بنیصدر به روایت مهرداد فرهمند
مهرداد فرهمند، خبرنگار بیبیسی، در کانال تلگرامی خود نوشت:
زمانی که بنی صدر کیا و بیایی داشت، من بنی صدری بودم چون در زمان انتخابات ریاست جمهوری یک بار روی دیوار نوشتم: «بنی صدر صد در صد، قطب زاده پدر سگ». این شعار آن روزها خیلی رایج بود. پدرم دو بار به بنی صدر رأی داد. رأی اول را که داد، مهر توی شناسنامه و جوهر روی انگشتش را با وایتکس پاک کرد و رفت یک بار دیگر رأی داد. هر روز عصر تا روزنامه انقلاب اسلامی (متعلق به بنی صدر) به شهر ما می رسید، پدرم من را برای خرید آن به دکه روزنامه فروشی میدان دانشگاه فرستاد. از وقتی انقلاب اسلامی بسته شد، دیگر هیچوقت پول به روزنامه نداد و می گفت اینها همه اش دروغ می نویسند.
در مدرسه بر سر بنی صدر به سر و کله هم می زدیم. با اینکه پدر و مادرهایمان هر روز سفارش می کردند که حرفهایی که در خانه می زنند، به هیچ وجه بازگو نکنیم «وگرنه بابایت را پاکسازی می کنند»، ما نظرات سیاسی پدر و مادرهایمان را در مدرسه تکرار می کردیم و بر سر این نظرات با هم دعوا می کردیم. من با بچه هایی که پدرهایشان «حزب اللهی» بودند بر سر بنی صدر دعوا می کردم. همان فحشهایی را که پدرم به بهشتی می داد، تکرار می کردم و مثل بابایم به هاشمی رفسنجانی می گفتم «کوسه». فضای مملکت آن چنان سیاسی بود که بحث سیاسی بچه دبستانیها اصلا تعجبی نداشت. مثل امروز نبود که بچه دبیرستانیها حتی نمی دانند رئیس جمهور مملکت کیست، چه رسد به دبستانیها.
بنی صدر از همان وقتی که همراه با [آیتالله] خمینی پا به ایران گذاشت، نامش سر زبانها افتاد. [آیتالله] خمینی به او خیلی اعتقاد داشت و بزودی، پس از [آیتالله] خمینی، محبوبترین شخصیت جمهوری اسلامی شد. لقب دکتر کنار نامش، اقتصاددان بودنش و اینکه در فرانسه درس خوانده و سالیان دراز در آن کشور بوده، در جایگاه والایش نقش داشت. [آیتالله] خمینی کتابهای بنی صدر را خوانده و نظرات او به دلش نشسته بود. بنی صدر را دانشمند و متفکری برتر از بقیه دانشگاه دیده ها و فرنگ رفته های دور و برش می دانست. آن زمان مثل امروز نبود که حتی زباله گردها هم دکترا دارند. اگر کسی لیسانس داشت، جامعه به چشم اعجاب به او نگاه می کرد، چه رسد به اینکه دکتر و فرنگ رفته باشد. آن بخش از جمهوری اسلامی که از حوزه و بازار و در و دهات برخاسته و حتی حسرت دیپلم به دلش مانده بود، نسبت به بخش دیگر که از دانشگاه درآمده و از فرنگ برگشته بود، احساس خودکوچک بینی می کرد. با همین عقده حقارت بود که بعدا انتقامشان را از دانشگاه گرفتند و ارزش دانشنامه دکترا را با کاغذ مستراح یکی کردند.
همدانیها نسبت به بنی صدر احساس افتخار دوچندان می کردند. خاندان بنی صدر در همدان معروف بود. نام «محوطه بنی صدر» هنوز میان همدانیهای قدیمی بر سر زبانهاست. پدرش سید نصرالله بنی صدر دین و دنیا را با هم داشت. دهها سال مجتهد برجسته همدان و در عین حال، مالک دهها روستا در منطقه مهربان در شمال غرب استان همدان بود. همین جایی که غار معروف علی صدر هست، جزو املاک او بود. روستای اربابی اش باغچه نام داشت و در زمانی که الاغ داشتن تجمل بود، او ماشین بنز داشت با راننده که از همدان او را به باغچه می برد. من فراوان به اهالی روستاهای بین راه برخوردم که افتخارشان این بود که سید نصرالله سر راهش در روستای آنها توقفی کرده و چای خورده. نماز عید فطر و قربان را همیشه سید نصرالله بنی صدر در همدان امامت می کرد. در دولت و دربار نفوذ داشت و مشکلات بزرگی را با نامه ای که به فلان وزیر و تیمسار می نوشت، حل می کرد. گفته می شود کسانی را هم از اعدام نجات داد. اینکه احسان نراقی برای بنی صدر بورسیه جور کرد و او را به فرانسه فرستاد تا سر خود را در سیاست به باد ندهد، حاصل نفوذ و فشار پدرش بود.
بر سر همین تعصب روی بنی صدر بود که وقتی بهشتی برای سخنرانی به همدان آمد، گوجه فرنگی گندیده و آشغال به سر و رویش پرتاب کردند و او با سرشکستگی از شهر رفت.
بنی صدر رئیس جمهور مقتدری بود. به گمانم بیش از همه رؤسای جمهوری اسلامی از ظرفیتها و اختیارات مقام خود بهره برد. او را با آقای خامنه ای مقایسه کنید. هر دو در چارچوب یک قانون اساسی رئیس جمهور بودند (که بعدا اصلاح شد) اما آقای خامنه ای در حد رئیس جمهوری تشریفاتی نزول کرد و بنی صدر همه کاره مملکت بود. کردستان که شلوغ شد، به سرتیپ فلاحی گفت برو و تا سنندج را پس نگرفتی، حق نداری پوتینهایت را از پا دربیاوری. جنگ که شد لباس ارتشی پوشید و بیشتر وقتش را در جبهه ها گذراند. می خواست جنگ را ارتش پیش ببرد که بعدها همین را به عنوان نقطه ضعف و حتی خیانت علیه او بارها تکرار و به مردم حُقنه کردند. خدا را شکر که پیش از آنکه بنی صدر از دنیا برود، حقایق جنگ برملا و بر همه آشکار شد که حق با بنی صدر بوده.
بنی صدر کشور جنگ زده را خوب اداره کرد. جیره بندی و کوپنی کردن کالاهای اساسی، ایده او بود. اگر این کارها را نمی کرد، بازاریها و کاسبها با مردم کاری را می کردند که صدام نکرد.
کار بدی که کرد، حذف کراوات از لباس رسمی بود که باعث شد مقامهای جمهوری اسلامی تا امروز چنین ظاهر مسخره ای داشته باشند.
مشکل بنی صدر این بود که قُد و تَک پَر بود. هیچکس را آدم حساب نمی کرد (ویژگی اصیل همدانی). با اینکه از جبهه ملی برخاسته بود، با جبهه ملی چیها و نهضت آزادی هیچ صنمی نداشت. دور و برش خالی بود. باند و دسته ای نداشت. به حرف کسی هم گوش نکرد و همینها بود که زمینش زد. بخصوص که از همان اولی که رئیس جمهور شد، از بهشتی و هاشمی رفسنجانی و حزب جمهوری گرفته تا حزب توده کمر به زدن زیرآبش بستند و از هیچ توطئه ای علیهش فروگذار نکردند. رجایی را که به قول پدرم، کاسه بشقاب فروشی بیش نبود و […] و پیرهن روی شلوار را در دستگاه دولتی ایران بنیان گذاشت، به عنوان نخست وزیر به او تحمیل کردند. با این حال بنی صدر تا پایان ریاست جمهوری اش نگذاشت رجایی برای چند وزارتخانه کلیدی، بر خلاف نظر او وزیر تعیین کند. گیرش هم بیش از همه روی بهزاد نبوی و میرحسین موسوی بود. وزارت خارجه تا وقتی بنی صدر رئیس جمهور بود، وزیر نداشت و به گمانم فردای برکناری بنی صدر بود که میرحسین از مجلس به عنوان وزیر خارجه رأی اعتماد گرفت.
وقتی بنی صدر را برکنار کردند، افسانه های زیادی در شهر پیچید. مرضی خانم همسایه می گفت مجاهدین با نوزده ب ام و نارنجی رنگ دور خانه اش حلقه زده اند تا کسی نتواند نزدیک شود و سپس او را اسکورت کرده و با خود برده اند. چند هفته بعد که خبر فرار بنی صدر به فرانسه منتشر شد، همکلاسی ام که پدرش خلبان بود می گفت چند فانتوم را فرستاده بودند تا هواپیمای او را در هوا بزند اما فانتومها هواپیمایش را تا مرز ترکیه اسکورت کرده اند. وقتی تلویزیون، بنی صدرِ بی سبیل را در فرانسه کنار مسعود رجوی، صد هزار بار نشان داد، مخالفانش می گفتند لباس زنانه به تن پوشیده و فرار کرده.
افسوس می خورم که تنبلی کردم و با اینکه بارها به پاریس رفتم، دیداری با شادروان بنی صدر نکردم. پس از درگذشت دکتر حسن حبیبی، مقاله ای درباره او در سایت فارسی بی بی سی نوشتم. در آن مقاله، جمله ای از حبیبی علیه بنی صدر نقل کردم که گفته بود زن بنی صدر بی حجاب بوده. همان روزها بنی صدر به یکی از همکارهایم گفته بوده به فرهمند بگویید به من زنگ بزند. زنگ زدم از این جمله ناراضی بود و می گفت آن … زن خودش هم بی حجاب بود. با خواهرزاده دکتر حبیبی چک کردم. درست می گفت. زن حبیبی بی حجاب بود و بعد از انقلاب هم حتی در آن سالهایی که شوهرش وزیر و معاون اول رئیس جمهور بود، حجاب درستی نداشت و به قول معروف، شل حجاب بود. پس از آن، رویم باز شد و هر از گاهی زنگی به دکتر بنی صدر می زدم و حالی می پرسیدم و سؤالی می کردم. یادی هم از همدان می کردیم و قول می دادم در اولین سفر به پاریس به خدمتشان برسم. افسوس که بدقول شدم. روحش شاد و یادش گرامی.
انتهای پیام