خرید تور تابستان

«زندگی پس از زندگی» توهم یا دریچه ای به معاد؟

پارسا زمانی ، انصاف نیوز: در ماه رمضان از شبکه‌ی چهار تلویزیون برنامه‌ای تحت عنوان «زندگی پس از زندگی» پخش شد که روایت تجربه‌گران مرگ را بازگو می‌کرد. در حقیقت افرادی که تجربه‌ای از مرگ را پشت‌سر گذاشته‌اند و بعد از زندگی دوباره، چیزهایی که در آستانه و زمان مرگ دیده‌اند را بازگو کرده‌اند. روایت این تجربه‌ها تنها منحصر به این برنامه نبوده و دارای سابقه در جهان است. مثلا ریموند مودی که یک روانپزشک آمریکایی است در سال 1975 در کتابی تحت همین عنوان «زندگی پس از زندگی» به بررسی 90 مورد تجربه‌ی نزدیک به مرگ (near death experience) پرداخته است.

روایت این تجربه‌ها در مباحثه‌های فلسفی و علمی هم وارد شده و هر کسی سعی کرده از وجهی به توجیه این تجارب بپردازد. مثلا خداباوران سعی کرده‌اند از این تجارب در جهت اثبات عالم آخرت و حقانیت دینداری استفاده کنند و آن را توجیهی برای باور مومنانه بدانند و از طرف دیگر طبیعت‌گرایان سعی کرده اند این تجارب را با استفاده از فرایندهای طبیعی مانند اتفاقاتی که در مغز انسان بوقوع می‌پیوندد توجیه کنند.

در واقع یک طرف می‌خواهد با استفاده از توجیهات فرامادی این پدیده‌ها را توضیح دهد و طرف دیگر استدلال خود را به دلایل مادی محدود می‌کند و وجود هیچ گونه جوهر فرامادی را در توضیح این تجارب نمی‌پسندد. احتمالا هر دو گروه هم دلایل قابل توجهی برای ادعای خود دارند و بدون پشتوانه ادعایی را مطرح نمی‌کنند. بنابراین این بحث بین فلاسفه و همینطور دانشمندان وجود دارد که چطور می‌توان توضیح بهتری از این مساله بدست داد که چگونه وقتی مغز انسان عملکرد حیاتی خود را از دست داده است اما آگاهی از بین نرفته و تجربه‌هایی آگاهی دهنده را درک میکند.

در این بین برنامه‌ی زندگی پس از زندگی در ماه رمضان با رویکرد توضیح فرامادی این تجربه‌ها و تبلیغ باور مومنانه پخش شد که واکنش‌های متفاوتی را هم به دنبال داشت. برخی مانند مهدی نساجی این شکل از تبلیغ دین را پنجره‌ای به سوی لیبرالیسم مذهبی می‌دانند؛ چراکه بر روایت‌های عامیانه از دین‌ورزی تکیه می‌کند و تجربه‌های فردی افراد و دین عامه موضوعیت پیدا می‌کند. برخی هم مانند سید حسین شهرستانی با انتقاد از چیزی که او غرب‌شناسی‌زدگی می‌نامد از منتقدان این برنامه انتقاد کرده و اعتقاد دارد بعضی از اندیشه‌ورزان ایرانی به ابتذال نقد گرفتار شده‌اند و منتظر نشسته‌اند تا کاری گل کند و ناگهان خلاف پسند عموم حرکت کنند.

بنابراین این برنامه باعث شد تا هم به مباحث فلسفی و علمی که حول این تجارب وجود دارد، پرداخته شود و هم به شیوه‌های تبلیغ دین که با استفاده از این پدیده‌ها باور مومنانه را ترویج می‌کند نگاهی انداخته شود. انصاف نیوز در گزارش پیش رو سعی کرده است تا در مصاحبه با دکتر «مهدی همازاده ابیانه» استاد فلسفه موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه که در حوزه‌ی فلسفه‌ی ذهن کار می‌کند، به جنبه‌های مختلف این بحث پرداخته شود.

از آقای همازاده پرسیدیم: «در ماه رمضان برنامه‌ای تحت عنوان «زندگی پس از زندگی» از صدا و سیما پخش شد که با دعوت از افرادی که ادعای تجربه‌ی بعد از مرگ داشتند سعی داشت تا به ارائه‌ی تبیین‌های الاهیاتی از این پدیده‌ها بپردازد و خوانشی دینی از آنها ارایه کند. اولا تا چه اندازه می‌توان به صحت این تجربه‌ها اعتماد کرد؟ و آیا همیشه این تجربه‌ها دلالت بر وجود توجیه‌های فرامادی می‌کند یا اینکه می‌توان خوانشی طبیعی از این پدیده‌ها ارائه کرد؟»

همازاده در پاسخی که ارائه می‌دهد بر قابلیت راستی‌آزمایی بخشی از این تجربه‌ها تاکید می‌کند و این راستی‌آزمایی را معیاری قابل قبول برای صحت‌سنجی این پدیده‌ها می‌داند و می‌گوید: «به طور کلی باید گفت مادامی که تجربیات این چنینی قابل «راستی آزمایی» (verifiable) و وارسی نباشند نمی‌توان به آن اتکا کرد. البته بخشی از توصیفاتی که از تجربه‌های نزدیک به مرگ انجام می‌شود، حتی در سطح جهانی قابل راستی آزمایی و موثق است؛ یعنی با فکت‌های روی زمین سنجیده می‌شود، چون وقایع روی زمین را توصیف می‌کند. و البته بخشی از این تجربه‌ها هم قابل راستی‌آزمایی نیست؛ مثلا تجربه‌هایی مانند وارد شدن به تونل یا وارد شدن به قبر و یا خبر دادن از وقایع عالم دیگر از چیزهایی است که ناظر به زمین خاکی ما نمی‌شود و قابلیت سنجیدن و راستی‌آزمایی ندارد.»

آقای همازاده در ادامه با برشمردن دو نمونه از مطالعاتی که در مجلات بین المللی به چاپ رسیده نمونه بحث‌هایی که در این حوزه وجود دارد را توضیح می‌دهد و دلایل هر کدام را شرح می‌دهد. او می‌گوید: «اما اینکه این تجربه‌ها را تا چه اندازه می‌توان فرامادی توجیه کرد و چه اندازه مادی، خود مباحثه (debate)ای چندین ساله در فضای فلسفه‌ی بین الملل است که در جریان است. و نه فقط در فضای فلسفه بین‌الملل بلکه حتی در فضای علوم پزشکی و ژورنال‌های معتبر آن هم پیگیری می‌شود؛ ژورنال‌هایی مانند «Death Studies»، «Advanced Nursing از انتشاراتی‌های معتبری مانند راتلج که درباره‌ی تجربه‌های نزدیک به مرگ (NDE) مقالات و پژوهش‌های متعددی را کار کرده‌اند. پژوهشگرهای برجسته‌ای هم در این حوزه مشغول کار هستند؛ مانند دکتر «جفری لانگ» در آمریکای شمالی که تحقیقات مفصلی با گروه تحقیقاتی خود بر روی بیش از 4000 مورد NDE انجام داده است. یا دکتر «جین هولدن» و «سارکوری» که تحقیقات مفصلی در اینباره کرده‌اند. بنابراین هم در علوم پزشکی و هم در فلسفه، این موضوع بحث‌های بسیاری را به دنبال داشته است».

همازاده در توضیحی که ارائه می‌دهد از تبیینی فیزیکال صحبت می‌کند که برمبنای آسیب‌های مغزی و توهم به این تجربیات نگاه می‌کند. همازاده اینطور توضیح می‌دهد که: «در یکی از فصول کتاب راهنمای(companion) انتشارات بلک‌ول که در سال 2018 با نام «دوگانه انگاری جوهری»(substance dualism) منتشر شده، به تجربیات نزدیک به مرگ پرداخته شده است. در این قسمت یک مقاله له و یک مقاله علیه این مسئله ارائه شده که آیا تجربیات نزدیک به مرگ می‌توانند اثبات کننده‌ی جنبه‌ای فراطبیعی برای انسان باشد یا نه.

آقای «مایکل مارش» به عنوان مخالف این مساله طی یک مقاله با استفاده از «مدل‌های عصب‌شناختی» سعی کرده توضیح دهد این تجربیات بر پایه «توهماتی» است که از آسیب‌های متابولیستی و هایپوکسی و کمبود اکسیژن در مغز بیمارِ در آستانه‌ی احیای دوباره اتفاق می‌افتد. در واقع این تجربیات را بر پایه‌ی توهم(hallucination) تبیین می‌کند و یک مبنای «عصب‌شناختی» هم در نظر می‌گیرد که این توهمات از کجا نشات می‌گیرند.»

