یادداشت مجید توکلی دربارهی تئوری رای ندادن
مجید توکلی، فعال سابق دانشجویی، در رشتهتوییتی دیدگاه خود را دربارهی رای ندادن در انتخابات نوشته است. متن نقد بامداد لاجوردی، عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز بر یادداشت آقای توکلی را میتوانید در این [لینک] بخوانید.
متن یادداشت مجید توکلی در پی میآید:
چون معتقدم رایندادن نیاز به تئوری دارد و تا انتخابات بحثهایی وجود خواهد داشت، مجموعهای از عللِ رایندادن و عدمِ شرکت در انتخابات را در چند دسته در این رشتهتوییت آوردهام. البته با توجه به اهمیتِ علتهای فرهنگی و اخلاقی، با جزئیات و تفصیلِ بیشتری به آن پرداختهام.
رایدادن و مشارکت در انتخابات مانع اصلی تغییرات فرهنگی در جامعه است و فاصلهی عرف و باورهای مردم با قانون را زیاد کرده است. رایدادن در این چند دهه در ساختار سیاسی ج.ا منجر به تثبیت و تقویتِ خودیها و درنتیجه طرد و حذفِ غیرخودیها و فرودستان شده است.
مشارکتکنندگان در انتخابات در سطح کلان با “حداقلخواهی” و نادیدهگیریِ مطالباتِ حداکثریِ مردم، از حقیقت کوتاه آمدهاند و نوعی از بیاعتنایی و بیتفاوتی نسبت به درستی و راستی را در جامعه گسترش دادهاند و آن نادرستیها را به فرهنگ رسمی تبدیل کردهاند.
در چند دهه اخیر از عبارات و شعارهایی برای ارتباط با جامعه و قدرت استفاده شده که دربردارندهی ریاکاری، پنهانکاری و فریبکاری بوده است. از طرحشدنِ ایدههای ناب و اصیل جلوگیری شده است و کسانی که به این محدودیتها تن ندادهاند، حذف و طرد شدهاند.
بهتدریج از افراد غیراصیل و خاکستری چهرهسازی شده است تا آنها نماینده و سخنگوی مردم شوند. حتی آنها را با تمام خطاها و نادرستیهای گذشته و حالشان در موقعیتِ شایستگان نشاندهاند و نسبت به خطاها و گاه جنایتهای پیشینشان سکوت شده است.
به این امید که شاید یک وضعِ اخلاقی و جامعهی اخلاقی برای بروز واقعیتِ اخلاقی فراهم بیاید، در جهتِ خلاف با همهی ارزشهای اخلاقی موجود حرکت شده است. غافل از آنکه در راه رسیدن به آن جامعهی مطلوب به موجوداتی غیراخلاقی و فاقد معیارهای ارزشمند تبدیل شدهاند که درنهایت اگر تمامیتخواهی و ساختارهای ناعادلانهاش هم رهایشان کند، چیزی جز همان نادرستیها و ناراستیهایی که همیشه انجام دادهاند، برایشان باقی نمیماند. ترویجِ یک زبان غیراخلاقی و نخنما و چهرهسازی از ناشایسته درنهایت به عادیسازی و توجیهِ نادرستی و شر رسیده است.
مشیِ حداقلخواهی موجب شده است که کفِ مطالبات و خواستههای هر دوره سقفِ مطالبات و خواستههای دوره بعد باشد و یک وضعیتِ قهقرایی و انحطاطی ایجاد شود که نمایندگانش نیز چنین وضعیتی دارند و سنگرِ بد برای دفاع از خطرِ بدتر به “کارخانهی تولید بدتر از بد” تبدیل شود.
اصلاحطلبیِ واقعاً موجود با این حداقلخواهیِ قهقرایی، «بدآگاهی» تولید میکند و چهرههای سالمتر و صادقتر بهتدریج حذف میشوند و به حاشیه میروند و از ایدهها و ارزشهای درست و راست صرفنظر میشود تا از افراد ناشایسته چهرهسازی شود و نمایندگی و تریبون به آنها داده شود.
همچنین در دو نوع سیاستورزی دولتگرا و سیاستورزی جامعهگرا دو مشکل ایجاد شده است. مشارکت در انتخابات در نگاهِ دولتگرای انتخاباتمحور موجب شده است تا بخشِ واقعیِ قدرت از رویاریی با واقعیتهای سیاسی دور شود و در برابر تصمیمات سخت قرار نگیرد یا تصمیمات سخت را توسط دیگرانی بگیرد و انجام دهد که اصلاح و تغییرِ سیاسی را ناپایدار و برگشتپذیر میکند و به یکمعنا مسئولیتِ قدرت در برابر تغییراتِ ضروری -پس از رویارویی با بحرانها- را نپذیرد و انتخابات را به امکانی برای بلاگردانی و فرار از مسئولیت تبدیل کند.
در سیاستورزی جامعهگرا نیز با تأکید بیش از اندازه بر انتخابات و تقلیلِ دموکراسی به انتخابات، از خیابان و روشهای مختلف جنبشهای اجتماعی برای پاسخگویی قدرت دور شده است. انتخاباتگرایی بیش از هرچه در چند دهه گذشته مخالفت با جنبشهای اجتماعی و اعتراضات مردمی بوده است.
گرچه گاهی انتخابات منجر به اعتراضات شده، اما پیامِ انتخاباتگرایان به قدرت این بوده است که اگر اجازه ندهند در قدرت باشند، مردم به خیابان میآیند و کار سخت میشود! درعمل انتخاباتگرایی راه تغییر سیاسی را احزاب و گروههای بهرسمیتشناخته میداند و به ساختارهای کنونی تن میدهد.
پس به جنبشهای اجتماعی که در جهت مشروعیتزدایی از قدرت و ایجاد فشارِ اجتماعی از انباشتِ نارضایتیِ عمومی حرکت میکند، میتازد و بحرانسازیهای جنبشهای اجتماعی برای قدرت را ترسناک و خطرناک جلوه میدهد تا راه هرگونه تغییر بهواسطهی کنشِ مستقیم و حتی کنشِ نمادین را ببندد.
آنها خواهان تندادنِ جامعه به قوانین موجود (ولو بد و نادرست) میشوند. حتی مطالبهمحوری اصیل در جامعه ایران وجود ندارد و برخی از گروهها و احزاب که از قدرت دور ماندهاند، تنها برای اینکه بگویند وجود دارند؛ به انتشار یک بیانیهی مطالبهمحوری در آستانه انتخابات میپردازند.
در اینسالها مطالبهمحوری نه بر اصالتِ حقِ مردم در برابر قدرت اشاره داشته است و نه در پی ایجاد شکاف مردم و دولت برای بروز جنبشهای اجتماعی از طریق بحرانسازی و فشار اجتماعی برای تغییر سیاسی -چه با حضور نمایندگانی در قدرت و چه بدون آن- بوده است.
افزونبر علت فرهنگیای که برای رایندادن وجود دارد، چند دسته دیگر برای رایندادن هم وجود دارد که معمولاً توسط گروهها و افراد در برهههای مختلف بر یکی از آنها تأکید میشود. برای کسانی که رای نمیدهند تمامی این علل موجه و قابل قبول است (و تاکتیکی بر یک علت تأکید میکنند).
دستهی دوم علتها به مبانی مرتبط است. برخی با فرضِ اینکه در اینجا یک نظام تمامیتخواه حاکم است و در یک تمامیتخواهی چیزی به نام انتخابات وجود ندارد، از انتخابات صرفنظر میکنند و برخلاف گذشته که معتقد به وجودِ فرصتِ انتخابات برای افشای نادرستیها و ناراستیهای چنین حکومتی است، معتقدند که با ظهور رسانههای جدید و فراوانیِ استفاده از شبکههای اجتماعی و ارتباطی، نیازی به انتقال آگاهی و پیام در فضای برانگیختگیِ سیاسیِ در آستانهی انتخابات نیست و فرصتِ آگاهیبخشی فراتر از تریبونهای انتخاباتی است.
در دستهی سوم برخی با تأکید بر انتخابات آزاد و عادلانه معتقدند که معیارهای معمول برای انتخابات دموکراتیک برقرار نیست؛ پس نباید به چنین انتخاباتهایی تن بدهند. برخی نیز بیشتر بر انتخابات عادلانه توجه دارند و شرایط این انتخابات (یا انتخابات در جمهوری اسلامی) را کموبیش شبیه مسابقه فوتبالی میدانند که یکطرف بهازای هربار ورود توپ به زمین حریف امتیاز میگیرد و دیگری باید حتماً توپ را وارد دروازه حریفش کند. یا استعارهها و مثالهایی که از بازی غیرعادلانه با وجود محدودیتهای رسانه، نظارتهای استصوابی و جهتگیری کلان وجود دارد.
در دستهی چهارم برخی بهسراغ علل موقتی و کوتاهمدت میروند و مثلاً برههای بهعلت ادعای تقلب در انتخابات ۸۸، یا بهعلت اعتراضات آبان یا شلیک بههواپیما، یا بهعلت ردِّ صلاحیتِ دوستانشان، مخالف شرکت در انتخاباتند و یا از ترسِ شکست و راینیاوردن، در انتخابات شرکت نمیکنند.
گرچه تأثیرگذاریِ رویدادهایی تاریخی مانند آبانِ خونین در شکلگیری یک آگاهیِ دردمندانه برای شناخت بهتر از وضعیتِ فرودستیِ عمومیِ تمام غیرخودیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مهم است، اما نباید رایدادن صرفاً به شوکِ آن تقلیل یابد؛ بلکه باید بر آگاهیِ پابرجایش تأکید شود.
در دسته پنجم برخی “منطقِ شکست” و شرایطِ امتناع دموکراسی از انتخابات را مبنا میگیرند تا بهعلت سرخوردگی از رایدادنهای پیشین در انتخابات شرکت نکنند. مثلاً به استدلالهای مرسوم در فضای عمومی و در محافل سیاسی نگاه میکنند و میبینند که تمامی ترسها و علل پیشین بیمعنا شده است.
افزایشِ کارآمدی و بهبود اقتصادی، جلوگیری از حرکت کشور بهسوی شرایط جنگی و تخاصم با همسایگان و دنیا، حفظ یا پیوستن به توافقات و نظام جهانی (/نظم جهانی)، جلوگیری از شرایطِ بدتر و فاجعهبار، حفظ حداقلهای دموکراسی یا تمرین دموکراسی، ایجاد شفافیت و جلوگیری از حاکمیت یکپارچه، جلوگیری از تصمیات مبهم و توطئهها در اتاقهای بسته و تکحزبی، جلوگیری از حذف از عرصه سیاست و عرصه عمومی (مانند آنچه برای احزاب غیررسمی رخ داده است)، حفظ امکانهایی برای بقای سیاسی نیروهای همگرا، امیدِ نقشآفرینی در بزنگاه و شرایط خاصی؛ همگی رنگ باخته است رایندادن در اینجا واکنشی به این شکستهاست. دیگر انتخابات را دعوای سفره انقلاب میدانند و معتقدند که فلانی هم برود مجلس مگر چه میشود و با دشمنانش چه اتفاقِ دیگری ممکن است؛ نظامهای رانت، تبعیض، منفعت و ناکارآمدی تغییر نمیکند. منطقِ شکست، ناممکنبودن (امتناع) را نشان میدهد.
اینجا تأثیرگذاریهای احساسی، تقلیدی و کمآگاهانهای از یک دوست یا فرد شناختهشده از بین میرود و میتوان از پروپاگاندایی که انتخابات ۹۶ با یکدرصد مشارکتِ بیشتر از ۹۲ را حماسه جلوه میدهد، عبور کند. اینجا با آگاهیِ جدید نگاه به مراجعِ آگاهی، دانش، اعتبار و درستی دگرگون میشود.
با تغییرِ همنشینان و راهبرانش میبیند که همهی نهادهای انتخابی و پاسخگو بهطورپیوسته ضعیفتر شدهاند و جای شورای شهر، مجلس، رئیسجمهور و هر نهاد انتخابی را نهادهای غیرانتخابیای چون شورای نگهبان، مجمع تشخیص، قوه قضائیه، صدا و سیما و سپاه گرفته است که هیچ نظارتی بر آنها نیست.
انتهای پیام