پرسشهایی از مدافعان «تئوری رای ندادن»
نقد بامداد لاجوردی به یادداشت مجید توکلی
بامداد لاجوردی، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز، در یادداشتی در نقد رشتهتوییت مجید توکلی دربارهی «تئوری رای ندادن» نوشت:
مقدمه: در روزهای گذشته، مجید توکلی با انتشار یادداشتی [لینک] گفت که میخواهد «تئوری رای ندادن» را توضیح دهد. در این تئوری مخلص کلام توکلی این است که مشارکت در انتخابات مانع اصلی تغییرات فرهنگی در ایران و حضور در انتخابات باعث حداقل خواهی کنشگران سیاسی شده و آنها را از موضوعات اصلی و جامعهای اخلاقی دور کرده و باعث شده نیروهای غیراصیل مدعی سخنگویی مردم شوند و در نهایت این شرایط لطمات جدی به دیگر شکلهای کنش مدنی وارد آورده است.
اما من معتقدم شیوه این تئوری تحریمیها ایراداتی که به توضیخ آن میپردازم:
صفر. تحریم انتخابات ایده جدیدی نیست
از روزهای نخست انقلاب 1357 تاکنون 37 انتخابات در ایران برگزار شده است. از اولین انتخابات گروهی انتخابات را تحریم کردند. اما از نظر نگارنده چند دوره تحریم انتخابات به عنوان یک کنش جمعی سیاسی شناخته میشود یکی انتخابات مجلس هفتم و دیگری انتخابات شورای شهر دوم. اما در برخی میتوان تعبیری نزدیک به تحریم را گفت یعنی قهر سیاسی؛ مثلا در انتخابات مجلس یازدهم و هشتم گروهی با انتخابات قهر کردند. به همین ترتیب از دوازده دوره انتخابات ریاست جمهوری، 4 دوره میزان مشارکت زیر 60 درصد بوده و از یازده دوره برگزاری انتخابات مجلس، 7 دوره میزان مشارکت زیر 60 درصد بوده است.
یک. چقدر زمان نیاز است تا کارآمدی «تحریم انتخابات» ارزیابی شود؟
هواداران تئوری تحریم هرگز توضیح نمیدهند که چقدر زمان نیاز است تا کارآمدی «تحریم انتخابات» ارزیابی شود؟ و حتی نمیگویند قرار است با تحریم انتخابات به چه چیزی دست یابیم. به بیان ساده مشخص نیست برای ارزیابی تئوری آنها باید چند سال منتظر بمانیم؟ یک سال، چهار سال، ده سال؟ آیا در تئوریها شهروندان در جایگاهی هستند که برای کارآمدی تئوریشان تضمین بخواهند یا خیر؟ آیا موافقان مشارکت حق دارند، بپرسند چقدر زمان نیاز است تا کارآمدی نظریه تحریمیها ارزیابی شود؟ و میتوانند بدانند چه کسی مسئول و پاسخگوی شکست این تئوری است یا حتی در صورت حصول اهداف تئوری مشخص از چه کسی باید قدردانی شود؟
ممکن است بپرسید مگر موافقان مشارکت نسبت به تصمیمات خود پاسخگو هستند و زمان اعلام میکنند؟ پاسخ ساده است، بله؛ تحریمیها بارها پرسیدهاند انتخابات 96 تشویق به مشارکت کردیده و حالا چهار سال گذشته و چه شده است! طبیعتا هر کس به زعم خود جوابی به این سوال میدهد اما مهم این است که برای تحریمیها ملاکی برای ارزیابی وجود دارد.
ابهام دیگری این تئوری این است که قدم به قدم توضیح نمیدهد که چهار سال یا فلان قدر سال بعد از تحریم انتخابات چه اتفاقی میافتد که ساختار سیاسی چنان زیر و زبر میشود که دیگر نظارت استصوابی تمام میشود و انتخابات معنای واقعی پیدا میکند، و دیگر شایستگان و نمایندگان حقیقی مردم بر سریر قدرت مینشینند و نظام رانتی از بین میرود و در یک کلام چنان بهشتی مستقر میشود که همه جهان آرزوی تجربه چنین دمکراسیای را خواهند داشت. اما در مقابل وقتی مدافعان شرکت در انتخابات حرف میزنند تحریمیها مو را از ماست میکشند و جزئیترین ایرادات نظام تفکیک قوا و ساختارهای سیاسی ایران و تجارب تاریخی را یادآور میشوند تا نشان دهند امیدواری آنها، ناقص و ناکارآمد است.
از قضا شواهد تجربی نشان میدهد مدافعان تحریم هیچ برنامهای برای فردا به ثمر نشستن تحریم انتخابات ندارند. برای نمونه فروردین 1400 سالگرد کمترین میزان مشارکت در انتخابات مجلسها رقم خورد؛ سوال این است که مدافعان تحریم چه استراتژی مشخصی در یک سال گذشته داشتهاند و چه دستاوردی از کمترین میزان مشارکت بدست آوردهاند که مردم برای تداوم این استراتژی تشویق شوند؟
دو. مدافعان تحریم انتخابات مسئولیت پیامدهای تئوری خود را میپذیرند؟
روشن است هر تئوری اجتماعی و سیاسی پیامدهای قابل پیشبینی و غیرقابل پیشبینی دارد که به طور طبیعی این پیامدها هریک میتوانند در راستای خیر عمومی یا خلاف منافع عمومی باشند. مساله با تحریمیها این است که آنها همه نتایج مثبت خواسته یا ناخواسته تحریم انتخابات را ازآن هوش سیاسی و خرد استراتژیک خود میدانند اما وقتی موضوع پیامدهای منفی ایدهشان پیش کشیده میشود، مدعی میشوند که این مسائل متاثر از فضای بسته سیاسی و نتیجه استبداد است و نباید پای تئوری آنها نوشته شود و حتی طلبکار میشوند که چرا نظام سیاسی حاکم پیام آنها را نشنیده و واکنشی که آنها فکر میکردند را نداشته است!
اما برای مثال مجید توکلی مدافعان شرکت در انتخابات را مسئول عواقب شرکت در انتخابات میداند و بر مدافعان مشارکت در انتخابات خرده میگیرد که چرا با «حداقل خواهی» و «نادیده گرفتن مطالبات حداکثری» از «حقیقت اصیل» کوتاه آمدهاند؛ -به طور کلی با این حرف مجید توکلی هم نظر هستم که عرصه انتخابات کنونی نوعی حداقل خواهی است- اما سوال مهمتر این است که چرا نخبگان سیاسی باید آرمانها و آرزوهای بنیادین خود مانند «حقیقت جویی» و «مطالبات حداکثری» را به جامعه تحمیل میکنند؟ شاید بد نباشد از این منظر نگاه کنیم که انتخابات هرچند حداقلی میتواند مفری برای بهبود وضعیت معیشت مردم باشد. شاید عرصه واقعگرایی سیاسی همین باشد که فعالان سیاسی به دنبال بهبود زندگی مردم در سطحی هرچند خرد و حداقلی باشند و مطالبات حداکثری خود را از مسیر دیگری دنبال کنند.
به همین ترتیب میتوان این اشکال را به مدافعان تحریم انتخابات وارد میکرد که چرا مسئولیت عواقب وخیم تئوری خود را عهدهدار نمیشوند؛ مثلا چرا تحریمیها قبول نمیکنند که در صورت روی کارآمدن نیروهای تندرو، مسئول از بین رفتن آزادیهای ولو حداقلی و… هم آنها هستند و هم تمامیت خواهان مستقر در حاکمیت سیاسی؛ قابل انتظار است تحریمیها چنین انگی را نپذیرند اما اگر چنین پیامدی را متوجه خود ندانند هیچ دلیلی ندارد که حصول توفقیات احتمالی در پی تحریم انتخابات، نتیجه تئوری آنها باشد و نه تصمیم حاکمان. و به همین ترتیب هیچ دلیلی ندارد مدافعان مشارکت در انتخابات مسئول مقاومت نیروهای تمامیت خواه در برابر خواستههای بحق جامعه مدنی و شکست برخی اهداف مشارکت در انتخابات باشند. اما به نظر میرسد طبق یادداشتهایی که تاکنون از مدافعان تحریم منتشر شده، شهروندان ناچار هستند هرچه خوبی و پیشرفت است از آن تئوری آنها بدانند و همه شکستها را متوجه نظامی قهار کنند.
تحریمیها ایراد میگیرند که تمرکز بر انتخابات باعث شده اشکال دیگر فعالیت مدنی مثال تظاهرات خیابانی، اعتصاب و تحصن و… بیمعنا شود. اما آنها توضیح نمیدهند چطور میخواهند حاکمیت را با عدم مشارکت متوجه اشتباهات خود کنند یا چگونه نیروی عدم مشارکت در انتخابات میتواند در صورتهای دیگر نظیر جنبشهای خیابانی یا نمادین یا اعتصاب و تحصن بروز پیدا کند(در بخش دیگری توضیح داده شده چرا نیروهای تحریمی نمیتوانند با یکدیگر اجماع کنند)؟ و حتی تشریح نمیکنند چطور جامعه از قهر با صندوق رای به انتخابات حقیقی میرسد؟ یعنی ساز و کارها روشن نیست که این تئوری چطور میخواهد نیروهای تمامیت خواه را سر عقل بیاورد تا از منافع اقتدار و ثروتش دست بکشد؟ همینطور مبهم است که با رای ندادن چه اتفاقی میافتد که نیروهای وابسته به سیستمهای رانتی، آلوده به تبعیض و ناکارامد یکباره پی به اشتباه خود میبرند و تغییر روش و منش میدهند.
جمعبندی این بخش را با یک مثال توضیح میدهم؛ مجلس برآمده از تحریم انتخابات که بر طرح غربالگری مادر و نوزاد دست گذاشته و میخواهد این پیشرفت حقوقی را به عقب براند؛ یا توجه کنید این مجلس بودجه صدا وسیما را با گران کردن زیست روزمره مردم، یعنی قیمت اینترنت دنبال کرد، یا توجه کنید به قلقلک برجام توسط مجلس برآمده از تحریم، سندی که برای دوست و دشمن ایران پذیرفته شده بود. یا توجه کنید به اینکه مجلس تحریمی میخواست شورای نگهبان را ملزم کند تا حضور نظامیان در انتخابات ریاست جمهوری را بپذیرد و مسیر دمکراتیزاسیون در یران را کیلومترها عقبتر براند. عجیب نیست؟! انتخابات تحریم شد و در طی یک سال گذشته، هیچ نور امیدی برای حرکت به سمت دمکراسی دیده نمیشود.
سه. تحریم کنندگان انتخابات یکدست نیستند
نه مدافعان شرکت در انتخابات منافع مشترکی دارند و نه تحریمیها یکدست هستند و حتی منافع آنها چنان متضاد است که اجماعشان هرگز اتفاق نمیافتد. اما برخلاف این حقیقت، وقتی این تئوریسینها آمار عدم مشارکت را مرور میکنند، همه این اعداد را یک کاسه میکنند و به نام خود ثبت میکنند؛ در حالیکه تحریمیها، یکدست نیستند؛ سلطنت طلبها، هواداران احزاب و جریانهای سیاسی دهه شصت، بخشی از جامعه که میلی به فعالیت سیاسی ندارد، لیبرالها، سوسیالیستها و… تنها برخی از گروههای تحریمی هستند که چسباندن آنها حتی روی کاغذ هم دشوار است چه برسد که بخواهند با تحریم انتخابات به اجماع برسند و کنش دیگری داشته باشند.
تئوریسینهایی نظیر مجید توکلی بارها در استدلال خود دچار مغالطه برچسب زنی میشوند تا هم بار هیجانی یادداشت خود را بالا ببرد و هم بتواند منتقدانشان را منکوب کند مثلا توکلی ایراد میگیرد که مدافعان شرکت در انتخابات آلوده به ریاکاری، پنهان کاری و فربیکاری هستند اما هرگز توضیح نمیدهد که همین ادعاها اگر به مدافعان تحریم انتخابات برگردانده شود، او چگونه میتواند از خود دفاع کند؟ برای مثال اگر گفته شود یک کاسه دانستن گروههای گسترده و متعارض یک سکوت استراتژیک است اما به همان اندازه ریاکاری و پنهانکاری و حتی فریب افکار عمومی نسبت به فردای تحریم انتخابات است.
