ایران در خاطرات جان کری [بخش چهارم]
بهکوشش ناصر غضنفری، انصاف نیوز:
سلطان بی طرف
نخستین بار که نام او به گوشم خورد سر جریان آن سه کوهنورد آمریکایی بود که ناخواسته به مرز ایران وارد و در کوهستانهای این کشور، برفگیر شده بودند. به آنها اتهام جاسوسی زدند و زمانی که نخستین فرد آنها به نام سارا شورد آزاد شد در نخستین گفتوگوی رسانهایاش از تلاشهای سالم برای آزادی خودش تشکر کرد و گفت: از دوست عزیزم سالم الاسماعیل ممنونم. اما ماهها گذشت و آن دو نفر دیگر در زندانهای ایران ماندند. به همین خاطر گویا آمریکاییها به توانایی سالم در برقراری ارتباط با ایرانیها به شک افتادند و این برای سلطان قابوس هم مساله شده بود. در همان 5 دقیقه نخست دیدار با سالم فهمیدم که هدف او از این دیدار بسیار فراتر از نجات دو کوهنورد باقی مانده است. حرفمان به سرعت به جاهای دیگر کشید که مهمترین آن تحرکات ایران برای دستیابی به سلاح اتمی بود. سالم در همان دیدار برایم روشن کرد که سلطان قابوس گمان میکند که میتواند در رسیدن به یک راهکار موثر و مورد قبول هر دو طرف نقشی سودمند ایفا کند. روشن بود که تنها حسن نیت و خیرخواهی آنها را به انجام این کار بر نیانگیخته بود. آنها خوب میدانستند که یک ایران اتمی، معادلات منطقه را به هم میریزد و ثبات آنجا را متزلزل خواهد کرد. آنها مثل ما نگران بودند که تهران مثل ما هر روز بیشتر به سلاح اتمی نزدیکتر میشود.
سرانجام آن دو نفر در سپتامبر 2011 آزاد شدند و عمان در این میان نقشی تعیین کننده بازی کرد و بسیاری از ما اجزای دولت اوباما به کارآمدی و سیاستمداری سلطان قابوس و توانمندی او در برقراری ارتباط با تهران ایمان آوردیم. این بود که تماس من با سالم بیشتر شد و بعدتر بیشتر همدیگر را می دیدیم. اما همیشه مراقب گوشها و میکروفونهای فضول بودیم. خوب میدانستیم که هم در آمریکا و هم در ایران و هم در آن سوی آبها، آدمهایی هستند که تنها راه حل این بحران را اسلحه میدانند و حواسمان بود که این راهکار دیپلماتیک خراب نشود.
صبح روز هشتم دسامبر 2011 به کاخ سلطان قابوس وارد شدم و برای نخستین بار او را دیدم. پیشتر وصف او را شنیده بودم که رهبری است خردمند که با همه سوی آبهای آزاد و خاکهای پهناور زمین روابط حسنهای دارد و کشورش را از سرزمین صحاری بی آب و علف کنده و به کشوری مدرن تبدیل کرده است.
سال 1970 که او به پادشاهی رسید عمان کشوری با زیرساختهای اندک و سطح پایین بهداشت و آموزش بود. در این زمان قابوس، نفت این کشور را فروخت و با آن در همه جای این کشور راه کشید و مدرسه و بیمارستان ساخت و آب شیرین به لب مردمانش رساند. طی سالیان دراز او برای بهبود روابط کشورهای سنی حاشیه خلیج فارس و دولت شیعی ایران کار کرد و حتی در این راه گاهی روابطش با کشورهای هم زبان و هم فرهنگش به خطر افتاد. چنان انصاف و بی طرفی در وجودش بود که هم رهبر ایران او را قبول داشت و هم رییس جمهور آمریکا.
این نخستین دیدار من با سلطان قابوس به یادماندنی شد نه فقط به این خاطر که پس از آن تا سالها دوست و همراه ماندیم بلکه به خاطر پذیرایی گرمی که از من کرد. با هم در یکی از زیباترین قصرهایش که چشم اندازی رو به خلیج فارس داشت نشستیم. از هر دری سخن گفتیم: سیاست، هنر، موسیقی و علاقه مشترکی که هر دو به ماشینهای کلاسیک داشتیم. وقت ناهار که شد مرا به گوشهای از قصر برد که در آنجا اعضای گروه کنسرت شاهی، برایمان آهنگهای عاشقانه آرام آمریکایی را مینواختند و آنجا با هم غذاهای سنتی مردم این منطقه را خوردیم و بعد از آن به بحث اصلی رسیدیم: آیا امکانش وجود دارد که جو بدبینی بین ایران و آمریکا کنار رود و مناقشه اتمی راه حلی بیاید با نه؟
قابوس به من گفت که به نظر او فرصتهای مساعدی برای این کار وجود دارد. طبق یک سنت قدیم در ایران، موضوع اتمی را همیشه اعضای تندروی حاضر در شورایعالی امنیت ملی ایران مدیریت میکردند اما سلطان قابوس از این جهت به مساله خوشبین بود که رهبر ایران تصمیم گرفته بود این موضوع را به وزارت خارجه بسپارد. معنای این کار این بود که حالا علی اکبر صالحی متخصص امور اتمی و تحصیل کرده MIT عهدهدار این مسوولیت بود. صالحی را پدر خوانده برنامه اتمی ایران میدانستند و به همین دلیل رهبر ایران به او اعتماد کامل داشت. از طرفی صالحی از زمره کسانی بود که همیشه از راههای دیپلماتیک دفاع میکرد و این موضوع بسیار مورد توجه سلطان قابوس بود.
ادامه دارد…
انتهای پیام