چرا سیاستمداران دست از سر «مردم» برنمیدارند؟ | پاسخ سیدجواد میری
زهرا منصوری، انصاف نیوز: سیدجواد میری -جامعه شناس- دربارهی کلید واژهی مردم میگوید سیاستمداران از واژهی مردم برای مدیریت افکار عمومی استفاده میکنند اما مفهوم مردم در ادبیات علوم اجتماعی چندان نمیتواند قابل استفاده باشد. چون جوامع از طبقات تشکیل شده است و هر طبقه ویژگیهای خود را دارد.
او همچنین معتقد است، حکومت تلاش میکند همهی طبقات را یکدست کند و نوعی گرایش تودهای را به آنها تحمیل کند.
در این گفتوگو جواد میری تلاش کرده است تا به پرسشهایی همچون اینکه «مردم کیستند و چه ویژگیهایی دارند؟» و «آیا میان اعضای یک جامعه برساخت فرهنگی مشترکی وجود دارد؟» و «نحوهی استفادهی سیاستمداران از واژهی مردم به چه صورت است؟» پاسخ دهد، متن این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
میری: سیاستمداران برای مدیریت افکار عمومی از واژهی مردم استفاده میکنند
سید جواد میری دربارهی مفهوم «مردم» و استفادهی سیاستمداران از این واژه به انصاف نیوز گفت: واژهی مردم یکی از کلیدواژههای سیاستمداران است. یعنی سیاستمدارن برای مدیریت افکار عمومی و تحمیل ایدهها و گرایشهای خودشان از واژهی مردم استفاده میکنند و آن را به امر اجتماعی تبدیل میکنند. اینکه سیاستمداران دربارهی علایق و خواستههای مردم به صورت عام حرف میزنند، نشان دهندهی این است که سیاستمداران دوست ندارند، نوعی خودآگاهی در اقشار جامعه شکل بگیرد، چون منجر به نوعی از تشکل، وحدت رویه و مطالبات میشود.
او در ادامه دربارهی نگاه جامعهشناسها به واژهی «مردم» افزود: اگر یک جامعهشناس دربارهی امر اجتماعی صحبت کند، او در حقیقت از مفهومی به نام طبقه استفاده میکند، مثلاً میگوید «ایدههای محوری طبقه متوسط در چند سال گذشته در تهران اینگونه است» و از مفاهیمی استفاده میکند که قابل سنجش باشد و امر اجتماعی را در ذیل امر سیاسی، ایدئولوژی و یا کلان قرار ندهد. مفهوم مردم در ادبیات علوم اجتماعی چندان نمیتواند قابل استفاده باشد، برای مثال یک جامعهشناس نمیگوید مردم این مطالبه را دارند و یا ذائقهی آنها این است و مردم اینگونه فکر میکنند. در هر جای دنیا دیدید که مثلا گفتند مردم آمریکا حرفشان فلان چیز است یا ملت بزرگ ایران این خواسته را دارد. در اینجا بدانید امر سیاسی در تلاش است تا چارچوب کنشها و عاملیت اقشار گوناگون ملت را ذیل امر سیاسی قرار دهد. یعنی یک امر اجتماعی ذیل امر سیاسی صورتبندی شود.
«وقتی طبقات نتوانند تشکلهای مدنی داشته باشند به سمت اسقاط حاکمیت میروند»
او دربارهی پیامدهای عدم شکلگیری تشکلها و انجمنهای کارگری و اجتماعی اضافه کرد: مثلا اگر طبقهی کارگر در ایران به نوعی خودآگاهی برسد، ببینید روزی ده ساعت کار میکند و دخل و خرج او با هم تطابق ندارد، بعد نوعی خودآگاهی طبقاتی در آنها ایجاد میشود. در آن زمان مطالبات مدنی آنها جهتدار میشود و در این صورت به جای اینکه ضعف حاکمیتها را نشانه بروند، تلاش میکنند در برابر سرمایهداران و شبکههای سرمایهداری یک تشکلی ایجاد کند. مثل سندیکای کارگران تا با آن بتواند در برابر تشکل سرمایهدارن حق و حقوق مدنی خود را در نسبت به حقوق ماهیانه، بیمه، شرایط استخدام بهدست بیاورند. در حکومتهایی که تشکلها را از بین میبرند، بر این نیت هستند که با از بین بردن تشکلها و عدم تبلیغ خودآگاهی میتوانند تودهها را مدیریت کنند. در این صورت با یک خطر بزرگتر روبرو میشوند، وقتی تلاش میشود در طبقات خودآگاهی ایجاد نشود، وقتی این طبقات نتوانند تشکلهای مدنی داشته باشند، در یک بزنگاههایی به این سمت میروند که حاکمیت را اسقاط کنند، به جای اینکه مدیری یا مسئولی را عوض کنند.
سیاستمدار وقتی از واژهی مردم استفاده میکند، تلاش میکند روشها و مطالبات خود را بهگونهای جلوه دهد که انگار مطالبات مردم است. مردم هم جایی برای بیان حرفهای خودشان ندارند. رادیو و تلویزیون و روزنامه در دست حکومت است و مردم باید در صف نانوایی و در تاکسی غر بزنند. اما در جوامعی که به آنها اجازهی تشکلیابی را میدهید، این انجمنها به عنوان سپری میان مردم و حاکمیت میتوانند چانهزنی و مذاکره کنند. در چنین جامعهای مردم میتوانند زبان داشته باشند. ساختار جامعه هم بهگونهای است که میان همهی مردم همسانسازی وجود ندارد، یعنی همهی ما یک طبقه نیستیم. به دلیل زیرساختهای تولیدی و اقتصادی و روشهای توزیع ثروت و درآمد جوامع کنونی طبقاتی هستند. هرکدام از اینها بینش و ذائقهی متفاوتی دارند. اما وقتی حکومت تلاش میکند با چنین زیرساخت سرمایهداری که کل جامعه را در برگرفته است، همهی طبقات را یکدست کند و نوعی گرایش تودهای را به آنها تحمیل کند. از یک سو مدیریت تودهها راحتتر میشود و از سوی دیگر یک پاشنهی آشیلی برای حاکمیت میشود.
«با زیاد شدن فاصله میان مردم و حکومت، نزاعها خونبار میشود»
جواد میری میگوید: مثلا وقتی در سال ۹۸ بنزین را گران کردند، اگر مردم از وزارت نفت یا اتحادیهی مربوطه شکایت میکردند، میتوانست بسیار مدنی باشد اما ناگهان کل کشور وارد یک فاز امنیتی و سیاسی میشود و آنهمه آدم هم کشته میشوند. اینترنت کشور قطع میشود و وارد یک فاز دیگری میشود. چون مدیریت بر پایهی تشکلها و سندیکاها نیست. تنها کسانی میتوانند تشکل داشته باشند که با یک خوانشی از حکمرانی همسو باشند. در حالی همهی حاکمیتها تلاش میکنند که سنخهای گوناگون از روایتها را در درون خودشان در خانهای مثل مجلس قرار دهند، یعنی گرایشهای متفاوت به عنوان نمایندههای گوناگون اقلیت، چپ و راست در مجلس باشند تا بتوانند پایگاههای مختلف در جامعه را نمایندگی کنند. وقتی چنین چیزی کم یا کمرنگ باشد، فاصلهی میان ملت و حاکمیت زیاد میشود و اختلافات به جای اینکه بهصورت مدنی صورتبندی شود، به نزاعهای خونبار تبدیل میشود.
او دربارهی برساخت فرهنگی مشترک میان اعضای یک جامعه گفت: «مردم» کلید واژهی امر سیاسی است، برای اینکه بتواند خواستههای خود را بر طبقات مختلف تحمیل کند و این طبقات ممکن است با هم نقطهی مشترک داشته باشند. کسی که درآمدش صد میلیون تومان در ماه است با کسی که دو میلیون و پانصد هزار تومان در ماه درآمد دارد، اینها با هم چه نقطهی مشترکی دارند؟ به جز اینکه در یک کشور زندگی میکنند و دین آنها یکی است. وقتی جامعهشناسی از منظر انتقادی به این مسائل نگاه میکند معتقد است، اینها با هم قدر مشترک ندارند مگر اینکه طبقات کارگری بتوانند سندیکاهای خود را سامان دهند و برای احقاق حقوق خود با قدرتهای اقتصادی وارد چانهزنی شوند.
«آیا وقتی به خانه برویم، سفرهی همهی ما به یک اندازه است؟»
دولت به عنوان یک نهاد ساماندهنده در جامعه باید برآیند نیازهای طبقات فرودست هم باشد و تلاش کند اختلاف طبقاتی را از طریق تبعیضهای ایجابی تا حدودی برطرف کند. یعنی خدمات حملونقل عمومی، بهداشت و آموزش را بهبود ببخشد. فقط جاده نسازد تا ماشینهای لاکچری از آن استفاده کنند و دانشآموزان فقیر بتوانند در مدارس خوب درس بخوانند تا حس مشترکی ایجاد شود. همبستگی صرفا به عنوان گفتار درمانی نباید باشد. اینکه همش بگویند ما ملت یکپارچه هستیم، وقتی به خانه برویم، آیا سفرهی همهی ما به یک اندازه است. اصلا بعضیها شاید سفره نداشته باشند. زمانی میتوانیم بگوییم مردم ما به ازای واقعی دارد که وقتی دولت از اینکه ایران ملک مشاع همه است، صحبت میکند، در آن صورت مردم این را حس کنند و به منابع آن دسترسی داشته باشند و دولت باید با تبعیضهای ایجابی آنها را در دسترس همه قرار دهد.
این جامعهشناس در انتها دربارهی چگونگی وحدت حاصله در سال ۵۷ میان مردم تاکید کرد: مثلاً در انقلاب ۵۷ میبینیم اقشار گوناگون در نقطهای مشترک هستند و حفظ اتحاد دیگر فقط در یک طبقه نیست. یک خودآگاهی ایجاد میشود که تمام ما در یک نقطه مشترک هستیم و آن هم اسقاط رژیم است. چون این رژیم منابع ملی را به تاراج برده است و امروز باید دست به دست هم دهیم، سپس یک ایدئولوژی شکل میگیرد و این ایدئولوژی سعی میکند طبقات گوناگون را ذیل یک وحدت و ایده جمع کند. البته این موضوع بحث مفصلی را میطلبد.
انتهای پیام