خرید تور نوروزی

خودشیفتگی، بلایی شیطانی

بهروز مرادی، جامعه‌شناس دین، در کانال تلگرامی خود نوشت:

«از کودکی به آن‌ها می‌گویند “خوشگلم” و “چقدر خوشگلی!”
اخیراً مادرانی را می‌بینم که حتی برای پسربچه‌ها هم همین لفظ را به‌کار می‌برند.

توی تلویزیون هم برنامه‌ی کودک با صدای بلند از گروه کودکان می‌پرسد:
“کی از همه خوشگل‌تره؟”
و دسته‌ی بچه‌ها، دختر و پسر فریاد می‌زنند: “من، من.”

او بزرگتر می‌شود و این حس را پیدا می‌کند که خوشگلی بالاترین ارزش است که با آن محک می‌خورد و از طریق آن مورد ارزیابی و داوری قرار می‌گیرد و به میزانِ خوشگل‌بودن مورد توجه قرار می‌گیرد.

اینچنین است که هویتی صورت‌بنیان و ظاهرمحور پیدا می‌کند و احساسِ خودارزشمندی‌اش وابسته می‌شود به لب و دهان و چشم و ابرو و دماغ و گونه و فرم صورتش.

او بیشتر به روابطی جذب می‌شود که از خوشگلی او تعریف می‌کنند. او برده‌ی قیافه‌اش می‌شود و اسیر زبانی که از او تعریف می‌کند و دربند توجهاتی که به ظاهر او معطوف می‌شود.

مرتب در گوش او اهمیت خوشگلی را تکرار و معیار خوشگلی را فروکرده‌اند. او می‌آموزد که برای موردتوجه‌بودن، خوشگل‌بودن کافی‌ست. پس زندگی‌اش می‌شود پروژه‌ای برای خوشگل‌بودن و زیباماندن.
او در این راه همه‌ی سعی خود را به‌کار می‌برد و در این مسیر چه هزینه‌ها که صرف نمی‌کند.

اما چون هویت او بر درونِ پرورش‌یافته استوار نگردیده، از هرکس که تعریف و تمجید بکنند، او برآشفته می‌شود و به نفی او و قیافه‌ی او و حتی سایر ارزش‌های او می‌پردازد.

او بخیلِ معنوی هم می‌شود (مفهوم بخیلِ معنوی از بنده است)، یعنی اینکه نمی‌تواند خوبی و رشد دیگران را ببیند و ارزش‌های باطنی و شخصیتیِ دیگران را بپذیرد و تحمل کند. لاجرم حسادتیِ فعالیت‌یافته، واکنش‌های مسلط او را در مواجهه با ارزش‌ها و قابلیت‌ها و زیبایی‌های بیرون و درون دیگران رقم می‌زند.

همیشه به او گفته‌اند تو بهترینی، چون خوشگل‌ترینی! حتی اگر او دانشگاه برود و مدرک دانشگاهی بگیرد و یا در کلاسی معنوی و دینی شرکت کند، از آن کلاس‌ها جامه‌ای برای قامت هویتِ بخیل خود می‌دوزد تا از آن طریق به دیگران بگوید “من از دیگران بهترم و بهتر می‌دانم” و سعی بسیار می‌کند تا ثابت کند دیگران هیچ نمی‌دانند. او انرژی بسیاری صرف ستیزه با دیگران می‌کند تا مدل ذهنیِ خودبرتربینی‌اش را اثبات کند.

شاکله یا ساختار شخصیت‌اش وقت زیادی صرف می‌کند تا دیگران را نفی کند. او حتی عشق دیگران نسبت به خودش را پس می‌زند، چون در الگوی ذهنی‌اش این باورِ مخدوش نهادینه شده که دیگران عشق را نمی‌فهمند و خودش فقط همه‌ی چیزهای خوب را می‌فهمد. به‌همین‌خاطر است که تمایل بسیاری نشان می‌دهد به: تهاجم به دیگران و نفی دیگران و بدگویی راجع به دیگران و ندیدن دیگران و دیدن نقاط ضعف و ناکاستی دیگران.

در ادبیات قرآنی؛ در داستان خلقت، بویژه در آیات ٣٠ تا ٣٩ از سوره‌ی بقره چنین آمده که شیطان از تعظیم در مقابل آدم سرباز زد، چون جنس خودش را از آدم برتر می‌دید. شیطان ازجنسِ آتش‌بودنِ خودش را مایه‌ی برتری نسبت به آدم می‌داند که از جنس گِل است. تکیه‌ی احساسِ هویت او و معیار داوری‌اش در خصوص آدم بر ظاهر خودش و آدم استوار است. این ظاهربینی، او را خودبرترپندار نموده و او را به وادی کبر و عُجب درانداخته است.

شیطان نماد انسان‌های کبرورزِ خودشیفته‌ای است که از ظاهر خود در عُجب‌اند و تلاشی وافر انجام می‌دهند تا برتری خودشان را بر دیگران به اثبات برسانند. اینان همان آدمیانِ میان‌تهی، بسیار حرف‌زننده، بدگو، غیبت‌کن، کبرورز، خودشیفته و خودبرترپندارند که یا هویتی جسم‌بنیان دارند و یا دانسته‌های خود را به ابزاری برای نفی دیگران و اثبات برتری خود بر دیگران تبدیل می‌کنند.

اینان هرکجا که باشند و در هر سِمَتی که قرار بگیرند، اذیت و آزار بسیار متوجه دیگران می‌کنند و بوی کبر و منیّت و عُجب آنها فضایی برای دوستی با آنان باقی نمی‌گذارد.
نافروتنیِ آنان، دیگرانِ معنوی را از آنان دور می‌سازد.
ظاهرگرایان و ریاکاران و بیماران نفسانیِ شبیه خودشان، گِردِ آنان حلقه می‌زنند.
خودشیفتگیِ آنان، دیگران را ویران می‌کند، چون خودشان از درون ویران‌اند.
عُجب آن‌ها حتی می‌تواند خلقی را تباه و جامعه‌ای را ویران کند.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا