روشنفکری و جامعه
مرتضی زارعی، مدرس دانشگاه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «روشنفکری و جامعه» دربارهی گفتوگوی اخیر میان عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان در کلابهاوس نوشت:
چندی پیش «روشنفکری وحقیقت» موضوع گفتوگوی دو متفکر مطرح کشورمان در کلاب هاوس بود. اما این گفتگو حداقل از دو جهت نتوانست پاسخگو به نیاز امروز در حوزه روشنفکری باشد.
جهت اول : این که طرفین گفتگو از روشنفکری تعریف روشن و کارآمد ارائه ندادند. دراین گفتگو دکترسروش ،اساسا تعریف روشنفکر را دشوار دانست و دکتر ملکیان، روشنفکر را در حد یک محقق و فرد فرهنگی دید و تعریف نمود: روشنفکر تقریر حقیقت وتقلیل مرارت می کند. ۱ هردو واکنش نشان داد که دو طرف با حقیقت وجودی روشنفکری فاصله دارند.
روشنفکر ورای معنای لغوی و امکان تحقق خارجی که میتواند هر نوع تلاش فرهنگی را در برگیرد، یک کارکرد و جایگاه مشخص اجتماعی دارد و سخن اصلی در این منزلت است. روشنفکری در عصری ظهور کرد که جوامع در نبود پیامبران احساس خلاء و خسران مینمودند، پیامبرانی که دغدغه حقیقت و جامعه را با هم داشتتد و حلقه وصل حق و مردم و منادی عدالت بودند. و برخلاف عالمان که با فاصله و آن هم به جمعی محدود میآموزند، پیامبران از زمان بعثت و همزمان با گرفتن ایمان و علم، آگاهی و ایمانبخش آن هم به عموم هستند. روشنفکر نیز کوشید چنین باشد و به تعبیری که شهید مطهری نقل میکند، روشنفکر با الهام از روح زمان خواست نوعی رسالت را در جامعه به انجام رساند ۲. لذا خیلی از روشنفکران درطول تاریخ روشنفکری، در پی کسب مراتب مرسوم علمی نرفتند و یا منتظر طی مدارج علمی نماندند و از روزی که درد حقیقت در جانشان افتاد با جامعه همسخن گشتند. روشنفکر همواره بیش از درس حقیقت، درد حقیقت و عدالت داشته است. و در کشور ما اگر روشنفکری نتوانست منزلت دهه چهل و پنجاه خود را در افکار عمومی حفظ کند، دلیل آن فاصله گرفتن از همان نقش اجتماعیاش بود.
جهت دوم: در عنوان مساله گفتگو؛ یعنی بررسی نسبت بین روشنفکری و حقیقت است، عنوانی که مساله اصلی امروز ما نیست؛ چرا که امروز ما دچار وضعیتی هستیم که آگاهان به حقایق بیش از همه خود را به تجاهل میزنند و مشکل نشناختن حقیقت و حتی قدرت بر اجرای حق نیست، مشکل نبود اراده و ایمان به تحقق حقیقت و عدالت است و در این روند روشنفکران همان قدر مسئولند که حاکمان مقصرند. در دورهای که عدهای (بیشتر حاکمان) تغافل نسبت به حقایق دارند و روشنفکران در صدد تقریر حقیقتاند، شعور آگاه جامعه،طالب تحقق حق است؛ وجدان جامعه و فطرت جمعی حقیقت و عدالت را میشناسد و جامعه از روشنفکر انتظار تقریر حقیقت را ندارد، بلکه میخواهد ندای حقیقت باشد. و برای آن هزینه بپردازد. روشنفکر نباید گمان برد که معلم حقیقت است. روشنفکر باید مذکِر و یادآور و فریادکننده حقیقت و منادی عدالت باشد. کاری که انبیاء الهی میکردند و سخنشان در جانها مینشست. قرآن وقتی از دین سخن میگوید حاق دین را فطرت معرفی میکند:
«ﭘﺲ ﺣﻖ ﮔﺮﺍﻳﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺩﻳﻦ ﺭﻭﻱ ﺁﻭر فطرت ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﺪﺍ ﺗﺒﺪﻳﻠﻲ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﺍﻳﻦ ﺍست دین استوار»۳
لذا در خود قرآن، لقب ذکر و پیامبر، عنوان مذکِر دارد؛ که یعنی فطرت آدمیان با حقایق از جمله حقیقت دین آشناست و رهبران معنوی و اجتماعی کارشان بیدارسازی و شکوفایی و تذکار است.
با این نگاه، روشنفکری حقیقی در مثل دوره شریعتی حضور و ظهور دارد که حقیقت نه تدریس و تقریر که فریاد میشود؛ لذا این فریاد تا اعماق جان جامعه میرود. نقص مهم روشنفکری به خصوص در بخش دینی آن بعد از انقلاب این است که روشنفکر به جای پیامرسانی حقیقت، و مطالبه عدالت، خواسته معلم و محقق حقیقت باشد و در این نقطه راه خود را از جامعه جدا نموده و جامعه نیز دیگر روشنفکر را یاریگر خود ندیده است.
بنابراین مساله اصلی نه بررسی نسبت روشنفکری و حقیقت، بلکه تحلیل نسبت روشنفکری و جامعه است. روشنفکری ما چه دینی و چه غیر دینی، نسبت خود را با جامعه مشخص نکرده است. تا این نسبت درست تبیین نشود و روشنفکران در صدد ترمیم ارتباط خود با جامعه بر نیایند، جامعه و روشنفکری از این وضع متضرر و مضطر خلاصی نخواهند یافت.
در این زمینه توجه به فهم اجتماعی مردم و نزدیک شدن به جامعه و منادی حقیقت و عدالت بودن در اولویت است. روشنفکری ما زمانی، با نگاه درست در مساجد و مجامع عمومی سخن میگفت و مخاطب عام را خطاب قرار میداد. اما در دهههای اخیر بیشتر در دانشگاه و محافل خاص حضور دارد. روشنفکر در دورهای به گونهای از حق و عدالت میگفت که برای خرید کتابش صف بسته میشد و اما امروز حتی قشر دانشگاهی کمتر پیگیر آثار روشنفکران است. عدم حضور جدی روشنفکری در جامعه و عرصه مطالبه عدالت، همچنین خیال سیاستمداران را از مواجهه با نخبگان دارای قدرت اجتماعی راحت نموده است. بنابراین نیاز امروز روشنفکری بازیابی نقش مهم اجتماعی خود و نزدیک شدن به جامعه است.
۱- سایت انصاف نیوز
۲-کتاب تعلیم وتربیت ص۹۸
۳- روم /۳۰
انتهای پیام
روشنفک هم تقریرحقیقت میکند وهم ندای حقیقت سرمیدهد وبه نوعی تمرین مرارت……وانزمان است که اوج پخته گیش فریادمیشود…ودیگرنه انست که چه به قیام نمازبرخاسته باشد وچه به شراب نشسته……فریار فریاد فریاد……
روشنفکر باید خاصیت داشته باشه پیش مردمش باشه ، و بالاترین خدمت یعنی جانش را در راه مردمش بدهد. الگوی روشنفکری سقراط است که در راه علم کشته شد الان شده الگوی روشن فکری کافه و سیگار وآستین کوتاه