محبوبیت از منظر جامعهشناسی | ابوالفضل نجیب
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار در یادداشتی با عنوان «محبوبیت از منظر جامعهشناسی» که در اختیار انصاف نیوز قرار داد، به بهانهی نخستین سالگرد درگذشت محمدرضا شجریان نوشت:
سال گذشته در چنین روزهایی رسانههای داخلی و خارجی خبر درگذشت استاد شجریان را به انگیزه بازخوانی کارنامه هنری و مهمتر از آن دلایل محبوبیت و مقبولیت اجتماعی او قرار دادند. خبر درگذشت شجریان علیرغم پیشبینیها و آمادگی ذهنی جامعه اما به سریعترین و وسیعترین واکنش در جهان رسانهای تبدیل شد. تا انجا که به دلیل تراکم مشارکت کاربران حول این خبر اینترنت برای ساعات طولانی و تا چند روز بعد دچار کندی و اختلال شد. در اینستاگرام به طور متوسط از هر ده صفحه هشت صفحه به انعکاس خبر درگذشت استاد و اظهار همدردی ملی اختصاص یافت. در بقیه صفحات اجتماعی نیز همین وضعیت و بالمآل تقریبا تمامی شبکههای ماهواره ای فارسیزبان با قطع برنامههای عادی و بعضا شبکههای انگلیسی و فرانسوی زبان اخبار مربوط به درگذشت استاد را به کرات انعکاس دادند. در این میان اما انعکاس این خبر در رسانه ملی حکایت متفاوتی داشت. شبکه خبر برای اولین بار و بعد از یک دهه تحریم اخبار و تصویر و صدای استاد درگذشت او را به صورت زیرنویس اعلام کرد. این تفاوت فاحش در امر اطلاعرسانی و از سویی هجوم برقآسای مردم تهران به بیمارستان جم تهران و برگزاری مراسم سوگواری در روزهایی که تهران در آستانه تعطیلات ناگزیر ناشی از کرونا قرار داشت، بیش از هر چیز بر تفاوت در نگرش غالب و رسمی و خودجوش و مردمی به مفهوم محبوبیت و مردمی بودن تاکید داشت. این تفاوت نگرش آنچنان عمیق و شکاف حاصل از آنچنان غریب و بعضا دور از انتظار که میتوان از منظر جامعهشناسی بر آن تامل و توقف کرد. آن هم در رابطه با کسی که نه بهواقع امر، سیاسی بود و نه چندان رغبتی به تنفس در فضای سیاستزده داشت. و تنها یک خواننده بود. حرفهای که از دیرباز در جامعه توامان سنتی و مذهبی فاقد مشروعیت که بهطور مضاعف در میان لایههای سنتی مذهبی غریب و مهجور و به حرام تعبیر شده است.
واکنشها در برخورد با درگذشت استاد شجریان از این جهت و در تقابل تاسفبرانگیز با آنچه حاکمیت از خود نشان داد، مرگ ایشان را به یک چالش جامعهشناسانه و تاملپذیر تبدیل کرد. در جهان سیاست و ورزش و هنر و… برخی با مرگشان خود را تکمیل و به معنی واقعی کلمه جاوادانه کردهاند. در عالم سیاست و در سطح جهانی میتوان از نلسون ماندلا و گاندی نام برد. در عالم ورزش میتوان به محمدعلی کلی، قهرمان حرفهای سنگین وزن بکس جهان اشاره کرد. تختی را میتوان از نمونه نادر قهرمانهای ملی نام برد که با مرگ هر چند خودخواسته خود را تکمیل و به حافظه تاریخی تحمیل کرد. به این مورد داخلی و در حوزه سینما میتوان به محمدعلی فردین اشاره کرد. بازیگری که به زعم منتقدان جدی سینمای قبل از انقلاب اساسا فاقد وجاهت حرفهای بود. واقعیت همانی بود که منتقدان سینما به آن اشاره داشتند. فردین نه بازیگر تحصیل کرده رشته بازیگری بود و نه آنچنان قریحه و غریزه بازیگری داشت. آنچه او را همچون تختی به حافظه تاریخی ما تحمیل کرد، نسبت و رابطه نداشته آن دو با قدرت و فراتر ستمی بود که نظام سیاسی به هر دلیل موجه و غیر موجه در حق او اعمال کرد. آنچه این نمونهها را در تاریخ و حافظه مردم ماندگار کرد و کماکان میکند کاراکتر و نقشی است که آنها در حافظه مردم بهجا میگذارند.
و در عالم هنر، اگر چه شاهد چهرههای متفاوتی در عرصههای متنوع بوده که با مرگشان تکمیل شدهاند. اما شاید در ایران خودمان شجریان و مرگ او را بتوان از نمونه نادر در این چرخه شهرت و محبوبیت و بهخصوص بعد از مرگ نام برد. فراموش نکنیم حافظه تاریخی از این غافلگیریها تهی نیست. شجریان از حیث منش و شخصیت شاید با هیچکدام از هنرمندان بهخصوص در حوزه موسیقی ایرانی در گذشته و حال قابل مقایسه نباشد. اما شاید بتوان از حیث واکنش مردمی و شهرت و محبوبیت یک هنرمند مردمی و در جامعه سنتی هفتاد سال پیش و امروز ولو با قیاس مع الفارق ارزیابی کرد.
و به این نکته کلیدی اشاره و تاکید داشت، آنجا که پای تعلق خاطر و محبوبیت مردمی در میان باشد هیچ سدی برای ممانعت از واکنشهای مردمی کارکرد و موثر نخواهد افتاد.
از این حیث ولو ناگزیر میخواهم به هفت دهه گذشته ارجاع بدهم. به نام معصومه عزیزی بروجردی با نام مستعار و هنری مهوش. خواننده کوچه بازاری و بازیگر فیلمفارسیهای دهه بیست و سی که خبر مرگش با این تیتر کوتاه «در یک تصادف اتومبیل مهوش کشته شد»، در روزنامه کیهان 26 دی ماه 1339 که بی شباهت به انفجار یک بمب خبری نبود. قصدم به هیچ عنوان مقایسه شجریان با هیچیک از این نمونههای تاریخی در عرصه هنر موسیقی و… نیست. چنانچه خسرو آواز ایران خود بارها بر این نکته تاکید داشت که او قرار نیست با کس دیگری مقایسه و جای دیگری را بگیرد. او میخواست خودش باشد و در عین حال به همه مفاخر هنری و ادبی و مورد احترام این سرزمین احترام میگذاشت.
منظور از این اشاره نه مقایسه کیفیت و مدار هنری خسرو آواز ایران با دیگران، که تاکید و رجوع به حافظه تاریخی برای یادآوری این نکته کلیدی و بارها تجربه شده است که محبوبیت در میان مردم هیچگاه تابع اراده و میل حاکمیتهای سیاسی و مولفههای رسمی و پروپاگاند رسانهای نیست و نخواهد بود. و در این میان و علیرغم نقش رسانهها در سمتدهی و جهت دادن به سلیقه و عواطف مردم، اما آنجا که پای دل و رابطه و انتخاب قلبی مردم در میان باشد، به هیچ انگاشته میشوند. در این میان اما به ندرت میتوان شاهد همسویی عواطف و تعلقات قلبی مردم با اراده حاکمان بود. و این شکاف همواره و بیش از هر چیز بر شکاف میان حاکمیت و مردم تاکید داشته. و گاه حتی آنجا که هیچ ارادهای برای همسو کردن این تعلقات در کار نبوده، اما واکنش مردم به خودی خود گویای انتخاب قلبی آنها بوده. از این زاویه شاید بتوان همچنان به واکنشهای رسانهای و همزمان تاثیر انعکاس خبر مرگ مهوش در روزنامههای آن زمان اشاره کرد. تا جایی که در گزارشهای تاریخی در این خصوص میخوانیم:
«خبر تصادف و مرگ مهوش رکورد فروش روزنامهها و مجلهها را از هنگامه کودتای 28 مرداد سال 1332 تا آن روز میشکند. و تیراژ روزنامه را به بیش از 120 هزار میرساند که شمارگانی ناباورانه برای آن روزگار بود.” [1]
در همین رابطه روزنامه توفیق آن زمان در گزارشی از مراسم تشیع و خاکسپاری مهوش می نویسد:
«مردم ایت الله بروجردی مرجع تقلید شیعیان را نیز چنین مشایعت نکردند.» [2]
فراموش نکنیم آنچه سبب این میزان محبوبیت این خواننده کوچه بازاری دهه بیست و سی گردید، بیش از صدا، منش انسانی و ارزشهای مثبت او به ویژه در قالب یک زن بود. بد نیست در این رابطه به گزارش محرمانه یک مامور ساواک از خانه آیت الله زنجانی در همان زمان که در ارتباط مستقیم با دو موضوع مرگ مهوش و دامادی فریدون فرخزاد نوشته شده اشاره شود. در این گزارش که تاریخ و ساعت دقیق آن ششم مهر 1352 قید شده بعد از ارائه آمار افراد حاضر در خانه این روحانی معروف امده است:
«در این جلسه سیدعلیاکبر کبیر، قاضی بازنشسته ضمن صحبت اظهار داشت. من در عمرم یک تشیع جنازه و یک عروسی پر اهمیت و با شکوه دیدم. تشیع جنازه مربوط به مهوش خواننده بود و عروسی هم مربوط به فریدون فرخزاد زیرا ما همه این دو را میشناسیم» [3]
آنچه درباره منش انسانی مهوش روایت میکنند از دست و دل بازی او حکایت دارد. آنچنان که دربارهاش میگویند:
«دست و دلباز بود و به فراخور به نیازمندان کمک میکرد. بعد از مرگ او اعلام شد که بخش اعظم درآمد خود را صرف امور خیریه و نیکوکاری میکرد و هزینه زندگی و تحصیل دهها کودک یتیم و خانوادههای فقیر را میپرداخت» [4]
همچنان تاکید دارم این نمونهها را نه از باب مقایسه موقعیت هنری و نه حتی اجتماعی استاد شجریان با نمونههای تاریخی که بیشتر از منظر پدیدارشناسی مورد تامل و توجه قرار دهیم. از این حیث که مقراض محبوب بودن همیشه و همواره و در همه دوران تاریخ این مرز و بوم در نزد مردم و در مقایسه با فضای سیاسی و رسانهای بالکل متفاوت است.
این که چرا نظامهای سیاسی حداقل برای تعمیق و تثبیت قدرت و مشروعیت و همزمان کسب حمایت و محبوبیت مردمی، از همسویی با مردم نه اجتناب که بعضا در نقطه مقابل تمایلات و انتخاب مردم قرار میگیرند، بیش از هر چیز به ماهیت و ساختار و اهداف و خاستگاههای سیاسی و ایدئولوژیکی مربوط میشود. آنچه در خصوص استاد شجریان میتوان اشاره کرد، شاید بیش از انگیزههای ایدئولوژیک میباید به تفاوت و فاصلههای آشکار منش و جهانبینی و جهتگیری اجتماعی و هنری او اشاره کرد. جایی که بهواقع هنرمند را بین دو گزینه مردمی بودن و مردمی ماندن و قرار گرفتن یکسره و بی قید و شرط در کنار نظام سیاسی ناگزیر به انتخاب میکند. آنچه باعث محبوبیت تختی گردید، سوای صفات انسانی او که حتی با حفظ آن میتوانست، به قرار گرفتن همزمان در کنار قدرت و مردم منتهی گردد، اما مسئله انجاست که انتخاب واقعی و مشروعیت انتخاب با حضور تمام قد مردم معنی پیدا میکند. در مورد شجریان اما موضوع به درجاتی متفاوت است. این تفاوت اگر چه بخشی به قرار گرفتن استاد در کنار مردم مربوط میشود. اما فراموش نکنیم فاصله گرفتن او از نهاد قدرت و سالها قبل از اتفاقات سال 1388 که به جدایی و مرزبندی یکسره استاد منجر گردید، با انگیزههای کاملا شخصی شروع شد. این انگیزه را میتوان به صیانیت هنرمند از فردیت و اعتبار خود تعبیر کرد. جایی که علیالقاعده میباید میان آنچه خود به هنر تعبیر میکند و آنچه حاکمیت از هنر انتظار دارد، یکی را انتخاب میکرد. اولین کنتاکت و مرزبندی شجریان از همین موقعیت ناگزیر برای انتخاب فردیت هنرمندانه با تشخص هنرمند عاریهای شروع شد. آنچه از فحوای اظهارات استاد شجریان در خصوص اتفاقات تابستان 1358 میفهمیم، تاکیدی است بر ناگزیری او در انتخاب یکی از این دو گزینه. که یکی به مرگ و در واقع انتحار و خودکشی فردیت هنرمندانه او منجر میگردید. و دیگری که صیانت از حریم هنر و همزمان فردیت هنرمندانه را تضمین میکرد. آنچه شجریان را از نمونههای تاریخی متمایز میکند، بر خلاف برخورد دفعی حاکمیت با نمونههایی چون ناصر ملک مطیعی و فردین که تا آخرین سالهای عمر برای بازگشت به عرصه بازیگری تلاش داشتند، سماجت و مقاومت استاد نه برای حفظ این فاصله و دور ماندن از نهاد قدرت که همزمان اصرار و سماجت برای تعمیق این شکاف و قرار گرفتن یکسره در کنار مردم بود. این تفاوت بیش از هر چیز ناشی از اعتماد به نفس استاد به توانمندیهای فردی و حرفهای و منش والای انسانی و همزمان اعتماد به مردمی بود که بارها تاکید داشت فقط برای آنها خواهد خواند و خواهد ماند. از منظر جامعهشناختی تجربه درگذشت استاد و واکنشهای مردمی به این اتفاق همچنان میتواند برای هر نظام سیاسی عبرتآموز و قابل تامل باشد. مرگ استاد به حافظه تاریخی سپرده میشود، همچنان که هنر او. آنچه اما حائز اهمیت است، تامل و تجدید نظر در نوع نگاه نظام سیاسی به مفاخر و مشاهیر ملی و جهانی است. واکنشهای جهانی به درگذشت استاد شجریان همان اندازه که میتواند و توانست باعث فخر و غرور ملی در سطح جهانی شود. شاید به همان اندازه باعث شرمندگی و سرافکندگی دولتمردان ما در سطح بینالمللی و بدتر حتی در میان مردمی است که تا نباشند و نمانند کمیت همه چیز لنگ است.
[1] – کتاب زنگیهای گود قدرت. نوشته دکتر مسعود نقرهکار. انتشارات فروغ. خارج کشور. 1395.
[2] – همان.
[3] – همان ص 363.
[4] – همان ص 360.
انتهای پیام