خرید تور تابستان

سیدمصطفی تاجزاده؛ رویای زنده!

محمدجواد روح در یادداشتی تلگرامی با عنوان «رویای زنده» نوشت:

می‌داند ردصلاحیت می‌شود، می‌داند هر جمله‌ای که می‌گوید اتهامی تازه برایش می‌تراشد، می‌داند نه رقیب چشم دیدن‌اش را دارد، نه رفیق او را بر چشم می‌گذارد. می‌داند راه آزادی و دموکراسی و رواداری نه جاده‌ای سرسبز که سنگلاخی است در دل کویر.

اما او اهل زدن به دل کویر است. اهل تشنگی چشیدن. اهل شماتت شنیدن. اهل تیر از هر سو به جان خریدن.

می‌داند اصلاح‌طلبی اگر همان مشروطه‌خواهی باشد، آب و نانی ندارد. می‌داند راه او را بیراهه می‌خوانند و خودش را بیکاره می‌نامند.

می‌داند او را در دل‌شان دن کیشوتی می‌نامند که به جنگ آسیاب‌های بادی رفته است. با این تفاوت که خود می‌دانند آنها نه آسیاب‌های بادی، که واقعا هیولاهایی هستند. هیولاهایی که خودمان ساخته‌ایم و به جان خود انداخته‌ایم.

می‌داند که آنها در دل، درستی سخن او را گواهی می‌دهند، اما بر زبان جاری نمی‌کنند. یا اگر هم بر زبان جاری کنند، در دل روزها را می‌شمارند تا زمان حذف و رد او فرارسد و نفسی به آرامش کشند.

او همه اینها را می‌داند. آنقدر واقع‌بین هست که واقعیت‌ها را ببیند. فراتر از اینها، آنقدر در سیاست پیراهن پاره کرده که ناگفته‌ها را بشنود و نانوشته‌ها را بخواند.

اما با همه این دانسته‌ها، باز هم آمد. چرا؟ چون او چیزی می‌دانست که دیگران نمی‌دانستند. چیزی می‌دید که دیگران نمی‌توانستند.

او جان‌های یخ‌زده را می‌دید. رویاهای خفته را می‌دید. آرزوهای مرده را می‌دید. مغزهای کوچک زنگ‌زده را می‌دید. او باید می‌آمد تا یخ‌ها را بشکند، تا رویاها را بیدار کند، تا آرزوها را زنده کند، تا زنگار مغزها را بزداید.

او آمد تا نه با قدرت سخن بگوید و نه با ما. آمد تا ما را وادارد با خود سخن بگوییم. خود را ببینیم. به پشت سر بنگریم. دیروز را یادآوریم. امروز را بازکاویم و به فردا چشم اندازیم.

او می‌گوید آمده تا صدای بیصدایان باشد. اما آنچه نمی‌گوید این است که آمده تا صدای خود ما باشد برای گو‌ش‌های بسته‌ی خود ما. جان‌های خسته‌ی خود ما. دل‌های شکسته‌ی خود ما. و نیز، دوباره شکل دهد زنجیره‌های گسسته‌ی میان ما را.

این بی‌صداترین صدای ماست. صدایی که از دل ما برآید و لاجرم، بر دل خود ما بنشیند. آری، او آمده تا ما را وادارد با خود سخن بگوییم. از خود بپرسیم کیستیم؟ کجاییم؟ چه می‌کنیم؟ چه بودیم؟ چه شدیم؟

واقعا که چه خروس بی‌محلی است، مصطفی! خوابیده بودیم راحت. چه کارمان داشتی؟ یک گوشه بنشین و توییتت را بزن. تو را چه به نامزدی؟ تو را چه به آمدن؟

اصلا همان بهتر که مثل آن هفت سال در زندان می‌ماندی! تو را چه به آزادی؟ ما را چه به آگاهی؟ حق دارند که می‌گویند آشوبگری. حق دارند که می‌گویند ساختارشکنی. حق دارند هرچه بگویند.

تو آمدی و ساختارهای ذهنی ما را، رفتارهای عملی ما را، گفتارهای رسمی ما را به هم زدی. کدام ساختارشکنی از این بدتر؟ کدام آشوبگری از این گسترده‌تر؟

نامت مصطفی باشد که باشد. رسالت که نداری. قرار نیست سنت‌ها را بشکنی. قرار نیست بدعت‌ها را نقد کنی. آرام باش. صدا نکن و صدای خفته ما را هم درنیاور.

بگذار آسوده بخوابیم. رویایی هم قرار نیست ببینیم. ما عادت کرده‌ایم که رویاهای‌مان هم در قدوقواره بیداری‌مان باشد. ما رویاهای‌مان را دیری است که کشته‌ایم.

به تو هم احتیاج نداریم؛ ای مصطفی! ای احیاگر رویاهای مردگان! ای زنده‌کننده رویاهای مرده!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. در جواب کیهان درباره مساله این انتخابات.
    مساله : کاندیدای قدرت یا نظام یعنی کاندیدای انقلابی و حفظ وضع همیشگی و نادیده گرفته شدن مردم، یا کاندیدای علمی و مردمی و ملی و صدای بی صدایان برای تغییر اساسی و توسعه و پیشرفت و رفاه همگام با جهان برای اکثریت مردم نادیده گرفته شده

  2. تاج زاده آروزیی که دور می نماید .از جامعه جدی گرفته نمی شود و این بد ست.جامعه بابد نسبت به سرنوشت خود حساس باشد کشورهایی مثل ایران که تعییرات بنیادین به سختی صورت می گیرد مردم باید دعا کنند بنیان ها صحیح و سالم باشد والا به این آسانی قابل تغییر نیست از آنجا که وضعیت کشور مناسب نیست پس بنیانها مشکل دارد بنیان ها قابل تغییر نیست پس هرچه به جلو می رویم خطر بیشتر می شود در این اشفته بازار دهن کنجی که آنها که راه د ست را نشان می دهند از همه فاجعه تر است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا