نقدی بر پاسخ فاضل لنکرانی به سروش
حجتالاسلام احمد حیدری در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان ««دفاع نامتقن» آقای فاضل لنکرانی از حکم «قتل مرتدّ» و «جهاد ابتدایی»» نوشت:
آقای «محمد جواد فاضل لنکرانی» از اساتید محترم حوزه در جواب آقای عبدالکریم سروش، مباحث مهم «عدالت و احکام»، «حقوق بشر»، «ارتداد»، «جهاد ابتدایی» و … را مطرح کرده و نامتقن از آنها دفاع کرده است که این نوع «دفاع» به مراتب بدتر از «حمله» است لذا ضروری به نظر میرسد اهل قلم با «قول سدید» از آنها دفاع کنند. ایشان دو موضوع جنجالی و مورد نقد را گذرا مطرح و نامتقن دفاع کرده که به نقد آن میپردازم.
- در مورد حکم ناپذیرفتنی «قتل مرتدّ» به طور مطلق مینویسد: «ظاهر کلمات آقای سروش این است که گویا فقها در این حکم بر برخی اخبار آحاد استناد نمودهاند و هیچ دلیلی از قرآن ندارند» بعد پرسیدهاند آیا آیه 54 بقره بر این حکم دلالت ندارد؟ آیا بر اساس این آیه خداوند توبه گوسالهپرستان بنیاسرائیل را کشتن آنان قرار نداد؟ اصل چنین حکمی به تصریح این آیه در شریعت موسی(ع) بوده است و مادامی که بر نسخ حکمی از شرایع قبل دلیل نداشته باشیم، باید بدان ملتزم باشیم. البته نادری از فقها در نظری نامقبول، حکم مرتد را حکم فقهی سیاسی دانستهاند».
بنده به ادله حکم کشتن مرتدّ و نقد آن و به دفاع از نظریه سیاسی و حکومتی بودن این حکم هم در این مقال نمیپردازم ولی به نظر میرسد از نظر آقای فاضل آیه 54 بقره دلیل قرآنی و محکمترین دلیل این حکم میباشد و اگر به استناد این آیه، این حکم را از شریعت موسی(ع) شمردیم، به جهت نبودن دلیل ناسخ، باید در اسلام هم به آن ملتزم باشیم. این سخن آقای فاضل پذیرفتنی نیست. البته احکام شرایع سابق تا زمانی که در شریعتهای بعد از جمله شریعت خاتم نسخ نشده باشند، معتبرند. سخن ما در شمردن قتل مرتد به عنوان حکمی از احکام تورات با استناد به آیه مذکور است.
قرآن چند جا به جریان ارتداد عمومی و گوساله پرستی فراگیر قوم موسی اشاره دارد ولی در هیچکدام از آنها سخن از کشته شدن گوسالهپرستان توسط حضرت موسی به عنوان حدّ و کیفر نرفته است بلکه حضرت، ابتدا برادرش هارون را به عنوان «مسئول امت»، توبیخ میکند و بعد سامری را توبیخ کرده و از جامعه طرد مینماید [و هیچ سخنی از کشتن او هم نیست] بعد هم گوساله و خدای طلایی را آتش زده و خاکسترش را به دریا میریزد تا شاید قوم متنبّه شوند و توبه کنند.
بنیاسرائیل وقتی برخورد شدید موسی با برادرش هارون مقدّس را دیدند با این که نه تنها کوچکترین میلی به گوساله پرستی نکرده، علاوه در نهی قوم از گوسالهپرستی هم کوتاهی نکرده و تمام تلاش خود را صرف کرده بود ولی با این وجود به این شدّت توبیخ شد؛ به شناعت خطای خود پی بردند از این رو توبهگرانه از حضرت موسی راه نجات طلبیدند و حضرت هم به وحی خداوند در آیه 54 بقره، راه پاک شدن را به آنان نمایاند. بنا بر روایات وارد شده ذیل آیه، بنیاسرائیل سه دسته شده بودند: «گوساله پرستان»، «موحدان ساکت و نظارهگر و ترک کننده امر به معروف» و «هارونیان موحّد و نهی کننده از منکر». گروه اول خطای بزرگ گوساله پرستی را مرتکب شدند و گروه دوم خطایشان سکوت در برابر این انحراف و گمراهی بود، از این رو خداوند برای این دو گروه به تناسب جرمشان کیفر تعیین کرد تا پاک شوند. به آنان اعلام کرد در روز موعود همگی چهره پوشانده و در فضای بزرگی جمع شوند بعد به «ترک کنندگان امر به معروف و نهی از منکر» دستور داد شمشیر بردارند و «مرتکبان گوساله پرستی» را بکشند و به مرتکبان هم فرمود اگر میخواهید پاک شوید، خود را به شمشیر آنان بسپارید همچون قاتل که برای توبه، خود را به شمشیر اولیای مقتول میسپارد. وقتی همگی در مقابل این حکم شدید تسلیم شدند و جمعی از گوساله پرستان کشته شدند، خداوند توبه آنان را پذیرفت و از گناه بقیه چشم پوشید.
اینجا سخن از راه هدایتگرانهای است که ارائه شد و توبهگران بدان اقدام کردند تا پاک شوند. دو گروه گوساله پرستان و ترک کنندگان نهی از منکر کیفر شدند که دومیها کیفر خود را سختتر شمردند زیرا موظّف شدند برادران و فرزندان و خویشاوندان خود را بکشند. آیا آقای فاضل به استناد این آیه برای تارکان نهی از منکر هم حدّی قائل است؟ در این آیه سخن از حدّ جرم، نیست بلکه هدایتگری خداوند به سوی بندگی و توبه و به بیان علامه طباطبایی دستوری امتحانی مانند دستور ذبح فرزند به حضرت ابراهیم است(المیزان 1/ 189). تبیین حکم مرتد با استناد به این آیه، به نظر نشان از خالی بودن چنته از ادله محکم دارد و همین استدلالهای سست و موهون است که افرادی چون آقای سروش را به اعتراض به این حکم و انکار آن واداشته یا بعضی فقیهان را واداشته آن را حکمی سیاسی و ولایی بدانند گر چه آقای فاضل آنان را «نادر» و سخنشان را «غیر مقبول» بداند!
- آقای فاضل لنکرانی در ادامه نوشته خود به دفاع نامتقن از حکم ناپذیرفتنی «جهاد ابتدایی» پرداخته و میگوید: «البته اینجانب در کتابی به صورت مفصّل آیات قران در باره جهاد ابتدایی را به صورت مفصّل آورده و مورد بحث و دقت قرار دادهام. البته جهاد ابتدایی متفرّع بر دعوت کفّار به اسلام است اما هدف و غایت از جهاد ابتدائی در آیه شریفه 75 نساء آمده است. جهاد ابتدایی برای نجات مستضعفین از مردان و زنان و کودکان است که به تبعیّت پدران خود در ضلالت و شرک باقی نمانند».
جناب آقای فاضل ابتدا باید محل نزاع را مشخص میکردند. آنچه ایشان اثبات کرده، دفاع از مؤمنان مستضعفی است که تحت سلطه ظالمان هستند و نمیتوانند آزادانه به باور و عقیده خود عمل کنند. این نه جهاد ابتدایی، که دفاع از مردان، زنان و کودکان مؤمن و مستضف تحت سلطه ظالمان است! آن هم نه برای این که به بیان ایشان «به تبعیّت پدران خود در ضلالت و شرک باقی نمانند»، بلکه برای این که آن ظالمان میخواهند آنان را که از تبعیت خارج شده و ایمان آوردهاند، را به کفر سابق برگردانند و چون اینان دین توحید را برگزیدهاند و توان دفاع از خود را ندارند، دست طلب یاری به آسمان بلند کردهاند و خداوند مؤمنان را به دفاع از آنان تحریض میکند.
این از مصادیق بارز «جهاد دفاعی» است حال آن که بحث و نزاع در جهاد ابتدایی است. تعریف واضح و مورد مناقشه جهاد ابتدایی این است که با مشرکان و کافران با شمشیر مواجه شویم؛ خواه قبل از این مواجهه آنان را دعوت نکرده باشیم یا دعوت کرده و با اجابت آنان مواجه نشده باشیم اما با وجود نپذیرفتن اسلام، سر ستیز با اسلام و مسلمانان هم ندارند؛ با این وجود آنان را بین اسلام آوردن یا جنگ مخیّر سازیم. همان کاری که سالهاست داعشیان مدعی چنین جهادی هستند. جناب آقای فاضل باید آیاتی ارائه دهد که چنین جنگی را اجازه داده باشد و چنین آیاتی در قرآن یافت نمیشود از این رو ما به صراحت به ایشان اعلام میداریم که همه آیات قتال به جهاد دفاعی برمیگردد و جنگ ابتدایی برای تحمیل دین در اسلام نداریم.
عالمانی که در صدد اثبات جهاد ابتدایی به معنای بالا برآمدهاند، نتوانستهاند دلیل محکم و پذیرفتنی بر آن ارائه دهند یا از مصادیقی دفاع کردهاند که در حقیقت جهاد و قتال دفاعی است و معقول و پذیرفتنی. علامه طباطبایی در المیزان از جهاد ابتدایی دفاع کرده و غالب عالمان اخیر دفاع ایشان را تکرار کردهاند که این دفاع هم فشل است. ایشان میفرماید: «آدم زیرک بعد از دقت در لزوم دعوت به حق و مبارزه با دشمنان حق، میفهمد باید دین به پاک کردن زمین از لوث کفر و شرک همت داشته و مدافع توحید و فطرت انسانی باشد و جنگ برای تحقق این تطهیر را وضع کرده باشد و قرآن گر چه به این حکم تصریح نکرده است ولی روزی را به مؤمنان وعده داد که توحید ناب حاکم میگردد و همه مظاهر شرک از بین میرود و این وعده جز با جهاد ابتدایی با مشرکان و مخیّر ساختن آنان بین پذیرفتن ایمان یا مرگ تحقق نمییابد و این تحمیل ایمان چون لازمه احیای انسانیت است و فقط بر حداکثر یک نسل و یک جمع میباشد و بقیه مؤمن متولد میشوند، جایز است»(المیزان 2/ 67-66). دو ایراد این استدلال:
اول. حاکم شدن توحید ناب مستلزم دست بردن به شمشیر و اجبار نیست بلکه بشر فطرتا حقطلب، حقجو و حقشناس خلق شده و اگر موانع برطرف گردند و زمینههای شکوفایی اختیاری فطرت فراهم شود، انسانها طالب حق و پذیرای آنند و در روایات هم تصریح شده که تا بشر تشنه حق نشود و منتظر نگردد، امام زمان ظهور نمیکند و لذا امام زمان با سرکوب حقستیزان و مانعان هدایت، تشنگان هدایت را به سرچشمه حیات هدایت میکند.
دوم. در این استدلال موردی از ظلم یعنی تحمیل دین بر نسل اول مشرکان جایز شمرده شده است حال آن که ظلم هیچ وقت و به هیچ دلیلی جایز نیست و به قول معروف: «خشت اول گر نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج» یا به بیان دیگر از پلکان حرام نمی توان به بام سعادت حلال رسید». خداوند خود که عدل مطلق است، توانش را داشت همه را مؤمن بیافریند یا به ایمان مجبور کند ولی ایمان مختارانه انسانها را خواسته است از این رو نه خود ایمان را بر بندگان تحمیل کرده و نه به پیامبران و پیروانشان اجازه تحمیل دین و ایمان داده است. امید است این نقد کوتاه، مفید و حق بوده و مقبول «ابراهیم خلیل» صاحب این روزهای مقدس گردد.
انتهای پیام