اما در برابر این نظر، مطالعاتی بر روی تجربه‌های نزدیک به مرگ قابل راستی آزمایی وجود دارد که دیگر نمی‌توان آنها را بر پایه توهم، تبیین کرد: «گری هابرمارس در نقطه مقابل، به جزییات توصیفاتی که افراد در تجربه‌های مربوط به وقایع روی زمین داشته‌اند استناد می‌کند که گاه از یک سری اتفاقات قابل راستی آزمایی (verifiable) خبر می‌دهند. مثلا به مقاله‌ی «رینگ و کوپر» ارجاع می‌دهد که 31 مورد پرونده‌ی تجربه‌گران نزدیک به مرگِ بیمارستانی را بررسی کرده‌اند که مربوط به اشخاص «کور مادرزاد» بوده و توصیفاتی از اتفاقات و اشیاء روی زمین داشتند. مثلا بارش برف در همان ایامی که در کما بوده‌اند یا ظاهر ماشین‌های بیرون بیمارستان را توضیح داده‌اند و یا ظاهر افراد داخل بیمارستان مثل پزشک و پرستارشان را به درستی توصیف کرده‌اند، درحالیکه کور مادرزاد بوده‌اند. البته یکی از مواردی که در این مقاله استناد شده مطالعه‌ی رینگ و کوپر بوده و موارد دیگری هم هست که به آن اشاره کرده است.

آقای هابرماس در این مقاله می‌گوید بخش قابل توجهی از تجربیات نزدیک به مرگ به توصیفات تجربه‌گرها از وقایع روی زمین و اتفاقاتی که قابل راستی آزمایی است ربط پیدا می‌کند و اینها را دیگر نمی‌توان با استدلال «توهماتِ در آستانه‌ی احیا» توضیح داد. در بعضی موارد اتفاقاتی که توصیف می‌کنند برای چند روز قبل از احیا است یا اینکه چند ماه در کما بوده‌اند و اتفاقاتی را در طول این چند ماه گزارش می‌کنند که صورت گرفته است و این موارد را دیگر نمی‌توان با تبیینی که آقای مارش درباره فعالیت‌های نورونی در آستانه احیاء ارائه داده است توجیه کرد.

جفری لانگ هم که از جمله پژوهشگران مطرح این حوزه است، توضیح می‌دهد که ما در 287 مورد (از حدود 4000 مورد مطالعه‌شده توسّط تیم ایشان)، تجربه‌های این چنینی داشتیم که وقایع زمینی را توصیف می‌کنند و 97 درصد توصیفات آنها را بدون هیچ گونه اشتباهی صحیح یافتیم؛ یعنی حتی یک مورد از جزییاتی که توصیف شده هم اشتباه نبوده است. و خود جفری لانگ هم می‌گوید دکتر جین هولدن مطالعاتی مشابه داشته و 92 درصد موارد را بدون هیچ اشتباهی یافته است. الگوی پژوهشی ایشان هم اینگونه بوده که حتی اگر یکی از جزییات توصیفات هم خلاف واقع باشد، کل مشاهده را در طبقه (category) اشتباه، دسته بندی می‌کرده است».

آقای همازاده این مباحث را اینگونه جمع بندی می‌کند: «بنابراین بخشی از مطلب به این برمی‌گردد که ما توصیفات روی زمین داریم و این دسته از تجربیات قابل تبیین براساس دلایل طبیعی و مادی، یا نیست و یا اگر هم باشد تاکنون ارایه نشده است. یعنی معمولا برپایه‌ی توهمات توجیه می‌شود و تبیین اینگونه موارد بر پایه توهم نیز کار بسیار سختی است.

 همانطور که دکتر لانگ می‌گوید تجربیات نزدیک به مرگ در مواقعی است که ایست قلبی رخ می‌دهد، یعنی ضربان قلب متوقف می‌شود و بلافاصله جریان خون به مغز قطع می‌شود و بعد از ده الی بیست ثانیه سیگنال‌های EEG در دستگاه، خط کاملا صاف و مستقیمی نشان می‌دهند. یعنی شلیک‌های نورونی مغز تقریبا صفر است. این بدان معنا است که ما براساس هیچ کدام از تئوری‌های رایج فیزیکالیستی مانند «این‌همانی ذهن و مغز» که تئوری رایجی هم در بین علوم اعصاب و فیزیکالیست‌ها است نمی‌توانیم پدیده‌های این چنینی را تبیین کنیم؛ چراکه ادعای تئوری این‌همانی اینست که هر حالت ذهنی، در واقع یک نوع از حالت مغزی است و وقتی هیچ فعالیت مغزی نیست و هیچ الگوی شلیک نورونی وجود ندارد، توضیح اینکه این دست از ادراکات و تجربه‌ها چطور اتفاق می‌افتد بسیار دشوار است. یا مثلا تبیین براساس «کارکردگرایی» یا «بازنمودگرایی» در شرایطی که ما اصلا ورودی داده نداریم و سیستم ادراکی کاملا بسته است، بسیار دشوار خواهد بود. بالاخره کارکردگرایی، حالات ذهنی را معادل کارکرد مجموعه ورودی‌ها و خروجی‌های سیستم تعریف می‌کند و بازنمودگرایی هم خصیصه پدیداری حالات ذهنی را حاصل بازنمایی ویژگی‌های بیرونی در سیستم ادراکی ما می‌داند. بنابراین تبیین فیزیکالیستی براساس تئوری‌های موجود بسیار دشوار است اگر نگوییم محال است. و این یکی از موضوعات مهم بحث در فیزیکالیسم و دوآلیسم در مساله‌ی تبیین تجربیات نزدیک به مرگ است».

در ادامه وقتی نوبت به توضیح این تجربه‌ها با تکیه بر تبیین‌های فرامادی و غیرطبیعی می‌رسد، او مفهوم «بدن مثالی» در فلسفه اسلامی و «بدن آسترال» در فلسفه‌ی غرب را پیش می‌کشد و با بهره گیری از دوگانه‌انگاری ماهیت ذهن و جسم می‌گوید:«اگر بخواهم به تبیین‌های فرامادی برای تجربیات نزدیک به مرگ اشاره کنم، مثلا می‌توان از تبیین‌هایی دوآلیستی نام برد که به وجود جوهری فرامادی و روحانی اشاره می‌کنند. وقتی که جوهر مادی و غیرمادی جداگانه در نظر گرفته شوند، این تئوری‌ها کار ساده‌تری در تبیین تجربه‌های نزدیک به مرگ دارند. یا مثلاً تبیین‌های نودوآلیستی و یا یگانه‌انگاره‌ایی(monist) که به نگرش‌های صدرایی نزدیک‌اند، یا نگرش‌های عرفانی که یک لایه و سطحی از بدن مثالی در نظر می‌گیرند و یا طبق نگرش‌های غربی به بدن آسترال قائل‌اند؛ با زبان عامیانه یعنی یک نوع جسم لطیف.

ما یک جسم غلیظ مادی داریم و یک جسم لطیف مثالی که جسم و بُعد دارد اما مکانمندی و زمانمندی خاص خودش را دارد. جسمانیت هست اما دیگر جرمی در کار نیست. مشخصاتی از این عالم مثالی و بدن مثالی در عرفان ما وجود دارد و سهروردی هم وارد فلسفه‌ی ما کرده و بعد هم صدرا آن را تئوریزه کرده است. حال خیلی از این اتفاقات و تجربیات از سنخ NDE را می‌توان با بدن مثالی یا سطح آسترال بدن (به تعبیر نودوئالیست‌های طرفدار نظریه سه‌لایه‌ای) تبیین کرد. این بدن مثالی/آسترال است که جزییات اتاق عمل را می‌بیند و توصیف می‌کند یا مثلا در بیمارستان گفتگوی اهالی خانواده‌اش را می‌شنود یا مثلا دلش برای محله‌شان تنگ می‌شود و در آنجا حضور پیدا می‌کند و… ».

همازاده در پاسخ به این پرسش که «اگر زمانی بتوان این پدیده‌ها را با دلایلی طبیعی و مادی توجیه کرد، ممکن است باز هم تبیین‌های الاهیاتی از این تجربه‌ها در توضیح این پدیده‌ها به کمک آیند؟» به اصل «تیغ اکام»(Ockham’s Razor) یا اصل سادگی ارجاع می‌دهد.

تیغ اکام می‌گوید اگر دو نظریه‌ی متقابل در توضیح و تبیین پدیده‌ای وجود داشته باشند و هر دو هم می‌توانستند تا آن پدیده را تبیین کنند، نظریه‌ای را باید برگزید که مستلزم انواع موجودات کمتری در جهان باشد. در واقع نظریه‌ای که به نحو «ساده‌تری» آن پدیده را تبیین کند.

او به این اصل متوسل می‌شود و البته تصریح می‌کند که تاکنون نظریه‌ای رضایت بخش که تبیین «کافی» طبیعی و فیزیکی از این پدیده‌ها بدهد ارائه نشده است. بر همین اساس او پاسخ می‌دهد: «اگر قاعدتا یک تبیین خوب طبیعی و فیزیکال از تجربه‌های نزدیک به مرگ ارائه شود که البته من هنوز آن را ندیده‌ام، بخش قابل توجهی از فلاسفه که گرایش فیزیکالیستی دارند آن را بهتر می‌دانند؛ آنها می‌گویند مادام که بتوانیم در تبیین یک پدیده، در انواع هویات صرفه جویی کرده باشیم، یعنی به نحو هستی شناختی انواع جدیدی از موجودیت‌ها (entity) را به جهان اضافه نکنیم، آن تبیین بهتری خواهد بود. حال اگر تبیینی فیزیکالیستی ارائه شود بسیاری از فیلسوفان بر اساس ملاک «بهترین تبیین»، آن را انتخاب می‌کنند.

در واقع تبیینی که تعهد وجودشناختی به انواع کمتری از هویات ارائه می‌دهد، یعنی هویتی فرافیزیکی را در تعریف انسان اضافه نمی‌کند، و به نوعی در به کاربردن هویت‌ها صرفه جویی به خرج می‌دهد آن را تبیین بهتری می‌دانند. البته همانطور که عرض کردم، بحث تجربه‌های نزدیک به مرگ چند سال است که وارد مباحث فلسفی شده و شاید تا بخواهد به ارائه‌ی تبیین موجه و مقبول فیزیکالیستی برسد نیاز به زمان داشته باشد.

تا الان در مطالعاتی که داشتم آن را ندیدم و معمولا این تجربیات را رمی به توهم می‌کنند. گاهی اوقات هم می‌گویند شما پیش فرض‌هایی دارید. مثلا افرادی که برای الاهیات در زندگی خود نقش قائل‌اند و درباره‌ی پس از مرگ شنیده‌اند مانند اینکه وارد دنیای دیگری می‌شوند یا از تونلی رد می‌شوند و… حال وقتی آن فرد به کما می‌رود و در آستانه‌ی مرگ قرار می‌گیرد این پیش فرض‌ها به صورت توهم تولید می‌شود. خیلی از این توصیفات مشترک و مشابهی که از تجربیات فرازمینی توصیف می‌کنند را ناشی از همین پیش فرض‌ها می‌دانند. این‌ها قابل راستی آزمایی هم نیست و راجع به یک سری اتفاقات فرازمینی است. می‌گویند وقتی رخدادهای عصبی در آستانه احیا می‌افتد این پیش فرض‌ها در قالب واقعیت بازنمایی می‌شود.

در برابر اینها هم همانطور که اشاره کردم، آقای هبرمارس و پژوهشگران تجربی مانند جفری لانگ و جین هولدن و … موارد متعددی را گزارش می‌کنند که توصیفاتی از وقایع روی زمین دارند که قابل راستی آزمایی بوده و دیگر نمی‌توان ذیل توهمات طبقه بندی کرد». 

در آخر با همازاده از مساله‌ی تبلیغ دین با استناد به این تجربه‌ها صحبت کردیم و از وی پرسیدیم «اتکا به این دست از تجربه‌ها در توجیه باورهای دینی چقدر مفید است؟ و اصولا در تبلیغ باورهای دینی تا چه اندازه باید بر روی این دست از مسائل تمرکز کرد؟»

 همازاده در جواب به این پرسش از فایده‌ی دنبال کردن این مباحث در حوزه‌های تخصصی فلسفه و علم می‌گوید و برعکس از آسیب بسیار این مباحث در تبلیغ دین می‌گوید: «ما می‌توانیم در مباحثات فلسفی خودمان برای پرسش وجود جنبه‌ای فیزیکی یا فرافیزیکی در انسان که منشا این تجربه‌ها باشد کند و کاو کنیم، در کنار مسایل دیگری که در فلسفه داریم مانند مساله‌ی ذهن-بدن (mind-body problem) و ماهیت ذهن که برهان‌های فلسفی در آنجا با هم دیالوگ می‌کنند و این بحث تجربیات نزدیک به مرگ هم به عنوان یکی از موضوعات ذیل آنها قرار می‌گیرد. در حقیقت این گونه بحث‌ها تا آن جایی که فکت‌های علمی داشته باشند، به عنوان یکی از بحث‌های مطرح در حوزه‌ی تبیین ماهیت ذهن مفید است که به آن پرداخته شود. اما اینکه بخواهیم کلیت این تجربیات و توصیفاتِ این تجربیات را پایه‌ای برای توجیه و مستدل کردن الاهیات، یا برای ترویج و تبلیغ الاهیات قرار دهیم، آشکار و واضح است که مبتلا به آسیب بزرگی خواهد بود.

من منکر زحمات برنامه‌ی زندگی پس از زندگی نیستم و محققین و تهیه کنندگان این برنامه زحمت کشیده‌اند و آدم‌های باسوادی در حوزه‌ی خودشان‌اند. اما اینکه بخواهیم الاهیات را بر پایه‌ی اینها پیش ببریم، به اعتقاد من که 20 سال سابقه‌ی پژوهش در علوم اسلامی دارم و در کنار آن در حوزه‌ی فلسفه ذهن تحصیلات آکادمیک را جلو بردم عرض می‌کنم که این یک روند اشتباه و بسیار آسیب زا است. خیلی از این توصیفات قابل راستی آزمایی نیست و فردا ممکن است هر کسی بیاید و هر ادعایی را مطرح کند. فردا ممکن است بسیاری در شبکه‌های اجتماعی و بسترهای دیگر پیدا شوند و به اسم تجربه‌ی نزدیک به مرگ، حرف‌های دیگری را هم به آن اضافه کنند که بعدا نتوان آن را جمع کرد».

دکتر همازاده از اینکه الاهیات را بر پایه‌ی تجربه‌های فردی بنا کنند و به سمت نوعی زرد شدن پیش ببرند انتقاد می‌کند: «اساسا در سیره‌ی معصومین این نحوه برجسته‌سازی خواب و کشف‌وشهود و مکاشفات و تجربه‌های فرامادی برای تقویت دین نداریم. عمدتا استدلال‌ها و سیره و رفتار به سمت عقلانیت و تجربه‌های قابل راستی آزمایی در زندگی مادی است؛ اکثر قریب به اتفاق استدلال‌هایی که در قرآن، احادیث، استدلال‌های علم کلام و فلسفه‌ی خود می‌بینیم مواردی است که به استدلال‌های عقلی می‌پردازد. نمی‌گویم همه‌ی این استدلال‌ها درست است. ممکن است خیلی از آن ها هم دچار خدشه باشد اما مهم اینست که قابل فهم، نقد و بررسی است.

تجربه‌های نزدیک به مرگ قابل راستی آزمایی نیست؛ فرد می‌تواند هرچیزی را ادعا کند و وقتی پوپولیستی می‌شود و رواج عامیانه پیدا می‌کند ایستادن در برابر آن هم بسیار سخت می‌شود. شما ممکن است متهم به خیلی چیزها شوید و دیگر آن موقع نمی‌توان جلویش را گرفت. این قضیه الاهیات را مدام به سمت عوامانه شدن و زرد شدن پیش می‌برد و در آخر هم به ضرر دین تمام می‌شود. هرکسی از حوزه‌ی دین بخواهد مقابل اینها بایستد متهم به ضدیت با مسایل دینی و معنوی می‌شود و کنار گذاشته می‌شود و دین را از ضوابط و چارچوب‌ها خارج می‌کند و الاهیات را موکول و منوط به مسایلی می‌کند که قابل راستی آزمایی نیست. نه قابل تکذیب است و نه قابل تصدیق.

کسانی که یک مقدار تحصیلات عالیه هم داشته باشند، خصوصا جوان‌های امروز که بالاخره با علوم مختلف و مقالات و ژورنال‌های مختلف ارتباط دارند و حرف‌های متنوعی را می‌شنوند، ممکن است از اساس به دین بدبین شوند، وقتی که می‌بینند مرتب به این شواهد ارجاع داده می‌شود، این می‌تواند بشدت برای حوزه‌ی دینداری به ویژه برای تحصیل کردگان ما آسیب‌زا باشد».

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا