روایت همبند نزار زکا و انوشه آشوری از دوران زندان
معصومه رشیدیان، انصاف نیوز: بخاطر مسئلهای مالی به زندان میافتد و از قضا همبند سیاسیونی میشود که برای دنبال کنندگان اخبار بسیار نامآشنا هستند، از یکی با عنوان «جاسوس» یاد میشده و از دیگری «محارب» یا آنها که «علیه امنیت ملی اقدام کردهاند» یا «اجتماع و تبانی» داشتهاند. میگوید بهترین همنشینیها را در همان دوران داشته است، مباحث جالبی مطرح میشده و مشاهدات جذابی داشته است. از همبند بودن با نزار زکا و انوشه آشوری -که اخیرا به همراه نازنین زاغری آزاد شد- و ژیو وانگ، تا همزمانی زندانش با مهدی هاشمی که در سالنی دیگر مقیم بوده است.
علی شهبازی دانشجوی دانشگاه بوعلی همدان بوده؛ خودش دوران دانشجوییاش را همزمان با ردصلاحیت مهرعلیزاده و معین در انتخابات سال ۸۴ بیاد میآورد و میگوید در آن زمان فعال دانشجویی و بوده است که بعد از این ماجرا «شلوغکاریهایی در بوعلی همدان» داشته است. با اینحال بخاطر موضوعی مالی مدتی کوتاه را در زندان اوین میگذراند؛ بند 7 سالن 12، دیماه 96 داخل رفته است؛ دو-سه روزی قرنطینه بوده و بعد به سالن 12 امنیتی فرستاده شده؛ میگوید: معمول بود که بین امنیتیها دو-سه نفر با جرائم مالی هم باشند، که هیچگاه دلیلش را نفهمیدم، اما برای من اتفاق بسیار خوب و البته جالبی بود.
دیدن همبندیها او را به وجد آورده بوده: آدمهای خیلی جالبی آنجا بودند، 90 درصد تحصیلکرده بودند و تحصیلات عالیه هم داشتند. زندانهایشان هم معمولا بلند مدت است؛ من یادم نیست در آن سالن کسی زیر 5 سال حکم داشته باشد. همه هم حداقل یک کشور خارجی را رفته بودند. خیلیها داشتند ادامه تحصیل میدادند، خیلی قوی و با برنامهریزی میخواندند.
جیسون رضاییان، نزار زکا، محمود موسوی مجد، جلال حاجی زوار، ژیو وانگ، علی اشتری فرد، نازنین زاغری، امیر میرزاحکمتی، عبدالرسول دری اصفهانی، سیامک و محمدباقر نمازی، هما هودفر، کاووس سیدامامی و دیگر محیط زیستیهای بازداشتی، مازیار ابراهیمی و دیگر بازداشتیهایی که به جرم ترور دانشمندان هستهای بازداشت شدند و… بخشی از لیست بلند بالایی است که نامشان با اتهام و جرم «جاسوسی»، «همکاری با دولت متخاصم» و… مطرح شد. گفتنی است که برخی از این افراد با سرنوشتی عجیب روبرو شدند. از مازیار ابراهیمی و دیگران که مشخص شد مجرم نبودهاند تا محیط زیستیها و کاووس سیدامامی که از سوی وزارت اطلاعات جرم جاسوسی برای آنها بیمبنا شناخته شده است، و افراد دیگری که دوتابعیتی بودند و در ازای دریافت پول آزاد شدند.
شهبازی با برخی از آنها چون نزار زکا و ژیو وانگ و بسیاری دیگر که نامشان در این لیست نیست، همبند بوده است. خود ماجرا را اینگونه توصیف میکند: خیلیها بودند که اتهامشان همکاری با دولت متخاصم بود؛ فرانسه، انگلیس، پاکستان، هند و…. و همهی این زبانها را بلد بودند! فردی مثلا در آلمان بود و میرفت مثلا در زندان زبان انگلیسی و هندی را هم یاد میگرفت. به یکدیگر زبان یاد میدادند.
یک «منوچهر» نامی بود که او هم اتهامش همکاری با دولت متخاصم فرانسه بود و به بچهها فرانسه یاد میداد. نظم خاصی در سالن 12 بود که خیلی برایم جالب بود. یک خاطرهی خوبی که از آنجا دارم معمولا یکشنبهها یا چهارشنبهها -دقیق خاطرم نیست- برای خرید لیست میدادی و بیشترین خرید هم معمولا متعلق به سالن 12 بود. مایحتاج یک هفته را میگرفتیم، میوه و گوشت و… یکی از برنامههایمان این بود که مثلا برنامهریزی برای هفتهی بعدمان میکردیم که چکار میخواهیم بکنیم. واقعا آنجا برایمان مثل پیک نیک بود و مواقعی بود که واقعا خوش میگذشت. یکی از تفریحاتمان غذا درست کردن بود. بچهها غذای آنجا را نمیخوردند.
شهبازی با بوترابی پرشین بلاگ هم اتاقی بوده است، از دیگر هماتاقیها و همبندیهایش اینگونه نام میبرد: یک پسری بود به اسم مختار، یوسف جوکار بود، نذار زکا و ژیو وانگ در اتاق من نبودند اما در همان سالن بودند. شخص دیگری که هم اتاقی من بود، کاردار سفارت ایران در نیوزیلند بود، سعید زاهدی. کمال امیربیک، کاردار سفارت ایران در ونزوئلا هم همزمان با ما در همان بند بود.
هر هفته یک نفر بانی میشد و غذا درست میکرد. دونفر دستپخت خوبی داشتند، یکی یوسف جوکار بود که پاکستان دانشجو بود و غذای هندی خیلی خوبی میپخت و دیگری هم «محمدمهدی احمدی» نامی بود که ارشد امنیت شبکه از یکی از دانشگاههای آمریکایی داشت، اینکه برای چه آنجا بود را نمیدانم اما بچهی خیلی خوبی بود. این دو دستپختهای خیلی خوبی داشتند. معمولا اینها غذا درست میکردند، ماهم زیلو و… را برمیداشتیم، یک هواخوری اختصاصی هم داشتیم که از صبح میرفتیم آنجا مینشستیم و عشق و حال میکردیم تا شب.
یکی دیگر از تفریحاتمان آنجا تخته بود. من هم که تختهباز و مدعی در این بازی! مینشستیم و یواشکی بازی میکردیم؛ ممنوع بود اما خیلی کاری هم نداشتند و ما هم در دید بازی نمیکردیم.
میگوید که رابطهای نزدیک با بوترابی و جوکار داشته است: من کنار آقای بوترابی بودم و خیلی با او صحبت میکردم. یکی از کارهایی که در این سه-چهار هفته انجام دادم که این زمان بگذرد، کتاب خواندن بود. اسامی کتابها و تعداد صفحاتی که آنجا خواندم را نوشتهام، فکر میکنم چیزی نزدیک 20-30 هزار صفحه کتاب خواندم در این مدت. کلا دورهی خوبی بود. خیلی از آن بچهها را شنیدهام آزاد شدند.
این دوستمان که کاردار سفارت ایران در نیوزیلند بود -و آزاد هم شده- او و آقای بوترابی باهم شطرنج بازی میکردند. تقریبا میتوانم بگویم تا روزی 10 بار را باهم بازی میکردند. آقای بوترابی هم همیشه یک ملحفه داشت که مثل عبا بر دوشش میانداخت و دور سرش هم پارچهای میپیچید.
جرم برخی از آنها را میداند اما میگوید که خودش اهل اینکه بپرسد جرائم چه بودهاند، نبوده است: من خیلی اهل این نبودم که مدام بپرسم تو برای چه اینجایی یا دیگری برای چه اینجاست. آنجا هم هرکسی صحبتی میکرد، خودش صحبت میکرد. با آقای جوکار صحبت میکردیم، هنوز هم با برخی از این دوستان ارتباط دارم.
همبندی با نزار زکا و ژیو وانگ
یکی از جالبترین بخشهای گفتوگو با او تصویری است که از نزار زکا دارد: در سالن ما بود؛ از لحاظ روحی خیلی بهم ریخته بود. خیلی سیگار میکشید. یک آقای سلیمی نامی بود -امیر سلیمی اقدم- نمیدانم جرمش چه بود اما یادم است که زبان عربیاش خوب بود. معمولا تنها کسی که با او صحبت میکرد و باهم رفیق بودند همین اقای سلیمی بود. آقای سلیمی را هم چند وقت پیش در فیس بوک و اینستاگرام دیدم که دارد پست میگذارد و فهمیدم که آزاد شده است.
بالاخره نزار کسی بود که دور از خانوادهاش بود و ملاقاتی هم نداشت و خیلی به او فشار میآمد. یکی نزار بود که به لحاظ روحی بهم ریخته بود و یکی هم ژیو وانگ بود -یک چینی، امریکایی- ولی باز ژیو وانگ کمی بهتر بود چون زبان فارسیاش هم خوب بود و ارتباط بهتری میگرفت. ولی نزار را میدیدم که بعضی وقتها اصلا ریخته بهم. با موهای آشفته و بهم ریخته در سالن آمد و رفت میکرد. نزار و ژیو وانگ ملاقاتشان بیشتر با وکیلشان بود.
با او درحد سلام و علیک مراوده داشتم اما با ژیو وانگ کمی بیشتر بود؛ یکی، دوباری که من در این مدت بیرون بودم وسیله میخواست که برایش گرفتم و به داخل بردم. ولی با نزار نه! او هم که بعد آزاد شد، از آزادیاش هم خوشحال شدم. چون نحوهی بازداشتش کمی خاص بود. فکر کنید کسی را دعوت میکنید بیاید ایران و بعد او را بگیرید. اصلا برایم ثقیل است و نمیفهمم یعنی چه؟! سالها از زن و بچه و آشنایانش دور بود.
علیرغم تمام لحظاتی که میگوید خوش میگذشته و تعریف میکند، اما حتی یکماه حضور خود را هم کلافه کننده توصیف میکند: من یکماه آنجا بودم -تازه خودخواسته هم داخل بودم- ولی وقتی میروی داخل -با اینکه خوش هم میگذشت- اما بازهم اصلا آدم آنجا کلافه میشود. همین که گوشی و لپ تاپ نداری و هرجا که میخواهی نمیتوانی بروی سخت است. یکی از دلایلی که کتاب میخواندم این بود که شب خوابم نمیبرد. من عادت داشتم شبها فیلمی ببینم، اخبار را بخوانم و کلی فعالیت مختلف. تصور کنید که شما را از همهی این فعالیتها دور و محدود کنند. حال کسی مثل نزار زکا را تصور کنید که زبان هم بلد نیست، از خانوادهاش هم دور است و کسی ملاقاتش نمیآید، هیچ ذهنیتی هم راجع به اینکه چه خواهد شد ندارد، معلوم است که حالش خیلی بدتر است.
زکا در ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۵ (۲۴ شهریور ۱۳۹۴) برای شرکت در یک کنفرانس کارآفرینی به دعوت دولت ایران به تهران سفر کرد. او دعوتنامهای از شهیندخت مولاوردی معاون رئیسجمهوری ایران در امور زنان و خانواده برای شرکت در «دومین نمایشگاه و همایش بینالمللی نقشآفرینی زنان در توسعه پایدار» با موضوع «کارآفرینی و اشتغالزایی» دریافت کرده بود. نزار زکا ۲۴ شهریور به ایران رفت و در تمام برنامهها و میزگردهای همایش شرکت کرد. او همچنین از سخنرانان اصلی این همایش بود.
نزار زکا در ۱۸ سپتامبر (۲۷ شهریور ۱۳۹۴) در حالی که با تاکسی به فرودگاه میرفت تا ایران را ترک کند ناپدید شد.
در ۳ نوامبر ۲۰۱۵، از صدا و سیمای ایران گفته شد که زکا به ظن جاسوسی برای آمریکا در بازداشت مقامات ایران است. صدا و سیما او را همچون یک «گنج» به دلیل «ارتباط هوشمندانه با نهادهای نظامی در ایالات متحده» توصیف کرد. صدا و سیما عکسی از زکا را با لباس نظامی و در حال خستگی به عنوان شاهد و مدرک نمایش داد. خانواده زکا گفتهاند این عکس مربوط به زمانی است که او پس از شرکت در رژه فارغالتحصیلی دبیرستان نظامی در جرجیا به خانه بازگشته بودهاست.
منبع: ویکی پدیا
خبر آزادی انوشه آشوری، خیلی خوشحالم کرد
شهبازی انوشه آشوری را هم در زندان ملاقات کرده است و میگوید: وقتی من وارد زندان شدن او هم به تازگی به زندان افتاده بود، نکتهای که ما را بهم وصل کرد این بود که همرشته بودیم و ایشان هم عمران خوانده بود. خاطرم نیست که نخستین بار چگونه سر صحبتمان باز شد، اما پای صحبت شبانهی یکدیگر بودیم. ایشان هم خوابش نمیبرد و معمولا وقتی همه میرفتند و میخوابیدند تعدادی زیر یکی-دو تا چراغی که در سالن 12 روشن بود مینشستند و مطالعه -معمولا درسی- میکردند. من و آقای آشوری هم آرام گوشهای مینشستیم که مزاحم مطالعه و خواب دوستان نشویم و باهم از هر دری حرف میزدیم؛ از گذشته و حال و کارهایی که کرده بودیم و کارهایی که دوست داشتیم. یکی از کسانی بود که من ارتباط بسیار خوبی با او داشتم و فوقالعاده صمیمی و بی شیله و پیله بود. صحبت با او خیلی جذاب بود. وقتی خبر آزادیاش را شنیدم خیلی خوشحال شدم.
او درادامه به دوستی کرد در زندان اشاره میکند به نام مختار که برخلاف نزار روحیهاش را خوب حفظ کرده بوده است: یک دوستی آنجا داشتم مختار، اسمش مختار بود و فامیلیاش را خاطرم نیست. کرد بود و 7 سال بود که بدون ملاقاتی در زندان بود و تخته هم خوب بازی میکرد. خیلی برایم جالب بود، روحیهاش را خیلی خوب حفظ کرده بود و با همان وسایلی که آنجا داشت، مثلا دبهی 20 لیتری برداشته بود و آب در آن ریخته بود و با همینها چند وسیلهی ورزشی درست کرده بود و هرروز ورزش میکرد.
بنابراین یک پوئن منفی این بود که به برخی اصلا مرخصی نمیدادند و بعضا خانوادههایشان هم شهرستان بودند و امکان اینکه مدام برای ملاقات بیایند را نداشتند. سخت است دیگر.
مهدی هاشمی آنجا نبود
دیگر فرد قابل توجهی که در آن دورهی کوتاه در زندان دیده است مهدی هاشمی است؛ ساکن سالنی دیگر که شهبازی آن را اینگونه توصیف میکند: یک سالن جهاد داشتیم که معمولا 8-10 نفر بیشتر در آنجا نیستند؛ کسانیکه فنی هستند. یکسری هستند که میآیند برخی کارهای زندان را انجام میدهند و در قبالش هم یک سالن اختصاصی دارند و در ملاقاتها و… به آنها پوئن میدادند. یک آدم شاخص در این سالن جهاد بود که من چندوقت یکبار آنجا میدیدمش: مهدی هاشمی. مهدی هاشمی آنجا بود و تقریبا میشود بجای بود گفت که «آنجا نبود»!
ملاقاتهایش که معمولا اختصاصی بود؛ یکی-دو بار که آمده بودند ملاقاتم من دیدمش که با یاسر و مادرش و یک نفر دیگر دیداری داشت؛ همگی یک گوشه در سالنی جدا مینشستند و ساعتها صحبت میکردند و اصلا میتوان گفت که نبود. مهدی هاشمی آن سالن بود و امکانات خیلی خوبی هم داشت. من داخل نرفته بودم اما تعریف زیادی شنیدم. مثل تلویزیون آنچنانی و یخچال آنچنانی و… معمولا هم بچههای جهاد همهی کارهایش را انجام میدادند. کسی دیگر هم بود به اسم شهابالدین منظوری. اگر اشتباه نکنم یکی از ردههای بالای این بانکها بود. آقای منظوری هم زیاد نبود، در زندان بود اما در سالن خیلی حضور نداشت.
البته نبودن او با مهدی فرق میکرد. مهدی زیاد به مرخصی میرفت. چون قاعدهی زندان این است که هر یکماه سه روز مرخصی است، ولی مهدی معمولا نبود و خیلی کم پیش میآمد که دیده شود. آنجا هم میشنیدم که اکثرا مرخصی است. یعنی مرخصیهایش بیش از باقی زندانیان بود.
منظوری مرخصی نداشت اما یک هزینهی هنگفتی در نگهبانی کرده بود و یکسری امکانات و تجهیزات گرفته بود و اختصاصا خیلی برای خودش میچرخید!
بچهها خیلی مواجههای با مهدی هاشمی نداشتند، اما خیلی هم از او خوششان نمیآمد. مهدی هاشمی اصلا حالت پادشاه سالن جهاد را داشت. او را اصلا گذاشته بودند سالن جهاد و این 8-10 نفری هم که آنجا بودند همهی کارهای او را انجام میدادند. بنوعی خدنگش بودند.
سالن جهاد ارتباطی هم با بیرون نداشت، نمیشد داخلش رفت؛ سالنهای دیگر را گاها ممکن بود که بتوان سرکی کشید اما سالن جهاد و سالن دوازده را نه. ما در سالن دوازده همه چیزمان با بقیه فرق داشت.
بحث دیماه 96 داغ بود
شهبازی دربارهی اینکه مباحث سیاسی هم در این بند با دیگر افراد داشته است یا خیر میگوید: شاید با دو-سه نفر بحث سیاسی هم میکردیم. بیشتر با آقای بوترابی، البته مباحثهی سیاسیمان اکثرا راجع به قبل از انقلاب بود. دو جلد کتاب از آقای هویدا خوانده بودم و راجع به او خیلی صحبت کردیم. آنموقع هم در بحبوحهی حوادث دیماه سال 96 بود. دقیقا همان دو-سه روز اول آن اتفاقات به داخل رفتم. بیشتر بحث درمورد دیماه در جریان بود.
هر اتاقی تلویزیون داشت. معمولا روی اخبار بود و خبرها را میدیدیم و روزنامههم داشتیم. کتاب هم اگر بچهها میخواستند میآمد و تلفن هم داشتند. حالا تلفنهای ما جدا بود. بچههای امنیتی چهار تلفن اختصاصی داشتند و ما هم که یک تلفن جدا داشتیم. در آن زمان بچههای امنیتی 4 تلفن کارتی داشتند که یکی از آنها خراب شده بود. سالنهای دیگر خیلی بیبرنامه بود؛ اما در سالن ما برای یکماه استفاده از تلفنها را تایم بندی کرده بودند و اگر کسی هم تایمش را نمیخواست با شخصی دیگر عوض میکرد. حتی روی ثانیهها هم حساس بودیم و آنها را حساب میکردیم. معمولا برای تلفن مشکلی نداشتیم. هم تفاهم با هم داشتند و هم مشکلی پیش نمیآمد.
انتهای پیام
خودش میگه فقط یکماه زندان بوده؛ اما معادل سیصد ماه، خاطره گفته؛ حالا باور کنیم؟!!
و این حرفها را چگونه و با چه اسنادی تطبیق میدهید و راست و دروغش را برای خوانندگان خودتان مشخص میکنید؟
خوبه خوبه هر چیزی که با سلیقه خودتان خوب بود راست است و بقیه دروغ است انصاف هم یعنی همین!آفرین پسر خوب
خيلي جالب و دقيق بود؛ مرور خاطرات شد…
اظهار نظر معاون وزیر اطلاعات حسن روحانی دربارهٔ پروندهٔ جاسوسان محیط زیست هیچ ارزشی نداره که بخواید به این بهانه برای جواسیس جادهصاف کنید. این مثل این میمونه که به روباه بگی شاهدت کیه؟ اون هم بگه دمم. رئیس دوتابعیتی اون دولت خودش مسئلهدار بود.