آرزومندی؛ از امپراطوری تا مهاجرت | مهدی رزاقی طالقانی
مهدی رزاقی طالقانی، پژوهشگر مسائل اجتماعی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «آرزومندی؛ از امپراطوری تا مهاجرت» درباره جامعهشناسی تاریخی امکان آرزومندی در ایران نوشت:
مقدمهای بر امکان آرزومندی در سالهای بیم و امید
جوامع هم مانند آدمی همواره در مقام طلب ناداشتههاي خود هستند و هرجي هم نيست و به قول بيهقي “و در این تن سه قوه است، یکی خرد…دیگر خشم، سه دیگر آرزو”
دهخدا آرزو را به اشتهاء هم معنی کرده است و بر اساس این معنا اگر آرزو نبود، انسان هيچگاه تمدنها را خلق نميكرد و به دنبال ابزاري براي بهتر زيستن نبود و هيچگاه از شكستي باز نميگشت و هنوز که هنوز است مقهور طبیعت بود و بدویوار عمر خود را سر میکرد.
برای ایرانیان سه قرن اخیر که با ظهور تمدن غرب و رنسانس به نوعی از اریکه قدرت و نامداری در جهان افتادهاند و دیگر کشور و جامعهای مؤلف در جهان محسوب نمیشوند، قصه این سالها فرق میکند و حجم زیادی از وقت و اندیشه آنها به آرزومداری گذشته است.
اما به واقع در قرون اخیر ایرانیان تا چه حدی امکان آرزومندی اجتماعی داشتند؟
ايرانيان تا پادشاه جهان بودند، سطح آرزوهايشان چنان بود كه وسعت قلمرو قدرت نظامي خود را گسترش دهند و سرزمينهاي بيشتري را تحت سيطره خود دربياورند كه نشانههايي از آن را در دوره هخامنشي به وضوح هويداست و پس از آن دوره شكوفايي هم با شكست از مسلمانان اين آرزو به شكل دیگری به تلاش براي گسترش قلمرو فكري و انديشهاي انجامید و چنان شد كه اسلام از اصالت مدیریت و فرهنگ ایرانیان بهرهمند گشت و ایرانیان هم حداقل در حوزه نظر با مفاهیمی چون عدالت آشنا شدند.
به هر صورت نقشی که ایرانیان در قالب آرزوی تسلط فرهنگی برجهان اسلام ایفا کردند، هم به جامعه ایرانی جایگاه مورد اعتنایی داد و هم به تحقق هدف نفوذ اسلام در گستره فیزیکی و تداوم فکری در اعصار بعدی انجامید.
اگر آرزوی بازیابی حکومت ملی و رونق مجدد زبان فارسی نبود، مشخص نبود که حیات جامعه و کشوری به نام ایران در تاریخ امتداد پیدا کند یا خیر. این آرزو که موجبات حرکت را فراهم میکرد، منحصر در حیات فیزیکی کشوری به نام ایران بر روی نقشه نبود، بلکه آرزوی بزرگِ تسلط بر جهان در ناخودآگاه ایرانی او را مدام تحریک میکرد که با قدرت انديشه و زبان به شعر فارسي و فلسفه ايراني اسلامي و ديوانسالاري نوين انجاميد كه مرزهاي ناپيداي ايران زمين را از آسياي ميانه تا شمال افريقا گسترش دهد.
ایرانیان تقریباً با تمام مصائب خود که بخشی از آن را از جغرافیای خاص این فلات داشتند، در این قرون امکان آرزومندی را داشتند و با حکومتهای ملی کوچک و بزرگ ، اعتماد به نفس نقشآفرینی در جهان را مییافتند که همین تصور در اوج کشمکش و حتي در زير سُم اسبان مغول و تيمور منتج به کنشهای علمی و تمدنی میگشت.
امکان آرزومندی و تصور و اعتماد به نفسی که ایرانیان از آقایی در تاریخ داشتند در تمام این قرنها، جامعه ایرانی و به خصوص نخبگان را در حرکت مدام و اُمید قرار میداد و اجازه توقف و بي عملي صِرف را به آنها نمیداد. در روزهاي سخت، آرزوها از سمت و سوي حركت زميني به سمت آسمان متمايل ميشد و ايرانيانِ در بند استبداد و خفقان به جاي حركت عرضي و گسترش مادي و علمی به سمت آسمان متمایل میشدند و حركت دروني و طولي و صعود معنوي با نام عرفان را انتخاب میکردند، تا متوقف نمانند. و محصول این تلاش معنوی عرفايي چون مولوي و حافظ بودند که راهبران آرزوي ايرانيان براي اين گسترشهاي معنوي به شمار میروند.
چون چنین خواهی خدا خواهد چنین میدهد حق آرزوی متقین
امکان آرزومندی با چاشنی پذیرش و تقلید
اما از پس از دوران صفويه و از اوایل دوره قاجار، با پيدا شدن بارقههاي تمدن و سبك زندگي جديد در غرب، آرزو در ايرانيان از تلاش عملي به تقليد تقليل پيدا كرد.
جنگ ایران و روس و شکست ایرانیانی که حتی لباس نظامی نداشتند و با عبا و قبا و لابد گیوه و شمشیر به نبرد با پوتین و تنفگ روسها رفته بودند، آغاز یک سرخوردگی اجتماعی بود. به قول عبدالرزاق دنبلی در «مآثر سلطانیه» جامعه ایران در محکی بزرگ چنین قابل توصیف بود: «نه سپاه را نظامی و نه رعیت را انتظامی و نه کار را قوامی و نه ملتزمان رکاب را قوامی و نه قلعه و حصاری که در هجوم نابکاری به کار آید و نه از پیاده و سوار نامداری و کارگزاری که در میدان پیکار و هنگام کارزار در شمار آید…»
عباس میرزا که سخت تحت تاثیر شکست از روسها قرار گرفته بود، وضعیت جدید را دریافته بود و این چنین توصیف میکرد: «دانستهام که دلاوریهای روسها در برابر ایشان جز یک ایستادگی بیهوده نیست با این همه یک مشت سرباز اروپایی تمام دستههای سپاه مرا با ناکامی مواجه ساخته و با پیشرفتهای تازه خود ما را تهدید میکنند. رود ارس که سابقه همه آن در میان استانهای ایران بود امروز سرچشمه در سرزمین بیگانه است و به دریا می ریزد که پر از کشتی دشمنان ماست…»
یأس و بی آرزویی عباس میرزا را در گفت و گوی تاریخیاش با پیر آمدی ژوبر سفیر ناپلئون به وضوح و تلخی میتوان دریافت که می گوید: «آنچه توانایی که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟ شما هنر حکومت نمودن هنر فیروزی یافتن هنر به کار انداختن همه وسایل انسانی را میدانید در صورتی که ما گویی محکوم شده که در لجنزار نادانی غوطهور باشیم و به زور درباره آینده خود بیندیشیم … ای بیگانه به من بگو که چه باید کنم تا جان تازهای به ایرانیان بدهم آیا من هم باید همانند این تزار مسکوی که کمی پیش از این از تخت پایین میآمد تا شهرهای شما را تماشا کند از ایران و تمام این دستگاه پوچ ثروت دست بکشم یا بهتر این است که به مرد خردمندی بچسبم و هرچه را که یک شاهزاده باید بداند از او بیاموزم».
عباس میرزا البته از یأس به آرزومندی رسید و تلاشهایی هم کرد اما طعم تلخ شکست ایرانیان از روسها، جامعه را به لحاظ روانی دچار چنان یأسی کرد که هیچگاه تا به امروز، آرزوهای پیشین و اعتماد به نفس سابق را باز نیافت. ايرانيان با آن شکست دچار چنان بی عملی و ناامیدی اجتماعی شدند که ديگر توانايي خلق موقعيت جديد را نداشتند. نه سبك زندگي ايراني نه انديشه ديني و نه حتي عرفان قادر به ايجاد انگيزه حركت در جامعه ايران نميشد.
آرزو در جامعه ایرانی از اين دوره منجر به تقليد ميشود و هويت ايرانيِ پر تلاش و خلاق ايراني از ميان رفت. بهقول بيهقي كه «چون مرد افتد با خرد تمام، و قوت خشم و قوت آرزو بر وی چیره گردند، قوت خرد منهزم گردد» زايش انديشه محصول آرزو نبود.
انقلاب مشروطه هم انقلابی برای نه راهبری جهان که انقلابی برای پیروی از شیوه جدید زیست سیاسی و اجتماعی جدید یعنی زیستن در سایه حکمرانی مردم بر مردم بود. این یأس میتوانست همچون آرزو برای جامعه ایرانی سازنده باشد و ایرانیان را پیش از بسیاری از کشورهای جهان به غافله تمدن جدید برساند، اما صاحبان قدرت و برخی رهبران دینی، با خبر و بی خبر از واقعیت جهان پیش و رو، پای منافع سنتی و طبقاتی خود را به میان کشیدند و یأسی که میرفت منجر به پذیرش تمدن جدید و همراهی با آن شود، به مقاومتی انجامید که در ذیل آن غسل با آب لوله کشی حرام اما زیستن در استبداد رضاشاهی مباح بود.
فرصت آن نومیدی سازنده که بر باد رفت، بخشی از جامعه ایرانی به تقلید کورکورانه و بخشی دیگر به مبارزه با پذیرش واقعیات جهان جدید روی آوردند. در دوران پهلوي اول و دوم زمينه تقليد فراهم بود و امکان آرزومندی در قالب تلاش برای فرنگي شدن امری قابل تحقق بود و باز آرزومندی كاركردي حداقلي داشت. رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی هم هر کدام در دورهای آرزوی ایرانِ تأثیرگذار بر معادلات جهانی را در سر پروراندند، رضا شاه با باستانگرایی و محمدرضا شاه با اعتماد به نفس ناشی از بالارفتن نرخ فروش نفت و اعزام کشتیهای خود به شمال افریقا، در چهارچوب این آرزو برای خود اعتباری ایجاد کردند اما جامعه ایرانی با این هماوردطلبیها به شکل یک دستی همراه نبود. عدهای بر زین تقلید سوار بودند و عدهای دیگر هم در فکر آزادی بودند و هر دو گروه به بسنده کردن بر آرزوهای داخلی هم عقیده بودند
انقلاب و امکان آرزومندی
وقوع انقلاب برای بخشي از جامعه ايراني، با آرزوي ايجاد سبك جديدي از زندگي فردي و اجتماعي همراه بود. آنها تلاش میكردند یا حداقل آرزو داشتند تا خالق فرصتي جديدی برای ایفای نقش در جهان اسلام باشند اما اين انگيزه هم به مرور زمان دچار سرخوردگيهایی شد و با فرسایشی شدن جنگ این آرزو تقریباً فروکش کرد. موج اول مهاجرت را در این دوره کسانی داشتند که پیش از دیگران، امکان آرزومندی را در ایران پس از انقلاب نا ممکن میدیدند. اما کماکان استقلال و تلاش برای حفظ وطن و اعتقادات، به بخشهایی دیگر از جامعه امکان آرزومندی میداد.
جنگ وقتی به فرسایش رسید، امکان آرزومندی و امید اجتماعی به شدت کاهش یافت و هزینه های جنگ، تصور فردای روشن را برای بخشهایی از جامعه سخت کرد و موج دوم مهاجرت هم در چنین فضایی و در نیمه دوم دهه شصت رخ داد. پس از پایان جنگ، آرزوی بخشی از جامعه، همچون سالهای پیش از انقلاب، کماکان مدرن شدن و پیوستن به جامعه جهانی بود و بخشی دیگر آرزوی حفظ دستاوردهای جنگ و حتی سبک زندگی آن دوره را داشت. با اینکه موج سوم مهاجرت از راه رسیده بود و بخشی دیگر از نخبگان، امکان آرزومندی را در جامعه ایران، ناممکن میانگاشتند، با این اوصاف هم برای بسیاری امکان آرزومداری، زنده و در جریان بود.
اتفاقات سال 88 در جامعهشناسی آرزومندی ایرانیان یک نقطه عطف بود، موج مهاجرت از سوی طبقات اجتماعی که امکان تحقق آمال خود در پیوستن به جامعه جهانی را در کشور نمیدیدند نشان میداد که آنها به این باور رسیدهاند که آرزومندی حتی با چاشني تقليد هم ناممكن شده است. جامعه غیر نخبگانی ایرانی در يك دهه گذشته و با نفوذ شبكههاي اجتماعي و دسترسي مطلوب تر به سبك زندگي مدرن، آرزوهايش گسترش يافته است، اما در بازه سال 1396-1400 و اتفاقات سیاسی و تحریمی و غیره امكان تحقق آن ارزوها برای طبقه متوسط ناممكن شده است.
فردای بی آرزومندی
ايرانيان در دو قرن گذشته هر چه سطح آرزوي خود را تقليل دادند باز با مانعي سخت مواجه شدند، حتي در داشتن آرزويي اينچنين
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست».
و حالا امروز ما با جامعهاي مطلع و پر آرزویی مواجهيم كه نه قدرت حركت دارد و نه حتي قدرت تقليد و اين وضعيت به بي عملي انجاميده است. انديشه و فرهنگ غني ايراني چنين وضعيتي را مسبب فروپاشيهاي روحي و اخلاقي بر ميشمرد كه نمونهاش را ناصر خسرو اين چنين نقل مي كند
تو را آرزوها چنان چون همی
چو کوران بجرّ و بجوی افکند
و يا مولانا مي گويد
که مرا صد آرزو و شهوت است
دست من بسته ز بیم هیبت است
امروز آرزو داشتن در ايران سخت است، بسياري همين روزها با آرزوهاي بسيار ميميرند.
ور بمردیم عذر مابپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده
و برخي هنوز كورسوي اميدي به تحقق يك آرزو دارند.
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
آنچه كه اما در اين ميان فاجعه است بي عملي و حتي مرگ آرزوها نيست، بلكه تثبيت انديشهاي است كه در آن هدف، وسيله توجيه مي كند. هیچ قدرتی در جامعه قادر به مرگ آرزو در درون افراد جامعهاش نخواهد شد، آدمي است و آرزوهایش، حتي اگر اين آرزو از راه نادرست محقق شود.
فاجعه فروپاشی اخلاقی زمانی رخ میدهد که در جامعهای افراد به اين شيوه عادت كنند که تحقق آرزوهایشان از مسیر درست و با کمک نیروهای اجتماعی و مدیریت جامعه امکانپذیر نیست. و برای تحقق آرزوهایش باید دست به فعل غیر خلاقی و غیر انسانی بزند. حالا میخواهد آن فعل، تلاش برای مهاجرت و گذاشتن کودک خود در قایقی در طوفان دریای یونان باشد، یا دریافت رشوه و یا اعتراض خیاباتی با چاشنی خشونت و تخریب.
میل به مهاجرت، بی انگیزگی، بي ارزشي كار و رواج شوگر ددي و شوگر مامي، دزدي، قتل، پولشويي، تن فروشي و حتي به خطر انداختن جان كه ارزشمندترين دارايي انسان است، براي تحقق يك ارزوي كوچك ثمره عدم آرزومندی اجتماعی است.
جامعه ایرانی به «امکان آرزومندی» محتاج است تا در درون خود، مجموعهای از تجربههای تاریخی و تحولات اجتماعی را بیازماید و با قابلیتها و امکانهای خود برای تحقق اهدافش گام بردارد.
تنها در آرزومندی است که در جامعه نوعی ساختار احساسات شکل میگیرد که آن را به سمت آینده بهتر و اندیشیدن به آن راهنمایی میکند. امکان آرزومندی، امید اجتماعی میآفریند که که این خود یک «سرمایه اجتماعی» است. امید اجتماعی مانند ساختار احساسات جمعی به جامعه امکان میدهد تا پویا باشد و به انگیزههای جمعی برای سازندگی و اعتلای جامعه در ساختار ارزشهای مورد قبول اکثریت جامعه دست یابد.
بدون امکان آرزومندی و امید اجتماعی، انسجام و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت فردای جامعه، چنان فروکش خواهد کرد که مهاجرت و دست شستن از موطن میشود تدبیر و در چنین شرایطی اگر یک اتفاق و التهاب اجتماعی ایجاد شود، با فقدان سدّ تعلق و تعهد اجتماعی، تمام دار و ندار یک جامعه سیلی ساده با خود خواهد برد. امکان آرزومندی و به تبع آن امید اجتماعی، مجموعهای از ظرفیتها و قابلیتهای جمعی است که در فرایند تاریخی زندگی گروه یا ملت ایجاد میشود و امروزاین امید در معرض تهدید جدی است.
جامعه ایرانی میخواهد که امکان آرزومندی این موارد را داشته باشد: احساس آزادی فردی و اجتماعی، تلاش برای برقراری عدالت اجتماعی، زندگی همسان با جامعه جهانی در حوزههای رفاه و آموزش، دسترسی آزاد به اطلاعات، آزادی بیان، احساس ایفای نقش تأثیرگذار در سرنوشت خود، پذیرش تفاوتهای عقیدتی، امکان استفاده مطلوب از تکنولوژی روز جهانی در تمام ساحات زندگی، امکان نقد مدیریت جامعه، ایجاد فرصتهای برابر برای ارتباط با مردم سایر کشورها و امکان سفر به کشورهای مختلف، ایجاد بستری برای کسب مال حلال و از همه مهمتر ارتباط دوستانه و نقادانه با حاکمیتی که مردم را ولی نعمت خود در عمل بداند و بخواند.
با مسدود شدن امکان داشتن امید برای تحقق موارد فوق، بیراهه ای به نام وطنگریزی و بی تفاوتی اجتماعی رخ خواهد داد که وجود مملکت محروسهای به نام ایران را در آینده تهدید خواهد کرد و تجزیه و آشوب تنها یکی از عوارض این معضل خواهد بود.
انتهای پیام
ما هیچ وقت آقای دنیا بودیم اگر گستره قلمرو و گرفتن سرزمینهای مردم افتخار است چنگیز مغول و تیمور لنگ از ما مفتخر ترند.واقعیت این است که غیر از زکریای رازی ما انسان کاشف زیادی نداریم .در صنعت که هیچ دانشمندی نداریم در ریاضیات بعد از نیوتن و لایپنیز که شکل جدی به خود گرفت دانشمند نداریم فلیسوف نداریم .شاعر زیاد داریم که باعث افتخار و تثبیت زبان فارسی شد نیازی بهحکومت نژادی ملی هم نبود غنی شعر فارسی زبان فارسی را نگه داشته .