خرید تور نوروزی

آخرین روزهای رضا شاه چگونه گذشت؟

روزنامه اعتماد نوشت: «کناره‌گیری اجباری از قدرت، آن‌ هم به آن شکل خفت‌بار روحیه‌اش را در هم شکسته بود. سلطنت را – با تایید متفقین اشغالگر – برای پسرش محمدرضا به میراث گذاشت و آن را در خانواده خودش حفظ کرد اما دل‌کندن از همه آن چه در شانزده سال گذشته به دست آورده بود برایش آسان نبود. تا اواخر سال ۱۲۹۹، یعنی قبل از آن کودتای معروف «در هفت آسمان یک ستاره هم نداشت» و حتی در خانه‌ای اجاره‌ای زندگی می‌کرد و به چند نفر هم بدهکار بود. زمانی که ایران را برای همیشه ترک می‌کرد – طبق گفته‌های موید احمدی، یکی از نمایندگان کرمان در مجلس شورای ملی – مالک «۴۴ هزار پارچه آبادی از قریه و قصبه و بلوک» بود. همچنین ۵۸ میلیون لیره در بانک‌های انگلیس سپرده داشت و در بانک ملی هم طبق صورت حساب رسمی ۶۸ میلیون تومان پس‌انداز کرده بود. همچنین به نوشته حسین مکی در ششمین جلد از کتاب تاریخ بیست‌ساله ایران «ناگفته نباید گذاشت که رضاشاه بزرگ‌ترین کارخانه و هتل‌داران هم در ایران بوده است مانند هتل آبعلی و ویلاهای مبارک‌آباد و هتل‌های گچ‌سر، چالوس، رامسر، دربند شمیران، فردوسی در تهران و غیره و کارخانه‌های حریربافی چالوس و پارچه‌بافی علی‌آباد (شاهی) و کارخانه برنج‌پاک‌کنی و پنبه و کارخانه سنگ و غیره هم بوده است.» اما این همه ثروت و آن قدرت – که در ذهن هوادارانش بی‌منازع به نظر می‌رسید – برای تغییر سرنوشتی که در انتظارش بود کفایت نمی‌کرد. خودش هم واقعیت را پذیرفت و تسلیم شد.

این آخرین جملاتش در مقام شاه بود: «نظر به این که من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد که اسباب سعادت ملت را فراهم آورد. بنابراین امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کرده و از کار کناره نمودم. از امروز که روز ۲۵ شهریور ماه ۱۳۲۰ است عموم ملت از کشوری و لشکری ولیعهد و جانشین قانونی مرا به سلطنت بشناسند و آن چه از پیروی مصالح کشور نسبت به من می‌کردند نسبت به ایشان منظور دارند.» در بندرعباس سوار کشتی شد و به اجبار انگلیسی‌ها به موریس (در اقیانوس هند) رفت.

حدود ۵ ماه در آن جزیره بد آب و هوا اقامت کرد و بعد اجازه زندگی در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی را گرفت. تمام این مدت، چه در موریس و چه در ژوهانسبورگ، همیشه – کمتر یا بیشتر – بیمار بود. درد معده آزارش می‌داد، قلبش نامنظم می‌تپید و چشمانش هم دیگر خوب نمی‌دید. گاهی آن قدر ضعیف بود که حتی نای راه‌رفتن هم نداشت. پزشکی سوییسی او را معاینه کرد و تنها توصیه‌اش «استراحت بیشتر» بود. اما شبی از شب‌های تابستان ۱۳۲۳ از حمله قلبی از پا افتاد و به اغما رفت. اطرافیان او نزدیکی مرگ را احساس کردند اما چند روز بعد حالش کمی بهتر شد. هم‌صحبتی با دخترش شمس – که آن روزها تازه به ژوهانسبورگ رفته بود – روحیه‌اش را بالا برده بود و حتی می‌گویند شب سوم مرداد می‌خندید و از خاطرات گذشته حرف می‌زد اما حوالی صبح، نزدیک ساعت ۶ بود که حمله قلبی دیگری کار را یکسره کرد (چهارم مرداد ۱۳۲۳ خورشیدی).»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا