طردشدگی شما را خریداریم!
/ گفتوگو با سعید رضویفقیه و عباس عبدی /
پریسا صالحی، انصاف نیوز: دفتر تحریریهای را تصور کنید که چند نفر برای بالا بردن میزان کلیک وارد اخبار میشوند و از آن خارج میشوند و تمام این کار را تکرار میکنند. روزنامهای را تصور کنید که تیتر اول خود را به محصولات بینظیر فلان شرکت پلاستیکسازی اختصاص داده، خبرنگاری را فرض کنید که در به در به دنبال راهی برای توجیه القاعده و طالبان و منزه نشان دادن آنها است. اعضای تحریریه برای بالا بردن کلیک، عکس زنی مقتول به دست پدر را منتشر میکنند، روزنامه از فواید محصولات پلاستیکی برای مردم گرسنهی حاشیهی کشور میگوید و خبرنگار از خدمت طالبان و القاعده به مستضعفان و پابرهنگان مینویسد. این بلایی است که بازار و قدرت بر سر رسانه که قرار بود راهی برای نشر واقعیات اجتماعی و آیینهی تمامنمای جامعه باشد میآورد، رسانهای که دیگر نه به عنوان ابزاری به دست بازار بلکه خود به مثابهی یک بازار قدعلم میکند و هر آنچه خریدار دارد را میفروشد، فرقی نمیکند خبر یا تحلیل با واقعیات اجتماعی هخوانی دارد یا نه، فرقی نمیکند آنچه مطرح میشود مسئله است یا نامسئله، بلکه به تناسب تقاضا است که رسانه ورود و “تولید” میکند.
از طرف دیگر این قدرت سیاسی و ایدوئولوژی است که رسانه را برای رسیدن به اهداف خود مصرف میکند. آنطور که جرج بوش برای راضی کردن افکار عمومی رسانه را به کار انداخت تا همه متقاعد شوند برای نجات «حقوق بشر» آمریکا باید به عراق حنملهی نظامی شود. جنگی به نام حقوق بشر که طبق اسناد منتشر شده توسط ویکی لیکس بیش از ۱۰۹ هزار عراقی به شکل خشونتباری در آن کشته شدند که ۶۶ هزار نفر آنها غیرنظامی بودند. به نظر میرسد سهم آنها از حقوق بشر و رسانه، مصرف شدن طردشدگیشان برای اهداف سیاسی و اقتصادی است.
انصاف نیوز در همینباره با سعید رضوی فقیه و عباس عبدی، دو روزنامهنگار ایرانی به گفتوگو پرداخته است. رضوی فقیه میگوید رسانه تبدیل به ضد خود شده و بولتن تبلیغاتی نظامی سرمایهداری است؛ عبدی بازاری شدن رسانه را طبیعی میداند ولی معتقد است این بازار باید از انحصار خارج شود.
در ادامه متن کامل گفتوگو با رضوی فقیه و عبدی را میخوانید:
رضوی فقیه: بازار همان هیولایی است که همه چیز را بلعیده
انصاف نیوز: آیا این گزاره را که رسانه بازاری شده و حتی خودش به یک بازار تبدیل شده است قبول دارید؟ اگر پاسختان مثبت است بگویید رسانه از ابتدا چه ویژگیهایی داشته یا انتظار میرفته داشته باشد و چگونه در طی زمان به اینجا رسیده؟
رضویفقیه: یکی از چالشها یا مجادلات درازدامنی که در بحثهای نظری پیرامون جامعه و سیاست وجود دارد موضوع نسبت عدالت با آزادی و تقابلی است که عدهای به نادرستی میان آزادی و عدالت ایجاد کردهاند و با کلی گویی و طرح مبهم و انتزاعی مسئله میکوشند جمع میان آزادی و عدالت یا به طور صریحتر جمع میان دموکراسی و سوسیالیسم را غیر ممکن جلوه دهند. اینکه میگویند اگر آزادی را بخواهیم باید عدالت را قربانی کنیم و اگر عدالت را بخواهیم باید دور آزادی را خط بکشیم صورتبندی مغالطه آمیزی از مسئله است. قضیۀ منفصلۀ «یا آزادی و یا عدالت» نه تنها مانعة الجمع نیست بلکه مانعة الخلو است و اساسا تحقق یکی بدون دیگری امکان ندارد. بنابرین برقراری تعارض و تضاد و بیگانگی میان آزادی و عدالت منطقی نیست و اتفاقا تحقق عینی و انضمامی اقسام آزادیهای فردی و اجتماعی و بهرهمندی از آزادیهای اساسی انسانی، همگی مشروط و مبتنی بر تحقق حداقلی از عدالت در توزیع امکانات است. به عنوان مثال اگر ما رسانهها را که موضوع مورد بحث حاضر است عادلانه توزیع نکنیم و پیش از آن نیز حداقلی از امکانات تحصیلی و آموزشی و فرهنگی برای همه شهروندان فراهم نکرده باشیم، اساسا آزادی عقیده و تفکر و بیان یا آزادی مطبوعات و رسانه معنا نخواهد داشت.
آزادی دو سویه دارد، سویۀ فعلی و سویۀ فاعلی. ممکن است در یک جامعه سویۀ فعلی آزادی عقیده و بیان و مطبوعات محقق باشد. مثلاً در قانون اساسی و قوانین عادی تصریح شود که همه انسانها آزادند هر عقیدهای که میخواهند داشته باشند و آزادند آن را از جمله در رسانههای عمومی بیان کنند و همه نیز آزادند که رسانه داشته باشند. در چنین شرایطی آزادی در سویۀ فعلیاش به همه داده شده اما ممکن است افراد یا اقشار و طبقاتی باشند که امکان یا تمکنی برای دسترسی به رسانه و بهرهمندی از آن نداشته باشند. همین امروز هم در بسیاری از جوامع افراد و اقشار بسیاری یافت میشوند که حتی برای فکر کردن به امری غیر از تامین معاش حداقلی خود فرصت ندارند تا چه رسد به اینکه بخواهند افکار خود را در قالب نظریه و عقیده سامان داده و سپس آنرا از طریق رسانهها بیان و تبلیغ کنند. کسانی که برای تامین حداقل معیشت خود باید شبانهروز کار کنند و تنها فرصتی اندک برای خوردن و خوابیدن دارند تا جهت کار طاقت فرسای فردا تجدید قوا کنند، از آزادی در سویهی فاعلیاش برخوردار نیستند هر چقدر هم که آزادی در سویۀ فعلیاش تامین و تضمین شده باشد. پس وقتی ما از آزادی بیان و آزادی مطبوعات سخن میگوییم باید هر دو سویه را در نظر داشته باشیم تا دچار یک مغالطۀ بزرگ رایج یعنی خلط میان دو سویۀ متفاوت آزادی نشویم. پس در هر جامعه حداقلی از عدالت یعنی توزیع عادلانۀ امکانات ابتدایی در حوزۀ معیشت، بهداشت، آموزش و اوقات فراغت باید وجود داشته باشد تا افراد بتوانند به آموزش مناسب به عنوان منبع تفکر و به رسانه به عنوان ابزاری برای بیان تفکرات دسترسی داشته باشند تا بتوانند به معنای واقعی از آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی عقیده و آزادی تفکر بهرهمند تلقی شوند. در کنار شعار معروف تا عدالت نباشد صلح نیست میتوان گفت تا عدالت نباشد آزادی هم نیست.
میتوان گفت یکی از حوزههایی که آزادی و عدالت را به هم پیوند میدهد همین حوزۀ رسانه است. رسانه به منابع مالی مشخص نیاز دارد پس کسانی که به اندازهی کافی منابع مالی در اختیار ندارند نمیتوانند رسانه داشته باشند و بنابراین از آزادی بیان، آزادی مطبوعات و آزادی ابراز و ترویج عقیده عملا بهرهمند نخواهند شد. در چنین شرایطی رسانه مثل بسیاری از امکانات دیگر در انحصار توانگران جامعه قرار میگیرد که هر یک به میزان تمکن خود از آن بهرهمند میشوند. مثل تغذیه، آموزش، بهداشت، تفریح، مشارکت و تاثیرگذاری در سیاست و هر امکان دیگری، بهرهمندی از رسانه نیز متوقف و مشروط است به میزانی از تمکن مالی.
در نظام سرمایهداری به وضوح میبینیم که سرمایهها به کار میافتند تا در کنار دیگر بخشهای سرمایهگذاری یک بخش تبلیغاتی به نام کارتلهای رسانهای ایجاد کنند. همچنان که بخشهای سیاسی هم ایجاد میکنند و انتخابات، سیاست و جابجایی قدرت سیاسی را به مثابه بخشی از بازار سرمایهگذاری در اختیار میگیرند. پس رسانهها هم تبدیل میشوند به بخش خبررسانی همین نظام سرمایهداری و به گونۀ واحد تبلیغات یا روابط عمومی آن در خدمت سودآوری بیشتر برای سرمایه، اداره میشوند. در نقطۀ مقابل، کسانی که امکانات مالی ندارند نمیتوانند رسانه داشته باشند و بنابراین نمیتوانند رقابت رسانهای خبری و تبلیغاتی با صاحبان رسانهها که صاحبان سرمایهها هم هستند داشته باشند و عقیده و فکر خود را بیان کنند. پس آزادی بیان و آزادی رسانه برای دستۀ اخیر عملا بیمعناست. نتیجه اینکه وقتی عدالت نباشد آزادی هم خودبخود منتفیست.
این رسانهها به سادگی تحت تاثیر همان بازار به اصطلاح آزاد قرار میگیرند یعنی بازار سرمایه، رسانه را نیز مثل دیگر بخشهای جامعه نظیر فرهنگ، سیاست، هنر، جنسیت و… میبلعد و به بخشی از مکانیسم «سودآفرینی» خود تبدیل میکند و از آن استفاده بازاری میکند. سادهترین و پیش پا افتادهترین مثال در این زمینه آگهیهای تبلیغاتی در رسانهها و قیمتگذاری روی آگهیها بر اساس تعداد مخاطب رسانه است. تاثیرگذاری روی افکار عمومی و ترغیب مردم به مصرف بیشتر از طریق تغییر ذائقه و تغییر سبک زندگی و هزار و یک کارکرد بازاری دیگر در رسانه هست که میتوان روی تک به تک آنها تامل و بحثهای فراوان متکی به شواهد عینی فراوان کرد.
در واقع رسانه به جهت تاثیرگذاریاش در حوزهی سیاست، اجتماع، فرهنگ و اساسا زندگی خصوصی و عمومی مردم، خودش در قالب نظام قیمتگذاری بازار قیمت پیدا میکند. اینجاست که مبارزات سیاسی و رقابتهای انتخاباتی را نیز میتوان با مابهازاهای اقتصادیشان سنجید و همه چیز در بیزینس مستحیل میشود. میتوان تیتر اول روزنامه را فروخت یا صفحه اول روزنامه را اجاره داد یا نحوهی خبررسانی را معامله کرد یا با انتخاب یک تصویر برای یک خبر مبالغ کلانی را در یک حوزه جابجا کرد. بنابراین به سادگی میبینیم که مقولهی رسانه و اطلاع رسانی هم یک مابهازای اقتصادی پیدا میکند و تبدیل به بخشی از نظام توتالیتر بازار میشود که همۀ ابعاد زندگی انسان را در خود فرو بلعیده. همینجاست که رسانهها هم مثل هنر و مثل آدمها تحت تاثیر مکانیسم عرضه و تقاضا قیمتگذاری میشوند.
پیامد این موضوع برای نظام رسانهای در سراسر جهان چه بوده؟
خیلی صریح و ساده میتوان گفت رسانه در این فرایند استحاله شده است. رسانه به وجود آمده تا به عنوان کارکرد ذاتی خود اولا اخبار و اطلاعات را و ثانیا افکار و عقاید را مبادله کند. یعنی اول مطلع شویم در دنیایی که زندگی میکنیم چه اتفاقی افتاده و در درجه دوم آگاه شویم که دیگران چگونه فکر میکنند و دیگران هم بدانند ما چگونه فکر میکنیم.ربه سخن دیگر نهاد رسانه برای تبادل اخبار و افکار تاسیس شده. اگر مطالب رسانهها را به دو دستهی خبر و نظر تقسیم کنیم، میتوان گفت کار رسانه این است که اخبار و افکار را مبادله کند. به عنوان مثال در فرانسه سه روزنامه اصلی فیگارو، لیبراسیون و لوموند، سه گرایش عمدهی سیاسی را نمایندگی میکنند. از یک سو اخباری را که مهم میدانند و از سوی دیگر افکاری را که به آن باور دارند با هم مبادله میکنند. این سه روزنامه حکم زبان سه طیف یا سه گرایش در جامعۀ فرانسه را دارند. از این منظر نهاد رسانه شکل پیشرفته و گسترش یافتۀ نهاد زبان است. زبان برای مبادلۀ خبر و نظر ابداع شده نه دروغ و فریب. اگر رسانهها بازاری شوند و همان مکانیسمی که در فرایند تولید، توزیع و مصرف دیگر کالاها وجود دارد بر رسانه حاکم شود اساسا نهاد رسانه استحاله میشود. مثل زبانی که به دروغ و فریب و نیرنگ آلوده میشود.
زبان مهمترین و قدیمترین رسانهای است که ما از آن استفاده میکنیم. وقتی دروغ میگوییم رسانۀ زبان از حیث کارکرد دچار اختلال و انحراف میشود. در هنگام دروغگویی زبان به ضد زبان بدل میشود. رسانهها نیز وقتی زیر تاثیر مکانیسم بازار قرار میگیرند تبدیل به ضدرسانه میشوند، یعنی به جای انتقال خبر، خبر را میسازند یعنی جعل میکنند؛ به جای بازتاب دادن رخدادها به مثابه واقعیت بیرونی یک واقعیت کاذب را در ذهن مخاطبان جعل میکنند و میسازند. برای مثال به جای آنکه واقعیت خاورمیانه بشود سرزمین فقر، فلاکت، تبعیض، ناامنی و غارت منابع طبیعی؛ میشود سرزمین پرورش و صدور تروریسم. تصویر خاورمیانهای که در بدبختی و فلاکت غوطهور است برای مخاطب غربیِ غولهای رسانهای در غرب، مزرعه خطرناکی را نمایش میدهد که محصول تروریسم در آن کشت میشود. نتیجهی این واقعیتسازی غیرواقعی هم این خواهد بود که فروش سرسامآور و نامشروع سلاحهای مختلف در این منطقه، تلاش مشروع برای برقراری امنیت از طریق ایجاد موازنه جا زده میشود. در نتیجه افکار عمومی در غرب با حملهی نظامی به افغانستان و عراق موافقت میکند یا دستکم مخالفت نمیکند. این وضعیت مثل دروغگویی در برابر کارکرد اصلی زبان یعنی راستگویی است. همانطور که دروغ زبان را کژکارکرد میکند فعالیتهای ضد رسانهای بازار رسانهها در دنیای امروز، رسانه را به ضد رسانه و به بولتنهای تبلیغاتی نظام سرمایهداری به قصد فریب افکار عمومی و جهت دهی به افکار و رفتارهای تودههای مردم در جوامع مختلف تبدیل میکند.
نقش دولت ها و ایدئولوژی ها در این ماجرا چیست؟ مثلاً در کشور خودمان هم ممکن است از رسانه برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک نظام حاکم استفاده شود؟
دولتها، ایدئولوژیها و حتی سازمانها و شبکههایی مثل القاعده نیز همگی اجزای مختلف یک جهان به هم پیوسته از قدرتهای متفق و همسو یا معارضند. یک شبکهی بزرگ از قدرتهایی که بر بخشهای کوچک و بزرگ جهان سلطه دارند و در پی دفاع از قلمرو خود یا دست اندازی به دیگر قلمروها هستند. همۀ اینها ایدئولوژی مشروعیت بخش خود را از طریق رسانههایشان پمپاژ میکنند. از منبر گرفته تا سینما. طبیعتاً همانطور که جمهوری اسلامی یا دولتهای دیگر بخشهایی از نظام موزائیکی سلطه در جهان هستند، رسانههای کشور ما نیز در چنین بافتار و پسزمینهای معنا پیدا میکند. البته ما در کشورمان با ترکیب متنوع و متضادی از رسانهها مواجهیم که از حیث شکل و محتوا و جهتگیری و تاثیرگذاری و دیگر ویژگیها تفاوتهای بسیار با هم دارند. شاید بتوان گفت در برخی موارد با یک جنگ تمام عیار رسانهای روبروییم و این خود بحثی مفصل است. در دورۀ اصلاحات و نیز در سالهای اخیر این منازعات گفتمانی از طریق رسانهها به نقطۀ اوج خود رسیدند. در دوران اصلاحات مطبوعات و تریبونهای تجمعات دانشگاهی و در سالهای اخیر شبکههای اطلاعرسانی فضای مجازی محمل این منازعات گفتمانی بوده است.
در هر صورت رسانه های رسمی کشورمان در مواجهه با رسانههای نظام جهانی سلطه میکوشند تصویر جایگزین خود را در برابر تصویرسازیهای آنان از ایران، منطقه و جهان بسازند. در اینجا هم با کژکارکردی نهاد رسانه مواجهیم و اینکه رسانهها به جای نقل اخبار به جعل اخبار دست میزنند و به جای انعکاس واقعیت رخدادها به التباس رویدادها با افسانهها میپردازند. اگر الشرق الاوسط میخواهد از ایران یک چهرهی اهریمنی بسازد، ایران هم میخواهد تصویر مقابل آن را بسازد یا اگر واشنگتن پست از نظام سوریه یک نظام اهریمنی میسازد روزنامه البعث سوریه هم میکوشد از آمریکا یا از غرب چنین تصویری بسازد. ماهیت کار یکیست و تفاوت نتیجه فقط در میزان توانایی است. در مسابقۀ دروغگویی دروغگوی بزرگ برنده است. البته شناخت واقعیت ابدا ممتنع نیست اما بسیار دشوار است و نیاز به هوش و دقت دارد. وقتی همه رسانهها تبدیل به ضد رسانه میشوند دیگر با هم فرقی ندارند و هرچند ممکن است در برابر هم قرار بگیرند ولی هیچ کدام از آنها واقعیت را منعکس نمیکند. همه در اختیار یک نظام کوچک یا بزرگ سلطه جویند که میکوشد برای خود هژمونی ایجاد کند. در چنین شرایطی رسانهها در خدمت منافع قدرتهای سیاسی و اقتصادی کوچک و بزرگند. جنگ رسانهها بر سر حقیقت نیست بلکه بر سر منافع قدرتها است. مثل رقابت سرمایههای کوچک و بزرگ در یک چارچوب ملی یا مثل رقابت سرمایهداری انگلیس و سرمایهداری آلمانی در اوایل قرن بیستم. تقابل هست اما ماهیت دو طرف این تقابل یکی است.
از رسانههای رسمی خودمان که بگذریم دیگر رسانهها هم در ایران با شتابی سرسام آور به سمت بازاری شدن و قیمتگذاری روی خود سیر کردهاند. حتی برخی روزنامهها با ظاهر انتقاد از وضع موجود تیترها و اخبار و یادداشتها و صفحات خود را به جناحهای سیاسی به عنوان نمایندگان قدرتهای مالی مختلف میفروشند. ما در ایران واقعا با یک بازار رسانهای یا رسانههای بازاری مواجهیم. یعنی رسانه هم مثل انتخابات و مثل هر چیز دیگر مارکتیزه شده. منتها نه در قالب یک بازار شبه آزاد شبیه کشورهای غربی، بلکه در قالب مافیاهای رانتخوار. نمونهاش شبکه فیلمهای خانگیست که پولهای کثیف در همه شریانهای آن میچرخد. کارتلهای مطبوعاتی متکی به رانتهای قدرت و ثروت هم که جای خود را دارند. همانها که تا خرخره رانت دولتی خوردهاند و میخورند و از بام تا شام هم به سوسیالیسم فحش میدهند.
جدا از اینکه زبان رسانه به دروغ میچرخد گاه دیده میشود که رسانهها به جای مسائل به نامسئلهها میپردازند و حتی اگر این نامسئلهها راست هم باشند اما جلوی دیدن مسئلهها را میگیرند. آیا میتوانیم این را هم پیامد سیطرۀ نظام سلطه بر رسانه بدانیم؟
البته. این هم بخشی از همان دروغگویی و گونۀ زیرکانهتر آن است. برای مثال در شرایطی که فقر و ناامنی دنیا را فرا گرفته برخی رسانهها از گرمایش زمین یا احتمال انقراض خرس قطبی سخن میگویند. نمیخواهم بگویم اینها مهم نیستند. اینها هم مهمند. خیلی هم مهمند اما برای پنهان ماندن واقعیتهای مهمتر و فوریتر برجسته میشوند. در واقع به نحوی زیرکانه برخی واقعیتها به وسیلۀ برخی دیگر پنهان میشوند. این هم نوعی دروغگویی است که شما به جای پرداختن به مسئلهی اصلی یک مسئله فرعی را مطرح کنید تا مسالۀ اصلی پنهان بماند. این هم نوعی کتمان و انکار واقعیت است.
در این شرایط فقر و فلاکت در دنیا و در شرایطی که ممکن است میلیونها نفر روزانه از فقر غذایی رنج ببرند و جمعیت زیادی از گرسنگی و کمبود دارو بمیرند، این مسئله کتمان و به جای آن گرمایش زمین و ذوب شدن یخ های قطبی برجسته میشود. گرتا تونبرگ را به عنوان منجی زمین دور دنیا میچرخانند. این نمایش آدم را یاد ماجراهای تن تن میاندازد. هیچکس هم نمیپرسد چرا از یک دختر بچۀ نابالغ مدرسهای اینگونه سوء استفادۀ خبری و تبلیغاتی میشود. از این بدتر اینکه ماجراهای خانوادگی یا غیرخانوادگی فلان ستارۀ هالیوود روی مرگ فجیع صدها مهاجر غیرقانونی فلکزده سایه میاندازد و صدها و هزاران مورد و مثال از این دست میتوان جمع آوری کرد. اینها شگردهای رسانهایاند که مسائل فرعی را برجسته کنند تا مسائل اصلی جهان و بشریت پنهان بمانند.
در ایران چطور؟
در ایران نیز این مسئله در رسانههای رسمی و غیر رسمی اعم از حقیقی و مجازی پررنگ است. مثلا به جای آنکه صورت واقعی مسئلهی کارگران هفت تپه مطرح شود، مسئلهی دوچرخه سواری زنان در فلان شهر برجسته میشود. علاوه بر رسانههای داخلی، رسانههای خارجی فارسیزبان نیز همین کارها را میکنند. کافیست فقط چند روز سایتهای خبری مربوط را رصد کنیم تا عیار کار دستمان بیاید. گزینش اخبار، گزینش تیترها و گزینش تصاویر همه در خدمت منافع اسپانسرهاست. مخاطبان رسانهها مثل مشتریان کالاها در ظاهر امر هدف و در واقع امر قربانیاند. قربانی دروغ، برجستهسازی و پنهانکاری هدفدار، قربانی جعل خبر به نام نقل خبر. بگذریم از اینکه در این رسانهها بخشی از جامعه بالکل فراموش شدهاند. مثل بازار مصرف که فقیرترین اقشار جامعه را چون خارج از تور صیادی مصرفگرایی است بالکل نادیده میگیرد.
گزینش جهتدار همین است. یک مسئله مطرح میشود تا مسائل دیگر زیر سایهی آن قرار بگیرند. این کاری است که نظام سرمایهداری به مدد رسانههایش انجام میدهد. به نحوی از گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی سخن میگویند که ما فراموش میکنیم همین نظام سرمایهداری است که از محیط زیست استحصال بیرویه میکند همچنان که از نیروی کار انسانی، یعنی بخش مهمی از جامعۀ بشری استثمار بی رویه میکند و بعد فقط ما را با بخش انقراض خرس قطبی سرگرم میکند. این رسانهها نادیده میگیرند که هتلهای لوکس پنج ستاره در مناطق فقیر دنیا آب شرب مردم بومی منطقه را به آب تصفیه شدۀ استخر و دوش برای توریستهای اروپایی و امریکایی تبدیل کرده و با این کار جوامعی را به ویرانی کشاندهاند. به جای این فجایع تصاویر مثلا شکار شدۀ یک هنرپیشه یا سیاست پیشه همراه با دوست ناشناسش در کنار چنین استخرهایی در نشریات زرد برجستهسازی میشود و میلیونها نسخه از آن فروش میرود و مدتها اذهان مردم را درگیر میکند. این یعنی رسانه به صورت تمام عیار در خدمت نظام سلطه قرار گرفته است. در خدمت صنعت توریسم، صنعت مد، صنعت سینما، تجارت سکس، صنعت موسیقی، فوتبال و بالاخره سیاست. این رسانهها حتی برای ما اسطورههای اخلاق و خیرخواهی هم میتراشند. مقولۀ محیط زیست در نجات گورخر آسیایی خلاصه میگردد و در کنارش برای صنعت مد که وحشیانه محیط زیست را مستهلک میکند تبلیغات راه میاندازند.
رسانهها چون کاملا بازاری و مارکتیزه شدهاند فقط به عنوان یک بخش خدماتی در خدمت بازار عمل میکنند. البته در دنیای امروز فقط رسانه نیست که به این بلا دچار شده. دانشگاه هم تبدیل به مرکز کارآموزی مارکت شده است. سیاست هم کاملا مارکتیزه شده. نمونهاش انتخابات و کارزارهای انتخاباتی که مثل جام جهانی فوتبال و بازیهای المپیک بیزینس پردرآمدیست با گردش مالی قابل توجه. حتی اعیاد و سنتها هم همینطور شدهاند. مثلاً نوئل در فرنگ و نوروز در ایران هر دو مارکتیزه شده و به مقطعی برای فروش بیشتر تبدیل شدهاند. محرم و صفر هم همینطور است. الان که به جهت گسترش کرونا سخن از محدودسازی عزاداری محرم پیش آمده میبینید که برخی چه واکنشهایی نشان میدهند. پشت این ظواهر و نشانههای مذهبی، انگیزههای مالی خوابیده. منتفعانی که عزاداری بیزینس آنهاست به سادگی از سود سرشار سالانۀ خود چشم نمیپوشند حتی اگر به قیمت جان تعداد زیادی از مردم تمام شود. چند سال پیش در آستانۀ عید نوئل برخی رسانهها در اروپا در باب خطرات اسباب بازیها و عروسکهای ساخت چین برای سلامت کودکان گزارشهای مفصلی منتشر کردند. پشت این ماجرا یک رقابت اقتصادی با صادرات چین به اروپا خوابیده بود. سلامت کودکان فقط بهانهای بود برای پس زدن کالاهای چینی که آن روزها در حوزه اسباب بازی بازارهای اروپا را گرفته بود.
پس شما رسانه را هم در خدمت بازار میبینید؟
بله، همین طور است. بازار همان هیولایی است که همه چیز را بلعیده و چیزی جز خودش باقی نگذاشته است. سیاست، مذهب، آداب و رسوم بلعیده شده و همه کارکرد اقتصادی و مالی پیدا کردهاند. لویاتان امروز ما بازار است. نظام سرمایهداری است که همه چیز را به زبان سود و زیان مالی ترجمه کرده و همه چیز را با مابهازای مالیاش میسنجد. جالب است که امروز این لویاتان هم شیفتگانی دارد همچنانکه روزگاری دولت مطلق العنان شیفتگان بسیار داشت. نظام بازار حتی چگوارا که ضد نظام سرمایهداری بود را تبدیل به یک کالای قابل فروش کرده است. تیشرت، کلاه، پوستر و حتی نام او مورد سوء استفاده قرار میگیرد. روزگاری هنر یک امر فاخر بود و برای نشان دادن عظمت یک تمدن به کار میرفت اما امروزه به جهت عمومی شدن، هنر هم به امری بازاری تبدیل شده است. سخن بر سر مردمی شدن یا دمکراتیزه شدن هنر و فرهنگ نیست که از قضا رخداد مبارکیست. سخن بر سر مارکتیزه شدن اینها و تعرض و تجاوز بازار به این پدیدههاست. چرا اینقدر موسیقی اهمیت و گسترش پیدا کرده است که نه فقط در مناسبتهای خاص بلکه در تمام شبانهروز گوش ما را پر کند تا حتی فرصت فکر کردن هم نداشته باشیم؟ پاسخ روشن است. چون تعداد زیادی از آلبومها فروش میروند و گردش مالی زیادی دارند. بهداشت و سلامت هم مارکتیزه شده. موضوعاتی مثل لاغری، چاقی، ورزش، ارتودنسی و بسیاری موارد دیگر از مسیر خود خارج شده و قربانی سودپرستی بازار شدهاند.
در این بازی نقش مطرودان و فرودستان چیست؟ ما در رسانهها با این افشار زیاد برخورد میکنیم مثل برخی مثالها که خودتان زدید. مثل اینکه آمریکا به افغانستان و عراق میآید و به نام حقوق بشر و به نام محذوفین و مطرودین میجنگد. خود این مطرودان و محذوفان در کجای این بازی ایستادهاند؟ آیا میشود گفت در همین نظام بازاری که شما تبیین کردید طرد شدگی و فرودستی آنها نیز به عنوان یک کالا در سوژههای خبری مصرف میشود؟
همچنانکه گفتم این فرودستان عملاً خارج از بازی هستند و نادیده گرفته میشوند. نه بازار هدف تولیدکنندگانند و نه مخاطب رسانهها. چون قدرت خرید ندارند. مثل کولیها در ایتالیا و مثل اقلیت روهینگیا در تایلند هستند. اینکه قدرت خرید ندارند تا به عنوان بازار هدف مصرف کنندۀ کالاهای تولید شده باشند آنها را کاملا بیرون از زمین بازی قرار میدهد.
اما دلسوزی نسبت به اینها میتواند خریداری شود.
بحث همین است. یعنی درد همین است. اینها ظاهرا هیچ تاثیری در تحولات جامعه ندارند و رسانهای هم ندارند و امکانی هم برای مبارزه ندارند. یکی از بدبختیهای طبقات محروم این است که نمیتوانند مثل طبقات متوسط حتی از حقوق خودشان دفاع کنند. حتی از حقوق محرومان هم روشنفکران طبقات مرفه و متوسط باید دفاع کنند. در میان محرومان هم آن قشری که پایینتر از همه است و اصلا قدرت خرید ندارد کاملا محذوف است. در رسانهها هم بایکوت میشوند. در انقلاب فرانسه طبقهی بورژوا با نابود کردن نظام اشرافی سابق اشرافیت نوین مالی را جایگزین اشرافیت زمین و خون کرد اما هیچ تغییری در وضعیت طبقه پابرهنه ایجاد نشد؛ پابرهنهها به عنوان نیروی میدانی یک انقلاب بورژوازی هزینه و کشته دادند اما دوباره به همان وضعیت قبلی خود برگشتند چون امکانی برای گرفتن سهم خود از تحولات انقلابی نداشتند. بورژوازی سهم خودش را گرفت چون توانمندی داشت؛ یعنی رسانه و پول داشت. اما پابرهنهها یا به اصطلاح خود فرانسویها سانکولتها -یعنی کسانی که شلوار نداشتند- با آنکه در انقلاب فرانسه نقش زیادی داشتند و کشتههای زیادی دادند چیزی عایدشان نشد.
بعد از انقلاب فرانسه وقتی کارگران اعتراض و اعتصاب میکردند نظام جدیدی که روی گردهی آنها استوار شده بود به طرز وحشتناکی آنها را سرکوب میکرد. از بدبختیهای طبقه فرودست این است که همیشه به عنوان سپر مورد استفاده قرار میگیرند اما بعد وضعیت آنها تغییری نمیکند. اینها حتی نمیتوانند منافع خودشان را صورتبندی کنند. روشنفکران بورژوا یا خرده بورژوا باید از طبقه کارگر دفاع کنند و به عنوان نماینده طبقهی کارگر و به جای آنها چانهزنی کنند.
تهیدستان محض که وضعیتشان از طبقه کارگر هم بدتر است یعنی نه طبقه برای خود هستند و نه انسجام طبقاتی دارند و نه خود آگاهی طبقاتی دارند. هیچ رسانهای ندارند که بخواهد صدای آنها باشد. اگر هم رسانهای باشد متعلق به طبقات دیگر است که میخواهند به نمایندگی از آنها حرف بزنند. همینجا دوباره ممکن است با این مشکل مواجه شویم که اینها قربانی زد و بندهای طبقات دیگر شوند. این طبقۀ تهیدست محض کاملا محذوف است و نهایتا ممکن است به عنوان سوژۀ ترحم یا فعالیتهای خیرخواهانه و بشردوستانه مورد سواستفاده مجدد قرار گیرند. گرسنگی، فقر و بی لباسیآنها مورد سواستفاده قرار میگیرد. گاه ممکن است فعالان سیاسی و روشنفکران با نیات خیرخواهانه موسسات خیریه تشکیل دهند تا آلام آنها را کاهش دهند و لقمه نانی به آنها برسانند اما راه حل اساسی این نیست. راه حل اساسی این است که این سیسستم سرمایهداری تغییر کند نه اینکه موسسات خیریه نوالهای جلوی اینها پرتاب کنند. اینجا هم تهیدستان سوژه یک بازی جدید میشوند که این بازی هم در یک فرآیند جدید میتواند تبدیل به همان فرایند بازار شود مثلاً بیزینس تازهای با همین سوژه ایجاد شود یا فساد اقتصادی به موسسات خیریه و کمکهای مردمی هم رسوخ کند.
در رسانه ها چطور؟
در رسانهها نیز همچنانکه گفتم اینها نادیده گرفته میشوند. کمتر رسانهای داریم که بخواهد از آنها دفاع کند یا نمایندۀ منافعشان باشد. فقط ممکن است از آنها به عنوان سوژهای برای جذاب شدن مطالب استفاده کنند تا رسانه بیشتر بفروشد. مثل عکسی که سالها پیش از شربت، دختر افغان روی جلد نشنال جئوگرافیک منتشر شد. مثل خیلی از سلبریتیهای هنری و سیاسی که با کودکان کار سلفی میگیرند تا بیشتر لایک بگیرند.
پس به چه دلیل گاهی در سیاست و گاهی در رسانهها به آنها میپردازند؟
گاهی ممکن است این امر دلایل ایدئولوژیک داشته باشد مثل گروههای چپ که ایدئولوژی آنها دفاع از محرومان است. گاهی هم ممکن است پای تسویه حسابها یا سوء استفادههای سیاسی در میان باشد، یعنی جایی که پوپولیسم وارد ماجرا میشود. حتما فیلم رئیس جمهوری با کفشهای کتانی را دیدهاید که چندین سال مردم را سرگرم کرد. آقای احمدینژاد نمایندهی این طبقات نبود اما خودش را نمایندهی این طبقات جا میزد. کاپشن پنج هزار تومانی میپوشید ولی هزار میلیارد دلار درآمد ملی را به زمین گرم میزد. پوپولیستها خیلی راحت میتوانند این طبقه را فریب دهند. نمیخواهم توهین کنم و بگویم که اینها زود فریب میخورند ولی طبیعتا به این دلیل که آنها فرصتهای کمی در تاریخ پیدا کردهاند، مجبور هستند که به همین فرصتهای کم اقبال نشان دهند. بنابراین وقتی کسی از تهیدستان دفاع میکند یا به نفعشان شعار میدهد ممکن است از او استقبال کنند. راه دیگری ندارند چون تاریخ فرصتهای کمی در اختیار آنها میگذارد که بتوانند نقشآفرین باشند یا یک نماینده در عرصه سیاست داشته باشند. ولی به هر حال هر کس به طریقی دل آنها را میشکند. یکی مثل خانم سحر قریشی رفتگرها را مضحکه میکند یکی هم مثل آقای احمدی نژاد.
یعنی رسانه ها واقعا میخواهند این طبقات را به خودشان جذب کنند؟
به این سادگی نیست. در عصر ما قدرت سیاسی بیش از دهههای گذشته منافع قدرتهای اقتصادی را نمایندگی میکند. در گذشته سیاست از اقتصاد استقلال و حتی در مواقعی بر آن سیطره داشت. اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم قدرت سیاسی حتی میتوانست به جای اینکه فقط نمایندهی طبقات مسلط اقتصادی باشد روی آنها تاثیر بگذارد اما الان و به خصوص در چند دههی گذشته قدرت سیاسی به شدت اقتصادزده شده و قدرت سیاسی کاملا در دست سرمایههای بزرگ اقتصادی است. مسائل اساسی دولتها مسائل اقتصادی شده است؛ البته به نفع کلان سرمایه داران، نه مردم عادی.
منافع طبقات محروم تعیینکننده نیست بلکه منافع طبقات توانگر و متوسط تعیین کننده است. شما دولتهای کاملا به اصطلاح لیبرال را میبینید که وقت ورشکستگی و زیاندهی کمپانیهای بزرگ یکباره سوسیالیست میشوند و از مالیات مردم به این کمپانیها کمکهای کلان بلاعوض میکنند با این بهانه که فرصتهای شغلی کارگران از دست نرود. بعد هم این کمپانیها کمکهای بلاعوض را خرج مدیران میکنند و برای جبران ورشکستگی کارگران خود را اخراج میکنند. در چنین شرایطی رسانه به عنوان نهادی که در اقتصاد، اجتماع و سیاست تاثیرگذار است همین کارکرد را پیدا میکند؛ یعنی رسانه هم با چند واسطه تبدیل به ابزاری برای منافع اقتصادی طبقات توانگر میشود. نه تنها رسانه خودش تبدیل به یک بیزینس پردرآمد شده، در فرایند پیچیدهتری نیز ابزاری شده برای جابجایی قدرت. قدرتی که خودش منافع اقتصادی سرمایههای بزرگ را نمایندگی میکند.
مثال بارز این موقعیت ماجرای اشغال عراق است. اتفاق به این بزرگی در دنیا میافتد و در انتها معلوم میشود سود نفت عراق برای کمپانی هالیبرتون موضوع اصلی بوده نه سلاحهای کشتار جمعی صدام حسین و خطر دولت عراق برای صلح و امنیت جهانی. ویران کردن همهی زیرساختهای لیبی نمونۀ دیگر است. میخواستند نفت لیبی را بین چند قدرت دنیا تقسیم کنند و برای همین اخلاقیترین جنگ تاریخ را به راه انداختند و یک کشور را کاملا نابود کردند که عوارض جنگ داخلی و برادرکشیاش هنوز پابرجاست. اخلاقیترین جنگ تاریخ عنوانی بود که برخی رسانههای اروپایی از قول برخی به اصطلاح فیلسوفان اروپایی نقل کردند. نقش رسانه این است که این ماجراها را توجیه کند. یک روز از قذافی در رم و پاریس استقبال شاهانه میکنند و روزی دیگر از او شیطانی میسازند که تنها راه نابودی او نابودی کشورش است. در حالی که به جای حمله به لیبی و نابود کردن کل زیرساختهای آن، راههای سادهتری برای عزل و حتی قتل قذافی وجود داشت.
آیا استفادهی رسانه از طبقات فرودست به نفع بازار همیشه با واسطهگری سیاست است؟
بستگی به کشور دارد. مثلاً در ایران بیش از آنکه سرمایه بر رسانه تاثیر داشته باشد قدرت سیاسی بر آن تاثیر دارد؛ اما در کشوری مثل آمریکا سرمایه بیشتر تاثیر دارد. همچنین در ایران ساختار قدرت سیاسی به گونهای است که میتواند بدون هیچ مانعی رسانه را محدود کند در حالی که در امریکا یا اروپای غربی محدود کردن رسانهها از سوی قدرت سیاسی به سادگی اینجا نیست. آنجا رسانه میتواند با دولت، پارلمان یا دیگر نهادهای حکومتی چالش داشته باشد و از عاقبت این کار هم نترسد. در ایران برعکس است یعنی ممکن است شما سرمایه هم داشته باشید و یک کارتل رسانهای هم راه اندازی کنید اما یک روز هیئت ناظر بر مطبوعات تصمیم بگیرد همه را توقیف کند و کل سرمایهگذاری را به باد دهد. اتفاقی که در سالهای گذشته هم در ایران افتاده است. در واقع نسبت قدرت، ثروت و طبقات فرودست در جوامع مختلف متفاوت است.
آیا نکتهی پایانی دارید که به آن اشاره نشده است؟
فقط میخواهم تاکید کنم که آزادی بیان و آزادی مطبوعات زمانی معنا دارد که همهی انسانها فرصت برابر برای اینکه آموزش ببینند، فکر کنند و در اندیشه و هنر و فرهنگ به شکوفایی برسند داشته باشند. یعنی هم وقت داشته باشند و هم تمکن و امکان داشته باشند که از آموزش مناسب بهرمند باشند و بتوانند فکر کنند و این فکر را بیان نمایند. اگر کسی فرصتی برای فکر کردن نداشته باشد و اگر امکانی برای آموزش مناسب نداشته باشد بود و نبود آزادی بیان فرقی به حال او ندارد. مثل این که هوا در اختیار همه قرار داده شود اما مجاری تنفسی همه باز نباشد.
در واقع مطالبهی اول میتواند عدالت در داشتن رسانه باشد.
بله، یعنی اگر همهی ما امکان برابر برای آموزش داشته باشیم، استعدادهای درونی خودمان را پرورش دهیم، تفکر کنیم و صاحب عقیده، رای و نظر شویم و اگر امکانات، پول و رسانه داشته باشیم، تازه آزادی بیان و آزادی مطبوعات برایمان معنا پیدا میکند. در غیر این صورت اینها واژههای پوچ و بیمعنایی خواهند بود.
عباس عبدی: طبقات فرودست بدون اتحاد منفعل خواهند بود
عباس عبدی در مورد میل رسانه به سمت بازار به انصاف نیوز گفت: «ما انگیزه و ماهیت اغلب تولیدات و رفتارهای انسانی را میتوانیم در قالب بازار تحلیل و توصیف کنیم، بستگی به نوع بازار دارد، گاهی عرضهکننده انحصاری است و گاهی تا حدودی مصرفکننده انحصاری است؛ بازار کامل این است که هردو غیر انحصاری و بینهایت باشند.
رسانهها در ایران کم کم به این سمت حرکت کردهاند، الان بازار غالب بر رسانهها با فضای رسانهای که قبلا عرضهکننده در آن محدود و تا حدی انحصاری بود و دست مصرفکنندهها در انتخاب کالا و خدمات ارتباطی بسته بود، تفاوت پیدا کرده است. اکنون بازار رسانه به سمت بازار کامل میل میکند. طبیعی است که اقتصاد تعیین کنندهی بخش مهمی از نکات محتوایی، موفقیتها و شکستهای این بازار باشد اما این موضوع به آن معنا نیست که با بازاری بودن لزوما رسانهها به ابتذال کشیده میشوند؛ ولی واقعیت این است که جامعهی ما در بکارگیری این راهکارها ناتوان است زیرا سیاست رسمی با آزادی رسانه سازگاری ندارد.»
او در مورد فضای ایدوئولوژیک و تاثیر آن بر رسانه پاسخ داد: «هیچوقت یک رسانه به تنهایی نمیتواند معرف آزادی باشد، زیرا در نهایت ایدئولوژی و پول و قدرت به آن حاکم میشود، یا اصلا انحصاری میشود و از وضعیت بازار کامل خارج میشود؛ ولی اگر تعداد زیادی رسانه را در نظر بگیریم که عرضهکنندهی خدمت و کالای ارتباطی هستند، ممکن است یک بخشی از آنها مشکل مطرح شده را داشته باشند، ولی جمع این رسانهها است که نشاندهندهی وجود و عیار آزادی رسانهای خواهد بود. همچنین ممکن است برخی از رسانهها ایدوئولوژیک رفتار کنند زیرا در یک جامعهی باز آنها بازتاب دهندهی ابعاد وضعیت اجتماعی هستند، نمیتوانند خیلی متفاوت از آن عمل کنند. بنابراین اگر این مشکل هم در رسانه وجود داشته باشد که دارد، به نوعی بازتابی از واقعیت اجتماعی است و اول باید یک فکری به حال آن جامعه کرد. نمیشود رسانهها را خیلی کنترلشده و منتزع از این فضا و بحران در نظر گرفت و آنها را منفک کرد.»
عبدی در پاسخ به این سوال که آیا رسانهها امروزه به مسئله میپردازند یا نامسئله گفت: «اگر رسانه را در قالب بازار در نظر بگیریم طبیعی است که بخشی از محتوای آنها بر اساس تقاضای مخاطب شکل بگیرد و معلوم نیست واقعا به مسئله بپردازد، اما این یک نگاه بالا به پایین هم است که باید مسئله را هرچه رسانه میگوید در نظر بگیریم درحالی که یکی از واقعیتهای رسانه است که چیزی را که فکر میکند مسئله است، به جای نامسئله به عرصهی عمومی بکشاند و جا بیندازد. مثلا در همین ایران از نظر مردم اقتصاد مساله است اما در واقع ریشهی بحرانهای ما سیاسی است و مسئلهی واقعی آن است و به تعبیری پرداختن به اقتصاد نامسئله است. بنابراین وظیفهی رسانه این است که این را تبیین کند و جا بیندازد. در مجموع باید گفت ما یک رسانه که معرف مجموع این نکات مثبت یا منفی باشد نداریم بلکه یک نظام رسانهای داریم که انواع و اقسام گرایشها و افراد میتوانند در آن حضور داشته باشند؛ کاملا هم متفاوت عمل کنند، یک عدهای دست روی مسئله بگذارند و یک عده روی نامسئله، ایدئولوژیک باشند یا نباشند، مجموعهی اینها را باید در نظر گرفت.»
او در پایان در مورد نقش فرودستان و مطرودان اجتماعی و اقتصادی در مناسبات رسانه گفت: «طبقات فرودست بدون اتحاد و بدون اینکه ابتدا به یک قدرت اجتماعی تبدیل شوند، منفعل خواهند بود و میتوانند ابزاری برای رسانهها در جهت پیشبرد اهدافشان باشند، این مورد نه تنها برای فرودستان بلکه برای هر گروه دیگری که در رسانه حضور پیدا میکنند همینطور است. بنابراین باید دید این گروههای فرودست و مطرودان در جامعه چقدر قدرت بسیج اجتماعی دارند که بتوانند هم رسانهی خود را داشته باشند و هم رسانهها را مجبور به دفاع عمیق و منصفانه از خودشان کنند.»
انتهای پیام
خدا به انسان فکرداده حتی حیوانات هم هر چیزی رو نمی خورن فریب هر صدایی رو هم نمی خورند یعنی ما از حیوان کمتریم