شغلِ بعضیها مسلمانی است
سعید رضادوست در یادداشتی تلگرامی با عنوان «شغلِ بعضیها مسلمانی است» نوشت:
پیشتر مطلبی را با عنوان “راهِ اصلاحگرایان و صنفِ اصلاحطلبان” منتشر کرده و در آن به تفاوتهای میان این دو پرداخته بودم. در آن متن، اعضای “صنفِ اصلاحطلبی” را افرادی “دلنگرانِ قانونِ حکومت، منفعتخو، قائلان به انتخاب هموارهی بین بد و بدتر، خود همهپندار و سیاسیکار” برشمردهام و اهالی “راهِ اصلاحگرایی” را اشخاصی دانستهام که “قائل به حکومتِ قانون، حقیقتخو، پایبند به دموکراتیزاسیونِ همهجانبه و لوازم آن، نقاد و دلمشغول به کارِ سیاسی” هستند.
مواضعِ گلایهآمیز مکتوبِ اخیر جناب “جواد امام” در پاسخ به “نقدِ زیارتنامه و حرم بنیانگذار جمهوری اسلامی” را نباید محدود و معطوف به یک موضوع خاص دانست و باید با “الغای خصوصیت” از آن، شیوهی نگرش و چشمانداز آن جناب و همقطارانشان را تبیین نمود.
بنابر مدعیات ایشان “داستان حرم امام و زیارتنامه ایشان قصه سی سالهای است” که هیچگاه اینچنین محل منازعه نبوده و چنین نزاعهایی نیز مربوط به اشخاصی است که از همان ابتدا “امام” را «آیت الله خمینی» میخواندند” و “لذا روشن است که این گروه، امام دارای بارگاه را نمی پسندند.” و “از آنجا که عالمی جلیلالقدر چون آیتالله العظمی جوادی آملی، زیارتنامه حضرت امام را نوشته است، نفس این عمل اشتباه نبوده و بی خبری دینپژوهان در قبال آن عجیب است.” همچنین “حرم امام نه توسط یک سلیقه، که به عزم ملی ایرانیان ساخته شد. و بیراه نیست که بگوییم این امر مطالبهای ملی بوده است.” ایشان با این مقدمه که “همه بزرگان اصلاحطلب به نزدیکی با امام معروف بودهاند” نتیجه میگیرد اصلاحطلبان “اگر رأی مردم را در نقطهای و زمانی جذب کردهاند با همین معرفینامه بوده است” و تأکید میکند که “فراموش نکنیم میرحسین موسوی، نخستوزیر خوشنام امام را که پاکی و نجابتش برای این مردم به اثبات رسیده، به خاطر نزدیکیاش به امام مورد هجمه قرار دادند و بیراه نیست اگر بگویم یکی از جرمهای بزرگ ایشان این بود که میخواست جمهوری اسلامی را با نظر بنیانگذارش تطبیق دهد.”
مرقومهی “جواد امام” که دیدگاه “اعضای صنفِ اصلاحطلب” را نمایندگی میکند به روشنی بیان میدارد که چرا شعار “اصلاحطلب، اصولگرا / دیگه تمومه ماجرا” با چنان اقبالی وسیع مواجه شد. دیدگاه مزبور به روشنی توضیح میدهد که چرا از “زوال پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان” همچون دیگر رقیبِ فرضیشان سخن به میان میآید. دیدگاهی که نه استدلالخیز است و نه مطابق با وضعیتِ واقعاً موجود. دیدگاهی که با قدسیسازیِ امور میخواهد دایرهی نقد را تنگ سازد و آن را از دسترسِ چالشِ فهم عمومی خارج نماید.
چرا باید “نفس یک عمل” را چون توسط “عالمی جلیلالقدر” صورت پذیرفته یکسره درست و مصون از خطا بدانیم؟ “مطالبهی ملی” بودن یک موضوع چگونه سنجیده میشود؟ و مگر نه اینکه بسیاری از خواستهای اقتدارگرایانهی تاریخ نیز به بهانهی “مطالبهی ملی” بر کرسی نشانده شدهاند؟
“جامعهی مدنی” با تکیه ارزشهایی بنیادین همچون “آزادی، برابری و رواداری” در مقاطعی ویژه به گروه و اشخاصی رأی داده که ایشان را به آن خواستها و ارزشها نزدیکتر یافته بوده است و هیچگاه یک “جامعهی مدنی” دوری و نزدیکیِ نامزدهای انتخاباتی را با اشخاصی خاص، ملاک رأی خویش قرار نمیدهد. اشخاصاند که اعتبارِ خویش را از مفاهیم و ارزشهای بنیادین گرفتهاند و نه بالعکس.
اگر اصلاحطلبی در دوم خرداد ۱۳۷۶ نمودی بارز یافت (و البته اکنون میتوان دریافت چرا، چگونه و به دست چه اشخاصی اینگونه به زوال و تباهی کشانده شده است)، راهِ اصلاحگرایی پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ هوایی تازه را نفس کشید و با “همراهی” و نه “پیشوایی” فردی گام برداشت که بر “عقلانیت”، “شجاعت” و “فراست” پای میفشرد و تأکید داشت که “راهِ سبزِ امید را باید زندگی کرد”. مهندس میرحسین موسویِ پس از ۲۲ خرداد که خود را “همراهِ کوچک” مردم معرفی میکرد اویی نیست که “جواد امام” و همقطارانشان معرفی میکنند. همگان را باید فراخواند تا واپسین فراز از بیانیه شماره ۱۳ موسوی را مرور کنند:
“مردمی که میخواهند سرپای خود بایستند و حیاتی کریمانه را تجربه کنند جا دارد که از نخستین قدمهایی که به ناکامیشان میانجامد بابیشترین دقتها پیشگیری کنند. تولد اینجانب نه هفتم مهر، که روز آشنایی با شماست. حتی اگر روز هفتم مهر به دنیا آمده بودم نیز جا نداشت حرکت شما به کیشِ شخصیت آلوده شود. امیدوارم این کلمات مرا صمیمانه و از سر نگرانی و نه یک شکستهنفسیِ بیحقیقت و تعارفگونه تلقی کنید.”
اکنون بین “ما” و “آنها” فاصلههاست؛ آنها که “دشنه در دیس” گذاشتهاند و ما که عمری را “در آستانه” سپری کرده و خواهانِ “هوای تازه”ایم. ببین تفاوتِ ره از کجاست تا به کجا.
انتهای پیام