توکلی در جایی دیگری این ایراد را به موافقان مشارکت میگیرد که آنها مقصر منزلت بخشیدن به افراد غیراصیل و خاکستری هستند و مینویسد که این چهرههای غیراصیل را «با تمام خطاها و نادرستیهای گذشته و حالشان در موقعیت شایستگان نشاندهاند» اما توکلی از این موضوع چشمپوشی میکند که این اشکال به مخالفان شرکت در انتخابات هم وارد است. برای مثال تحریم کنندگان انتخابات یعنی کسانی مثل سالومه سیدنیا، پوریا زراعتی، علینژاد، فرح و رضا پهلوی و بیشمار آدم دست چندمی را «با همه نادرستیهای گذشته و حالشان در موقعیت شایستگان» نشانده و حتی کسی شخص مجید توکلی هم علیرغم تعارضهای آشکاری که با آنها دارد در برابر این رویه ساکت و منفعل مانده و هرگز بر گذشته نادرست آنها پافشاری نمیکند؛ و توکلی توضیحی نمیدهد اگر در ذهن او با «چهرههای سیاسی فعلی ایران رسیدن به جامعهای اخلاقی محال است»، چطور میخواهد با لشگری چون سالومه سیدنیا و پوریا زراعتی، نوری زاده، احمد باطبی، علینژاد و فرح پهلوی و رضا پهلوی و…. به «جامعهای اخلاقی » برسد؟
این گروههای متعارض حتی هدف مشترکی هم برای فردای تحریم ندارند. سلطنتطلب سودای زوال مشروعیت نظام فعلی ایران را دارند تا نظام شاهنشاهی بازگردد و سوسیالیستها از تحریم انتخابات آرزوی دیگری را در سر دارند که هرگز آب آنها با آرمانشهر لیبرالها در یک جوی نخواهد رفت.
جمع بندی:
شرکت یا عدم شرکت در انتخابات یک تصمیم عقلانی است. نه شرکت در انتخابات عملی قهرمانانه و قدسی است و نه تحریم انتخابات میتواند ساختارهای تاریخی و پراشکال توزیع قدرت در ایران را اصلاح کند. بنابراین نگارنده نه به قدسی کردن مشارکت در انتخابات باور دارد و نه معتقد است تحریم کنندگان انتخابات با عدم مشارکت کنشی انقلابی، ستایشبرانگیز و قابل افتخار داشتهاند.
اگر انتخابات بتواند شری را از زندگی روزمره مردم دور کند، شرکت در آن یک ضرورت اخلاقی است. ممکن است امروز منفعت کوتاه مدت، عامل حضور در انتخابات باشد و ممکن است روزی فرا برسد که قهر با انتخابات منافع یکساله یا دوساله ما را تایید کند. هرگز نمیتوان تئوریای کلی برای تحریم و فعالیت در انتخابات نوشت؛ اما این حقیقت است که انتخابات الزاماتی دارد، باید سازو کار شفافی داشته باشد، گروههای مختلف نماینده داشته باشند و… حالا اگر هنوز ساختارهای انتخاباتی ما با این وضعیت فاصله دارد باید برای رسیدن به آن مبارزه کرد اما اختلاف نظر بر سر شیوه مبارزه است؛ چرا که به همان اندازه که مشارکت در انتخابات نمیتواند این ساختارهای معیوب را یک شبه زیر و زبر کند، قطعا و قطعا قهر و تحریم انتخابات هم نخواهد توانست یک شبه قانون اساسی کشور را دگرگون کند.
انتهای پیام
اقای لاجوردی دقیقا قصدشان القای تفکراتی ست که حاکمیت قصد القای انرا دارد که با پافشاری روی خواسته هایتان به نتیجه نخواهید رسید” البته تا امروز که حرفشان درست بوده و مردم حتی با دادن جانشان نتوانسته اند قدمی هر چند کوچک بجلو بردارند و مرغ یک پا دارد! اما برای چه این حاکمیت نظرات مردم برایش سم است ” اینها مشغول چه کار مهمی هستند که میدانند مردم با ایشان موافق نیستند و اینان مجبورند برای پیشبرد کارشان مردم را بزور هم که شده ساکت کنند ؟ تمام هم و غم این حاکمیت برای بازی در خارج از مرزهای ایران پیش بینی شده ” ما حاکمیتی داریم که کل مردم ایران در مقابل هدف بزرگ انان پشم هم بحساب نمی ایند! انها خیال دارند کاخ سفید امریکا را حسینیه کنند ! اما در عین حال کنشهای مبارزاتی انان در جهان بدون داشتن مشروعیت مردمی پشم هم بحساب نمی اید! تا امروز پس از 42 سال حکومت جمهوری اسلامی و در هر انتخابات مردم بالای پنجاه درصد و شصت درصد پای صندوقهای رای رفته اند و به هر ننه قمری که حکومت تعیین کرده بود رای داده اند” حال به چه شیوه ای ” که ان خود داستان جداگانه ایست! بهرحال این مشروعیت به این حاکمان اعطا شده و اینان کارشان راه افتاده” یادمان نمیرود که همین دوره قبل برای انتخاب رئیس جمهور خود رهبر پشت تلویزیون امد و گفت ممکن است کسانی از من خوششان نیاید اما بخاطر کشور هم که شده بیائید رای بدهید! کسیکه هیچوقت کشور را از اسلام جلو نمی اندازد برای گرفتن رای مردم از خاک مملکت مایه گذاشت نه از اسلام که همیشه برای سیاه بازی از ان استفاده میکند ” خودش خوب میداند اسلام قدرت بسیبج مردم را ندارد و برای چنین درخواست مهمی مجبور است از مقوله ای سود بجوید که مورد پسند مردم است” یعنی خاکشان! یعنی همان چیزی که او دارد برباد میدهد! رای ندادن یعنی گرفتن مشروعیت از حاکم و زیانهای ان برای کسیکه هست و نیست خودش و مردم یک کشور را تا امروز خرج مقاصد جهادی(به زعم خودش) کرده بزرگتر از انست که بفکر کسانی امثال اقای لاجوردی بیاید.
اولن چیزی بنام تندرو و کندرو در [شرایط فعلی] وجود واقعی ندارد و این یک بازی است که [خودشان] به راه انداخته اند. تمام عناصر درگیر به یک اندازه احمق هستند با این تفاوت که بعضی ها خودشان را بزک می کنند و بعضی نمی کنند. من فرقی … نمی بینم هردوی اینها به ایک اندازه در [مسایل] در ایران شریک هستند. … وظایف تقسیم شده است یکی مثل خاتمی یا ظریف نقش ماله کشی را دارند…
انتخاب میان دو گزینه هست:
۱- تایید حکومت (خصوصا اشاره ضمنی به قابل دوام بودن نظارت استصوابی و منش شورای نگهبان) با شرکت در انتخابات و در عوض گرفتن امتیاز وقفه کوتاه مدت در برخی (نه همه) تصمیمات فاجعه بار مثل موارد مطرح شده در متن.
۲- عدم تایید روش حکومت در برگزاری انتخابات و محدود کردن نهادهای انتخابی مثل مجلس و ریاست جمهوری. در عین حال افزایش تعداد تصمیمات فاجعه بار در کوتاه مدت.
به نظر میرسه الآن عمده فعالان و غیر فعالان سیاسی گزینه دوم را انتخاب کرده اند. چرا که گزینه های حداقلی نه توان و نه انگیزه ایجاد تغییر ندارند. از سال ۹۲ تا ۱۴۰۰ هم تعداد تصمیمات فاجعه بار کم نبوده هرچند که از این به بعد شاهد افزایش تصاعدی آن ها خواهیم بود.
البته انگار ماشین سانسور شما هم دست کمی از دیگر سایت های کنترل شده ندارد. چند نگارش من کم نه توهین بود و نه بقول خودتان عبور از خط قرمز – نوشته نشد. به هر حال این آخرین سعی در بیان نظری که شاید لااقل سانسور چی را به فکر وادار کند.
به عنوان کسی که در کلیه انتخابات شرکت کرده:
۱-تا از بین رفتن نظارت استصوابی
۲-پاسخگو بودن کامل او که در صدر قدرت است
دیگر در “انتخابات” شرکت نمی کنم- چون بیهوده است و مفهوم انتخابات را خدشه دار می کند. اگر این حکومت جمهوری است — رییس جمهور بالاترین ارگان منتخب مردم است پس اینکه دیگری سیاست خارجی و یا اقتصادی او را تعیین کند و بعد او بگوید من اختیار نداشتم – خود نشان از عمق این تضاد است. اگر اسلامی است او که خلیفه است باید از طریق بیعت –منتخب– مسلمین باشد و خود سکان امور را در دست بگیرد که اینگونه هم نیست.
از دید دراز مدت این نظام باید نه فکر سال آینده بلکه میراث تاریخی خود باشد. شاید این شانس آخری باشد که بتواند با مشارکت حقیقی مردم در تعیین سرنوشت خود از طریق رای به کاندیدای غربال نشده و سپس طلب پاسخگویی از او به مسیر درست برود. رای ابزاری است برای نشان دادن و اجرایی کردن خواسته اکثریت – نه استفاده حاکمین برای توجیه استبداد.