خرید تور نوروزی

چرا یک اصول گرا باید به اصلاحات رای دهد؟

علیرضا احمدی، فیلمساز، دریادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درمورد انتخابات 1400 نوشت:

بسیار دشوار بتوان حال تماشاگری را درک کرد که به سختی بلیط بازی مهمی را تهیه کرده و زمان طولانی را به تماشای بازی تیم محبوبش اختصاص داده اما حالا در دلش آرزو می‌کند که تیمش ببازد. باید قبول کرد این تماشاگر یا دیوانه‌ای تمام عیار است یا در آن بازی شاهد چیزی بوده که آرزویی جنون آمیز را خواسته‌ای قابل تامل کرده است.

 فایده گرایی به عنوان یک نحله فکری در اخلاق، غایت را محصولی فارغ از خیر و شرِ بذات آن می‌داند و نتیجه یک بازی چیزی جز نتیجه‌ی دوگانه‌ی برد-باخت نیست. اما اخلاق ابعاد دیگری هم دارد که فایده‌ی نتایج را به نفع درست بودن و انجام تکلیف کنار می‌گذارد. در این بخش از مباحث اخلاق نیت و اراده‌ی خیر مهم‌تر و غایت است. به این دیدگاه شاید بتوانیم راه در دل آن طرفدار دو آتشه‌ای پیدا کنیم که حالا از لذت پیروزی تیم محبوبش دست شسته است. حتما دیده است که اراده‌ی خیر از تیمش رفته و یا به هر شکل پیروزی را جوانمردانه نمی‌داند چرا که نیت خیر و ارده‌ی خیر اولین ناکام رقابت شده و تیمش را در این مسیر مقصر می‌بیند.
در بازی سیاسی شکل گرفته در کشور، مدت زیادی است که اراده خیر به شکلی از طرف اصول‌ گرا کسر شده است، به این ترتیب که توازن و برابری به عنوان پیش شرط رقابت سالم وجود ندارد و طرف اصول گرا به این موضوع واکنش نشان نمی‌دهد. شرکت در این رقابت در اشکالی از نگره‌های اخلاقی که از قضا به اخلاق و فلسفه اسلامی هم نزدیکی بیشتری دارد یعنی اصل اهمیت نیت در رفتار تا نتیجه، خود نشان از بی‌اهمیتی نفس بذات خیر رقابت دارد.

نفس رقابت سیاسی چرا خوب است؟ چون در اصل می‌توان آن را محلی برای اثر بخشی اراده‌ی ملت دید. جایی که شعارها به عنوان خواسته ‌ای مردم مطالبه می‌شوند و از زبان مجریان قانون به شکل یک امید قابل دسترس شکل بیرونی پیدا می‌کنند. سلامتِ شعارها برای شعار دهندگان و به عبارتی نامزدهای انتخاباتی، در درجه اول به قابل دسترس بودن آنهاست. در این زمینه اصلاحات دچار مشکل اخلاقیِ در هم گره خورده‌ای است؛ چرا که متن شعارهایش را در قانون کشور قابل دسترس می‌داند اما دائما خود را در رسیدن به آنها ناکام می بیند و این ناکامی را به چیزی بیرون از خود وا می‌گذارد. در مقابل ،رقیب پاسخ می دهد که اگر خود و البته جایگاهی که برای آن مبارزه می‌کنی را فاقد توانایی لازم می‌دانی پیشاپیش کنار برو. این مکالمه‌ی روشنگرانه‌ای است. چرا که از دل آن می‌توان متوجه شد، حدود واقعی و قابل شعار دادن مسئولیت‌های قانونی کشور -مثل ریاست جمهوری- کجاست.

اگر طرف اصول گرا با زیر سوال بردن شعار دهنده‌ی اصلاح طلب، با این دو وجه که یا تو مرد عمل نیستی و یا شعارهایت فراتر از عملی شدن است، طرفداران اصلاحات در کشور را هدف قرار داده است، به نظر می‌رسد اصلاحات باید به‌طور جدی بحث را از حیث اخلاق به این سمت ببرد که اصول گرایی هم تا در بازی ناعادلانه‌ی بی‌نگرانی سیر می کند، لااقل از جهت اخلاق چیزی برای طرفداران خود نخواهد داشت. باید اصول گرایی و رای دهنده‌ی سنتی این طیف در کشور را به‌طور مشخص با این پرسش روبرو کرد که چگونه دونده‌ای که چند متری از رقبا جلوتر بازی را شروع کرده می‌توان محق قرار داد و پای حرف‌هایش در مورد چیستی‌ها و چرایی‌های این رقابت نشست. تماشاگر بازی فوتبالی که در ابتدا گفته شد باید روبه بغل دستی‌اش بکند و بگوید «آیا قرار بود ما این بازی را اینگونه ببریم؟!»

چرا امروز اصول گرایی در رقابت سیاسی کشور شکل بنیادی اخلاق مداری خودش را از دست داده است؟ مسئله اول این است که چون اصول گرایی به طور درستی در کشور شکل نگرفت که حدود اخلاق و مرام خود را توصیف کند. در حقیقت ابتدا اصول گرایی هر آنچه اصلاح طلبی نباشد بود. البته صدای بلند دیگری هم وجود نداشت و پس روبروی هم بودن این دوصدا بهتر شنیده شد. اما هر آنچه مقابل اصلاحات باشد کدام است؟ حالا که بنیادی برساخته وجود نداشته تا طیف‌ها دور آن گرد شوند، به شکلی سنتی بنیادها بر پایه‌ی بزرگ‌ترها و ریش سفیدها بنا شد. به مرور بنای اخلاق رقابت را هم همان افراد ریش سفید شکل دادند. چیزی که درابتدای امر می‌شد در رقابت انتخاباتی آقای توکلی و ناطق نوری دید و بعدتر حضور تکلیف‌مدارانه‌ی میرسلیم و شکل مبارزه‌ی انتخاباتی او را هم می‌توان در همان جایگاه تفسیر کرد. اما اگراصول گرایی از چنین پیشینه‌ای برای تعریف مرز اخلاق مبارزات خود بهره‌مند است، اصلا چرا باید وارد چنین بحثی در مورد نبود شکل بنیادی اخلاق‌مداری در این طیف شد؟ جواب درمسئله‌ی دوم است: اصول گرایی با افت محبوبیت در جامعه، بنیادهای فکری و اهداف استراتژیک کلانش را به نفع خواست مردم تغییر نداد، بلکه از اخلاق خرج کرد.

بعد از خاتمی 76، اصول گرایی شروع به تبیین حدود خودش کرد، اما جای تعجب بسیاری دارد که برای به قدرت رسیدن در بازی تازه شکل گرفته‌ی اصلاحطلبی-اصول گرایی، خیلی سریع از پوپولیسم احمدی نژاد معابانه استفاده کرد. و در ادامه اصول گرایی در برهه‌های مختلف برای اقلیت مغلوب در انتخابات پاسخی نداشت. اما اصلاحات در دوره‌ی خاتمی و بعدتر در دولت اعتدال -که طرف اصول گرا دوست داشت اصلاح طلب شناخته شود- همیشه برای سوالات و نگرانی‌های طیف اصول گرای مردم پاسخ داشت. پس در قدم اول اصول گرایی طرف دیگر را رقیب متصور شد ولی در محاسبه‌ی جمعیتی، همه‌ی ایرانی‌هایی که می‌توانستند به اصلاحات رای بدهند را هم به عنوان رقیب شمرد. در حالیکه افراد جامعه از نظر اهل سیاست، از فردای انتخابات باید آحاد یک ملت تصور شوند. حالا نتیجه‌ی محاسبه‌ی اصولگرایانه به کجا ختم می‌شود؟

شمارش جمعیتی و تغییر نسل و تغییر ذائقه‌ی زیستی اصولا به اصلاحات نزدیک‌تر بود و به طبع زمانه، نسل جدیدتر حتی شعارهای اصلاحات را هم کهنه می‌دید و چیزهای جدید می‌خواست. حالا اصول گرایی در گام دوم کاری غیراخلاقی انجام می‌دهد و برای کنترل این جمعیت خواسته‌های کلی آنها را محدود تصویر کرده و از این تصویر درشت‌نمایی هم می‌کند. متاسفانه عباراتی مثل «هر کس این کشور را نمی‌خواهد برود»، تزریق یاس در رگ‌های پرانرژی‌ترینِ نسل‌های کشور است. به این ترتیب اصول گرایی برای اینکه بتواند در این بازی هنوز بازی کند، به نفع خودش شکل زمین بازی را تغییر می‌دهد و آنچه پیشتر در مورد این مسئله مطرح شد، که «ای اصلاح طلب اگر فکر می‌کنی ریاست جمهوری آزادی عمل ندارد و نمی‌توانی کاری کنی اصلا به بازی نیا!»، حالا از صورت یک گفت‌وگوی روشنگری، به بازی محدود کردن طرف مقابل می‌افتد. چرا که قطعا هر دو طرف بازی باید برای هر چه اثربخش‌تر کردن مسئولیت‌های ریاست جمهوری و تبیین آن برای مردم تلاش کنند. قطعا هیچ دو رقیبی نباید بگویند کاپ مسابقات که بی‌ارزش است! اما طرف اصول گرا با بدیهی دانستن حدود اثر بخشی (و حتی بی‌اثری) آن، نمی‌خواهد چند و چون نظریه‌ی مقابل را به بوته‌ی آزمایش بگذارد. حال پاسخ هر چه بود، می‌پذیرد که کاپ در آغوش او باشد، حتی اگر بی‌اثر و بی‌ارزش.

با این حال باز هم با انتخاب روحانی، اصول گرایی دچار دو چالش شد؛ اول اینکه هنوز جمعیت تازه‌نفس رای دهنده سمت اصلاح طلبی دارد و انتخابات وسیع در کشور، خود به خود به نفع طرف مقابل تمام می‌شود. پس اصول گرایی تلاشی برای بزرگ و پرهیاهو کردن انتخابات ندارد. در انتخابات مجلسِ آخر شاهد این رویه بودیم. به هر حال اینکه همه‌ی اصول گرایان در مقابل شورای نگهبان سکوت کردند نشان از این دارد که شکل اخلاقی اصولگرایی کاملا فایده‌گرا شده است که چه بد.

اما چالش دوم اینکه خود آقای رئیس جمهور و یا افرادی مثل مطهری (پسر) یا ناطق نوری، زمانی در جایگاه یک اصول گرا بوده‌اند؛ و این گویای آن است که اصول گرایان در چالش پوپولیستی احمدی نژادمعابانه دو شقه شده‌اند. یکی مدتی با احمدی نژاد ماند و دومی سریع صحنه‌ی بازی‌اش را تغییر داد. شق اول بعد از ماندن با احمدی نژاد باید برای احیای دوباره‌ی خود نظریاتش را در زمانی نشان می‌داد و دائما از لفظ «شرایط موجود آن دوره» برای چرایی رفتارش استفاده می کرد. این در حالی است که شق دوم به خاطر امر اخلاقی از بین رفته در آن دورانِ پوپولیستی بود که خود را به اقلیتِ در قدرت مانده‌ی اصلاحاتانه ملحق کرد. در شرایطی که شقه دوم بسیار سریع احیا شد، شقه اول برای ماندن در عرصه‌ی بازی، باز هم دوباره دستاویزش را تغییر در وجوه بازی قرار داد و حدود اخلاق را مجدد زیر پا گذاشت. پیش فرض این رقابت بهره‌مندی مردم از ایرانی بودن بود و همینطور احساس دست داشتن در آینده. اما اصول گرایی در تمام بخش‌هایی که دارای قدرت بود، با کم کردن بهره‌مندی مردم از ایرانی بودن، احساس میل به دست داشتن در آینده و سرنوشت را بخاطر بیرون راندن نرم و غیرمستقیم رای دهندگان اصلاح طلب به صورت منفی تحت الشعاع قرار داد.

ناکارآمدی تصمیم‌های کلانی مثل برجام و در ادامه مجموعه‌ای از نقشه‌های عمومی کشور که یکی یکی بر باد رفت، مثل طرح تحول نظام سلامت و افق 1404، حقیقتا به خاطر شکل رقابت سیاسی شکل گرفته در کشور رخ داد. در این رقابت سیاسی اصول گرایی دیگر خود را ملزم به رفع نیاز همه‌ی مردم ایران نمی‌دید، مخصوصا که دولت را متهم به اصلاحات‌گرایی می‌دانست. سوال اساسی دیگری که شکل می‌گیرد این است که چرا اصول گرایی برای رقابت به این شکل رسیده است؟

پاسخ به نظر می‌رسد به ساختار اصول گرایی برمی‌گردد که بر مبنای تصمیم افراد محدود است. کیفیت افراد دراین جناح اثر فراحزبی دارد. اصولگرایی با از دست دادن شقه دومی که یاد شد در حقیقت طیف اخلاق مدارتر خود را از دست داد. به این ترتیب ساختار متکی به افراد، حالا کسانی را در راس می‌بیند که کمتر نفع مردم را شرط اخلاقی وجود خودشان می‌دانند. در این دیدگاه مردم وسیله ی غایتی هستند به نام قدرت که به فایده آنهاست اما قرار بود قدرت وسیله‌ای باشد برای مردم که غایتی هستند تماماً تکلیف‌مدارانه.

به این ترتیب یک رای دهنده‎ی اصول گرا حالا باید به تماشای مسابقه‌ای بنشیند که تیم محبوبش دائما اخلاقا بد بازی می‌کند و در نهایت اخیرا ناعادلانه هم پیروز شده است. این رای دهنده اگرچه نمی‌خواهد به اصلاح طلبی رای دهد اما اگر دقیق نگاه کند دلیلی هم برای رای به این شکل از بازی کردن ندارد. و اگر نگاهی اخلاقی داشته باشد باید به تیم حریف رای بدهد. هنوز هم اصلاح طلبی اخلاق‌مدارانه‌ترین سبد رای موجود در کشور است و قطعا اصولگرایی این را می‌داند؛ ولی فعلا پایش را روی شانه‌های رای‌دهندگانی گذاشته است که این بی‌اخلاقی کاملا برایش تبیین نشده است. نفس این عمل آخر(شانه و پا) تشریح می‌کند که چطور تیم محبوب تماشاگر و اصول گرایی نهایتا مجبور است بی‌اخلاقی را در حق طرفداران خودش هم تعمیم بدهد و این دقیقا پاسخ این سوال است: چرا یک اصول گرا باید به اصلاحات رای بدهد؟

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا