باید به تکرارها حساس بود
علیرضا احمدی، فیلمساز، در یادداشتی تحلیلی به بهانهی مرگ آزاده نامداری نوشت:
باید به تکرارها حساس بود چرا که از دل آنها الگوهایی شکل میگیرند که آبستن زایمان پارادایم میشوند و اگر چنین بشود سخت بتوان از اتفاقات شکل گرفته برون رفت. مثلا اخبار پی در پی خودکشی در طبقات صدمهپذیر و یا صدمه دیدهی اقتصادی که در کودکان به خاطر نبود امکانات برابر و یا فشار اجتماعی در طبقات ستم دیده مثل ازدواج اجباری، فضای عمومی کشور را یاسآمیز کرده است دیگر تبدیل به چیزی شده که من به آن میگویم اسکرول نیوز. یعنی آنها را در سایت خبری بالا میزنیم که فقط دیده باشیم و حساسیت از آنها برداشته شده است، متاسفانه.
اما خودکشیهایی که به خاطر فشار نیازهای بخشهای پایینی هرم مازلو اتفاق میافتد با خودکشیهای بخشهای بالایی تفاوتهای عمیقی دارد و صد البته این هم متاسفانه.
هنوز خبر خودخواسته بودن مرگ خانم مجری سابق تایید نشده و علت احتمالی آن هم قطعا دچار هزارگویی کلاغانه میشود و ما از آن عبور میکنیم. اما وقتی ذهن انسان که تمایل به پیدا کردن الگوها دارد شباهتهای بسیاری را میبیند باید زنگ خطر بیرونی شدن واقعیتهایی که در گذشته هشدار داده میشد را بزند. به طور جدی سه مرگ اخیر ( که با تمام گمانه زنیها سایه خودخواسته بودنشان سنگینی میکند) از سه قشر اثرگذار جامعه را در یک سال اخیر دیدهایم. یک استاد دانشگاه (هاله لاجوردی)، یک خبرنگار اجتماعی (شیده لالمی) و حالا یک مجری تلویزیون. شباهتهای این سه چه بود؟ هر سه زن بودند. هر سه به لحاظ شغلی تولید کننده محتوا بودند و با محیط اطرافشان تعامل وسیع داشتند. هر سه در دورهای از زندگی بودند که پختگی به موجب سن سراغ انسان میآید و از طرفی دیگر خوشخیالیهایی هم از ذهن رخت میبندد. هر سه تقریبا از جانب خیل جامعه پیرامون روبه فراموشی بودند. هر سه دوستانی داشتند که به یاد آنها بعد از مرگ چیزهایی برای گفتن داشتند. اما من میخواهم شما را به چیز دیگری توجه بدهم. هر سه اینها توسط یک نظام ارتباطی رشد پیدا کردند و زیست کردند و نظام ارتباطی دچار اختلال شده، آنها را به هرشکل و هر علتی نتوانست پشتیبانی کند.
یکی از آنها از دانشگاه بیرون آمد (اخراج شد) دانشگاهی که به مرور همه ما لمس کردیم که چطور با تعویض اساتید پوستاندازی کرد. دیگری در سازمان رسانهای کار میکرد که احتمالا بارها متوجه شده که چقدر خبرنگار بودن اوج بیپناهی در کشور است و این در حالی است که قانون اساسی و شعار همهی افراد کشور چیزی بر خلاف آن میگوید. و دست آخر آزاده نامداری هم یک مجری به نوبهی خود پیشرویی بود که در ظاهر و حتی باطن به شکل نظام رسانهای خودش در آمده بود و بعد از خداحافظی پرحاشیه از آنجا فهمید که چقدر راحت فراموش میشود و کنار گذاشته میشود. قطعا هر سه هنوز در خود تواناییهای بروز نیافتهای میدیدند که دوست داشتند بروز دهند. از بیان اطرافیان میتوان فهمید هر سه پر انرژی بودهاند و در دوران اوج کاری، ناامیدی حتی از چند فرسخی آنها هم عبور نمیکرد. و در نگاهی جنسیتی هر سه آنها شکلی از یک آرزوی دست یافتنی در هم جنسانشان بودهاند به اعتبار حرفهای اطرافیان، آنها با تمام محدودیتهای واقعی روبه جلو حرکت کردهاند.
قضاوتی نیست که علت نهایی یک خودکشی چیست. چرا که میگویند صادق هدایت هم با بیاعتبار شدن روادیدش و مرگ فامیل بانفوذش در لابی کشور از زندگی ناامید شد. اما مسئله این است که اصولا نباید کار به چنین نقاطی برسد. با این منطق تقصیر همه جنگها ماشههای تفنگ و دکمههای شلیک است. نمیتوان به راحتی فرایندها را نادیده گرفت. خودکشی افرادی که تحت فشار نیازهای اولیه زندگی نیستند، قطعا نمایشی از ناامیدیهای فکری است و در صورت دیدن الگو باید این ناامیدی را در همان نقاط مورد بررسی قرار داد.
سازمانهایی که محل پرورش نیروهای فکری میشوند در مقابل کیفیت زندگی آنها مسئول هستند. ما در کشوری زندگی می کنیم که سلامهایمان تا شب نشینی طولانی مدت ادامه دارد ولی وقت خداحافظی انگار که خانی نه آمده و نه رفته و اگر از دستمان بر آید بیش از این هم انکار میکنیم. فرهنگ خداحافظی عمیق در ما به خاطر فرار از مسئولیتهای بعد از آن است. کدام شرکت با کارمندان تعدیل شدهاش ارتباط دارد و حالی میپرسد؟! چه کسی به دوستی که به خاطر تفاوت فکری در میانهی یک مبارزه جدا شده تماس میگیرد؟! نقشی که سازمانها به عهده دارند بیشتر از طرفداران هنری است. قطعا هر ستارهای اوج و افول دارد و این بهای شهرت است، ولی نظامهای فرهنگی در دیگر کشورها بارها در مقابل این کلیت ایستادگی کرده است. یکی از وظایف سندیکاها و صنوف همین است. در نظام ستارهساز هم یادی از دوستان قدیمی میشود، اما دیگر نظام دانشگاهی و رسانههای خبری و غیره باید بسیار قویتر عمل کنند. متاسفانه نظامهای شکل گرفته در کشور مانند یک بینندهی خارجی عمل میکنند و نمیدانند یا نمیخواهند که مسئولیت داشته باشند.
اگر در بازار کار مصاحبه شغلی کرده باشید (به عنوان کارفرما) به راحتی درمییابید که میل و انرژی زیادی در زنان کشور هست. زنانی که حالا حقوقی را نهادینه میپندارند ولی سقف شیشهای را چگونه میتوان ترسیم کرد؟ چطور میتوان توضیح داد چیزی «هست» که همه میگویند «نیست». به نظر میرسد علت مرگ این افراد را باید نه در دکمه انفجار و چکاندن ماشه که در بسیاری قبلتر دید. یعنی لحظات پرانرژیِ مبارزه با هر سدی. بگذارید کمی خودمانی بگویم در آن لحظات آخر ( حال چه انزوا باشد و چه یک سفر بی بازگشت) احتمالا به همه راههایی که میشود به دامان آن پناه برد فکر میکنید و فقط لازم است ذهن شما خاطراتی داشته باشد که آن هم نمیشود و باز آن هم نمیشود… . این محلی است که هر زن پر انرژی را مستاصل میکند. قطعا بسیاری از ما شاهد این بودهایم که بسیاری از زنان که برای تغییر مبارزه میکنند هنگام بریدن از ادامه راه، بسیار صدمه پذیرتر از مردان میشوند. دیده ام که بعضی علت آن را از طبیعت جنسیتی میدانند در حالی که نمیتوانند متوجه شوند که آنها در این مبارزه انرژی بیشتری میگذارند.
در بررسی الگویی که تشریح کردیم یعنی شائبهی خودکشی و مرگ در انزوای سه زن شاغل به تولید محتوا در یک محیط اجتماعی فعال، میتوان سه بخش اساسی دید که نباید از آن به راحتی گذشت. اول زن بودن آنها. دوم شغل آنها که تولید است و میدانیم که چه کار پر زحمتی است و سوم نظامهایی که در آنها شاغل بودهاند که میدانیم چه بیوفا هستند و نامطمئن ظاهر شدهاند. به این ترتیب یکی از این سه ضلع مثلث است که خوب کار نمیکند و اگر نه رزومه این نمونههای گفته شده قدرت و توانایی دو ضلع دیگر را تایید میکند.
قطعا هیچ کس نمیتواند چراییها را قضاوت کند و نتیجه بگیرد ولی باید پذیرفت که الگوهایی از تکرارها در حال شکل گیری است و یا شکل گرفته است.
انتهای پیام
دیگر نه تنها پیامکی نمی فرستم حتی سایت دوست داشتنی انصاف نیوز را نمی خوانم وبه کسی هم پیشنهاد نمی کنم.باز هم به دروغ ونمی دانم
به دلیل چه مشکلی که سایت تان دارد جواب بدهید”شما قبلا هم همین پیام را فرستاده اید”.
جالب است که پیش ازین چند پیامک آخری ،پاسخ همه پیامک هایی که
در۳-۲ سال پیش با همین مشخصات می فرستادم
عدم شناسایی این نام وایمیل و…بود!!!