لیدر حامیان مشایی و احمدی نژاد: «نوفرقانیسم» نیستیم
پس از انتشار سخنرانی یک روحانی در دانشگاه امام صادق ع با عنوان «نوفرقانیسم»، یکی از لیدرهای حامیان مشایی و احمدی نژاد در اعتراض گفته «خدمتگزاران دولت نهم و دهم را به اسارت در چنبره “نوفرقانیسم” متهم کرده اید»؛ او خواستار مناظره با گوینده شده است.
به گزارش انصاف نیوز، عبدالرضا داوری در پیامی تلگرامی به رضا غلامي، ریيس مركز پژوهش هاي علوم انساني اسلاميِ صدرا نوشته است: «جنابعالی اخیرا با همراهی آقای پیام فضلی نژاد، خدمتگزاران دولت نهم و دهم را به اسارت در چنبره “نوفرقانیسم” متهم کرده اید و از دوستان انقلابی تان جهت شناخت این جریان دعوت به عمل آورده اید تا به زعم خود مانع “سیلی خوردن اسلام” شوید. از آنجا که در لابلای سخنانتان به مناظره در این زمینه ابراز علاقه کرده اید، اینجانب جنابعالی را بر سر همین اتهاماتی که متوجه خدمتگزاران دولت سابق کرده اید به مناظره دعوت می کنم تا در هر مکان و زمانی که آمادگی داشته باشید برای تنویر اذهان عمومی به بحث بنشینیم».
حجتالاسلام رضا غلامی در جمع دانشجویان بسیجی مطرح کرد:
هشدار درباره خطر ظهور دوباره “نوفرقانیسم” در سیاست ایران
به گزارش نسیم آنلاین، مشروح سخنرانی حجت الاسلام رضا غلامی در جمع دانشجویان مرکز تحقیات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) به شرح زیر است:
ابتدا و در بیست و هفتمین سالگرد ارتحال ملکوتی بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، گرامی می داریم یاد و خاطره امام عظیم الشأن و شهدای بزرگوار این انقلاب را، و از خداوند متعال علو درجاتشان را مسألت داریم. از امام عزیز عذرخواهیم که تاکنون آنطور که شایسته و بایسته بوده از انقلاب پاسداری نکرده ایم و شانه به شانه خلف صالح ایشان حرکت ننموده ایم. ما امروز دچار کم کاری ها و کوتاهی های فراوانی هستیم و جا دارد از محضر امام و شهدا پوزش بطلبیم.
همانطور که اطلاع دارید، عنوان بحث امروز اینجانب،”خطر ظهور نوفرقانیسم در آستانه ورود به دهه چهارم انقلاب اسلامی” است. اجازه می خواهم توضیح درباره فلسفه انتخاب این نام را به پایان عرایضم مؤکول کنم و بحث را با مقدمه ای درباره جریان روشنفکری سکولار آغاز نمایم.
توجه بفرمایید که ما از اوائل دوره قاجار تدریجاً با جماعتی بی هویت تحت عنوان روشنفکر یا منور الفکر روبرو هستیم که به دنبال دگرگونی ها و اصلاحات عمیقی در ایران هستند. چرا عرض کردم بی هویت؟ از آنجا که بنابر توضیحی که ارائه خواهم داد، روشن می شود که این جماعت، نه از یک پایگاه مستحکم ایرانی برخوردار بوده اند، و نه تمایلی به برخورداری از هویت و تشخص مستقل ایرانی نشان داده اند. آنها همواره – آشکارا یا پنهان – دل در گرو غرب و غربی شدن داشته اند و مدینه فاضله خود را ( حداقل برای روشنفکران که به مدینه فاضله قائل بوده و هستند ) در غرب جستجو می کردند؛ و لذا، اگر هم ایرانی برای آنها مطرح است، این ایران، فرع بر غرب است و در برابر غرب از اصالتی برخوردار نیست. البته در زمان شکل گیری جماعت روشنفکر در ایران، ایران کشوری است که به دلایل قابل بحث، عقب مانده است هرچند این عقب ماندگی در حدی نیست که بعضی ها درباره آن صحبت کرده اند ولی به هرحال، تردیدی وجود ندارد که دهه ها در نظم، سامان زندگی مدنی و اقتصاد و رفاه از غرب عقب است؛ بنابراین، طبیعی است که عده ای معتقد باشند که باید از غرب برای جبران این عقب ماندگی ها، و قرار گرفتن در مسیر پیشرفت، الهام گرفت. با این وجود، تفاوت جماعت روشنفکر با سایرین، مانند علماء دلسوز و روشن بین، در این است که علماء قائل به گزینش عالمانه نقاط قوت غرب و استفاده از آنها برای پیشرفت، آن هم با حفظ استقلال کامل هستند، لکن جماعت روشنفکر از همان اوائل ابایی از این نداشتند که مانند تقی زاده و آخوند زاده، بگویند تنها راه پیشرفت، غربی شدن از فرق سر تا ناخن پا، و کنار گذاشتن مطلق هرچیزی است که مانع از این غربی شدن است.
با این وصف، از قبل از نهضت مشروطه، دعوایی در خصوص توسعه و پیشرفت شکل گرفت که دو طرف عمده داشت : یک طرف که می گفت پیشرفت بدون غربی شدن کامل، محال است و همه چیز حتی دین و کشور را باید قربانی این غربی شدن کرد؛ و یک طرف دیگر، که عمدتا علماء و متدینین دلسوز و روشن بین کشور هستند و معتقدند که استفاده از نقاط قوت غرب برای پیشرفت، لازم است لکن با حفظ هویت و استقلال ملی. پس دقت بفرمایید که دعوا بر سر پیشرفت و عدم پیشرفت نیست؛ بلکه دعوا بر سر معنا و مسیر پیشرفت است. اتفاقا علماء و دینداران روشن بین، بیش از همه دغدغه پیشرفت و آبادانی بلاد اسلامی به ویژه ایران و به قول مرحوم آیت الله میرزا شیرازی، اعلای کلمه ملت را دارند، ولی پیشرفتی که به قیمت فدا کردن اسلامیت و ایرانیت ملت باشد را نمی پذیرند. برای فهم ماهیت جریان روشنفکری سکولار که خصوصا در دوران مشروطه و پس از آن ( البته به نحو متفاوت ) رشد کرد، جا دارد مواجهه این جریان با سه مسأله را مورد توجه قرار دهیم. یکم، استعمار، دوم، استبداد و سوم اسلام.
جریان روشنفکری غربزده و سکولار، بر خلاف جریان روحانیت و متدینین دلسوز و عمق نگر، که همه اهتمامشان پایان دادن به عمر استعمار در ایران و البته سایر بلاد اسلامی است، نه تنها مشکلی با استعمار ندارند، بلکه به دو دلیل عمده با آنها همراهی و همکاری نیز داشته اند. دلیل اول اینکه، اساسا برداشت آنها از استعمار، بلعیدن کشور و اسارت ملت نیست بلکه آنها استعمار غربی در ایران را یک منجی و نعمت در جهت غربی شدن زودتر و به تبع آن، پیشرفت تلقی می کنند. دلیل دوم اینکه، چنانکه اشاره شد، آنها آنقدر به هویت و استقلال ایران، یا به بیانی واضح تر، به ناموس ملت، اعتنا ندارند که با ورود تمام قد استعمار به داخل کشور، تحقیر مردم و غارت اموال ملی، رگ گردنشان کلفت شود. جریان روشنفکری سکولار، عکس دعب منطقی جریان روحانیت و متدینین روشن بین، همه اهتمامشان، مقابله با استبداد فردی است. البته علماء و روحانیون نیز با استبداد، به جد مخالفند ولیکن اولویت اول را مبارزه با استعمار تلقی می کنند نه استبداد هرچند هر وقت استبداد به بازوی استعمار در ایران تبدیل شده، جریان روحانیت و متدینین روشن بین، با همان تراز و قوتی که با استعمار مبارزه کرده اند، با استبداد نیز مبارزه کرده اند. البته روی حساب گفتیم که جریان روشنفکری سکولار، با استبداد فردی مشکل دارد نه مطلق استبداد لذا در تاریخ معاصر خصوصاً در جریان نهضت مشروطه و فتح تهران دیدیم که آنها استبداد فردی را سرنگون کردند لکن استبداد جمعی با خودکامگی مضاعف را جایگزین آن کردند؛ بر همین اساس، روشنفکران سکولار در قضیه فتح تهران، به صغیر و کبیر رحم نکردند و مستبدانه ترین اقدامات را در تهران و بعضی نقاط کشور رقم زدند. جالب اینجاست که وقتی نظام استعمار در ماجرای رضا خان، به استقرار مجدد سلطنت فردی در ایران می رسد، همین روشنفکرانی که برخی علماء را در جریان مشروطه متهم به حمایت از سلطنت می کردند، تمام قد با استعمار انگلیس برای به سلطنت رسیدن یک آدم بی سواد و قلچماق، همکاری کردند و مثل آب خوردن، نهضت مشروطه را با همه امیدهایی که به آن معطوف شده بود، به شکست کشانده و سلطنتی به مراتب سرسخت تر از سلطنت قبلی را سر کار آوردند.
مسأله دیگر، مواجهه روشنفکران سکولار با اسلام است. ملاحظه بفرمایید، جماعت روشنفکران غربزده، از همان ابتدا دین و خاصه اسلام شیعی – با مختصاتی که دارد – را مانع پیشرفت به مفهوم غربی شدن از فرق سر تا ناخن پا می دانستند لذا از هیچ کوششی برای تضعیف اسلام و تشیع، و مرجعیت و روحانیت شیعه که پاسدار و مروج اسلام در کشور به شمار می رفت، دریغ نکردند. جسارت ها و توهین های جماعت روشنفکر به اسلام آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم فقط آن را فهرست کنیم، خودش یک یا چند جلد کتاب ضخیم می شود. امروز شما با رفتار موهن، جسارت بار و مشمئز کننده شادی صدر علیه مقدسات اسلامی و خاصه جان عالم تشیع و رمز بقاء اسلام، یعنی حضرت اباعبدالله الحسین روحی له الفدا مواجه میشوید لکن بدانید، روشنفکران سکولار، همیشه چنین رفتاری با اسلام و مقدسات اسلامی داشته اند. البته در مقاطعی، می خواستند از ظاهر اسلام و تشیع برای عوام فریبی یا بهره گیری از ظرفیت منحصربفرد علماء و روحانیون برای بسیج و سازماندهی توده مردم استفاده کنند لذا در این مقاطع، به نحو منافقانه ای خود را با اسلام همراه نشان دادند. مثلا تز آخوندزاده در مشروطه این شد. در عین حال، همین که به اهداف مقطعی خود می رسیدند، چهره واقعی و دین ستیز خود را نشان می دادند. بر همین مبنا، ما شاهد ظهور جریانی از بطن جریان روشنفکری سکولار، تحت عنوان “روشنفکری دینی” روبرو هستیم. روشنفکری دینی به دنبال اجرای یک پروژه گام به گام در ایران و سایر بلاد اسلامی است. گام اول، نشستن بر روی سنت های اسلامی و نشان دادن چهره دایه ی دلسوز تر از مادر نسبت به اسلام است؛ گام دوم، گوهری معرفی کردن دین، و هجمه به پوسته و ظواهر دینی است. در همین جا، بخشی از شریعت به اسم قشری زدایی مورد حمله شدید قرار می گیرد. گام سوم، طرح موضوع پلورالیسم دینی با انگیزه کم رنگ کردن مرز میان حق و باطل است که این خود، مقدمه ستیز با اسلام سیاسی و انقلابی است. گام چهارم، طرح موضوع عقلانیت و معنویت بمنظور زدن کامل شریعت و خصوصا شریعت سیاسی و به تبع آن، هضم کردن اسلام در لیبرالیسم است. بحث های عرفانی نیز در همین گام مطرح می شود، آن هم یک عرفان بی قاعده که مخصوص خودشان است و هدف اصلی آن، زیر سئوال بردن شور و حماسه سیاسی است. در این شبه عرفان ها، حتی از حماسه حسینی (ع) هم تفسیر سکولار ارائه می شود و تلاش می کنند تا روح سیاسی حرکت اباعبدالله را بکشند و به جای آن، روح دیگری را قرار دهند؛ و گام آخر، تقلیل معنویت به اخلاق ( از جنس اخلاق خود بنیاد ) در جهت بسترسازی برای ورود سبک زندگی غربی به جامعه اسلامی است. امروز با اظهاراتی از سوی بعضی از این روشنفکران مانند سروش و ملکیان و دنباله های آنها مانند گنجی، اشکوری و غیره در نفی وحی به معنای معهود در اسلام، و معرفی آن به عنوان خواب و رؤیای پیامبر که عملا اعجاز قرآن و مصونیت آن از تحریف را زیر سئوال می برد؛ همچنین صحبت های آنان در نفی عصمت معصومان (ع)، انکار امامت حضرت علی ابن ابی طالب روحی له الفدا و یا انکار مهدویت روبرو می شویم که از گام های نهایی در پروژه روشنفکری دینی پرده برداری می کند. با این وصف، تردیدی به جا نمی ماند که روشنفکری دینی از ابتدا هدفی جز خشکاندن ریشه های اسلام، آن هم از درون و با لباس اسلام، نداشته است.
در اینجا لازم است یک نکته مهم را متذکر شوم و آن، تهی شدن حرکت های ایرانی و دفاع از ایرانیت در شرایط جدایی از دین به ویژه دین ستیزی است. واقعیت این است که مردم ایران همیشه عاشق اسلام بوده و هستند، لذا ممکن است ملت ایران در مقاطعی از جهت ظواهر دینی با افت و خیزی نیز روبرو شود اما به هیچ قیمتی حاضر نیستند اسلام را کنار بگذارند. با این وصف، ایران منهای اسلام برای مردم ما مفهومی ندارد. از سوی دیگر، خود اسلام و نهاد مرجعیت و روحانیت، بیشترین خدمت را در صیانت از تمامیت، یکپارچگی و استقلال ایران داشتهاند چنانکه باید گفت، شکل گیری ایران یکپارچه در عهد صفوی، مرهون مذهب تشیع و توانایی های بی بدیل آن در اتحادبخشی است و الا قبل از آن، قابلیتی برای شکل گیری ایران متحد نبود. بنابراین، وقتی اسلام کنار گذاشته شد، دیگر امیدی به حفظ ایران هم نیست و باید با ایران خداحافظی کرد.
خوب، توجه داشته باشید که ایران در طول ۱۵۰ سال گذشته، خیلی از جریان روشنفکری سکولار و شعبه آن یعنی روشنفکری دینی لطمه خورده است و این ها در تاریخ ثبت و ضبط است. اگر نگوییم که جریان روشنفکری سکولار عامل عقب ماندگی ایران است، می توانیم بگوییم، جریان روشنفکری سکولار، همواره مانعی جدی و عمده بر سر راه پیشرفت حقیقی ملت ایران بوده است.
خوب، بعد از این مقدمه نسبتا طولانی، وارد این بحث می شویم که در کنار جریان روشنفکری سکولار، یک جریان خطرناک دیگر در ایران وجود داشته و دارد که از آن، به جریان تحجر تعبیر می کنیم. جریان تحجر ریشه های متعددی دارد لکن مهم ترین ریشه آن، عقلانیت ستیزی است. گرچه عقلانیت ستیزی عمدتا در لباس مخالفت با فلسفه ظهور و بروز یافته است لکن در مقطعی از تاریخ، عقلانیت ستیزی، در لباس ستیز با اصول فقه و جریان اصولیین که مولد اجتهاد فراگیر و پویاست، بروز و ظهور یافت. اخباریون افراطی، با دخالت استعمار انگلیس، در اواسط دوره قاجار در عراق درگیری های عظیم و حتی خونینی با اصولیین داشتند که گرچه پیروز این میدان، اخباریون نبودند، لکن زمینه شکل گیری برخی فرق نامعقول و خطرناک شبه اسلامی را در عراق و ایران بوجود آوردند. یکی از این فرق، شیخیه بود که بوسیله سید کاظم رشتی تأسیس شد، اساس فکر شیخیه این بود که اولا ظهور امام زمان ( ارواحنا فداه ) بسیار نزدیک است. حتی جلوتر که رفتند، گفتند امام زمان (ع) ظهور کرده و وظیفه ما این است که بگردیم و امام (ع) را پیدا کنیم و به ایشان بپیوندیم! ثانیاً، گفتند باید بین مردم و امام زمان (ع) رابطه برقرار باشد تا در عصر غیبت، مستقیماً تکالیف مسلمین از امام زمان (ع) دریافت گردد. بعد آمدند نام این رابطه و افراد رابط را رکن چهارم به مثابه یکی از اصول دین گذاشتند. رکن چهارم یعنی انسان کاملی که به دلیل سعت وجودی ای که دارد، رابط بین امام زمان و مردم است. توجه داشته باشید که این ها روی انسان کامل و مقام او خیلی حرف می زنند. ثالثاً، تا توانستند به مرجعیت و علماء شیعه فحش و ناسزا گفتند و اینگونه القاء کردند که مرجعیت و علماء، مانع ظهور امام زمان (ع) و همچنین ارتباط مستقیم و خالص شیعیان و امام زمان (ع) هستند. خوب، همانطور که اشاره شد، این فرقه ها با جریان استعمار انگلیس و حتی روسیه که به تعبیر یکی از علماء بصیر، در مقاطعی به عنصر عملیات کننده انگلیسی ها تبدیل شدند، ارتباط داشتند و از طرف آنها، به طور جدی حمایت شدند. در ارتباط با شیخیه نیز چنین ارتباطی به چشم می خورد.
خوب، شما می دانید که مهم ترین شاگرد سید کاظم رشتی، علی محمد شیرازی معروف به باب است که سید کاظم رشتی تا توانست در زمان حیاتش به او میدان داد. حتی به طرق گوناگون علی محمد را به عنوان جانشین بر حق خود معرفی نمود. بعد از مرگ سید کاظم رشتی، علی محمد باب در یک رقابت با دیگر شاگردان سید کاظم رشتی، خود را در مقام جانشینی او قرار داد و سپس فرقه ضاله بابیه را با حمایت انگلیسی ها بنیان گذاشت.
در ابتدا، تمرکز بابیه روی همان رکن چهارم است یعنی می گفتند رابط میان امام زمان و مردم، علی محمد باب و جانشینان اوست. لکن این ها به رکن چهارم اکتفا نکردند؛ ابتدا ادعای مهدویت کردند یعنی گفتند ما رکن چهارم نیستیم بلکه خود مهدی موعود هستیم؛ بعد جلوتر آمده و ادعای نبوت کردند و گفتند چه کسی گفته پیامبر اسلام پیامبر خاتم بوده است؛ خاتمیتی که در قرآن گفته شده معنای دیگر دارد و لذا جریان بعثت همچنان ادامه خواهد یافت و بر این اساس، من نبی خدا هستم. باز جلوتر آمدند و ادعای فرارسیدن قیامت را مطرح کردند؛ گفتند قیامت ظهور کرده و ما امروز در دوران قیامت به سر می بریم! و طبیعی است، که خود شریعت و مکلف بودن انسان به دستورات شریعت، مربوط به قبل از قیامت است نه دوران قیامت و لذا با شریعت ستیزی، مفاسد بزرگی را در دشت بدشت و غیره رقم زدند که تاریخ به آنها شهادت می دهد. بعد حتی جلوتر که آمدند ادعای الوهیت و خدایی نیز کردند و الان هم بهائیت که منشعب و جدا شده از بابیه است نیز ادعای الوهیت دارد. ضمنا این را هم عرض کنم که این ها یعنی شیخیه، بابیه و بهائیه و بقیه فرق متأثر از این طرز تفکرات، در علوم غریبه و ارتباط با اجنه و سحر و جادو نیز چیزی کم ندارند و بعضی از عوام فریبی های آنها نیز با استفاده از همین ارتباطات است.
در هر حال، واضح است که بنده در اینجا به دنبال ذکر تاریخ شیخیه و بابیه نیستم و قصد دارم از این بحث به یک نتیجه روشن برسم و آن اینکه، اجتهاد پویا و به تبع آن، مرجعیت شیعه، همواره خار چشم استعمار بوده است. این اجتهاد پویا و نهاد مرجعیت است که که امکان حفظ شریعت الهی و صیانت از دین خدا فراهم کرده است. اگر ایندو نباشند، شریعت زنده اجتماعی هم نیست؛ جامعه اسلامی هم نیست ( ممکن است جامعه مسلمانان باشد لکن جامعه اسلامی وجود نخواهد داشت )، پیشرفت اسلامی هم نیست؛ علوم انسانی و اجتماعی اسلامی هم نیست، و در یک کلام، اسلام نیست و این، یعنی هدم اسلام، همان چیزی است که جریان استعمار خصوصا طی ۱۵۰ سال گذشته در ایران دنبال کرده است.
امروز جماعت انحرافی نیز می گوید : فقه دیگر چیست؟! ما خودمان با اتکاء به مقام کمال انسانی، می توانیم با امام زمان (ع) ارتباط برقرار کنیم و تکالیف کلان اسلامی را از حضرت (ع) دریافت کنیم. علاوه بر این، می گوید : دیگر دوران رساله عملیه و اینکه فقیهی در گوشه حوزه بنشیند و احکام اسلامی را جزء به جزء استنباط و سپس ابلاغ کند، سپری شده است؛ ما امروز میتوانیم با قرار گرفتن در مسیر انسان کامل، و با بهره گیری از عقل، تکلیف خودمان را در مواجهه با مسائل اجتماعی روشن کنیم. می گوید : دوران فقه و مرجعیت سپری شده است؛ اساسا دوران اسلام به معنای دین خاص سپری شده و دوره انسان فرارسیده است! بنابراین، چرا می گویید علوم انسانی اسلامی؟! بگویید علوم انسانی انسانی؛ چرا می گویید پیشرفت اسلامی؟! بگویید پیشرفت انسانی؛ چرا می گویید جامعه اسلامی؟! بگویید جامعه انسانی.
خوب، وقتی از یک طرف، فقاهت و مرجعیت زیر سئوال می رود، و از طرف دیگر، با اعتقاد به فرارسیدن دوران ظهور، باب ارتباط با امام زمان (ع) از سوی خودشان به عنوان انسان هایی که در مسیر انسان کامل قرار گرفته اند، مفتوح معرفی می شود، به طریق اولی ولایت فقیه دیگر جایگاهی ندارد. چه منطقی وجود دارد که این ها در شرایطی که خود را رابط امام زمان (ع) و مردم معرفی می کنند، ( یعنی همان رکن چهارم یا شبیه آن ) یا حتی دوران فعلی را نظیر دیدگاه شیخیه، دوران ظهور می دانند، دیگر کوچک ترین باوری به ولایت فقیه داشته باشند؟ لذا هرچند به مقتضای قانون اساسی و عوام فریبی، می گویند ما ولایت فقیه را قبول داریم، لکن نه تنها دیدگاه های آنها با ولایت فقیه سازگاری ندارد، بلکه از دهن کجی به دستورات ایشان و اعتراض به ولایت فقیه که نمادهای بارز آن در بعضی رفتارهای خاصشان کاملاً مشهود است، نیز نمی توان باورمندی آنان به ولایت فقیه را پذیرفت و دیر نخواهد بود که رویکرد منافقانه به ولایت فقیه هم تمام می شود و ستیز با ولی فقیه عیان خواهد شد.
این افراد، به همین حد اکتفا نمی کنند و باب بحث پلورالیسم دینی را نیز باز می کنند. اینجا جماعت تحجر و انحراف با جریان روشنفکری سکولار به اشتراک نظر می رسند. وقتی از سوی آنان گفته می شود دیگر دوران اسلام و شریعت اسلامی سپری شده است، دیگر اصرار بر حفظ مرزهای اسلام چه معنایی دارد؟ پس طبیعی است که انتظار داشته باشیم تا بگویند بین اسلام و سایر ادیان الهی و حتی مکاتب انسان محور، فرقی نیست و همه این ها نهایتا به یک مقصد خواهند رسید!
بنا بر آنچه بیان شد، از سوی جماعت انحرافی نیز ابتدا شریعت زیر سئوال می رود؛ ثانیا، به تبع آن، فقه و فقاهت زیر سئوال می رود؛ ثالثا، به تبع نفی فقاهت، مرجعیت زیر سئوال می رود؛ رابعاً، ولایت فقیه زیر سئوال می رود و خامساً، پلورالیسم دینی و صراط های مستقیم مطرح می شود. درست شبیه فرقه هایی که از بطن اخباریگری افراطی و تحجر متولد شدند و جالب اینکه نقطه مشترک همه این ها، مزاحم تلقی کردن روحانیت است چنانکه به قول خودشان، باید علیه آخوندیسم قیام کنند! حتی بعید نیست در آینده، شبیه بابیه دایره مدعیات آنان، روز به روز بیشتر شود.
از طرف دیگر، اگر بخواهیم نسبت جماعت انحرافی با سه عنصری که برای فهم جریان روشنفکری سکولار استفاده کردیم را بسنجیم، نتیجه کاملا روشن است : این جماعت با استعمار مسأله جدی ندارد و چه بسا مانند جریان روشنفکری، خود زاییده استعمار است؛ از سوی دیگر، این مجموعه با افکاری که ارائه می کند، و شکاف بزرگی که در درون بوجود می آورد، عملا به جاده صاف کن استعمار فرانو تبدیل خواهد شد. شما در همین اواخر چراغ سبزهای پنهانی این ها به امریکایی ها را شاهد بودید ولی امریکایی ها به چراغ سبز آنها بی اعتنایی کردند. در ارتباط با استبداد، شک نباید کرد که این ها به دلیل فرقه گرایی ای که در پیش گرفته اند، و طبیعت فرقه سازی و فرقه گرایی، در استبداد ورزی البته به شکل نوین آن، از جریان روشنفکری سکولار کم نخواهند آورد و معلوم نیست اگر دست آنها باز باشد، چه شرایطی را بوجود خواهند آورد؛ و در ارتباط با دین نیز در عرائض قبلی گفتیم که چه بلایی بر سر دین خواهند آورد.
خوب، حالا اگر بنده بخواهم روی تک تک مدعیات این ها صحبت کنم، چند ده جلسه وقت می طلبد ولیکن به همین میزان پاسخ بسنده می کنم که اولا، چه کسی گفته شما و اطرافیانتان که غرق در خودخواهی شده اید، در مسیر انسان کامل قرار گرفته اید؟ شما از مقام عالی انسان کامل چه می دانید؟ شما با ذهن کودکانه ای که دارید، حتی صد مرتبه پیش از مرتبه انسان کامل را نیز درک نمی کنید چه رسد به اینکه پا در مسیر انسان کامل گذاشته باشید! و سندی محکم تر از ادعاهای خودتان نیست چراکه پا در مسیر انسان کامل گذاشتن و صعود کردن در این مسید کجا و این خودپرستی ها کجا؟ ثانیاً، ادعای ارتباط مستقیم و بلاواسطه با امام زمان (ع) چگونه قابل اثبات است؟ چگونه می توان نصوص دینی مؤکد و فراوانی را که دال بر کذاب بودن مدعیان ارتباط با امام (ع) است را نادیده گرفت؟ خواصی هم که ارتباطی داشتهاند اولا محال بوده تا اجازه پیدا کنند تا در دوران حیاتشان ارتباط خود را افشا کنند ثانیاً همه این ارتباطات سر سوزنی از اقتضائات غیبت و حاکمیت ولی فقیه و نایب عام امام زمان (ع) را زیر سئوال نبرده است. در واقع، قلیلی نیز که ارتباط داشته اند، در تکلیف گرایی و تبعیت از فقهاء، سرآمد سایرین بوده اند. ثالثاً، اگر فقه و اجتهاد پویا را با این همه تاکیدات روشنی که از جانب معصوم (ع) – مبنی بر اینکه تنها مکانیزم شناسایی تکلیف شرعی در همه ساحات فردی و اجتماعی در دوران غیبت، همین فقه و فقاهت است -، کنار بگذاریم، و شیعیان را به درون باتلاق تفسیر به رأی و استنباطات ذوقی و سلیقه ای شماها بیندازیم، دیگر از اسلام و شریعت اسلامی چه چیزی باقی خواهد ماند؟ این اسلام، به کدام مسأله از مسائل اجتماعی مؤمنین به قطعیت پاسخگو خواهد بود؟ رابعاً، اگر فقه را قبول کنیم و مرجعیت را زیر سئوال ببریم، چه راه مشروع و معتبری را برای استنباط احکام و ابلاغ و عملیاتی سازی آن ارائه خواهید کرد؟ مگر می شود هر بی سواد خودپرستی را جایگزین مرجعیت نمود؟ خامساً، شما فقه و مرجعیت و به تبع آن شریعت جامع را نفی می کنید؛ خوب بگویید شماها چه نسبتی با ولی فقیه دارید؟ چرا به دروغ می گویید تابع ولی فقیه هستید؟ چه نسبتی میان این دیدگاه ها و پذیرش ولی فقیه وجود دارد؟ حالا اگر ولی فقیه نباشد، چه مشروعیتی برای دولت اسلامی وجود دارد؟ اگر هم دولت اسلامی نباشد، پس چه تضمینی برای اجرای حجم وسیعی از دستورات اجتماعی اسلام متصور است؟ خوب صریح بگویید سکولار هستید. چرا باور خود را از بقیه مخفی می کنید؟
مشکل ما با جماعت انحرافی این است که با لباس تدین و انقلابیگری، و با ژست دلسوز ملت وارد صحنه شدهاند اما نتیجه کارشان چیزی جز تحقق خواست تاریخی استعمار، یعنی هدم اسلام و هدم حاکمیت اجتماعی اسلام نیست.
خوب، روشن است که دارند عوام فریبی می کنند. دارند ذهن پاک بچه های متدین و حتی حزب اللهی را خراب می کنند و خودشان را در شرایط کنونی، که البته شرایط سختی است،تنها ناجی ایران معرفی می کنند. شماها ناجی ایران هستید؟! شما با این افکار، نابود کننده ایران هستید. در کجای تاریخ سراغ دارید که ایران منهای شریعت و مرجعیت، نفس راحت کشیده باشد که این بار بکشد؟
وجه خوش بینانه، این است که این افراد مولود طبیعی همان عقل ستیزی و اخباریگری افراطی هستند لکن وجه بدبینانه و شاید واقع بینانه این باشد که ارتباطی بین این ها و استعمار فرانو شکل گرفته است.
من نام این بحث را، خطر ظهور نو فرقانیسم گذاشتم؛ اما چرا نو فرقانیسم؟ چه نسبتی بین این ها و گروهک ضاله و معدوم فرقان می توان یافت؟ به این دلیل که وقتی انسان به تاریخچه گروهک فرقان در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی نگاه می کند، مشابه همین افکار سطحی و نامعقول را در آنها می بیند؛ همین اسلام منهای مرجعیت و روحانیت را می بیند؛ همین اسلام منهای ولایت فقیه را می بیند؛ بعد هم دیدید که گروهک فرقان به دلیل ضعف مفرط منطق و استدلال، دست به اسلحه بردند و بزرگانی مانند آیت الله استاد مطهری را از ملت مسلمان ایران گرفتند. مگر مرحوم مطهری چه می گفت؟ چه انگیزه ای به جز ارائه تصویری تام و عمیق از اسلام داشت؟ آیا حرف شهید مطهری چیزی جز اعتلای اسلام و استقرار حاکمیت اسلامی بود؟ آیا حرف ایشان چیزی جز هموار شدن مسیر برای اجرای همه جانبه شریعت مقدس اسلام بود؟ کار مرحوم مطهری، چیزی جز مبارزه با عقل ستیزی و جهالت سنتی و مدرن بود؟ استاد مطهری را کشتند برای اینکه فکر نورانی او، نقطه مقابل اندیشه اسلام منهای روحانیت بود. البته شهید مطهری مانند استادش امام خمینی (ره)، به حوزه های علمیه و روحانیت نقد های جدی نیز داشت. ما هم که شاگرد شاگردان ایشان هستیم نیز نقدهای مهمی داریم. ما هم از بعضی مسائل حوزه و روحانیت دل خون هستیم. نسبت به تربیت نیروهای سکولار در حوزه حرف داریم؛ نسبت به رخوت و سکون، بی تفاوتی و ناانقلابیگری ها در بین بعضی روحانیون حرف داریم؛ نسبت به رفتارهای ضد وحدت اسلامی در بخش هایی از حوزه حرف داریم، لکن تمامیت حوزه و روحانیت را مبری از اتهاماتی می دانیم که این ها مطرح می کنند. حوزه و روحانیت را رمز بقای اسلام و تشیع می دانیم و افتخار می کنیم که خدمتگذاری کوچک در حوزه علمیه مقدسه باشیم.
دوستان عزیز، همانطور که در ابتدای عرایضم اشاره کردم، ایران از جریان روشنفکری سکولار لطمات جدی خورده است و هنوز هم لطمه می خورد. امروز، چه کسانی ملت ایران را دائماً تحقیر می کنند؟ چه کسانی جلوی پیشرفت حقیقی ملت را گرفته اند؟ چه کسانی مشغول آلوده سازی بی سابقه فضای فرهنگی کشور هستند؟ روشن است که افکار و اعمال جریان روشنفکری سکولار برای کشور مهلک است لکن بنده به صراحت عرض می کنم که نوفرقانیسم که مولود جهل، تحجر و توهم است، به مراتب از جریان روشنفکری سکولار خطرناک تر است. ما در طول تاریخ معاصر بارها مسیر حرکت جریان روشنفکری سکولار را برای فروش کشور به ثمن بخس به بیگانگان گرفته ایم و باز هم به حول و قوه الهی خواهیم گرفت ولیکن نوفرقانیسم به دلیل پوشیدن لباس دین و انقلابیگری، از جریان روشنفکری سکولار خطرناک تر است و اگر جلوی آنها گرفته نشود و بتوانند خود را گسترش دهند، به اسلام سیلی می زنند.
من از دوستان انقلابی خودمان می خواهم در برابر این ها – که حتی یک بار حاضر نشده اند پای میز مناظره بیایند و افکارشان را از فضای پنهان و رمزآلود خارج کنند -، از سطحی گرایی و خوش بینی خارج شوند. باید ناهوشیاری را کنار گذاشت؛ باید جلوی سیلی خوردن اسلام را گرفت.
انتهای پیام
باز جاى شكرش باقيست كه تازه و بعد از گذشت 13 سال برخى از اصولگرايان متوجه خطرات جريان انحرافى شده و بدون اينكه مسؤليت حمايتهاى بيدريغ خود از اين جماعت منحرف و به تبع آن سركوب ديگر دوستداران انقلاب را صادقانه بعهده بگيرند و از محضر ملت و آنهايى كه بخاطر رفتار غلط اصولگرايان تحت ستمهاى فراوانى قرار گرفتند صميمانه معذرت خواهى كنند دست به نظريه سازيهاى جديد ميازند، من از محضر اين روحانى محترم تقاضا ميكنم قبل از هر اقدام ديگر به فضاى سالهاى 84 و 85 و اظهارات بى پرده و دلسوزانه بزرگان اصلاحات و همچنين آيه الله هاشمى مراجعه كنند تا بخوبى دريابند كه مشاراليهم چگونه در مقاطع و مناسبات مختلف انحرافات فكرى و عقيدتى اين جريان را بر ملا كرده اند ؟ عدم اعتقاد به ولايت فقيه و سوء استفاده از بحث مهدويت و همچنين ملعبه قرار دادن موضوع انسان كامل را خيلى پيشتر از ايشان آقاى هاشمى و جناب موسوى مطرح كرده اند اما در مقابل اكثريت جناح راست بجاى توجه به مسائل مذكور با شدت و حدت تمام به نفى آنها پرداخته و تنها بخاطر مسائل جناحى و استفاده از مزاياى نزديكى به قدرت ، نه فقط چشم بر انحرافات مذكور بستند بلكه پشت پرده با جريان انحرافى به ساخت و پاخت پرداخته و تا توانستند به قلع و قمع و سركوب اصلاحات و اصلاح طلبان پرداختند ! من به اين روحانى اصولگرا صميمانه عرض ميكنم كه جريان متبوع شما بخاطر اين همراهى و بلكه همدستى با جريان انحراف همچنان از نظر ملت متهمند
جناب سپهر!
آیا آقای موسوی و امثال ایشان سال 88 با اردوکشی خیابانی و تخریب اموال عمومی و برهم زدن امنیت اجتماعی می خواستند خطر این گروه را برملا کنند؟
آیا هتک حرمت امام راحل و حمله به جمهوری اسلامی با شعارهایی نظیر” جمهوری ایرانی” و” اصل نظام نشانه است” و ” مرگ بر اصل ولایت فقیه” برای افشای این جریان انحرافی بود؟
آیا هتک حرمت عاشورا و حمایت سرکرده فتنه از آن جریان برانداز با عنوان “عزاداران خداجو” برای افشای جریان ضدروحانیت بود؟!
فرافکتی نفرمایید، روی موسوی و سایر فتنه گران آنقدر سیاه است که با آب زمزم هم پاک نمی شود،
باز هم دست مریزاد به جناب غلامی که واقعا اصولگراست و در این وانفسای خرابکاری های دولت بی تدبیر، آدرس غلط به خلق الله نمی دهد و از بغض مار آنان را به آغوش عقرب نمی فرستد.