بازی با دین
حجتالاسلام هادی سروش، استاد حوزه، در یادداشتی با عنوان «بازی با دین» در روزنامهی جمهوری اسلامی نوشت:
خطیبان و سخنرانان همیشه در دو جریان فکری قرار داشته اند؛ عده ای بدون تعلق و با آزادگی از بندِ قدرتها براساس کتاب الهی و سنت پیامبر رحمت (ص) معارف دینی را به مستمعین منتقل میکردند.
گروهی دیگری بر اساس تعلقات سیاسی و یا غیر سیاسی، معارف دینی را با مختصری دستکاری؛ خرج دفاع از چالشهای سیاسی و جریانهای سیاسی و افراد سیاسی می کنند.
از گروه دوم چهره های تلویزیونی هستند که در این میدان پر تلاش هستند!
یکی از آنانکه صاحب این قلم چندبار سخنان او را در مقالات به نقد کشیدم، میگوید: “ولایت بر عدالت مقدم است”! و یا اینکه گفت: بعثت پیامبر (ص) بر محور قدرت طلبی است!
و دیگری اخیرا در یک مصاحبه ای در مقابل این سوال که امام در وعده درست کردن دنیا و آخرت مردم موفق بوده؟ میگوید: “امام خمینی از پیامبر (ص) و حضرت امیر (ع) الگو گرفته و آنان چقدر در گفتارشان موفق بودند؟ حضرت امیر حکومت داشته درحالیکه نجاشی شراب خورد و منذر بن جارود اختلاس کرد و…”
کمترین آسیبی که این دست از سخنان زده این است که بعد از دست به دست شدن در فضای مجازی، چنین نتیجه گیری شده که مبنای “سکولار” درست است و نباید دین را وارد عرصه اجتماعی شود!
چند مطلب تقدیم میشود:
مطلب اول؛ انصاف و اخلاق نیست که برای توجیه اشتباهات جدی مان در طول این بیش از چهل سال، رسالت پیامبر رحمت (ص) و حکومت حضرت امیر (ع) را زیر سوال ببریم!
مطلب دوم؛ این قیاسات و تشبیه سازی ها در واقع توجیه و ماله کشی بر مفاسد و فسادهای درون و برون نظامات سیاسی است و باعث پرویی ارباب رانت در کنار قدرتها خواهد شد! در حالیکه اخلاقا و شرعا باید فساد را پذیرفت و برای رفع آن اقدام کرد.
مطلب سوم؛ آنچه میتواند توجیه کننده فرمایش امام باشد این است که خواست خود را گفت و نه اینکه وعده ای دهد، و ثانیا ایشان با توجه به اطلاعی که از شرائط چپاول سرمایه و ثروت ملی در زمان گذشته داشته، بر این تصور بود که اگر اینثروت که از آنِ کشور است به خود مردم بازگردد دنیای آنان تامین است. و البته قبول دارم که متاسفانه چنین نشد!
و این “نشدن” بیشتر به کسانی مرتبط است که با دامن زدن اختلافات درونی؛ اوضاع امنیت داخلی را به هم ریختند و کشور را از حرکت بازداشتند و البته دشمن بیرونی هم در ایجاد موانع و ضربات جدی چیزی کم نگذاشت!
مطلب چهارم؛ توجیه ناکامی های نظام، به عدم توفیق انبیاء درمورد اهدافشان قیاس مع الفارق است؛ در نظامات سیاسی دینی، متصدیان افراد غیر معصوم هستند و خطاء آنان به پای شان ضبط میشود ولی در مورد حضرات معصومین (ع) خطاء؛ به رهبری مستند نمیشود.
مطلب پنجم؛ پیامبران و اوصیاء الهی رسالت و وظیفه شان “هدایتگری” و نشان دادن “عدل و قسط” است؛ “يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ”(جمعه/۲)
و این هدایتگری هم در حد “ابلاغ” است و نه بیشتر، چنانچه در قرآن فرمود:”لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ ؛ بر آنان تسلطى ندارى” (غاشیه/ ۲۲)
پس حُکمرانی نه مسیر و نه هدف انبیاء است. بله؛ درصورتی است که خود مردم خواهان حکمرانی آنان باشند مانند آنچه در مورد یوسف نبی و سلیمان پیامبر اتفاق افتاد، آنان از مسئولیت اقامه عدل گسترده در میان شهروندان شانه خالی نمیکنند. اما باید توجه به این نکته داشت که بر اساس قرآن اصل اقامه عدل به عُهده خود مردم است که قرآن از واژه “الناس” استفاده کرده است؛
“لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ” (حدید/۲۶)
مطلب ششم؛ در مورد پذیرش مردم نسبت به هدایتگری انبیاء ، قرآن تصریح می فرماید؛ قرار نیست همه ایمان بیاورند. در واقع رسالت انبیاء؛ “دلالت به مطلوب” است که نشان دادنِ راه است و نه “ایصال به مطلوب” بهشکل جبر که کشاندنِ زوری و استفاده از قوه قهریه باشد.
پس برنامه انبیاء با هر حکمرانی، تفاوت جوهری دارد.
مطلب هفتم؛ رسالتِ انبیاء برای “گرفتن حکومت” تعریف نشده بلکه برای هدایت است. بله انبیاء در صورت موفقیت، دارای نفوذ بر همه ارکان حاکمیت میشوند.
شاهد ما بر این مدعا فرازی از خطبه ۱۹۱ نهج البلاغه است که حضرت امیر (ع) فرمود: “موسی به فرعون گفت: تو رییس باش ولی عادل باش.”
امام خمینی در عین این خود یکی از حکمرانان دینی بود اما پیرو همین اصل بود و در تفسیر سوره حمد چنین تصریح نمود: “انبیاء آمدند تا انسان الهی بشود و هرچه می بیند حق ببیند. انبیاء نیامده اند حکومت درست کنند، حکومت را میخواهند چه کنند؟ این هم هست اما نه این است که انبیاء آمده اند که دنیا را ادراه کنند… البته بسط عدالت همان بسط صفت حق تعالی است برای اشخاصی که چشم دارند. بسط عدالت بدست آنهاست. حکومت هم تاسیس میکنند حکومتی که حکومت عادله باشد لکن مقصد این نیست، این ها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگری که برای آن انبیاء آمده اند.”
علامه طباطبائی در جلد دوازدهم المیزان ذیل آیه ۸۹ سورا نحل تصریح میکند؛ آنچه به قرآن باز میگردد آنچیزی است که مردم در هدایت به آن نیازمندند.
نتیجه مطلب چهارم و پنجم و ششم و هفتم این است؛ مقایسه ناکامی های نظام های سیاسی دینی، هیچ ربطی به برنامه هدایتگری انبیاء ندارد.
مطلب هشتم؛ از شاخه های هدایتگری؛ حساسیت داشتن به ظلم است که نهج البلاغه از آن به “سیر شکم ظالم وگرسنگی مظلوم” یاد کرده و حضرت امیر(ع) بخاطر این مهم حکومت را پذیرفت و البته درباغ سبزی هم نشان نداد بلکه از مشکلات پیش رو سخن گفت.
درحکومت ایشان چنان امور سروسامان گرفت که خود حضرت فرمود: «کسی در کوفه گرسنه و یا بی سرپناه نیست. = مَا أَصْبَحَ بِالْكُوفَةِ أَحَدٌ إِلَّا نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَةً لَيَأْكُلُ الْبُرَّ وَ يَجْلِسُ فِي الظِّلِّ وَ يَشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْفُرَات»(بحار،۴۰ص۳۲۷)
اما اگر در گوشه حکومت او مانند منذر بن جارود پیدا شد، بدون هیچ توجیهی انحراف او را اعلام فرمود، نه اینکه مجرمان و متهمان را در “حصن ولایت” خود مخفی نماید و رفتار آنان را توجیه کند.
مطلب نُهم؛ با اینکه منبع معرفتی در مورد انبیاء و اولیاء خطاء ناپذیر است که وحی باشد ، اما به صراحت نهج البلاغه در خطبه ۲۱۶ و نامه ۵۷ ؛ معصومین (ع) از مشاوره و حتی نقد در زمینه حکمرانی استقبال میکنند.
این حکم عقلانی قطعا در مورد دیگرانی که حداکثر منبع معرفتی شان عقلانیت و خردجمعی است و هر دو در معرض خطاء است، ضروری است.
مطلب دهم؛ آنچه مهم این است که یک خطیب برای نفوذ کلام باید از قیود وابستگی رها باشد. و به نص قرآن به احدی “وابستگی” نداشته باشد:
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ
و البته این دستور نه فقط برای خطیبان، بلکه حتی برای بالاترین سطح یعنی مرجعیت هم ضروری است.
انتهای پیام