلاحیت منجر شود؟
در این موارد معمولا سعی میکردند از طریق گفتوگو و لابی فرد را از کاندیداتوری منصرف کنند. من یادم هست که در مورد علیرضا سیاسیراد و علی افشاری این حرفها زیاد بود و طیف سنتی حساسیت خاصی روی آنها داشت. حتی در مورد مهدی امینیزاده که بحث کاندیداتوریاش از سال 79 مطرح بود، انقولتهایی داشتند.
حتی بعد از انشعاب؟
حتی بعد از انشعاب هم با نامزدی امینیزاده مشکل داشتند! این در حالی است که بعدتر مثلا در انتخابات شوراهای شهر دوم دوستِ صادق و خوشفکر و توانمندم، سعید رضوی فقیه در لیست نهضت آزادی قرار گرفت یا آقای حاجی بابایی پیش از آن که وارد شورای مرکزی تحکیم شوند، یکی دو سالی را در ارتباط تشکیلاتی با نهضت آزادی قرار داشت.
برگردیم به بحث. از چه زمانی به طیف مدرن دفتر تحکیم وحدت احساس تعلق کردید؟
دوم خرداد که شکل گرفت، پتانسیلی که از حرکت آزادیخواهی به وجود آمد که در دو جریان در سطح ماکسیمالیستی خودش را نشان میداد: یکی در سطح مطبوعات بود و یکی در فضای دانشجویی. عاملین سیاسی جبهه دوم خرداد که بعدها دولتمردان دولت اصلاحات شدند، تمایلی به پذیرش پتانسیل آزادیخواهانهای که به واسطه انتخابات ریاست جمهوری ایجاد شده بود، نداشتند و عملا درگیر قدرت شده بودند. البته برخی هم مثل مصطفی تاجزاده سعی میکردند شعار توسعه سیاسی را در درون دولت پیگیری کنند، اما عمده عاملین اصلاحطلب در برابر این فرصت نهتنها رواداری نداشتند بلکه مقاومت هم نشان میدادند. در نتیجه پتانسیل اجتماعی که به وجود آمده بود، به سمت فضاهایی که عاملین جبهه دوم خرداد در آن حضور نداشتند، یعنی مطبوعات و جنبش دانشجویی سرریز شدند و همین امر نیز هزینههای زیادی را به این دو حوزه وارد کرد.
ورود پرقدرت دفتر تحکیم وحدت در جایگاه عاملیت سیاسی گفتمانهای دوم خردادی و ایفای نقش در این مسیر، موجب ایجاد تعارض با مشی پیشین این نهاد در تبلیغ گفتمان حاکمیت و نقش مؤتلف نیروهای خط امام شد. تحکیم در این راه به صورت تمام عیار از جامعه مدنی، توسعه سیاسی، آزادیهای اساسی، حقوق شهروندی و آزادی آکادمیک دفاع میکرد تا خلأ پتاسیل آزادیخواهانه با اصلاحات را پر کند. این تعارض وقتی به درون تشکیلات دفتر تحکیم وحدت کشیده شد، عملا به پدیدار شدن دو نگاه منجر شد: یک جریان که میخواست خودش را در ادامه همان مشی پیشین تعریف کند و از طریق مقاومت در برابر هر گونه تغییر، دفتر تحکیم وحدت را در سنت سابق آن نگه دارد و جریانی که صدای تغییر و اصلاحطلبی را که مردم در دوم خرداد 76 بلند کردند را میخواست در انگارهها و مؤلفههای دانشجویی تحقق ببخشد.
ذکر این نکته هم مهم است که دلیل این که آن تعارض بعدها به افتراق انجامید، این بود که دفتر تحکیم وحدت به عنوان نهادی که آرمانهای اصلاحطلبانه و آزادیخواهانه را نمایندگی کند، طراحی نشده بود و این یکی دیگر از باگهای داستان بود که منجر به پدیداری سطح بالای اختلافات شد. یعنی اساسنامه و مرامنامه دفتر تحکیم وحدت طوری طراحی شده بود که به عنوان پیادهنظام حاکمیت در مسیر گفتمان انقلاب اسلامی و سیاستگذاریهای حاکم ایفای نقش کند. طبق این طراحی تحکیم در بهترین حالت، مؤتلف یکی از جریانهای حاکم میتوانست باشد. نقش جناحی و رویههای شبه حزبی برای دفتر تحکیم وحدت آسیبهایی به بار آورده بود که روزبه روز در فضای دانشجویی موقعیت متزلزلتری مییافت. اینکه یک نهاد دانشجویی به مهملی برای قدرتگیری و فرصتطلبی دانشجویانی که به دنبال آتیه خود در قدرت هستند، تبدیل شود عملا مجموعه را از کارویژههای دانشجویی ازجمله نقد بیپروای ارکان قدرت دور ساخت. از این رو جدای از بحثهای تشکیلاتی، تحکیم اگر میخواست در مسیر جنبشهای دانشجویی در جهان عمل کند، باید فاصله خود را با قدرت حفظ میکرد و به نقد آن میپرداخت که رفتن به وادی کنشگری سیاسی دفتر تحکیم وحدت را از آن دور کرده بود. مرزبندی این دو جریان هرچند به زمان انتخابات مجلس پنجم و رجوع به روشنفکران دینی و تبدیل تحکیم به مهملی برای تضارب آرا و اندیشههای گوناگون و ایجاد امکان اثرگذاری روشنفکران مختلف برمیگشت، اما بعد از انتخابات سال 76، صورت عملی به خود گرفت؛ از یک طرف جریانی رسالت خود را در راستای پیگیری حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی و دفاع از حاکمیت قانون و حق انتخاب شهروندان و مقابله با نظارت استصوابی میدانست و خودش را مقام مهملی برای نقد قدرت میدید و در یک کلام تغییر گفتمان از خط امام به اصلاحطلبی را به رسمیت میشناخت و از طرف دیگر جریانی که دوم خرداد را یک منازعه درون سیستم و انتخاباتی میدید و خود را سمپات و مؤتلف نیروهای جبهه دوم خرداد با کیفیتی که پیشتر گفتم، میدانست؛ با این نگاه که آینده خود را در جایگاه سیاسی آن روز افراد این جناح میدید. بودجهای که تحکیم از برخی نهادها میگرفت و ارتباطاتی که با حاکمیت داشت هم مقوم همین رویکرد بود. اما بخشهای دیگر دفتر تحکیم وحدت به خصوص از سال 78 و پس از انتخابات مجلس ششم با این پرسش اساسی مواجه بود که آیا رفتن به سمت تبدیل شدن به گروه فشار یک جناح با کارکردهای جنبش دانشجویی سازگاری دارد یا خیر. نشانههای این رویکرد در مخالفت برخی اعضا در لیست دادن دفتر تحکیم وحدت در انتخابات مجلس دیده شد و پس از انتخابات مجلس نیز کورسوهایی که در مخالفت با مشی شبه حزبی تحکیم وجود داشت، روز به روز قویتر شد. برگزاری انتخاباتهای دموکراتیکتر که به تنوع در انجمنها منجر شد، در این قضیه مؤثر بود. نتیجه آن را در نوع ورود به انتخابات شورای شهر دوم و خروج تحکیم از جبهه دوم خرداد در آستانه آن میتوانید ببینید. البته درسآموزی از تبعات حضور منفعتطلبانه عدهای در جریان انتخابات شورای شهر اول و مجلس ششم که به ایجاد تنش و اختلافات تشکیلاتی منجر شد، عملا رفتن به سمت شعار طیف مدرن یعنی «دوری از قدرت، همراهی با ملت» را برای قاطبه انجمنها به عنوان امری حیاتی درآورد. به طوری که این شعار به عنوانی برای اردوی سالیانه دفتر تحکیم وحدت در سال انتخابات ریاست جمهوری تبدیل شد. در این اردو برای اولین بار از هیچ مقام حکومتی پیامی نگرفتیم و افتتاحیهمان را با سخنرانی سروش و اختتامیهمان را با سخنرانی ملکیان برگزار کردیم. در رفتن به این سمت پس از نشست علامه، عملا طیف مقابل هم همراهی میکرد.
نگران نبودید که طیف شیراز از این دوری شما بهره ببرند و در بین اصلاحطلبان یارگیری کند؟
بودیم و عملا هم این کار را کردند. دو عامل باعث تحریک و تشدید اختلافات بین فعالان دانشجویی و سیاسی شد. یکی دخالت عاملین سیاسی دوم خردادی بود که میخواستند از طریق تقویت طیف شیراز وجوه آزادیخواهانه و اصلاحطلبانه شعارها و رویکردهای دفتر تحکیم وحدت را تنزیل و تخفیف بدهند و از طرفی چون طیف علامه را مؤتلف خود در انتخاباتها و بازیهای سیاسی نمیدانستند، با بزک کردن طیف شیراز به دنبال جایگزین کردن آنها بودند. این تلاش البته ناکام ماند. از سوی دیگر دخالتهای نهادهای امنیتی را هم داشتیم که میخواستند طیف علامه را کنترل و یا مضمحل کنند.
برای اینکه بحث انشعاب را ببندیم، اجازه بدهید به یکی از مناقشهبرانگیزترین مسائل که در آخرین نشست رسمی پیش از انشعاب یعنی نشست اصفهان پیش آمد، بپردازیم. در این نشست شما و دیگر اعضای شورای تحقیق دبیر تشکیلات اتحادیه را رد صلاحیت کردید. خیلیها این اتفاق را بسته شدن آخرین روزنههای امید برای توافق میان طرفین تلقی میکنند. دلیل این کار چه بود و الان فکر میکنید چقدر آن تصمیم به صلاح مجموعه بود؟
دلیل رد صلاحیت اتهامی بود که به طباطبایی وارد شد مبنی بر این که ایشان را مرتبط با نهادهای امنیتی میدانستیم. امروز به نظر میآید طرح این اتهام اقدامی نادرست و غیرعقلانی و در تضاد با اخلاقگرایی دانشجویی بود. به دلیل اینکه تجربه دو دهه گذشته و شناخت از نهادهای امنیتی و نظامی به من نشان داد که ممکن است افراد به راحتی در مظان اتهام قرار بگیرند. نپختگی و فقدان تجربه کافی در شناخت نهادهای امنیتی و ارتباطات این نهادها با افراد مختلف در مجموعه نهادهای مدنی به این راحتی قابل فهم و تشخیص نیست. ما با نوعی خاماندیشی و سطحینگری و صرفا براساس مواضع علنی افرادی که آنها را در مظان اتهام قرار میداد، بدین جمعبندی رسیدیم که این نگرش میتواند واقعی باشد چرا که تصور ارتباط افرادی با مواضع سنتی و محافظهکارانه را امری محتمل میدانستیم اما ارزیابی مجدد عملکرد آنها و شناخت بیشتر از پیچیدگی ارتباطات نهادهای امنیتی و روشن شدن وضعیت افراد و تجربه دو دهه فعالیت اصلاحطلبانه فردی همچون مهدی طباطبایی در حوزه مدنی و عدم اتصال به قدرت و نیز بطلان این انگاره که صرفا رویکردهای نزدیک به قدرت میتوانند در معرض ارتباط با نهادهای امنیتی قرار بگیرند، آن باور گذشته را مردود میکند. به این دلیل و نیز به دلیل اینکه اتهام وارده در هیچ جایی اثبات نشده است، رسیدن به آن جمعبندی و طرح آن درست نبوده و نیست. ولی حتما این موضوع نمیتواند رافع ذهنیت نسبت به حرکت در مدار انشقاق و رفتن در بادی تشکیل نشست برای اعلام موجودیت نطفهی طیف شیراز توسط دوستان و موثرینی که در این مسیر حرکت کردند گردد. که اگر رفتن به سمت انشقاق با آگاهی و با هدف و خواست مشخص ضربه زدن به کلیت تحکیم وحدت بوده باشد، نوعی جفا در حق تشکیلات ذیقدرت کشور بوده و قابل ملامت و مذمت است و مسئولیت و پاسخگویی این امر را باید از ایشان و کلیه افرادی که در این مسیر گام برداشتند، مطالبه نمود. اما واقعیت امر این است که افرادی که زمینهساز شکلگیری طیف شیراز بودند، علاوه بر چراغ سبزهای طیفهای امنیتی و محافظهکاران، از حمایت وابستگان اردوگاه اصلاحطلبی که متاسفانه افراد شناخته شده و شاخصی هستند، برخوردار بودند. با این وجود اما بنده آقای طباطبایی را در حال حاضر نه تنها فردی ضداصلاحات و با مشی غیراصلاحی نمیبینم بلکه اصلاحطلب و دارای وجهه میدانم که مدیر نشریهای در خدمت تقویت گفتمان اصلاحطلبی بودند. در مورد جابری و دیگر اعضاء هم از آن مقطع تاکنون نه چیزی دیدهام و نه شنیدهام. اما آقای منوچهری را بعد از آن وقایع در ستاد آقای کروبی میدیدم و آن قضاوت درباره ایشان هم صدق نمیکند.
ذکر این نکته هم مهم است که آنچه در آن مقطع به این تصور و برداشت ما از ارتباط ایشان با نهادهای امنیتی دامن زد و مقوم بدبینی ما شد، این مسئله بود که پس از طرح این موضوع، به هیچ وجه تلاش و یا اهتمامی از سوی ایشان و همفکرانش برای رد و رفع اتهام وارده صورت نپذیرفت و این امر از سوی ما قرینهای دال بر وجود شبههای محکم مبنی بر وابستگی و ارتباط و تعامل با نهادهای امنیتی ضد رویکردهای دانشجویی محسوب میشد.
به نظر میرسد تا زمانی که طیف مدرن با رهبری کاریزماتیک علی افشاری و بعدتر ارتباطات نزدیک شما با انجمنها اداره میشد، تنوع بالای درون این طیف در جغرافیای گسترده انجمنها قابل رهبری بود. اما بعد از رفتن آقای افشاری و شما از تحکیم و در شرایطی که سنتیها هم نبودند، این تنوع عملا به سقوط کیفیت رهبری و ظهور جریانهایی انجامید که دیگر نسبتی با هویت جنبش دانشجویی در معنای مدرن آن نداشتند. آیا فکری برای تغییر نسل و سازوکار اداره تشکیلات در غیاب خود شده بود؟
طبیعتا در همه نهادهای مدنی، سیاسی و اجتماعی سطحی از رهبری کاریزماتیک و وجوهی از حضور افرادی که اثرگذاری بیشتری داشته باشند، قابل مشاهده است و ممکن است برخی نهادها بر اساس این وجوه کاریزماتیک طراحی شده باشد. اما اینکه کل حرکت دانشجویی را در کاریزمای یک نفر تنزل بدهیم، خلاف واقع است. اتفاقا یکی شاخصههای اصلی فراکسیون مدرن پذیرش عقل نقاد و خرد جمعی درون مجموعه بود. تا آنجایی که خاطرم هست، چه در سطوح سیاستگذاریهای کلان، چه در گفتمانسازیهای دفتر تحکیم وحدت و چه در برنامهریزیهای تاکتیکی و تشکیلاتی یکی از وجوه تمایزبخش ما با طیف مقابلمان بود.
این روند در همه طول عمر طیف مدرن جریان دارد؟
در دورهای که من بودم یعنی از سال 75 تا 84 با تسامح این روند وجود دارد. اساسا شکلگیری نهادی به نام فراکسیون برای بهرهگیری از عقل جمعی بود و این وجه تمایزبخش ما بود. چون طیف مقابل از آنجا که تنها چند دانشگاه بیشتر نبودند، میتوانستند از طریق هماهنگی چند نفر حتی تلفنی به جمعبندی برسند اما ما نمیتوانستیم چنین کاری را انجام بدهیم. به این ترتیب، تصمیمگیری در فراکسیون ما بیشتر دموکراتیک و در فراکسیون مقابل بیشتر الیگارشیک بود. شما میبینید دبیر تشکیلات دفتر تحکیم وحدت در دورهای از دانشگاهی مثل علوم اقتصادی و دارایی انتخاب شده است. اگر عناصر کاریزماتیک اینقدر منشأ اثر بودند، این امکان دموکراتیک به وجود نمیآمد که نماینده دانشکدهای که تنها چند سال از گرفتن حق رأیش در تحکیم گذشته، بتواند چنین جایگاهی به دست بیاورد. همینطور دانشکده مخابرات، دانشگاه سیستان و بلوچستان یا بوعلی سینا و علوم پزشکی همدان از قویترین اعضای فراکسیون مدرن بودند. ولی به دلیل رویکردهای الیگارشیک طیف مقابل، عملا محدوده تصمیمگیری از دانشگاه تهران فراتر نمیرفت و چند دانشگاهی هم که عضو آن فراکسیون بودند در تصمیمگیریها بازی داده نمیشدند و هیچوقت نمیدیدیم که فردی از آن دانشگاهها به عنوان کاندیدای شورای مرکزی مطرح شود. خود من از دانشگاهی بودم که در تحکیم هژمونی خاصی نداشت که بخواهد عضو شورای مرکزی یا دبیر تشکیلات معرفی کند اما این اتفاق در نتیجه یک روند دموکراتیک افتاد. یعنی فضا طوری بود که امکان تاثیرگذاری هر کسی به تناسب وزن و حوزه اثرش وجود داشت.
من تایید میکنم که آقای افشاری در مقاطعی برای فراکسیون مدرن کاریزما داشت اما این را هم توجه داشته باشید که در عمده دوره حیات فراکسیون مدرن ایشان در زندان بودند و تاثیری بر فضا نداشتند. کاریزما بودن را اگر به این مفهوم بدانیم که برخی از رویکردها و وجوه نظری و تئوریک افراد در جنبش دانشجویی مورد توجه و اهتمام بیشتری قرار میگرفت، من این را قبول دارم. به فراخور توانمندی و تاثیرگذاری افراد، آنها در سالهای بعد به نماد جنبش دانشجویی تبدیل میشدند و بدنه دانشجویی از ایدههای آنها خط میگرفت. کمااینکه در طیف مقابل هم آقای سعید رضوی فقیه و آقای حاجیبابایی افراد توانمندی بودند که به نسبت آقای حجتی و آقای شیخ و… تأثیرگذاری بیشتری داشتند و اگر بخواهیم مسئله را به کاریزمای فردی تخفیف بدهیم باید بگوییم کل فراکسیون بدون اجازه آنها آب نمیخوردند. ولی میتوانیم مسئله را اینطوری هم قرائت کنیم که به دلیل توانمندی آنها و چون ایدههایشان پشتوانه تئوریک داشت، مورد اقبال قرار میگرفت.
مثالهایی که میزنید، از آن جهت جالب است که دقیقا نقاط انتقاد طرف مقابل بوده و هست. اینکه سیستم ارائه حق رأی به دانشگاهها به حد کافی دقیق نبوده و عملا با دانشگاههای بزرگ که سابقه و پشتوانه تحکیم بودند، منصفانه برخورد نمیشد. شما به عنوان دبیر تشکیلات تلاشی برای رفع این نارضایتی که یکی از دلایل خروج این دانشگاهها از تحکیم عنوان میشود، انجام دادید؟
واقعیت این است که ساختار بسته و متصلب دفتر تحکیم وحدت بزرگترین مانع و رادع حرکت دانشجویی بود. به دلیل اینکه عملا پراکندگی دانشگاهها و نوع توزیع آرا بر اساس فرمولی طراحی شده بود که با ساختار مرامنامه و اساسنامه تحکیم مطابقت داشت. لذا این طراحی عملا با انگارههای مدرن جنبش دانشجویی در تعارض بود. اصرار و ابرام برای عمل به مرّ اساسنامه و مرامنامه نتیجهای جز انفعال، سرخوردگی، بیحاصلی فعالیتهای دانشجویی و از همه مهمتر خالی شدن تحکیم از پشتوانه دانشجویی نداشت. اگر بپذیریم که دفتر تحکیم وحدت بزرگترین تشکیلات دانشجویی منتقد وضع موجود بوده، برای این کار باید امکانی برای بروز و ظهور تنوع و گستردگی جریانات دانشجویی فراهم میشد. تحکیم یا باید ایدهها و افکار مختلف دانشجویی را درون خودش به رسمیت میشناخت و یا تلاش میکرد برای تشکیل اتحادیهها و تشکلهای دانشجویی دیگر که بتوانند سایر نحلهها و جریانات را نمایندگی کنند. رفتن به سمت تشکلهای دیگر که کاملا ناشدنی بود. به همین دلیل ما بحث پارلمان دانشجویی را مطرح کردیم که امکانی باشد برای آن کثرت و تنوع درون جنبش دانشجویی و این کار هژمونی یک جریان خاص را از بین میبرد. متاسفانه اقتضائات سیاسی و موانع ساختاری و حقوقی و مشخصا آییننامه تشکلهای دانشجویی نهتنها این اجازه را به ما نمیداد، بلکه زمانی که دفتر تحکیم وحدت به سمت پاسخگویی به این نیاز فضای دانشجویی رفت، با مداخله نهادهای امنیتی و دستاندازی برخی از اصلاحطلبان فرصتطلب و در نتیجه انشقاق طیف شیراز مواجه بودیم.
اما از سوی دیگر یک انتقاد هم به فراکسیون مدرن وارد است. اگر اصرار به عمل بر اساس مرّ اساسنامه ماهیت تحکیم را از جنبش دانشجویی دور میکرد، باز کردن ورودیهای تحکیم و انجمنها به روی گرایشاتی که بعضا سنگ بنای ایدئولوژیشان ضدیت با مبانی شکلگیری انجمنهای اسلامی یعنی روشنفکری دینی بود هم خطای فاحش و غیرقابل اغماضی است. شاید در پرتو همکاری و همدلی دو جریان میتوانستیم به توافقی برسیم که از یک طرف ایجاد گشایش در فضای سیاسی و تشکیلاتی دفتر تحکیم وحدت را به رسمیت بشناسیم؛ به خصوص که در فضای پس از دوم خرداد شاهد چنین گشایشی در فضای جامعه و حتی گفتمان نیروهای خط امام به سمت گفتمان اصلاحطلبانه بودیم و در این فضا حفظ تحکیم قالب پیشین وجود نداشت. از طرف دیگر هم با گفتوگو در مسیر عقلانیت و منافع مجموعه، آسیبهایی که طی سالیان بعد ماهیت و هویت مجموعه را نشانه گرفته بود را کمتر تجربه میکردیم. قطعا باز شدن درِ انجمنها و تحکیم بدون کنترل و هیچگونه سیاستگذاری که آینده اتحادیه را تضمین کند، آسیبزا بود.
اما در مورد بحث انجمنهای کوچک و بزرگ، باید بپذیریم وقتی گفتمان غالب از شعار اصلاحات پارلمانتاریستی، توسعه سیاسی، حقوق شهروندی و حق انتخاب شهروندان دفاع میکند، وقتی که در ساختار قانونی کشور یک نماینده شهر کوچک میتواند به واسطه توانمندیاش میتواند حضور مؤثرتری نسبت به نمایندگان شهرهای چندمیلیونی داشته باشد، طبیعتا نمیتوان در چارچوبهای کهنه پیشین ماند و ابزار مشروعیتبخش یک دانشگاه را صرفا تعداد جمعیت دانشجوی آن دانست بدون آنکه کوچکترین کنشگری در فضای دانشجویی داشته باشد؛ به قول معروف «شرف المکان بالمکین». انجمنهایی که فعال بودند و بیشترین اثرگذاری را علیرغم تعداد قلیل دانشگاهشان در فضای دانشجویی داشتند، باید این امکان حضورشان به رسمیت شناخته میشد. ضمن اینکه این ایرادی که مطرح میکنند، به ساختار تحکیم برمیگشت. اگر دوستان اجازه اصلاح اساسنامه و مرامنامه را میدادند، همه انجمنها اعم از سنتی و مدرن امکان بازتعریف جایگاه خود را مییافتند، حتما چنین باگهایی را میتوانستیم ترمیم کنیم تا آرا به صورت دموکراتیکتری بر اساس فرمولی که شاخصهای تعداد جمعیت، قدمت فعالیت دانشجویی، موقعیت دانشگاه و از همه مهمتر میزان فعالیت فعلی دانشجویی توزیع و توازن واقعی در مجموعه ایجاد شود. در بین احزاب هم قدمت هر حزب در میزان اعتباری که میگیرند، نقشی ندارد و بیش از همه این مهم است که احزاب چه تعداد افرادی را نمایندگی میکند. برای انجمنها هم باید میزان نفوذشان در بدنه دانشجویی اثربخشیشان در فضای دانشگاه و نقششان در حرکت کلی فضای دانشجویی کشور معیار توزیع آرا میشد.
در سال 82 در نشست خواجه نصیر طیف سنتی به عنوان اقلیت برای احیای تأثیرگذاری خود به نیروهای قدیمیتر خود رجوع کرد و طیف مدرن هم در واکنش همین کار را انجام داد. در فهرستی که نهایتا در نشست خواجه نصیر رأی آورد، دو سوم افراد یعنی 6 نفر سابقه حضور در شورای مرکزی تحکیم را داشتند و نیمی از این افراد سابقه عضویتشان به قبل از انشعاب برمیگشت. یعنی سه نسل از جنبش دانشجویی در فاصله سالهای 82 تا 84 با هم کار میکردند و میشود حدس زد که کدام نسل هژمونی پیدا میکند. ارتباط این سه نسل به ویژه بین علی افشاری و اکبر عطری با بدنه انجمنها چگونه بود و چه چالشهایی را ایجاد کرد؟
بین سالهای 80 تا 84 که من در شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بودم واقعا امکان اینکه درون مجموعه جمع جبری آرا را کنار بگذاریم و به خواست یک نفر تن بدهیم، وجود نداشت. با قاطعیت میگویم که اگر جایی علی افشاری در موردی هم ورود میکرد، پیرو خواست و گاهی تحمیل اعضای فراکسیون مدرن آن هم از باب مشورت و استفاده از تجربیات پیشین بود. حتی در دورهای که آقای افشاری و آقای عطری در شورای مرکزی حضور داشتند هم هیچ مداخلهای از سوی آنها در امور تشکیلات وجود نداشت.
در نشست خواجه نصیر، متاسفانه دچار خلأهای ساختاری دفتر تحکیم وحدت چه در حوزه توزیع آرا و چه در آییننامه انتخابات شدیم. نشستها عموما دو روزه بود و یکونیم روز آن به طرح نظرات و مشکلات انجمنها اختصاص مییافت و در نیم روز پایانی فرآیند انتخابات طی میشد. در این یکونیم روز به موازات برنامهها، نشستهای فراکسیونها به طور جداگانه برگزار میشد. فراکسیون ما به خاطر گستردگیاش حتی از چند روز زودتر فراخوان میداد تا بتواند به موقع به جمعبندی برسد. در نهایت بهرام فیاضی از انجمن شیراز و علوم پزشکی، روزبه ریاضی از دانشگاه پلیتکنیک، مهدی عربشاهی از دانشگاه زنجان، حسین رحمتی از دانشگاه شریف و بهرام رحمانی از دانشگاه سیستان و بلوچستان انتخاب شدند. تا ظهر جمعه لیست فراکسیون مدرن این بود. در شرایطی که از اکثریت مطلق برخوردار بودیم و امکان برگزاری یک طرفه نشست را هم داشتیم، اما منافع مجموعه را در استمرار حرکتی که از دانشگاه علامه آغاز شده بود، میدیدیم و ضمن تأکید بر توافق با طرف مقابل، حاضر به انتخاب افراد تکراری چه از سوی خودمان و چه از سوی طیف مقابل نبودیم. چون ما دیگر بیشتر به عنوان فعال سیاسی شناخته میشدیم و خودمان هم احساس میکردیم با رویکردهای دانشجویی فاصله گرفتیم و کم کم داریم در مقام اپوزیسیون قرار میگیریم. در گفتوگو با دوستان مقابل وقتی متوجه شدیم که نامزدهای آنها کسانی هستند که مدتهاست از دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند و بعضا در جایگاه مسئولیتهای دولتی هستند و سن و موقعیتشان بیش از یک دهه با فضای دانشجویی فاصله داشت، برای اینکه طرف مقابل را به عقبنشینی وادار کنیم، گفتیم کاندیداهای ما هم افشاری، عطری، مومنی و امینزاده -رضا دلبری هم بعدا اضافه شد- هستند. این تاکتیک برای تحت تأثیر قرار دادن لیست مقابل بود. اما آنها از آنجایی که این انتخاب برایشان استراتژیک و حیاتی بود و تصمیمشان را قبلا گرفته بودند، کوتاه نیامدند. با احساسگرایی که بر مجموعه مدرن حاکم شد، بدنه فراکسیون علیرغم اینکه فهرستش را به صورت دموکراتیک انتخاب کرده بود، بیش از خود ما از این فهرست حمایت کرد. وقتی این فهرست در سالن مطرح شد، با کف و سوت و تشویق ممتد از آن استقبال کردند. به نظر من هم اصرار دوستان مقابل و هم مقابله به مثل احساساتی طیف ما خطای استراتژیک بود و اگر در آن انتخابات به سمت چنین تصمیمی نمیرفتیم، شاید حیات و استمرار دفتر تحکیم وحدت تضمین بیشتری پیدا میکرد. چون حداقل دو سال طول میکشید تا نهادهای امنیتی و اصلاحطلبان کسانی که ا برای عضویت در شورای مرکزی مطرح بودند را بشناسند و احیانا حساسیتی نسبت به آنها پیدا کنند. اما با انتخابی که انجام شد، این پیام به حاکمیت و نیروهای سیاسی منتقل شد که تحکیم با انتخاب سابقون خود که تجارب کنش سیاسی و زندان را هم داشتند، به دنبال مقابلهجویی و حضور جدیتر فضای سیاسی است. گویی دفتر تحکیم وحدت میخواهد خود را در جایگاه اپوزیسیون جبهه دوم خرداد و حاکمیت قرار دهد. این انتخاب عملا تحکیم را به سمت محدودیتهای بیشتر و کنترلهای جدیتر سوق داد.
جالب است بدانید که معرفی آقای افشاری با مخالفت و حتی استعفای ایشان مواجه شد که استعفا را نپذیرفتیم و در ادامه هم ایشان در جلسات شورای مرکزی حضور حداقلی داشتند. حتی چند ماه برنامه سفرشان به خارج را هم عقب انداختند تا شورای مرکزی جدید انتخاب شود. این تعهد را در خیلیهای دیگر ازجمله دوستان طرف مقابل نمیدیدیم. البته آقای حجتی هم در مجموعه حضور پیدا نکرد. در نهایت اینکه با رفتار خردگریزانه طرف مقابل و واکنش احساسی ما، کلیت مجموعه تحکیم دچار آسیبپذیری روزافزون شد.
همانطور که اشاره کردید انتخابات نشست خواجه نصیر، تحکیم را عملا به موضع اپوزیسیون برد. این گردش را چقدر محصول فضای سیاسی آن زمان میدانید و چقدر پروژه شخصی افرادی که با جنبش دانشجویی فاصله پیدا کرده بودند؟
دفتر تحکیم وحدت در اوایل دهه 80 به سیاست وداع از کارکرد حزبی و خروج از جبهه دوم خرداد روی آورد. یعنی از پوزیشن مؤتلف احزاب سیاسی و ایفای نقش شبه حزبی به خاطر تعارض با کارویژههای جنبش دانشجویی از جبهه دوم خرداد اعلام خروج کردیم که تصمیم درست و استراتژیک و واقعبینانه بود. چون این موضوع هم منجر به تنشهایی در مجموعه میشد و به فرصتطلبی و رسوخ روحیه قدرتگیری کمک میکرد و هم حساسیت ارکان قدرت را نسبت به دفتر تحکیم وحدت ایجاد کرده بود. چرا که جریان امنیتی به کل اصلاحات به عنوان رقیب نگاه میکرد و حضور تحکیم در اردوگاه رقیب، انگیزه برخورد با جریان دانشجویی را افزایش میداد. ضمن اینکه این نزدیکی پایگاه تحکیم را در بدنه دانشجویی تخریب میکرد. اما خروج از جبهه دوم خرداد با نزدیکی به موضع اپوزیسیون همراه شد که این موجب ضربه به تحکیم شد. از نظر من جنبش دانشجویی هم بایست منتقد قدرت باشد و هم اپوزیسیون. چون هر چه اپوزیسیون قویتر باشد، حکومت هم کارآمدتر میشود. متاسفانه با چشمپوشی از ضعفها و خطاهای اپوزیسیون، رفتار سیاسی ما در ائتلاف با اپوزیسیون قرار گرفت و این یک خطای فاحش بود. در واقع ما در بازتعریف کارکرد تحکیم، باید شعار دوری از قدرت؛ هم در معنای قدرت رسمی و هم در معنای نفوذ و اثرگذاری در جامعه یا به عبارتی هم در معنای پوزیسیون و هم اپوزیسیون را سر میدادیم و منتقد و ناظر هر دو جریان میشدیم. اگر چنین مسیری را میرفتیم هم شائبه پیوستن به اپوزیسیون و حساسیت امنیتی در پی آن از سر ما کنار میرفت و هم یک کارکرد روشنفکرانه مؤثرتر هم میتوانستیم داشته باشیم.
تحکیم البته بعدتر به این سمت هم رفت. شما و مهدی امینیزاده در مهرماه 84 یک یادداشت مشترک منتشر کردید و در آن کارکرد جنبش دانشجویی «دیدهبانی جامعه مدنی» عنوان شد؛ کارویژهای که فقدان آن در دولت اصلاحات که فضای دانشگاهها بازتر بود، احساس میشد. ولی این رویکرد هم در آن دوره که البته شما دیگر حضور نداشتید، به سیاستزدایی از کنش دانشجویی منجر شد. این در حالی است که در آن دوره احمدینژاد بر سر کار آمده بود و نیاز به همگرایی میان نیروهای سیاسی و روشنفکری و مدنی بیش از هر زمان دیگری احساس میشد.
متاسفانه یکی از ایرادات جریان دانشجویی این بود که به دلیل فقر مستندسازی و آرشیوسازی، دچار فهم ناقص از ایدههای سیاسی بود. یعنی ما مطالبی را مطرح میکردیم اما به جای اینکه به بسط و تشریح آن بپردازیم، رسانههای و نهادهایی که با ما عناد داشتند، مثل کیهان به تفسیر مواضع ما میپرداختند و این نقش را به جریان دانشجویی تحمیل میکردند.
ولی من انتقاد شما را قبول دارم. من و آقای امینیزاده با درسآموزی از تجربه سالهای 80 تا 84 جمعبندیمان این بود که ما نسبت به مسائل صنفی غفلت ورزیدهایم. در دوره دولت خاتمی و انتخاب رؤسای دانشگاههای نزدیک به جریان دانشجویی، ما بیشتر رویکرد تکساحتی به سیاست داشتیم و چون نمیخواستیم اصطکاکی با مسئولان آموزش عالی و دانشگاهها داشته باشیم، کمتر به دغدغههای دانشجویی پرداختیم و این به دوری تدریجی ما از بدنه حامی خودمان میافزود. ما همچنین به نقد رفتاری پرداختیم که ناخواسته با رویکرد «دوری از قدرت» در اذهان ایجاد کرده بودیم. این رفتار، همان همگرایی و ائتلاف با اپوزیسیون و انجام یک سری اکتهای سیاسی مثل امضا بیانیه رفراندوم، کمپین 60میلیون دات کام و حتی بیانیه بهار بغداد بود که عملا ما را از کاراکتر دانشجویی که دغدغههای روشنفکرانه داشت به سمت نیرویی که خودش را در مقام اپوزیسیون حکومت و نهادها و نیروهای سیاسی ناکارآمد کشاند. این تلقی و برداشت به مجموعه آسیب زد. در این راستا ما هر گونه کارکرد حزبی و ائتلاف با احزاب و جریانهای سیاسی را رد کردیم و گفتیم رفتار ما باید تقویتکننده منافع ملی باشد و به حوزههایی ورود کنیم که به این حوزه مرتبط باشد. در چنین فضایی دیدهبانی جامعه مدنی را به عنوان ناظر بر عملکرد اپوزیسیون و احزاب و نهادهای درون قدرت مطرح کردیم. متاسفانه این موضوع هم به دلیل عدم اهتمام و جدیت جریان دانشجویی، فهم نارسی از آن ایجاد شد که همان رفتن به وادی سیاستگریزی بود که به دلیل سرخوردگی از روی کار آمدن احمدینژاد و برخورد قهرآمیز با انجمنها به وجود آمد.
بد نیست همینجا به یکی دیگر از انتقاداتی که به تحکیم در دوره شما وارد میشود، اشاره کنم. اینکه فعالیتهای تشکیلاتی به دلایل مختلف قوام و استمرار سابق را نداشت و از جمله با ضعف در آرشیوسازی که شما هم به آن اشاره کردید، شکاف نسلی در اتحادیه عمیقتر میشد. به طوری که در سالهای بعد از شما عملا ساختار بیرونی وجود نداشت. آیا امکانی وجود نداشت که برای پیریزی بستر تشکیلاتی دست کم در فضای مجازی کاری انجام شود تا انتقال تجربیات به دورههای بعد صورت بهتری پیدا کند و ساختارهای حداقلی حفظ شوند؟
متاسفانه نطفه شکلگیری تحکیم علامه همزمان با پایان خط وابستگی به بودجه حکومتی و تعامل با ارکان حکومت و هزینهزا شدن فعالیتهای دانشجویی بسته شد. به همه اینها اضافه کنید مصادره ساختمان دفتر تحکیم و ضبط آرشیو بزرگ آن را. همینطور به دلیل رادیکالیسم در حرکتهای دانشجویی، نسلهای پیشین دفتر تحکیم وحدت با ما قطع رابطه کردند. به همین دلیل در این دوره هیچ انتقال نسلی تجربیات صورت نگرفت. تنها به یمن ورود فضای مجازی بخشی از مستندسازی دوره عمر تحکیم علامه در این فضا انجام شد. دوران پس از ما از همین حداقلها هم محروم بودند و عملا از سال 84 به بعد میتوان گفت که چیزی به عنوان جنبش دانشجویی نداشتیم و صرفا شاهد حرکتهای دانشجویی در دانشگاهها بودیم که چندان هم متاثر از انجمنها و دفتر تحکیم وحدت نبود. دلیل اصلی آن هم فشار بر انجمنها و تحکیم از سوی دولت احمدینژاد بود. در دولت روحانی هم تلاشهایی برای احیا صورت گرفت اما هیچگونه همکاری از سوی دولت در راستا ندیدم. در نتیجه ما با یک انقطاع نسلی 15 ساله مواجه هستیم که موجب شده نسل فعلی از هیچ پشتوانه تاریخی و تجربی برخوردار نباشد.
یکی از انتقادات شما و همنسلهایتان پیوند اصلاحطلبان با حاکمیت در تضعیف دفتر تحکیم وحدت است. دلیل این امر تصمیم شما برای قرار گرفتن تحکیم در برابر هر دو جریان بود. اما از سوی دیگر به نظر میرسد شما امکانهای ایجاد شکاف میان دو جریان حاکم بر کشور را دست کم برای برخورد با جنبش دانشجویی جدی نمیگرفتید. از جمله حضور طیف موسوم به سنتی در تحکیم بود که احتمالا میتوانست تیغ فشار هر دو جریان را در برخورد با شما کُند کند. چرا ادامه توافق با این جریان اهمیت استراتژیک لازم را برای طیف مدرن نداشت؟
واقعیت این است که یک بار در جریان انشعاب، با همین استدلال با بخشی از طیف سنتی یعنی وحید قبادی و رضا حجتی با همراهی اصلاحطلبان توافق انجام شد که خروجی آن نشست علامه بود. اما از انتخابات شورای شهر دوم به بعد، اصلاحات با افت موقعیت و سرمایه اجتماعی مواجه شد. طبیعتا این نزول شامل دفتر تحکیم هم میشد. چون تحکیم بخشی از جنبش اصلاحی بود. از سوی دیگر، منازعات گفتمانی درون جبهه اصلاحات هم بالا گرفت. مجمع روحانیون مبارز، آقای کروبی، جبهه مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب دچار تفرق و اختلاف شدند که این اختلاف خود را در انتخاب 84 نشان داد. از سال 82 به بعد که با پایان مجلس ششم همراه بود، ما با یک سرخوردگی و یأس مواجه هستیم که با تنش و اعوجاج درون جبهه دوم خرداد هم همراه بود. در کل با فرتوت شدن جریان اصلاحات ما انرژیای در آن نمیدیدیم که بخواهد یاریگر جریان اصلاحات باشد. هر چند ما خود را همچنان حامی لایههای پیشرو اصلاحات میدانستیم و خاطرم هست که در تحصن مجلس ما به اتفاق اعضای شورای تهران در مجلس حاضر شدیم و من سخنرانی هم کردم. این در حالی بود که علیرغم ارزشمند بودن این کار، هیچ مابهازایی در جامعه و دانشگاه نمیدیدیم. با این حال میخواستیم بگوییم بین کنشهای مترقی و ارتجاعی تفاوت قائل هستیم و از هر گونه حرکت پیشروانه حمایت میکنیم. آخرین مرحله از ناامیدی ما از اصلاحطلبان پس از انشعاب اتفاق افتاد که بخشی از فراکسیون دانشجویی مجلس از وزارت علوم تقاضای نظرسنجی از انجمنها برای تعیین یکی از دو طیف علامه و شیراز به عنوان جریان اصلی تحکیم کرد که علیرغم انجام آن از سوی وزارت علوم که با نسبت بیش از 95درصد به 3وخوردهای درصد به نفع طیف علامه پایان یافت، اما دولت و مجلس با فشار برخی نهادها از جمله نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها و نهادهای امنیتی حاضر به اعلام و اعمال آن نظرسنجی نشد و هر دو طیف را به رسمیت شناخت. پس از آن به این نتیجه رسیدیم که انتظار هیچگونه حرکتی که بتواند مقوم جریانهای دانشجویی باشد، از سوی نهادهای رسمی و حزبی نمیتوان داشت و با بازگشت به سمت حرکتهای دانشجویی تلاش کردیم حقانیت خود را ثابت کنیم. از قضا اعتراضات گسترده انجمنها پس از صدور حکم اعدام برای آقای آقاجری موجب ترمیم زخمهای انشعاب و بازگشت تحکیم با موقعیت سیاسی پیشین خود شد. پس از آن بود که گرایش گروهی از اصلاحطلبان به حفظ و ارتقاء جایگاه طیف شیراز هم متوقف شد چرا که ظرفیت نمایندگی هر کدام از جنبش دانشجویی را به واقع فهمیدند و از جایی به بعد از گسیل پیام و سخنران و در اختیار قرار دادن تریبون رسانههای خود به فعالان شناخته شده طیف شیراز خودداری کردند چرا که از نزدیک بودن به خودشان هم دیگر ناامید بودند.
در واقع از سال 81 به این در ارتباط با نیروهای دوم خرداد مشکلی نداشتیم. مشکل این بود که جریان اصلاحات دیگر آن جایگاه سابق را در جامعه و دانشگاه نداشت و با این توانی گمان نمیرفت که بتوانند برای ما کاری بکنند.
و به همین نسبت انگیزه شما برای همکاری با انجمنی مثل انجمن دانشگاه تهران از بین رفت…
بله. اما از آن سو، چون معتقد به کثرت درون تحکیم بودیم و امکان ورود نیروهای لیبرال و بعضا مارکسیست به انجمنها ایجاد شده بود، ماندن نیروهای نزدیک به دوم خرداد که در چارچوب جریان روشنفکری دینی میاندیشیدند، نیاز مجموعه میدیدیم. ما آمدن جریانهای جدید به تحکیم را در شرایطی که نیروهای قدیمی کنار بروند، حُسن نمیدانستیم و خطا میدانستیم. معتقد بودیم تحکیم با حفظ همدلی درون خود باید بخشی از کثرت موجود در دانشگاهها را نمایندگی کند. با این حال، اصرار اصلی ما برای حضور جریان نزدیک به اصلاحطلبان برای بهرهمندی از حمایت سیاسی و رسانهای احزاب دوم خردادی بود و گمان میکردیم که اگر انجمنهایی که عمده آنها تهران، بهشتی و تربیت مدرس بودند، خارج شوند، حمایت اصلاحطلبان و وزارت علوم را از دست خواهیم داد. اما در سالهای 83 و 84 به دلیل ضعف و افتادن به ورطه سراشیبی اتمام دولت و از دست رفتن سرمایه اجتماعی اصلاحات، عملا مزیتی که این جریان میتوانست برای مجموعه داشته باشد، از بین رفت و نیازی به توجه به زیادهخواهیهای فراتر از توان تشکیلاتی این جریان نبود. به این ترتیب، علیرغم گفتوگوها و اصرارها و بعضا التماسهایی که داشتیم، هم آنها به خاطر بالا رفتن هزینههای مترتب بر فعالیت دانشجویی همکاری با اتحادیه را به صلاح نمیدانستند و هم ما به دلیل اینکه احساس کردیم حضورشان به قفل شدن مجموعه منجر میشود، به نتیجه رسیدن گفتوگوها به هر شکل، اهمیتش را برای ما از دست داد.
پس از خروج طیف سنتی و به ویژه در سالهای نخست دولت احمدینژاد، امکان ترمیم رابطه با احزاب اصلاحطلب به عنوان بخشی از جامعه مدنی امکانپذیر نبود؟
خیر. چون انتخابات ریاست جمهوری سال 84 صورتبندی جدیدی از جریانهای سیاسی ایجاد کرد و گروهی از اصلاحطلبان به جای ارزیابی اشتباهات خود به دنبال انداختن تقصیر بر گردن دیگران از جمله تحکیم که در انتخابات نکرد، بود. در نتیجه زمینه گفتوگوها و همکاریها به طور کلی از بین رفت.
اینها دلایل سیاسی مسئله است. اما چقدر شکافهای نسلی در این بین مطرح بود؟ اعضای ارشد مشارکت که سابقهای در گذشتههای دور و نزدیک دفتر تحکیم وحدت داشتند، مسئله هویتی با اعضای جدید پیدا کرده بودند.
برای برخی این مسئله مهم بود مثل آقای شکوریراد آشکارا مسئله هویتی داشت یا مرحوم هدی صابر که او و تقی رحمانی معتقد بودند که رواج اندیشههای دکتر سروش عامل حاکمیت هویت مذبذب دفتر تحکیم وحدت شد. اما من معتقدم که حتی درون مشارکت که اعضای موثر آن تجربه فعالیت در فضای دانشجویی داشتند، مسئله فراتر از انتقادات هویتی بود. یعنی اگر تحکیم به لحاظ سیاسی در پیوند و همراستا با پروژههای سیاسی آنها عمل میکرد، این سطح از اختلاف ایجاد نمیشد. لذا مسئله برایشان عمدتا مشی سیاسی دفتر تحکیم وحدت بود چنانچه به خاطر واکنش دانشجویان، خاطرم هست که برای آقای شکوریراد مصاحبه در حوزه تحکیم و جنبش دانشجویی را ممنوع کردند.
به عنوان پرسش آخر، امروز که به انشعاب دفتر تحکیم وحدت نگاه میکنید، چقدر آن را قابل پیشبینی و پیشگیری میدانید؟
انشعاب در دفتر تحکیم وحدت عوامل درونی و عوامل بیرونی داشت. در مورد یک وجه از عوامل بیرونی یعنی کارشکنیها و دستاندازیهای مقامهای امنیتی یا نهاد نمایندگی ولی فقیه کار خاصی نمیتوان انجام داد. چون مسئله آنها گفتمان پیشروانه اصلاحی دفتر تحکیم وحدت بود که برای تضعیف آن پروژه انشقاق را پیش گرفتند. اما درباره وجه دیگر این عوامل که گروههای دوم خردادی بودند، با نوعی از تعامل و سطحی از اطمینانبخشی سیاسی به آنان علیرغم انتقاداتی که به اصلاحطلبان داشتیم، قطعا میتوانستیم از نگرانی آنها در قدرتگیری گفتمان تحکیم بکاهیم. این کاری بود که انجام نشد و احساساتگرایانه در برابر نگرانیهای آنها به جای رفع شبهه، مقابلهجویی را در دستور کار قرار میدادیم و با این کار غلتیدن اصلاحطلبان به سمت طیف مقابل را تقویت میکردیم. اما درباره وجوه درون تشکیلاتی انشعاب، با شناخت و تجربه امروز با توجه به ضرورت وجود یک تشکیلات قدرتمند در داخل دانشگاه و اهمیت حضور آن در پروژه اصلاحات و روشنگری در کشور، حتما استمرار و بقا دفتر تحکیم وحدت بر پیگیری حداکثری شعارهای یک جریان اولویت داشت. با درک تحولات دو دهه گذشته، راه رفته را پرخطا و پرنقصان میدانم. معتقدم که ماندگاری یک تشکیلات ولو به قیمت اولویتبخشی به برخی خواستههای ما بر نبودن آن رجحان و برتری دارد. باید بپذیریم فعالان دانشجویی با احساساتگرایی و ناپختگی و با پذیرفتن القائات و مداخلات نهادهای بیرونی، برای بزرگترین اتحادیه دانشجویی کشور فرجام بدی رقم زدند.
انتهای پیام
تند روی طیف علامه و ایده های خروج از حاکمیت و عبور از خاتمی که اعضای طیف شیراز مخالف آن بودند باعث تضعیف بخش منتقد کشور و خود تحکیم و در نهایت تلاش متقابلانه حاکمیت برای سرکوب حرکت اصلاحی مردم شد. اگر تند روی ها نبود و راه اعتدال در پیگیری آرمان های ملی و دانشجویی لحاظ می شد، و تندروی ها اجتناب می شد امروز اوضاع گونه ای دیگر بود.
من خود به یاد دارم که طیف علامه نشست هایی در دانشگاه داشتند که مشوق جنبش های خروج از حاکمیت و اپوزیسیون شدن و نه پیگیری اصلاح و تقویت نهال برخواسته از رای مردم به خاتمی بود.
همین عبور و خروج و تندروی باعث از دست رفتن فرصت های ارزشمند و تندروی متقابلانه حاکمیتی هم شد.
این مصاحبه بخوبی نشان دهنده رقم خوردن مرگ جنبش دانشجویی بدست یک مشت دانشجوی عقده ای و خودکم بین در دهه هشتاد است
امثال عبدالله مومنی و علی افشاری همین الان هم باید به روانشناس مراجعه و عقده های روانی شان را معالجه کنند
من در این تحولات مستقیم حضور داشتم و بی شعوری این افراد را همان موقع هم درک می کردم و برای جلوگیری از اقدامات انتحاری و احمقانه شان فریاد می زدم، اما در موج حماقت دوره جوانی، آنچه بجایی نرسد فریاد است
معلوم بود و هست که حکومت اپوزیسیون بازی یه مشت بچه بی شعور را به هیچ می انگاره و چنان بلایی سرشان می آورد که راه خونه باباشون رو گم کنند و شد آنچه که شد