علت واقعی ناراحتی متحدان آمریکا درباره افغانستان چیست؟
ترجمهی مقالهی استفن والت، استاد روابط بین الملل در دانشگاه هاروارد در فارن پالیسی را به نقل از کانال مطالعات آمریکا میخوانید:
آخرین ستون من (تراژدی افغانستان ضربه به اعتبار آمریکا نبود) با واکنش مخالفان و کسانی که اصرار دارند خروج ایالات متحده از افغانستان – از جمله شیوه بی نظمی که در آن پیش آمد – به موقعیت بین المللی آمریکا آسیب گسترده و پایدار وارد کرد، مواجه شد.بی تردید برخی از این مفسران واقعاً به اظهارات وحشتناک خود اعتقاد دارند و حمله دولت اسلامی خراسان به فرودگاه کابل احتمالاً این احساسات را تشدید می کند. با وجود این ، من هنوز هم تأثیر شعارهای اغراق آمیز و فوقالعاده را قابل توجه می دانم. این هفته ، می خواهم عمیق تر بحث کنم که چرا بسیاری از مردم – و به ویژه ناظران در اروپا – این رویداد را یک لحظه مهم می دانند.
کاملاً قابل پیش بینی است جمهوری خواهانی که با همه تلاش های جو بایدن، رئیس جمهور آمریکا مخالف هستند ، تلاش کنند تا پایان تلخ افغانستان را در ظرف تمام سرمایههای سیاسی خود بریزند. جای تعجب نیست که تندروهای اکنون پشیمان و افراد زیادی که مستقیماً در این عقبنشینی (و شکست) جنگ در افغانستان مشارکت داشتند، اکنون از تلاش های خود دفاع و تلاش کنند تا نتیجه بد را صرفاً بایدن به گردن بگیرد. شاید مناسبتر باشد کسانی که مرتکب این نزاع شده اند، سکوت شرافتمندانه ای داشته باشند، اما این به وضوح انتظار بیش از حد برای خودخواهان ویژه است.
اما تفسیر دیگران -و به ویژه متحدان آمریکا در ناتو- است که به نظر من جالب ترین انتقاد بوده و تا حدودی توضیح آن دشوار است. من ناراحتی آنها را از مشورت نکردن (یا عدم توجه به توصیه آنها) درک می کنم ، اگرچه چنین شکایاتی یکی از ویژگی های مکرر روابط متحدین از روزگار ازلی بوده است. من همچنین می توانم کسانی را که واقعاً از مسائل بشردوستانه ناراحت هستند، درک کنم، حتی اگر این نتیجهای قابل انتظار و فارغ از زمان و چگونگی خروج ایالات متحده از افغانستان بوده باشد.
این لحن غم انگیز -در مواقعی که با هیستری هم مرز است- را من بیشتر اسرارآمیز می دانم. تام توگندات، نماینده پارلمان بریتانیا، پایان جنگ را “تراژدی” اعلام می کند که فقط منجر به جنگ بیشتر می شود و می گوید مشکل نداشتن صبر بود (پس از 20 سال صبر!). نخست وزیر سابق بریتانیا ، تونی بلر ، تصمیم برای پایان دادن به جنگ را “غم انگیز ، خطرناک و غیر ضروری” دانست (عبارتی که به درستی شروع جنگ عراق در سال 2003 را توصیف می کند).
آنها تنها نیستند آرمین لاشت، نامزد محافظه کار برای صدراعظمی آلمان ، خروج را “بزرگترین فاجعه ای که ناتو از زمان تأسیس آن متحمل شده است” می خواند، امری که نشان می دهد او درباره ماجرای سوئز در سال 1956 یا جنگ کوزوو در سال 1999 چیز زیادی نخوانده است. مجله اکونومیست با یک تظاهر غیرعادی بایدن را مورد سرزنش قرار داده و «افتضاح افغانستان» را ضربه ای سنگین به جایگاه آمریکا و “نقطه عطف” می داند. گفته می شود که امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه، بایدن را بخاطر بی اعتنایی به “مسئولیتهای اخلاقی” سرزنش کرد و این واقعیت را نادیده گرفت که فرانسه نیروهای خود را از افغانستان در سال 2014 خارج کرده است. من می توانم این موارد متعدد را ادامه دهم ، اما شما ایده را دریافت کنید.
همانطور که اشاره شد، برخی از این تأسفها مناسب است ، قطعاً نتیجه در افغانستان شامل تراژدی انسانی قابل توجهی است. این امر در مورد خود جنگ نیز صادق بود و در آن حدود یکچهارم میلیون افغان و پاکستانی (۷۱ هزار نفر آنها غیرنظامی) کشته شدند. من گمان می کنم که این نشان دهنده ناامیدی اروپاییها از ناتوانیشان در انجام اقدامات فراوان در وضعیت حاضر و یأس ناشی از تلاش غیر واقعی و شکستخورده جهت ملتسازی در افغانستان است که اکنون به پایان ناخوشایندی رسید. اما انتظار می رود که مقامات دولتی به همان اندازه که حرف میزنند، فکر کنند و عاقلانه بیاندیشند، چیزی که در حال حاضر کم به نظر می رسد.
اگر نخبگان سیاسی اروپا به اندازه آنچه که اغلب ادعا می کردند نگران قدرت نظامی روسیه و دخالت های سیاسی آن بودند ، در این صورت آنها باید خوشحال باشند که ایالات متحده در نهایت خود را از باتلاق افغانستان خارج کرده و منابع (و زمان بیشتری) برای اهداف مهمتر خواهد داشت. آنها همچنین می توانند به دوش گرفتن بیشتر بارها در افغانستان به مدت دو دهه توسط آمریکا را به عنوان شواهدی از بیحوصلگی و بیصبری ایالات متحده نگاه نکنند، بلکه به عنوان نشانه ای از قدرت پایدار و تمایل برای پیشروی بیشتر حتی در مواقعی که چشم انداز مبهم است ،بنگرند. در عوض ، آنها با این رویداد ناخوشایند طوری رفتار می کنند که گویی نبرد فرانسه در سال 1940 بوده است.
پس چه خبر است؟
بخش عمدهای از نگرانی اروپاییها ناشی از آگاهی آنها از این واقعیت تلخ است که اروپا برای ایالات متحده دیگر به مانند گذشته اهمیت ندارد. من نمی گویم متحدان اروپایی آمریکا هیچ ارزشی ندارند و یا نمیتوانند در آینده برای ایالات متحده ارزشمند باشند. اشاره من به این نکته است که اهمیت نسبی اروپا از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تنزل یافته است. اروپا در بیشتر قرن بیستم و به ویژه در دوران جنگ سرد مرکز سیاست خارجی ایالات متحده بود، اما فروپاشی کمونیسم، ظهور چین و آسیا، و جنگهای پس از 11 سپتامبر و مبارزات ضدتروریسم باعث شیفت اولویتهای آمریکا به جاهای دیگر شد. دونالد ترامپ اولین رئیسجمهوری بود که آشکارا این ایدهها را بیان کرد و اکنون نخبگان اروپایی میترسند که شاید رویکردی که گمان میکردند مختص ترامپ است، صرفاً یک انحراف نبوده است.
بهعلاوه، با وجود همه شعارزدگیها در مورد “ارزشهای دموکراتیک مشترک” که ظاهراً دوسوی آتلانتیک را متحد می کند، نیروی محرک اصلی پشت دخالت عمیق ایالات متحده در مسائل امنیتی اروپا همیشه توازن قوا بوده است. نگرانی از توازن قوا بود که ایالات متحده را به جنگهای جهانی اول و دوم کشاند و توازن قواست که توضیح میدهد چرا در طول جنگ سرد [و تاحدودی پس از آن] واشنگتن منابع نظامی و نیروهای بزرگ و قدرتمند زمینی، هوایی و دریایی خود را در آنجا نگه داشته است. ایالات متحده این کارها را انجام داد تا اطمینان حاصل کند که قدرت صنعتی اروپا توسط یک قدرت واحد -یک هژمون اروپایی- کنترل نمی شود و به این ترتیب از نتیجهای که ممکن بود ایالات متحده را در موقعیت به مراتب نازلتری قرار دهد، جلوگیری کرد.
امروزه هژمون بالقوهای در اروپا وجود ندارد و تنها دلیلی که به نظر می رسد روسیه تهدیدی است که ممکن است مستلزم پاسخ آمریکا باشد، عدم تمایل عمومی اروپاییها برای تخصیص منابع مالی و انسانی بسیار بیشتر خود به قدرت نظامی موثر است. همانطور که برخی از رهبران اروپایی اشاره کردهاند، آنچه واقعاً آنها را در مورد خروج آمریکا از افغانستان آزار می دهد، چیزی است که ممکن است در مورد «بیمیلی آمریکا برای ادامه کمکهزینه دادن به متحدانی که بار [مسئولیت] خود را [به دوش] نمیکشند»، نشان دهد. قبل از اینکه مرا متهم به گزافهگوییهای ترامپی کنید، به یاد داشته باشید که سلف وی باراک اوباما، رابرت گیتس، وزیر دفاع سابق و شمار زیادی از دیگر مقامات آمریکا نیز به دفعات موارد مشابهی را قبلاً گفتهاند.
علاوه بر این، برخی از اروپایی ها میدانند که روایت “ارزشهای مشترک” زمانی سختتر خریدار پیدا میکند که برخی از اعضای ناتو در مسیرهای غیرلیبرال قدم بردارند و در مورد سلامت دموکراسی آمریکایی نیز تردیدهای جدی ایجاد شود. نتیجه نهایی اینکه اروپاییهای باهوش میدانند که ناتو بر پایههای متزلزل تکیه دارد و این آنها را بسیار عصبی میکند. آنها از روی عادت دیرینه به دنبال کارت اعتباری هستند، به این امید که عمو سام را خجالتزده کنند تا نشانههای نمادین و ملموس اطمینانبخش ارائه دهد.
دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا اروپایی ها عمداً در مورد اهمیت آنچه در افغانستان اتفاق افتاده اغراق می کنند. اگر شما یک اروپایی هستید که از “خودمختاری استراتژیک” بیشتر حمایت می کنید، پس برجسته ساختن غیرقابل اعتماد بودن آمریکا خود یک کارت مفید دیگر است. به گفته یاپ دوهوپ شفر، دبیر کل سابق ناتو، نتیجه حاصل شده در افغانستان به این معناست که اروپا باید «از نظر نظامی و سیاسی ظرفیتهای خود را گسترش دهد تا توانایی ایستادن روی پاهای خود را داشته باشد و بطور جدی درباره آنچه برای دفاع از خود لازم دارد، فکر و هزینه کند تا این توانایی ایجاد شود». با این حال، خطر این است که این مانور جواب ندهد و توجه به بیاعتباری ادعایی آمریکا باعث بدبینی بیشتر در روابط بیناآتلانتیک شده و به تبع آن در فرآیند تلاشهای بسیار ضروری جهت رایزنیها باهدف تقسیم کار بهتر بین اروپا و ایالات متحده اختلال ایجاد شود.
اروپایی ها دلیلی برای نگرانی دارند، اینکه بیثباتی در مناطق اطراف آنها (شامل افغانستان)، کشورهای اروپا را در معرض ورود پناهندگان جدید و خطر جدیتر تروریسم (خطراتی که ایالات متحده تا حدودی از آنها در امان است) قرار دهد. این یک نگرانی مشروع است، اما این موضوع همچنین تهدیدی برای نمایان شدن تنشها (یا با بدبینی، افشای ریاکاریها) در قلب پروژه سیاسی اروپایی است.
از زمان تأسیس، اتحادیه اروپا و پیشینیان آن تلاش برای “اتحادی عمیقتر” را بر مبنای نیاز به فراتر رفتن از ناسیونالیسم، توجیه کردهاند. اصول بنیادین آن بیانگر تعهد عمیق و اساسی به ارزشهای لیبرال جهانی حقوق بشر است.
اگرچه اتحادیه اروپا متشکل از کشورهای عضو است که هنوز ناسیونالیسم آنها کاملاً قدرتمند است، اما اکثر نخبگان حاکم اروپا عمیقا روی اصول لیبرالی که اتحادیه اروپا بر مبنای آنها تأسیس شده است، سرمایه گذاری می کنند. این تعهدات از جمله توضیح میدهد که چرا نخبگان اروپایی در تصمیمگیری برای تبدیل افغانستان به یک دموکراسی به سبک غربی کمک کردند.
اگرچه هنگامی که فشار وارد میشود، ملل اروپایی کمتر به آرمانهای جهانی پایبند هستند و بیشتر مایل به حفاظت از خصیصهها و شیوههای خاص زندگی ملی خود هستند.
بحران پناهندگان در سال 2014 موجی از پوپولیسم راست را برانگیخت و سیاستمداران واقعاً لیبرال مانند آنگلا مرکل صدراعظم آلمان را مجبور کرد از انگیزههای بشردوستانه اولیه خود عقب نشینی کند. من در اینجا قضاوت نمیکنم: تعهد خود آمریکا به این ارزشهای لیبرالِ ظاهراً جهانی، زمانیکه با سیل پناهجویان در سواحل و مرزهایش ظاهر میشوند یا وقتی برخی متحدان استراتژیک مرتکب نقض فاحش حقوق بشر میشوند، ناپدید میشود. منظور من این است که برای سیاستمداران اصلی اروپایی، یک بیثباتی که میتواند مهاجران بیشتری را روانه مرزهایشان کند، تناقضهایی را آشکار میکند که آنها ترجیح میدهند پنهان بمانند. از اینرو انگیزه دردناکی در آنها پدیدار میشود که عمو سم را متقاعد کنند که انگشت خود را درون سوراخ سد نگه دارد.
به گمان من عمده احساس ناخوشایندی که ما اکنون میبینیم، هنگامیکه بیشتر خارجیها و افغانهای در معرض خطر، تخلیه شوند، از بین می رود. اگرچه به این زودی نمیتوان پایان خوشی برای این داستان متصور شد، اما امیدوارم ایالات متحده و دیگران هرچه در توان دارند برای ممانعت از پیامدهایی بدتر از آنچه پیشبینی میشود، انجام دهند. با این وجود، همه آنهایی که در این عملیات متهورانه 20 ساله دخیل بودهاند، این صفحه را ورق میزنند و به راه خود ادامه میدهند. البته نقطه ضعف این است که ما بار دیگر از درسهای مفید این تجربه عبرت نخواهیم گرفت. همانطور که در [رمان] «غرور و غرضورزی»، آقای بنت در مورد برخی از حماقت های خود با افتخار به دخترش الیزابت می گوید: « لیزی،من از صمیم قلب از خودم شرمندهام. اما ناامید نشو، [این نیز] میگذرد، بیتردید سریعتر از آنچه باید».
ترجمه: علی آزادی
انتهای پیام