اگر راست میگویید این را “علاج” کنید!
احمد زیدآبادی، روزنامهنگار در یادداشتی تلگرامی با عنوان «اگر راست میگویید این را “علاج” کنید!» نوشت:
شبکههای تلویزیونی فارسی زبان خارج از کشور برای جمهوری اسلامی دردسر بزرگی شدهاند. این موضوع در ادبیات به شدت خشمگینانۀ حسن روحانی نسبت به انتشار فایل مصاحبۀ ظریف در تلویزیون ایران اینترنشنال به وضوح نمایان شد.
واقعیت این است که شبکۀ ایران اینترنشنال، سیاستها و عملکرد کلیت نظام جمهوری اسلامی را هدف بمباران خبری و تحلیلی شبانه روزی قرار میدهد، سبکِ کاری که مخالفان، منتقدان و طرفدارانی در بین نیروهای مختلف اجتماعی دارد.
در اینجا بحث بر سر پرسشهایی از قبیل اینکه وظیفۀ رسانه دقیقاً چیست؟ رسانۀ حرفهای چه مشخصات و ویژگیهایی دارد؟ منبع تأمین مالی رسانه چه تأثیری بر جهتگیری خبری آن میگذارد؟ بیطرفی در امر اطلاعرسانی تا چه اندازه امکانپذیر و ادعای آن تا چه میزان محلِ اعتناست؟ و…. مشکلی را حل نمیکند چرا که رسانه از جنس امور تفهمی است و فقط به میزان محدودی آن هم عمدتاً در بارۀ معیارهای صحت و اعتبار “خبر” میتوان ضوابط و قواعدی اجماعی برای تولیدات آن تعریف کرد.
در واقع مسئلۀ اصلی این است که چرا چنین وضعیتی پیش آمده است؟ به نظرم مسئولان جمهوری اسلامی به جای ابراز خشم باید این مسئله را از زاویۀ دیگری بنگرند.
در حقیقت بیشتر افرادی که در خارج از کشور در رسانههایی مانند ایران اینترنشنال مشغول به کار شدهاند، فعالان رسانهای یا روزنامهنگارانی هستند که روزگاری در همین کشور در مطبوعات و رسانههای داخلی مشغول به کار بودهاند اما هر کدام به دلایلی مانند بیکاری ناشی از توقیف نشریه، تعقیب قضایی به علت عقاید یا اظهارات خود، دریافت حکم زندان به دلیل گرایش سیاسی یا سبک زندگی و یا کلاً احساس تنگنا و فشار از فضایی که هر نوع کار معمول و معنادار را از آنها سلب کرده است، عملاً از کشور خود آواره شدهاند.
از طرفی، راه تردد و رفت و آمد آنها به کشور بسته شده است به طوری که امکان تجدید خاطره و دیدار با خانواده و دوستان و زادگاه خود را ندارند و حتی در مراسم سوگواری نزدیکترین عزیزان خود هم فرصت حضور پیدا نمیکنند. علاوه بر این، نام همگی نیز ظاهراً در لیست سیاهِ ممنوعالمعاملگی گنجانده شده است تا همۀ پیوندهای آنها با وطن گسسته و ریشههای هویتیشان خشکیده شود!
با چنین وضعیتی چطور میتوان انتظار خونسردی و بیطرفی از جانب بسیاری از آنها را داشت؟ افرادی با احساسِ غربت و آوارگی و دورافتادگی و تبعید و تبعیض و فشار به فرض هم که بکوشند نسبت به مسّبب شرایطشان، بیطرف باشند اما مگر ناخودآگاهشان چنین اجازهای به آنها میدهد؟
همین وضعیت بر شمار بسیاری از مهاجران و تبعیدیان از فعالان سیاسی گرفته تا چهرههای هنری نیز حکمفرماست. بسیاری از خوانندگان و هنرپیشهگان از ابتدای انقلاب، مجبور به مهاجرت شدهاند. بیش از نیمی از عمر معمّرترین آنها در غربت سپری شده و شماری از آنها با حسرتِ دیدار وطن سر بر بالین خاک نهادهاند.
کسی که به هر دلیلی از دیدارِ عزیزترین محبوب خود محروم شود چطور ممکن است بر مسببان محرومیتش خشم نگیرد و خواهان نزول هر بلایی بر آنها نشود؟
بنابراین، آقای روحانی که با این میزان از خشم و نفرت در بارۀ برخی از آنها سخن میگوید شایسته است لحظهای نیز به دلایل خشم و نفرتِ متقابل آنان بیاندیشد.
بسیاری از ایرانیان خارج از کشور، چهار سال پیش به این امید که راه رفت و آمدشان به کشور گشوده شود در مقابل مراکز رأیگیری در سفارتخانههای ایران صف بستند و به حسن روحانی رأی دادند، اما او در این مسیر کدام گام را برداشته است؟ چه غم و اندوهی در این عالم سنگینتر از این است که هنرمندی چون بهروز وثوقی و صدها تن چون او، در پیرانهسری، آرزوی تن سپردن به خاک ایران را دردل داشته باشند اما هیچ روزنی از امید برای برای برآورده شدن این آرزو در انتهای تونل زندگی آنان دیده نشود!
وقتی کشور را میراث منحصرِ خود میدانید و دیگران را نادیده میگیرید و محروم میکنید و یا از وطن میرانید، آن دیگران هم به چالش تبدیل میشوند! اگر راست میگویید این را “علاج” کنید!
انتهای پیام