کاش کار از مرگ خرابتر نمیشد | بودن یا نبودن آرمان!
مهدی میرآبی، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده دربارهی ماجرای آرمان و غزاله نوشته است با این توضیح که «این تحلیلِ بیطرفانه را همان زمان در بحبوحهی اجرای حکم قصاص آرمان که بیش از دو سال است میگذرد نوشتم اما چاپ نشد». متن این یادداشت را در زیر میخوانید:
در طول سالهای متمادی، به ویژه یک دههی اخیر؛ جامعهی ما همواره با مشکلات و بحران های داخلی و خارجیِ عدیده ای مواجه بوده. در مقاطعی، عُمق این مشکلات به حدی بوده که از میزانِ ظرفیت و توان مردم هم گذشته است. معضلاتی که مردم در ایجادشان بی گناه و بی تقصیر بوده اند و علت آنها را باید در جای دیگری جستجو کرد!
در کنار این مصائب که متأسفانه همیشه فعال هستند، هر از گاهی یک مسئله خاص اجتماعی نظیر «صدور حکم قصاص» برای متهمانی که بعضاً جوان هستند و ناخواسته مرتکب قتل شده اند افکار عمومی را به شدت تحت تأثیر قرار می دهد و روحیه و نظم عاطفیِ جامعه را به هم می ریزد. جمع شدن، سرازیر شدن و در هم تنیده شدن این معضلات با هم، روحیه و روان مردم را زیر فشار و سنگینیِ خود له می کند. قرار گرفتن طرف های درگیر و پیگیر در این (وضعیتِ قرمزِ دردناک) که چیزی غیر از استرس و کابوس نیست در ادامه گره می خورد به خاطره ای دهشتناک که سالیان سال بر روحیه ی بازماندگان تأثیر سوء می گذارد. و چون همه فرزندان یک ملت هستیم باهم و به درجات مختلف از درد و رنج این ضایعه در خود می لولیم.
ماجرای غزاله و آرمان که از شش سال پیش شروع شده است و جزئیات آن از همان زمان در روزنامه «شهروند» به اطلاع مردم رسیده است از همین جنس است. ماجرایی که قرار بود روز دوشنبه ی دو هفته ی پیش پرونده اش برای همیشه بسته شود. اما خانم شکوهی در یک اقدامی انسانی/ رحمانی فرصت دیگری برای متهم داد تا آنچه که شاید پنهان کرده و ناگفته گذاشته به زبان آورد تا بلکه از آلام و دردهای خانواده ی غزاله کمی کاسته شود.
به همراه همین تصمیم در صحبتهای خانم شکوهی نکاتِ تکان دهنده و قابل تأملی وجود دارد که بررسی و تحلیلشان ضروری است. او طرفِ صحبتش با هنرمندانِ سرشناسی است که در گذشته هم سابقه ی پیگیریهایی در همین خصوص داشته اند ولی از نوع برخورد، رفتار و قضاوتشان رنجیده است. او خطاب به پرستویی و دوستانش میگوید «آیا شما درد دل مرا شنیدید که این طور قضاوت کردید؟ چرا اول به حرف های من گوش ندادید و یک طرفه به قاضی رفتید؟!»
همان طور که از صحبتهای این مادر پیداست در چنین شرایطی اکثریت به قریب اتفاق در پیِ تلاش یک سویه برای جلب رضایت از اولیای دم هستند. به حدی که آنها در منگنه و فشار رسانه ای شدید قرار می گیرند. اقدام افراد مرجع یا همان الیتها اگر در این مقطعِ حساسْ سنجیده و شایسته نباشد نه تنها به رضایت ختم نمی شود بلکه تأثیر سوء دارد و موجبات ناراحتیِ بیشتر آنها را فراهم می آورد. اگر این چهره های مردمی و محبوب کمی زودتر از دقیقه ی نود وارد میدان شوند و تمام هم و غم خود را صرف رضایت گرفتن نکنند و ملاقات هایشان با این مادران از همان ابتدا و برای همدردی و شریک دانستن خود در غمشان باشد؛ رضایت اولیای دم حتی ممکن است زودتر از پای چوبه ی دار رقم بخورد. به مطلبی که خانم شکوهی می گوید «این همه سال کجا بودید؟!» باید خوب دقت کرد. این پدر و مادر شش سالِ آزگار در تنهایی و خلوتی خودشان دریایی از خون گریه کرده اند. از همان روزهای اول که قلبشان از پرپر شدن پارهی تنشان زخمی بود باید برای ترمیمش می شتافتیم و وجودشان را در آغوش می گرفتیم و دل و گونه و دست دردمندشان را می بوسیدیم. از این راه می توانیم به یک وحدت احساس مشترک دست پیدا کنیم. قلب مادران آن قدر پاک و زلال است که نمی تواند به راحتی قبول کند مادر دیگری بی فرزند باشد. به همین دلیل در آخرین لحظات با ضجه آرامش را از خداوند طلب کرد و اعدام را به تعویق انداخت. اما ای کاش ما هم او را مادر خود می دانستیم و حق فرزندی را به درستی ادا می کردیم. به بخش دیگر سخنان مادر غزاله خوب دقت کنید «حتی خانواده اش هم در این سالها یک بار به دیدن ما نیامدند» «… روزهای اولی که آرمان اعتراف کرد، خودم به عنوان بیمار به مطب دندانپزشکی مادر آرمان رفتم. نشستم تا نوبتم شود. بعد وارد اتاقش شدم و گفتم مادر غزاله ام. تا آن زمان مادرش یکبار هم به دیدن من نیامده بود. همان روز بود که مادرش به من گفت امکان ندارد پسرم قاتل باشد. من اشک مادر آرمان را تازه روز یکشنبه دیدم.»
مادر داغ دیده برای روشنیِ ابعاد قضیه خودش پیش قدم می شود و به دیدار مادر متهم می رود اما در آنجا با سد محکم «انکار» مواجه می شود با آنکه پسرش پیش تر «اعتراف» کرده است! به واقع مادرِ متهم از موضع برتر به قضیه می نگرد و با گفتن «امکان ندارد پسرم قاتل باشد» تلاش دارد جهت پرونده را به سمت و سوی دیگری هدایت کند تا راه برای سرپوش و پنهان کاری همچنان باز بماند. و تازه روز یکشنبه (روز قبل از اعدام) یادش می افتد که پسرش قاتل است و کار از وکیل و واسطه گذشته است! «روز یکشنبه که آرمان را به انفرادی بردند، مادرش بعد از سال ها به محل کار من آمد و اشک ریخت.»
خود را در موقعیت و طبقهی اجتماعیِ برتر قرار دادن و از این زاویه به موضوع نگاه کردن با این تصور که از کانال دیگری می شود گره کار را باز کرد مردود است و هرگز ستودنی نیست. این شکل برخوردها نشان می دهد که بعضی افراد چقدر از درون با خود فاصله دارند به عبارتی از شناخت و پیدا کردن خود عاجز مانده اند و عمری طولانی با کوله باری از تجربه و تحصیل هرگز نتوانسته به آدم ها کمک کند که در موقعیت های مختلف زندگی، (در آزمون های دشوار) خودشان باشند و رنگ نبازند.
جدال این دو زن در برخورد با موضوع قتل نشان می دهد چقدر با یکدیگر فاصله ی انسانیِ عمیقی دارند.
مادرِ غزاله در ادامه می گوید «خودم تلاش کردم. من مادرم. او هم اگر جان پسرش برایش مهم بود باید می آمد و بیشتر از این حرف ها تلاش می کرد.» بروز رفتارهای پسندیده و ناپسند در شرایط دشوار و سخت است که عزت و عظمت انسان ها را تعیین و تقسیم می کند. اگر مادر آرمان در مواجهه با این اتفاق موضعِ بی طرفی می گرفت و در یک اتحاد او را همیاری و همکاری می کرد به نتایج بهتری در حل این ماجرای مرموز می رسیدند. آنوقت اظهارات فرزندش (آرمان) به یک حرف نه چند حرف ختم می شد. بی سبب نیست که خانم شکوهی می گوید «… او هم اگر جان پسرش برایش مهم بود باید می آمد و بیشتر از این حرف ها تلاش می کرد.»
شکوه و فرزانگیِ آدم ها در این تناقض هاست که مشخص می شود. تناقض بین بردباری، مدارا و ملاطفت در برابر تکبر، سرسختی و جدلی. قرار گرفتن آدم ها در همین مسیر صعب العبور زندگی است که باعث می شود ساخته شوند و به کمال برسند و روح جلال و بزرگی را در وجود خود کشف کنند.
در پایان خانم شکوهی می گوید «هنگام اجرای حکم؛ پدر آرمان گریه کرد و گفت خیلی سخت است آدم بداند این آخرین دیدار با فرزندش است. بله، سخت است.اما سخت تر از آن، این است که پدر و مادر نتوانند برای آخرین بار صدای فرزندشان را بشنوند. من جسدی هم از بچه ام ندارم که حداقل سرمزارش بروم.»
به نظر کدام بدتر است؛ حالت معلق یا حالت قطعیت؟! کدام گروه از خانواده های قربانی رنج بیشتری می برند؟! بی گناهِ مفقود شده یا گناهکارِ مجازات شده؟!
شرایط مادری که نمی داند فرزندش چطور کشته شد، چه اندازه رنج برد و جسم بی جانش را تحویل نگرفت!. یا شرایط مادری که می داند فرزندش به علت خطایی مهلک (که منجر به گرفتن جان انسانی شده است) طبق قانون دارد مجازات می شود. سپس جسم بی جانش را هم می تواند تحویل بگیرد. پس آنها از این امتیاز برخوردارند تا مراسم بگیرند، تشییع کنند و طلب مغفرت کنند. قطعاً با داشتن این امتیاز از آلام و رنج هایشان هم کاسته می شود. در حالی که طرف مقابل در درد و رنج غوطه ور است. هم در سوگ مرگ است هم در سوز نبودِ پیکر. «کاش می گفت جسد دخترم کجاست. کاش یک تار مو می آوردند و می گفتند این برای غزاله است و همین برایم کافی بود.» سخن مادر غزاله به این معناست که کاش کار از مرگ بدتر نمی شد!
مرگ بغرنج است ولی مرگِ بدون پیکر بغرنجتر است. همین جا باید همگی سکوتِ مطلق کنیم و به حرف خانم شکوهی پی ببریم که گفت: «یک طرفه به قاضی نروید!»
اولی بی دلیلِ موجهْ حیاتش را از دست داده و دومی با دلیلِ موجهی که «منجر به قتل شده» حیاتش را از دست می دهد. پس خیلی بی انصافی و دور از ادب و اخلاق است که در مورد حَقِ تصمیم آنها بر اساس مَنیات خود داوری کنیم. حتی اگر تصمیم آنها برخلاف میل ما باشد!. با اینکه همه می دانیم اعدام علاوه بر جنبه ی اخلاقی اش که ضد بشری است؛ متأسفانه نتوانسته عامل بازدارنده ای در کاهش جرایمی از این قبیل باشد. در جامعه ای با پیشرفت ناهمگون فرهنگی و قرائتهای متفاوت از دین، برای تغییر حکم قصاص باید سطح آگاهیِ عمومی را بالا برد و گروه ها و نهادهای مردمی و مدنی تلاش های ریشه ای و مضاعفی انجام دهند تا جامعه این آمادگی را داشته باشد که با حذف قانون اعدام به آن واکنش مثبت نشان دهد.
حال و روز جامعه ی ما امروز به گونه ای است که همه همدردیم و در یک درد مشترک شریک. و به دلیل همان دردهاست که فرزندان این سرزمین رفته اند و مادران داغدار گشته اند. با وقوع حوادث دردناکی که آخرینش آبان ماه گذشته بود همه به حقانیتمان وحدت نظر داریم. می دانیم دل مادران زیادی به درد آمد و روح جمعیِ همه ی ما رخت اندوه بر تن کرد. در چنین شرایطی انسان ها دوست ندارند داغ فرزند دیگری را به مادری دیگر تحمیل کنند. یقین دارم در دراز مدت آرامش اولیای دم از رضایت و جلوگیری از ریختن خونی دیگر بسیار بیشتر از اجرای حکم قصاص خواهد بود. زیرا فطرت انسان ها با مهربانی، عطوفت و بخشندگی سازگاریِ بیشتری دارد تا انتقام، تلافی و عداوت.
انتهای پیام
قاتل پولدار باید ادب شه.
متن بسیار زیبا و منطقی است. ماجرای آرمان و غزاله را خوانده ام و خودم به همین نتیجه رسیدم که در متن فوق آمده است… حقا که سخن از زبان ما می گویی… ابتدا تصور میکردم شاید خیلی از وجدان و اخلاق و گذشت فاصله گرفته ام!!! که چنین نتیجه گرفته ام. با این متن یقینم حاصل، که منطق همین بوده است.
آرزو دارم مادر غزاله با همه رنج و مشقت و محنتش و داغ جگر گوشه بی مزارش!؟ باز گذشت کند. نمی دانم مادر غزاله چقدر به معاد اعتقاد دارد ولی یقین دارم این عمر دنیوی زودگذر است و به زودی آرمان در پیشگاه عدالت خدای متعال قرار خواهد گرفت و پدر و مادر غزاله نیز دخترشان را شادان در پیشگاه خدا خواهند یافت.
ای کاش می شد یک قبر نمادین برای غزاله در بهشت زهرا بنا کنند تا مادر غزاله هر از گاه خلوتش را با اشک هایش و توکل به خدایی که بخاطر عظمتش از اعدام گذشت کرده است، بر خاک! غزاله بریزد و تسکین بخشش باشد.
متاسفانه خانواده آرمان گوئیا به طبقه ای از جامعه تعلق دارند که بخاطر تحصیلات و ثروت و جایگاه تا حدی از متن عاطفه و احساس جامعه دور افتاده اند و الا چنین نمی شد.
نگارنده به یکی قومیت های ایران عزیز تعلق دارم. نسبت به برخی خرده فرهنگ های بومی خویش نقد داشتم ولی امروز فهمیدم که آن خرده فرهنگ ها چنان هم بی مناسبت نیستند… رسم بود وقتی کسی دیگری را می کشت، خانواده و طایفه قاتل بزرگی را میفرستادند به خانه مقتول که اجازه دهید در مراسم تشییع جنازه مقتول حاضر شویم و بر حسب مرسوم این درخواست با اکراه پذیرفته می شد و خانواده قاتل و کثیری از طایفه او با همراه داشتن مایحتاج ولیمه( پرسونه) با خضوع و سر افکند ی می رفتند و در مراسمات مقتول حاضر می شدند و قس علیهذا… یا قاتل را دست بسته بعد چهلم مقتول می بردند منزل مقتول و قرآنی وسط مجلس می نهادند و بزرگی از وراث مقتول درخواست می کردند که قاتل را به حق قرآن مجید ببخشند یا اعدامش کنند و مرسوم این بود که بخشیده می شد و قس علیهذا…
بله حتی در فرهنگ های سنتی هم جامعه به جایگاه و نقش تسکین بخش اعتراف به قتل توسط قاتل و همراهی اش با بازماندگان مقتول کاملا واقف بودند و سخت در عجبم چگونه خانواده تحصیلکرده و روشنفکر آرمان تا به این اندازه از این نقش ناآگاه بوده است و یا شاید تصور بر این داشته هر خونی را می شود به مدد وکیل و پول حل و فصل کرد و حتی پایمال نمود؟!.
و ای کاش مادر رنج دیده خون جگر غزاله از در بخشش از اعدام آرمان عبور کند و این بار خانواده آرمان گذشته را به تقدیم این بار اخلاق و انسانیت جبران کنند.
بنام پروردگار زیباییها به نظر من حرکتی که چند سالیست برای بخشش از اولیای دم توسط برخی چهره های مشهور آغاز شده نتیجه ای جز از بین رفتن قبح جنایت آنهم توسط شبه کودکان و شبه نوجوانان ندارد و متاسفانه مفهوم قصاص که مفهومی حیاتبخش است در جامعه اسلامی به طور غیر مستقیم مورد حمله قرار میگیرد ای کاش که پول مانع نادیده گرفتن کیفر یک جنایتکار جاهل بنام آرمان نشود.