خرید تور تابستان

«اپوزیسیون نیستیم» | گفت‌وگو با عضو قدیمی انجمن حجتیه – قسمت دوم

معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: دکتر نادر فضلی، از اعضای باسابقه‌ی انجمن حجتیه، در بخش دوم گفت‌وگوی خود با انصاف نیوز ضمن ادامه‌ی روایت سرگذشت این تشکل، به مسائلی چون رابطه‌ی انجمن و روحانیت، نسبت انجمن با جمهوری اسلامی و انتساب سیاسیون مختلف از جمله محمدتقی مصباح یزدی و محمود احمدی نژاد و… پاسخ داده است.

بیشتر بخوانید: «گفت‌وگو با عضو قدیمی حجتیه: ما بهایی‌ستیز نبودیم»

بخش سوم و چهارم این گفت‌وگو نیز در هفته‌های آینده منتشر خواهد شد.

ریش پروفسوری یا ریش انجمنی!؟

«زاویه‌ی انجمن با روحانیت یک اتهام است»

انصاف نیوز: ارتباط انجمن با روحانیون و مراجع وقت چطور بود؟ چون از زوایه‌ی انجمن با روحانیون هم حرف‌هایی است.

فضلی: پاییدن شیعه از نظر فکر در عصر غیبت از اهداف اصلی ماست. ما فقط به فکر و فرهنگ کار داریم؛ مواضع سیاسی همگی تغییر می‌کند و بالا و پایین می‌شود؛ آن اندیشه و فکر و عقیده، و بویژه باور به امام زمان است که برای ما اصل است.

آقا میرزا مهدی اصفهانی

اصل بعدی هم پیوند استوار با روحانیت است. آقای حلبی بارها این را گفته که «انجمن جرقه‌ای است از شعله‌ی وجودی آقامیرزا مهدی اصفهانی». آقا میرزا مهدی اصفهانی روحانی بوده، آقای حلبی روحانی بوده، بنیانگذار انجمن روحانی بوده و اساس کار ما بر روحانیت است. از 15 سالگی که من به انجمن آمدم به من گفتند «مقلد چه کسی هستی؟ باید تقلید کنی». همین الان هم هرکسی به انجمن می‌آید می‌گوییم «مقلد که هستی؟!» یعنی تقلید از مرجعیت یکی از اصول کار ماست.

بروید تحقیق کنید، این را در مناظره‌ای که با آقای اکبری آهنگر در مشهد جلوی ده‌ها نفر داشتم گفتم که هیچ گروهی قبل از انقلاب به جز انجمن مورد تایید قاطبه‌ی مراجع نبوده، هیچ گروهی. شما یک گروه را به من معرفی کنید که قبل از انقلاب تمامی مراجع تقلید بالاتفاق تاییدش کرده باشند و اجازه‌ی سهم امام داده باشند و اجازه‌ی تراشیدن ریش – که در آن زمان خیلی مهم بود- داده باشند، اجازه‌ی خوردن شربت و شیرینی بهایی داده باشند. ولی از آن طرف تربیت ما اینگونه بود که من کلاس یازدهم دبیرستان – مدرسه‌ی دکتر نصیری می‌رفتم، در همان خیابان محبوب مجاز فعلی- داشتم می‌رفتم یک جلسه بهایی. سه راه سلسبیل یک سینما بود بنام خرم که بالای آن کوچه‌ای بود و در آن خانه‌ی یک بهایی بود که باید آنجا به جلسه‌شان می‌رفتم. از مدرسه آمدم بیرون، زمستان بود، گرسنه بودم و دیدم اگر الان در جلسه شیرینی بیاورند من به نیت سیر شدن شیرینی را می‌خورم و این شرعا مشکل دارد؛ ما را اینگونه تربیت کرده بودند. بچه فقیر هم بودم و پول نداشتم ساندویچ بخورم، یک بشقاب لبو خریدم و خوردم و سیر شدم و بعد به جلسه رفتم. تربیت‌مان چنین بود و مقلد بودیم.

آیت الله خوئی

درباره‌ی ریش پروفسوری هم داستان این است که رفته بودیم و گشته بودیم و این را انتخاب کردیم: «ریش پروفسوری»؛ چون بعضی رفقای ما که بسیار هم متدین بودند و نمی‌خواستند ریش بتراشند، در عین حال هم نمی‌خواستند خلاف شرع عمل کنند، عکس این مدل ریش را کشیدند و فرستادند برای آقای خویی و استفتاء گرفتند که «اشکال ندارد». ریش پروفسوری یا ریش انجمنی.

اصلا یکی از راه‌های شناختن انجمنی‌ها در اول انقلاب همین مدل ریش بود و البته دعای «اللهم کن لولیک…» هم، راه شناسایی انجمنی‌ها بود. این را البته متدینین می‌دانستند و نه بهایی‌ها.

پس زاویه‌ی انجمن با روحانیت یک اتهام خیلی بزرگ است؛ اصل و ریشه‌ی ما در روحانیت است. خودمان هم آخوندهای بی‌عمامه هستیم، یعنی من الان شاگرد روحانی دارم، کلی رفیق روحانی دارم. کلی از این آقایان روحانیون به ما علاقه و ارادت دارند و ما را قبول دارند. از نظر سواد و معلومات ما را قبول دارند؛ یعنی وقتی می‌نشینیم بحث علمی- دینی می‌کنیم کم نمی‌آوریم.

مشکل برخی آخوندهای انقلابی، غیرانقلابی بودن انجمن بود

پس بعد از انقلاب چه شد؟

قبل از انقلاب روحانیون دو گروه بودند، یکی روحانیون سنتی غیرانقلابی که اینها نوعا طرفدار انجمن بودند. در تهران 10 روحانی بود که تهران روی دوش اینها می‌چرخید، آقایان آیات «سبط الشیخ»، «مسجدجامعی» پدر همین مسجدجامعی‌ها، «خوانساری» -نه آقا سیداحمد- «سیدعلی نقی تهرانی» برادر «سید مهدی لاله زاری»، «حسن سعید» و «سید محمدباقر طباطبایی» و… آیت الله فلسفی و امثال آن مرحوم بلحاظ نفوذ از اینها پایین‌تر بودند. آقای فلسفی هم طرفدار انجمن بود، آقای مطهری، می‌دانید که بینابین بود، هم انقلابی بود و هم فرهنگی. اینها همگی انجمن را قبول داشتند؛ یک عده آخوند انقلابی هم بودند که با انجمن مشکل داشتند و بی‌رودربایستی مشکل‌شان هم این بود که انجمن انقلابی نبود. این هم داستانی دارد که من در مناظره‌ام با آقای اکبری مفصل گفته‌ام.

ما اپوزیسیون نیستیم

این مناظره جایی منتشر شده؟

بله خود ایشان در کتابی منتشر کرده که بعد می‌گویم.

پس این داستان ما با روحانیت است که یک عده می‌خواهند با طرح این اتهام انجمن را مخالف روحانیت بنمایانند؛ ولی ما این تهمت است و به راستی روحانیت اصیل شیعه را باور داریم و عقیده داریم و ارتباط نزدیکی هم با روحانیت داریم. عده ای با طرح این تهمت می‌خواهند میان ما و روحانیت فاصله بیندازند، چون می‌دانند این ارتباط برای ما اعتبار است، ما هم برای روحانیت اعتبار هستیم؛ ما هم عامل اجرای منویات روحانیت بودیم.

قبل از انقلاب آقای فلسفی و آقای طباطبایی – امام جماعت مسجد نور در خیابان شریعتی که الان پسرش جای اوست- و سایر علما انجمن را قبول داشتند. من خانه‌ی آقای طباطبایی سور خوردم به خاطر اینکه مناظره داشتیم. دو نفر از دوستان بزرگ‌تر با فرهنگ هلاکویی مناظره داشتند و منکوبش کردند و آیت الله طباطبایی قمی به ما شام و سور داد.

اصلا علمای بلاد زنگ می‌زدند از تمام ایران به آقای حلبی که آقا بهایی‌ها فلان فعالیت را دارند. یعنی در تمام ایران هم روحانیت به انجمن اعتبار می‌بخشید و هم انجمن به روحانیت، چرا که می‌گفت ما سرباز روحانیت هستیم. این خیلی مهم است.

اصل بعدی برای انجمن دغدغه‌ی قدرت و شوکت ایران به عنوان تنها کشور شیعه‌ی جهان است. در نتیجه بهیچ‌وجه ما قائل به تضعیف این نظام نیستیم با اینکه سختی‌های زیادی کشیده‌ایم، ما ابدا اپوزیسیون نیستیم. ممکن است جمله یا کلمه‌ای از سر ناراحتی از زبان‌مان بپرد که مثلا چرا سازمان آب فلان کرد، اما بدتر از این سخنان را انقلابی‌ها هم دارند می‌گویند. کیان مملکت و کیان تشیع برای ما اصل و مهم است. چون تنها مملکتی که در بین 200 کشور دنیا «اشهد ان علی ولی‌الله» دارد ایران است؛ حال چقدر توطئه علیه آن است را می‌فهمیم ولی ابدا نه قائل به تضعیف کیان این مملکتیم و نه قائل به تضعیف این نظام جمهوری اسلامی.

خودمان را در جایگاه حامی می‌دانیم، ولی مع‌الاسف گروهی در درون نظام واقعا دارند ما را اذیت می‌کنند و هنوز هم این اذیت‌ها ادامه دارد.

غیر از آن اوایل که بنظر می‌رسد دیگر به مرور این اذیت خیلی کمتر شد.

نخیر! خواهم گفت؛ هر دوره نزدیک انتخابات این اوج می‌گیرد.

مصباح یزدی هیچوقت انجمنی نبوده

احمدی نژاد بوی انجمن هم به مشامش نخورده

اما بیشتر آن روحانیتی که با انجمن مشکل داشت جزو طیف چپ حساب می‌شدند و آنها هم الان 20 سالی است که در حاشیه هستند.

محمود احمدی نژاد و آیت الله مصباح یزدی
مصباح یزدی و محمود احمدی نژاد

چند اشتباه وجود دارد. ما چوب دو چیز را می‌خوریم.

آقا! آیت الله مصباح یزدی هیچوقت انجمنی نبوده است. احمدی نژاد اصلا بوی انجمن هم به مشامش نخورده. خیلی از این کسانیکه مردم بعنوان انجمنی می‌شناسند و به خاطر اختلاف دیدگاه با آنها به انجمن ناسزا می‌گویند و تهمت می‌زنند، ابدا انجمنی نبودند. آقایان دعواهایی با خودشان دارند و می‌زنند بر سر انجمن.

پس یکی ما آن بچه هستیم که برای رد گم‌کنی توی سرش می‌زنند و یکی هم مصداق آش نخورده و دهان سوخته است. البته این موج را عالمانه و عامدانه و خبیثانه، توده‌ای‌ها علیه انجمن به راه انداختند.

آقای خامنه‌ای بگوید تعطیل، تعطیلش می‌کنیم

اما این را بدانید ما ضد نظام نبوده و نیستیم، ما قائل به این نیستیم که نظام سقوط کند و لطمه بخورد. البته در جبهه‌ی امثال آقایان رائفی‌پور و پناهیان هم نیستیم. ما کاری به اینگونه امور نداریم و کارمان کار فرهنگی است. به دسته‌بندی‌های سیاسی وارد نمی‌شویم و در سیاست هم دخالت نمی‌کنیم. اما در کلیات مملکت هرچه را مراجع تقلید بگویند گوش می‌کنیم. بارها هم گفته‌ایم که حتی راجع به فعالیت های فرهنگی‌مان، «آقای خامنه‌ای مقام معظم رهبری، بفرماید تعطیل، تعطیلش می‌کنیم».

امام خمینی سال 62 آن فرمایش را فرمود و ما تعطیل کردیم. واقعا تعطیل کردیم.

احسان طبری

یعنی فکر می‌کنید که یک بخشی از آن جو تحت تاثیر توده‌ای‌ها بود؟

بله! سند مکتوب داریم. در اعترافات طبری یا کیانوری چاپ شده و خودشان اعتراف کردند که قصه‌ی انجمن را ما به خاطر رسیدن به اهداف‌مان بزرگ کردیم. دلیلش هم کاری بود که آقای حلبی کرد که بعدتر می‌گویم.

اصل دیگر ما باورمندی به دوری از اختلاف و چنددستگی است.

سال 91 برای تفتیش به خانه‌ی ما آمدند

نورالدین کیانوری

ولی الان که دیگر از توده‌ای‌ها خبری نیست هم برخوردی صورت می‌گیرد؟ چون اشاره کردید هنوز هم انجمن در سختی و مضیقه است.

سال 91 از سوی اطلاعات و دادستانی انقلاب به خانه‌ی ما آمدند البته آن آقای نماینده‌ی اطلاعات گفت ما حکم دستگیری‌ات را هم داریم ولی احترام می‌کنیم و دستگیرت نمی‌کنیم. خیلی ممنون!

این روایت را برای آن آقا خواندم که برای شما از روی کتاب می‌خوانم. «وا اسفا من فعلات شیعتی من بعد قرب مودّتها الیوم کیف یستذلّ بعدى بعضها بعضا ، و کیف یقتل بعضها بعضا…» یعنی: «وای بر شیعیان من، تاسف بر شیعیان من که چگونه بعد از امروز که بهم نزدیکند، چگونه پس از من همدیگر را ذلیل و خوار می‌کنند» شیعیان من یعنی یکی می‌شود اصولگرا، یکی اصلاح طلب، یکی نهضت آزادی و.. همه شیعه هستند دیگر. و می‌گوید «همدیگر را می‌کشند».

یکوقتی -7 یا 8 سال قبل- آقایی از یکی از نهادها آمد دفتر من؛ برادر من بازنشسته‌ی سپاه بود، زنگ زدم که «فلان نهاد چیست؟» گفت در ارتباط با امنیت تهران است. این آقا آمد و سرهنگ بود. چندین جلسه آمد و من برایش کامل راجع به انجمن می‌گفتم و او ضبط می‌کرد. کامل توضیح دادم؛ بعد ارتباطش را با من قطع کرد، شاید آقایان تصور کردند که دارد جذب من می‌شود. باهم رفیق شده بودیم. چون ما چیزی نداریم که بخواهیم لاپوشانی کنیم.

من شوخی و جدی گاه می‌گویم وزارت اطلاعات به این عظمت بعد از 40 سال هنوز ندانسته ما کی هستیم؟ این عجیب است. ولی یقینا می‌داند ما نه مخالفیم و نه برانداز و تمام کارهای‌مان هم آشکار است. شاید تمام یا برخی مکالمات بنده هم کنترل شود؛ خب بشود، مگر من چه می‌کنم.

به آن آقا گفتم «آقا! تو قیافه‌ات مومن و متدین است و من غصه می‌خورم و این روایت امیرالمومنین است» گفت «این روایت جعلی است!» گفتم «ببین عزیزم! شما راجع به روایت اظهار نظر نکن، روایت رشته‌ی من است. اینکه عکس آقای حلبی را کنار عکس عبدالبهاء یا همراه با عکس تئودور هرتسل بنیانگذار صهیونیزم چاپ می‌کنید، این کار یعنی درستی و صحت همین فرمایش امیرالمؤمنین. جایی دیگر در ادامه حتی حضرت می‌گوید «تف بروی هم می‌اندازند».

آن آقای نماینده اطلاعات گفت «این را ما نکردیم و «هابیلیان» کردند، متعلق به پسر شهید هاشمی‌نژاد». گفتم روشن است که گروه های پوششی کرده اند. هابیلیان مگر چه کسانی اند؟ اینها چه کارهایی است که می‌کنید؟! اینهمه فحش می‌دهید و بد و بیراه می‌گویید و تهمت ناروا می‌زنید. اخراج می کنید، اجازه ی ادامه تحصیل نمی دهید.

چهار آقازاده‌ی مقام معظم رهبری شاگرد علوی بودند

یکی از منتقدین حجتیه در سال‌های اخیر که شما هم به او چندباری اشاره کردید آقای اکبری آهنگر است که مستندی هم در این مورد ساخته بود. ایشان از جداشدگان از انجمن است و حرف‌هایی دارد.

فرزندان رهبری

آقای اکبری آهنگر هیچگاه انجمنی نبوده است. 15 یا 20 سال پیش در مدرسه‌ی نیک پرور شاگرد مدرسه‌ی علوی بود. همین جا یادآوریب کنم که من از سال 52 معلم مدرسه علوی بودم. بسیاری از فرزندان بزرگان کشور، از پیش از انقلاب و پس از آن، دانش‌آموختگان مدرسه‌ی علوی بوده‌اند. و چهار نفر از آقازاده‌های مقام معظم رهبری هم شاگرد علوی بودند؛ آقایان مصطفی، مجتبی، میثم، محسن. سه نفرشان در سه دوره شاگردان من بودند: هم در دوره‌ی ریاست جمهوری و هم دوره‌ای که ایشان فقط نماینده مجلس بود و یا نماینده امام بود در ارتش و وزارت دفاع و هم دوره‌ی رهبری‌شان، در هر سه دوره یکی از آقازاده‌های ایشان شاگرد من بوده‌اند. و البته بگویم که انصافا در این سه دوره وضع لباس و خوراک آقازاده‌های ایشان یکجور بود و ساده؛ این یک واقعیتی است. گاهی که من سر سفره‌ی ناهار  بچه‌ها می‌نشستم می‌دیدم که این آقازاده‌ها غذایی که از خانه می‌آوردند، همانند دیگران ساده و معمولی بود: یکدفعه کوکو، یکدفعه قیمه و…

تا چه سالی ارتباط داشتید یا دارید؟

آخرین فرزندشان در دوره رهبری‌شان شاگردم بود. راستش کامل و دقیق یادم نیست، شاید حدود سال 70 بود.

الان دیگر ارتباطی ندارید؟

ابدا؛ ایشان یکبار همان سال‌ها به مناسبت روز معلم یک خودنویس نفیس هم برایم فرستاد. به عنوان معلم فرزندان ایشان؛ فرزندان آقایان رفیقدوست و ناطق نوری و… هم شاگردان من بودند، ولی هیچ ارتباطی نداشته و نداریم.

مصطفی ابراهیمی مجد و مصطفی چمران

بگذریم؛ نمی‌دانم گویا سال 90 سایتی بود به نام «تریبون مستضعفین» که یکبار دیدم راجع به انجمن چیزی نوشته و اسم مرا هم برده؛ من وارد شدم و گفتم اینچنین نیست و یک اشتباهی کردم و آدمیزاد اشتباه می‌کند. بخشی از وصیت نامه‌ی «مصطفی ابراهیمی مجد» را که رفیق نزدیک به مصطفی چمران بود، اشتباها به جای وصیت نامه‌ی مصطفی چمران منعکس کردم. نه که اینها باهم رفیق بودند، و مصطفی چمران هم به حاج آقای حلبی ارادت خاصی داشت، مصطفی ابراهیم مجد -که او هم شهید شد و همرزم چمران و مرد عجیبی بود که خدا رحمتش کند؛ امام زمان را هم دیده بود که بعد از شهادتش از وصیتنامه‌اش فهمیدیم- در وصیت‌نامه نوشته بود: «من هرچه دارم از آقای حلبی دارم و…» من اشتباها فکر کردم که این وصیتنامه متعلق به مصطفی چمران است؛ این آقای اکبری این موضوع را کرد پیراهن عثمان. من هم با او وارد گفت‌وگو شدم و با او صحبت کردم و دیدم اینها خیلی بی انصاف اند؛ بابا ما با مبلغین بهایی‌ هم چنین رفتار نمی‌کردیم؛ آدم در میدان جنگ هم باید مروّت و انصاف داشته باشد. خلاصه دیگر بحث نکردم چون دیدم خیلی بی انصاف است.

الان در اینترنت بزنید می‌آید «نادر فضلی از مناظره گریخت!» بعد آقای اکبری آهنگر پوستین وارونه را ساخت که البته من به او گفتم اسمش را می‌گذاشتی «اخراجی‌های 3» گفت چرا؟ گفتم چون رفته‌ای با اخراجی‌های علوی و انجمن صحبت کردی. این که نشد مستند که بروی با مثلا با آقای فلانی، که وقتی به مدرسه علوی آمد حرف زدن معمولش را هم بلد نبود، و به برکت مدرسه ی علوی پیشرفت کرد، مصاحبه کنی که نسبت به مدرسه علوی نمک ناشناسی کند و علیه مدرسه سخنان سخیف بگوید و هم علیه انجمن مطالب نامربوط و لاطائل بزند.

آقای اکبری آهنگر در مخالفت با انجمن پرشور است و سعی هم می کند خودش منصف جلوه دهد که لااقل در برخوردی که با من داشت، ابدا چنین نبود.

اسفند سال 93 بود که من شنیدم سمیناری است در مشهد که مؤسسه ای به نام حق پژوهی آن را برگزار می‌کند. محور بحث این سمینار منشور روحانیت امام بود که سه روز سمینار داشتند. اگر فراموش نکرده باشم یک روز راجع به شیعه‌ی انگلیسی، یک روز راجع به انجمن حجتیه و یک روز هم راجع به یک گروه دیگر که یادم نیست، شاید وهابیت یا بهائیت. بخش راجع به انجمن را من شرکت کردم. راهی مشهد شدم و یکراست هم رفتم سمینار. دم در آقای اکبری آهنگر – با این که در مدرسه شاگرد مدرسه بود، او را نمی شناختم و چون در فیلم پوستین وارونه دیده بودمش، شناختمش. مرا دید و خیلی گرم گرفت و من هم رفتم و ردیف جلو نشستم. ده‌ها شرکت‌کننده از آقایان و بانوان، اعم روحانی و حزب‌اللهی و بسیجی، حضور داشتند.

گفتند آقای اکبری آهنگر اول سخنرانی می‌کند و بعد هم پاسخ به سوالات داریم. ایشان سخنرانی کرد و بعد من دستم را بلند کردم؛ آقای آهنگر خیلی با احترام گفت «بفرمایید آقای فضلی» گفتم من سوال دارم و می‌خواهم با شما صحبت کنم؛ گفت آخر پاسخ به سوالات کتبی است؛ گفتم مگر شما مرا دعوت به مناظره نکردید، حالا آمده‌ام مناظره با شما؛ جاخورد!

گفت «مسئولین جلسه تصمیم بگیرند» و گفتم به آنها هم بگویید و خلاصه رفتند و آمدند و گفتند بفرمایید.

ما رفتیم و نشستیم و نوار آن مناظره هست. ایشان خیلی با احترام گفت «آقای دکتر فضلی نویسنده هستند و مدرسه علوی درس می‌دهند و… من از ایشان یک سوال دارم جوابش را بدهند»؛ من هم خیلی با احترام اول صحبتم دعایی از امام رضا را خواندم برای اینکه ملت بدانند ما مسلمانیم. گفتم «این دعایی است که امام رضا در قنوت نماز جمعه توصیه کرده‌اند راجع به امام زمان بخوانید، من هم آنموقعی که آقای مجتبی خامنه‌ای شاگردم بود، دعا را دادم به ایشان و خواهش کردم از پدر درخواست کند تا در نماز جمعه – بعد از مرحوم طالقانی که ایشان امام جمعه شد- بخوانند. البته چون طولانی بود ایشان یکبار آن را خواندند» می‌خواستم بگویم که «آقا! ما معلم آقازاده‌های آقای خامنه‌ای هم بوده‌ایم به هرصورت یهودی نیستیم».

شروع کردیم به صحبت؛ ما آنجا مناظره کردیم  و خیلی هم با خوشی خداحافظی کردیم و من ایشان را دعوت کردم منزلم. نگاه ما دشمنانه نیست؛ من او را به دید دشمن نگاه نمی‌کنم؛ رفیقی هم داشت به نام آقای خضاب که او هم آمد.

بنده پشت سر آقای اکبر، چون ملبس به لباس روحانیت بود، به احترام لباسش نماز خواندم. با آنکه به منزله‌ی فرزند من است.

ایشان آنجا سوالاتی کرد که من جواب دادم و یک سوال دیگر هم از من کرد؛ راجع به انقلاب و امام سوال کرد که فعلا واردش نمی‌شوم. اما آنچه باعث شد که من آقای اکبری آهنگر را کنار گذاشتم این بود که گفت «نظر انجمن راجع به اهل سنت چیست؟» چون به ما تهمت می‌زنند که اینها شیعه انگلیسی هستند و اختلاف می‌اندازند و عمرکشان دارند و….

من این را در جوابش خواندم که در کتابم هم آورده ام؛ امام علی می‌فرماید: «انَّ لِلجَنّةِ ثَمانِيَةَ أبوابٍ: بابٌ يَدخُلُ مِنهُ النَّبِيّونَ والصِّدِّيقونَ ، وبابٌ يَدخُلُ مِنهُ الشُّهَداءُ والصّالِحونَ ، وخَمسَةُ أبْوابٍ يَدخُلُ مِنها شِيعَتُنا ومُحِبّونا …، وبابٌ يَدخُلُ مِنهُ سائـرُ المُسلِمينَ مِمَّنْ شَهِدَ أنْ لا إلهَ إلّا اللّه ُ ، ولَم يَكُنْ في قَلبِهِ مِقْدارُ ذَرَّةٍ مِن بُغْضِنا أهلَ البَيتِ» یعنی «بهشت هشت دروازه دارد: دروازه‌اى كه پيامبران و صدّيقان از آن وارد مى‌شوند، دروازه‌اى كه شهيدان و صالحان از آن داخل مى‌شوند و پنج دروازه‌ی ديگر كه شيعيان و دوستداران ما از آنها وارد مى‌شوند… و يك دروازه‌ی ديگر كه ديگر مسلمانانی كه به يگانگي خدا گواهى مى‌دهند و در دلشان ذرّه‌اى دشمنى نسبت به ما خاندان نيست، از آن به بهشت در مى‌آيند.»

مولوی عبدالعزیز

گفتم «آقای اکبری! خیلی از این سنی‌ها براساس فرمایش امیرالمومنین به بهشت می‌روند؛ ما این وهابی‌ها و داعشی‌ها را می‌گوییم که جهنمی هستند؛» گفتم «آقای اکبری! من و آقای آدرانی –پیرمردی است همسن آقای سجادی در مشهد- و آقای سجادی سال 56 در نماز عید فطر سنی‌های ترکمن صحرا سخنرانی کردیم؛ آقای سجادی وقتی به زاهدان می‌رفته برای سخنرانی، مولوی عبدالعزیز، پدرزن مولوی عبدالحمید، با آخوندهای سنی می‌آمدند فرودگاه به استقبال آقای سجادی، ما با سنی‌ها مراوده داشتیم، من شاگرد سنی داشتم و ما با سنی‌ها دشمنی نداریم.»

ببینید! کاملا برایش توضیح دادم؛ من اصلا کینه‌توزانه به او نگاه نمی‌کردم، به او گفتم آقای اکبری ما قائل نیستیم که باید بین شیعه و سنی اختلاف ایجاد شود و این تهمت است. آقای حلبی از این عیدالزهرا و اینها متنفر بود. من یادم است که در محله ی ما از وقتی بچه‌ بودم عیدالزهرا می‌گرفتند؛ از وقتی آمدم به انجمن من در انجمن عیدالزهرا ندیدم؛ ما رسما در انجمن ممنوع کردیم که کسی حق ندارد در انجمن چنین کاری کند.

از کی؟

هیچوقت در انجمن عیدالزهرا نداشتیم و بعدا که عده‌ای خودشان شخصا گرفتند ممنوع کرده و گفتیم هیچکس حق شرکت در جلسه‌ای را ندارد که عیدالزهرا برگزار می‌شود. اصلا به آن گونه جلسات توأم با بی‌ادبی عقیده نداریم.

من یادم می‌آید با بعضی‌ها که در میانشان برخی هم انقلابی بودند جلسه‌ای داشتم ایام عیدالزهرا بود. گفتم «تو را به خدا از این حرف‌های زشت نزنید؛ می‌خواهید عیدالزهرا بگیرید، عیبی ندارد، بیایید و بگویید که امیرالمومنین این بود، فضائل امیرالمومنین را بگویید».

یکبار نواری پر کردم که در عسلویه هم پخش شد و در آن مقام علمی امیرالمومنین را با خلیفه ی دوم مقایسه کردم. گفتم «خلیفه ی اول و دوم در تفسیر جایگاه‌شان این بوده و امیرالمومنین جایگاهش این است که بنده دارم تفسیر امیرالمومنین را می‌نویسم و این 20 مجلدی که تا الان نوشتم تازه به وسط کار رسیده است.» ما این حرف‌ها را بزنیم نیازی نداریم حرف زشت بزنیم، این حرف‌ها اصلا در گروه خونی ما نیست.

همه‌ی این توضیحات را دادم تا اینکه ایشان جلد دوم کتابش را برایم فرستاد و با کمال تعجب دیدم که درست بالعکس حرف‌های من را نوشته، شما بودید چه حالی می‌شدید؟! این آقا به من خیانت کرد.

بعد چه کردید؟

ارتباطم را قطع کردم.

نخواستید سند بیاورد برای آنچه نقل کرده؟

سند و مدرک؟ الان خیلی از این آقایان حرف‌شان سند است. من وقتی به ایشان می‌گویم من به عنوان یکی از اعضای انجمن که تا اعماق انجمن را می‌دانم، دارم از روی کتابم به تو نشان می‌دهم، من خودم سندم دیگر، و تو باید در کتابت بنویسی که من با آقای فضلی صحبت کردم و ایشان گفت که ما چنین اعتقادی نداریم.

خاطره برایش نقل کردم و گفتم که ما سال 56 قبل از اینکه در نماز عید فطر سنی‌ها صحبت کنیم با آقای آدرانی رفتیم یک جلسه‌ی مهم بزرگان ترکمن صحرا؛ اینها سه روز نماز تراویح می‌خوانند؛ به نماز آنها رفتیم و آنجا در مرز ایران و ترکمنستان روستایی بود به نام مراوه تپه، یک جلسه مهمی آنجا بود که بزرگان‌شان جمع بودند. 300-400 نفر بزرگان ترکمن صحرا در آن مسجد نشسته بودند و آقای آدرانی هم فقط قرآن می‌خواند. اینها هم می‌فهمیدند که دارد قرآن می‌خواند، اصلا فارسی بلد نیستند؛ یکدفعه یکنفر که کنار من بود صدایی با دهانش درآورد که من ترسیدم، دیدم نفرات دیگری هم این صدا را درآوردند و متوجه شدم که ابراز احساسات‌شان با این حرکت است؛ بعد به ما گفتند که وقت افطار شد. رفتیم نشستیم و دیدیم که یک نان بیات گذاشتند و یک شکلات خشک و چای؛ بعد گفتند بیایید نماز. بعد از نماز مغرب و عشا گفتند بفرمایید و دیدم اینها یک افطار مختصری می‌کنند و تازه آنموقع یک سفره مفصلی انداخته بودند و ما هم شام مفصلی خوردیم و همانجا قرار شد در نماز عید فطرشان صحبت کنیم.

اینگونه بود ارتباط‌مان.

یعنی شما در مجموع در این سال‌ها با رفت‌وآمد چه با آقای اکبری آهنگر و چه با نهادهای مختلف، جمع‌بندی‌تان این است که اینها صرفا دنبال آن بچه هستند بزنند بر سرش و خرابکاری‌ها را به گردنش بیندازند؟

ما چیز پنهانی نداریم. تمام حرف‌های من در کتاب‌های من است بروند بخوانند ببینند ما عقیده‌مان چیست.

انتهای پیام | پایان قسمت دوم

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. اعتقاد به موجودی غیر عقلانی و غیر تجربی و غیر واقعی که با علم بشری در تضاد است باعث تولید فرقه های جعلی نظیر حجتیه و بهائیه شده است که همانا تعقل و تدبیر و پیشرفت و توسعه جامعه را با فقر و جهالت و نادانی و تحجر و خرافه و عقب ماندگی جایگزین ساخته!

    4
    41
    1. اولا نظر شما توهین آمیز است: “موجودی غیر عقلانی و غیر واقعی..” گویا همه دانشمندان و مردم تاریخ شیعه را بی عقل و بی علم دانسته اید.
      دوم بهتر بود به جای انگ زدن، خودتان تحقیق علمی می کردید و نتایج آن را منتشر می نمودید.
      سوم غیبت موضوع علمی بزرگی است که دانشمندان از قرن سوم تا کنون روی آن کار کرده اند. بازی فوتبال نیست که بدون فکر و تحقیق و مطالعه و دلیل و مدرک، تخمه بشکنید و در باره آن نظر بدهید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا