خرید تور تابستان

گریختند آن دروغگوها…

علی عبدی، پژوهشگر ایرانی که تا دو ماه پیش، حدود شش سال در افغانستان زندگی می‌کرد، در یادداشتی تلگرامی نوشت:

دوستانی دارم که هفت روز شده در میدان هوایی کابل منتظرند تا از افغانستان خارج شوند. بدون کمپل و کالا و نان و آب کافی. رفقای بیشتری در شهر منتظرند — در خانه‌هایی پنهان شده‌اند. بعضی ویزا دارند اما راهی برای برآمدن از خانه و رفتن به فرودگاه نیست. فامیل‌هایی بوده‌اند که ساعت‌ها پیش میدان هوایی منتظر ماندند اما دست آخر تصمیم گرفتند برگردند. اطفالی که به بغل داشتند تحمل فشار جمعیت و مرمی‌ طالبان را نداشت. اولویت برای خارجی‌ها با کسانی‌ست که با دولت‌های غربی/اتحادیه‌ی اروپا/مؤسسات بین‌المللی کار کرده‌باشند. معلوم نیست تکلیف نویسندگان و شاعران و فعالان مدنی مستقلی که به هیچ دولت خارجی وصل نبوده‌اند چه می‌شود. تکلیف شهروندانی که حتی پاسپورت ندارند اما با آمدن طالبان نمی‌توانند آزادانه در شهر رفت‌وآمد کنند چه. آن‌ها که قربانی نزاع‌های قبیله‌ای/فامیلی می‌شوند چه‌طور. صاحبان آرایشگاه‌ها و کافه‌ها و استاد دانشگاه چه‌طور؟ اولویت با کسانی‌ست که انگلیسی و آلمانی و فرانسوی حرف بزنند. که روابط‌شان با سفارت‌خانه‌ها خوب بوده‌باشد. که در مهمانی خارجی‌ها شرکت کرده‌باشند. خدای من! این‌جا هم توزیع امتیاز وابسته به روابط و طبقه و زبان و فامیل و قوم است. طالبان به خانه‌های بعضی روزنامه‌نگاران و هنرمندان رفته‌. در بامیان موترهای مردم را از خانه‌هاشان دزدیده‌. در غور و هرات آدم‌هایی بازداشت شده‌اند. خانم‌ها را نمانده‌اند در کابل سر کار بروند. پیام رسیده از محصل سال‌های دور. از نگهبان خوش‌برخورد یکی از دانشگاه‌ها. از پسر توانایی که در رستورانت کار می‌کرد. از دختر هوشیاری که در مؤسسه‌ای باهم بودیم. همه دنبال راهی می‌گردند که برآیند. آدم حتما شرمنده می‌شود وقتی کار مؤثری نمی‌تواند انجام دهد. حتما شرمنده می‌شود آدم که توانش برای کمک به اویی که در کابل و بامیان مانده کم است. دولت‌های غربی‌ می‌خواهند با خروج چند هزار افغانستانی از شانه‌های خود رفع تکلیف کنند. همین دولت‌ها اما مسئول به وجود آمدنِ وضعیت‌اند. دولت فاسدی که در کابل بود مسئول این وضعیت است. چند روز پیش در استانبول دو نفر از ارگی‌ها را اتفاقی در جمعی دیدم. همان تبختر و نگاه بالا-به-پایین به مردم در وجودشان بود. همان غرور و ناآگاهی‌شان از وضع مردمِ کوچه و خیابان. آدم‌های دو پاسپورته و ناراست با معاش‌های بیست‌هزار دالری. مردم را تنها گذاشتند و مملکت را دو دستی به طالبان دادند و گریختند. مردم را تنها ماندند و گریختند آن دروغ‌گوها.

اگر چیزی از خشم و ناامیدی و استیصال و غم در این یادداشت‌های کوتاه هست، بازتاب کم‌توانی‌ست از آن‌چه بر روانِ مردم افغانستان می‌گذرد این روزها. ما به میانجی رسانه و شبکه‌های اجتماعی شاهد آن وضعیت‌ایم. او که در خانه‌ای در کابل پنهان شده تجربه‌ی هول‌ناک‌تری دارد… و می‌دانم که از جهان درونم دور شده‌ام و فاصله گرفتم دوباره از چیزهایی. قرار بود دیگر از افغانستان ننویسم. بر عهدم نمانده‌ام انگار. چه می‌گذرند این روزها هم. مثل هر چیز دیگری در جهان آدمی‌زادی. که جهان در گذر است و ریسمانی برای چنگ زدن نیست.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا