وقتی مرزها زیر پای علم مدفون خواهند شد | مهدی رزاقی طالقانی
مهدی رزاقی طالقانی، پژوهشگر مسائل اجتماعی، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است نوشت:
با ديدن شیای متعلق به تمدن ايراني، در موزه اروپايی، چه حسی خواهيد داشت؟ غارت يا تحسين؟
آیا حسی شبيه دريافت واكسن روسی، امریکایی، ایرانی یا چینی خواهید داشت كه در عين جذابيت، به عنوان يک انسان سپاسگزاریاتان را در برابر تلاش يك دانشمند همنوع در نقطهای از جهان كه خيلی هم مهم نيست كجاست، برخواهد انگیخت؟
یا فکر میکنید که کار، کارِ خارجیهاست و خودشان کرونا را ساختهاند و حالا هم با واکسن کاسبی میکنند و پولی که از بیت المال برای این واکسن خرج شده است، در حکم تاراج میهن است.
وقتي از يك تكنولوژی جهانی استفاده میكنيد كه حاصل تلاش مردمانی میليونها كيلومتر آنطرفتر است حس حسادت يا خودكوچکانگاری داريد يا نه حسی شبيه به اعتماد به نفس و ارزشمند بودن كه شما هم به عنوان ساکنی از این کره خاکی حق دارید از مزايای آن بهرهمند شوید؟
باید امیدوار بود که از دسته نخست باشید، چرا که این یک اصل است که يافتههای بشری نبايد به مرزهای يك كشور محدود شود و هیچ کس بر حسب تعلقش به جامعه بشری نبايد از هيچ دستاوردی محروم بماند؛ چه واکسن باشد، چه شی مکشوفهای که روایتگر تلاش پیشینیان برای بهبود و ارتقای زندگی بشری بوده است.
کتاب «من هم باستانشناس شدم» روایتگر تلاشی علمیست که مرز، جنسیت و مسائلی از این دست را نمیشناسد و راوی «تانیا گیرشمن» است.
تانيا به همراه همسر باستانشناسش «رومن گيرشمن»، باستانشناس سرشناس فرانسوی، در سال ١٣١٠ به ايران آمدند و طی سی و پنج سال كاوشگری در شهرهای مختلف ايران، از اعماق زمين، شهرها و تمدنهای تاريخی مدفونشده را بيرون كشيدند و به جهان نشان دادند كه ايران بدوی و واپسمانده سالهای انتهاییِ دوره قاجار و ابتدای دوره پهلویها، روزگاري ايرانشهر بزرگ و سرزمين تمدنها و آرمانشهر بشری بوده است.
«من هم باستانشناس شدم» خاطرات تانيا گيرشمن است و شرح رويدادهای زندگي روزمره و لایههای پنهان كاوشهای سی و پنج ساله گيرشمن و همكارانش در نهاوند، همدان، كاشان، بيشاپور، شوش، جغازنبيل، بردنشانده، خارك، سرمسجد را نمایان میکند، شرح ماجراهایی که زندگی این زوج را در ایران، افغانستان، عراق، فلسطين، سوريه امروز، مصر و فرانسه در بر میگیرد.
تانيای روسي-فرانسوی دندانپزشک بود كه در مطب خود با رومن باستانشناس آشنا شد و و همين آشنايي و وصلت و سفر به ايران به او فرصت باستانشناس شدن داد. تانیا در سال ۱۳۱۱ خورشيدی تصميم میگيرد همراه همسرش، كه از سال ۱۳۱۰ كاوشهای باستانشناختیاش را آغاز كرده بود، مسافر ایران شود:
«هرچه پول داشتيم و تهمانده پساندازمان را جمع كرديم تا بتوانيم خرج سفر را فراهم كنيم. نخستينبار بود كه از فرانسه خارج میشدم و اين پرسش برايم مطرح بود كه چه ماجراهايی در انتظارم هستند.»
كتاب «من هم باستانشناس شدم» حاصل توصيفات سی و پنج سال زندگی در ايرانیست كه او در بدو ورود اينگونه تعریفش میكرد:
«من وارد ایران شده بودم. ایران اسرارآمیز و دوردست، سرزمین شهرزاد، علاالدین و چراغ جادو. آیا میتوانستم شاهزاده خانمهای پرنیانپوش و غرق در جواهر و سنگهای قیمتی و سواران با لباسهای زربفت مجهز به شمشیرهای جواهرنشان را که در کودکی خوابشان را دیده بودم، ملاقات کنم؟»
او در اين سفر در كنار رومن به ثبت، بازسازی، ترمیم اشیاء، تایپ گزارش، طراحی و عکاسی از بناها و اشیاء و حتی در آوردن برخی اشیا از زیر خاک، تأمین رفاه و پشتیبانی از همسر و هیاتهای باستانشناسی همکار، پذیرایی از دوستان و ارتشیان و سیاستمداران و نمایندگان نهادهای بینالمللی و مراکز علمی و شاهان و رؤسای جمهور و وزیران و غیره میپرداخت.
اگر ميخواهيد مهمترين كاووش تانيا در ايران را بشناسيد، يكی از آنها بیرون آوردن زیگورات چغازنبیل و ديگری گورهای سلطنتی عيلامی از زیر خاک است.
گيرشمنها طبق قراردادی كه فرانسویها با دولت ايران داشتند، نيمي از اشيای يافتشده را به دولت ایران تحویل دادند و نيم ديگر را به موزههای فرانسوی ارسال میكردند. آن چه به فرانسه ارسال شد با شکل و ترتيبی مثالزدنی در موزه لوور به نمايش جهانيان درآمد و تمدن ايرانی مجددا تحسين شد و آن چه به دولت ايران تحويل داده شد در رژيم پهلوی و جمهوری اسلامی هيچگاه مورد توجه قرار نگرفت و با همان بستهبندی گيرشمنها در دهه چهل در زيرزمين موزه ايران باستان مُهر و مومشده قرار گرفت؛ باید آرزو کرد کاش گیرشمن آنها را هم با خود برده بود تا به این ترتیب باعث حفظ و ماندگاریاشان میشد. نوعِ نگاه حکومت و شاید جامعه ایرانی را به آثار و اشیای باستانی و مکشوفه در این روایت از تانیا گیرشمن میتوان دریافت:
«پس از صرف نهار آقایان -شخصیتهای مهم کاشان- را به طرف موزهامان هدایت کردیم، یعنی به سمت همه اشیائی که طی حفاریها یافته بودیم؛ از میان آن اشیاء میتوانم به شمشیر فوقالعادهای از جنس برنز اشاره کنم که اگرچه زنگ زده بود ولی سالم بیرون آمده بود. فرماندار شمشیر را در دست گرفت تا تیزی لبهاش را بیازماید. در یک چشم بههمزدن و در سه حرکت، در برابر بهت و تأسف عمیق ما، شمشیر تکه تکه شد. فرماندار زیر لب به یکی از همراهانش گفت: «به چه دليل اين فرنگیها برای اين اشيای پوسيده اين همه پول تلف میكنند؟ در حالي كه در بازار بسيار زيباتر و نوتر از آنها را میتوان پيدا کرد».»
باستانشناسانی كه در ايران حفاری كردهاند در ميان عدهای عوام به خيانت هم متهم شدهاند اما اگر رومن و تانياها كه چهار دهه از عمر خود را گاه محروم از ابتداییترین امکانات زندگی، با تحمل سختیهایی که بخشی از آنها در کتاب حاضر آمده است، نبودند ما امروز چه داشتیم؟ ما شايد بیخبر از اين گنجهای فرهنگی روی آنها مسكن مهر میساختيم و مهمتر اینکه با آنچه گیرشمن و همکاران او از زیر هزاران خروار خاک بیرون آوردند و سهم ما شد، چه کردهایم؟
از دشواریهایی که تانیا در این کتاب به آنها اشاره دارد مجادلههای بیپایانیست که او و همسرش با کارگران و افرادی دارند که صلاحیت برخورد با اشیای باستانی را ندارند. با كارگرانی است كه بیشتر اوقات «از زيرِ كار در رو» هستند، يا آنهايی كه به دنبال منفعت بیشتر میتوانند آسیب بزرگی به عملیات حفر بزنند و حتی بازديدكنندگان بلندپايهای که مدام در رفت و آمدند، بعضیهایشان به اصرار میخواهند همه قسمتهای حفاریشده را ببينند و وقتی چنين اجازهای به آنها داده نميشود، قهر ميكنند و غر ميزنند كه: «فرنگیها اين بنا را اشغال كردهاند و فكر میكنند ارث پدرشان است». يا به زور متوسل میشوند و میخواهند هر طور است، وارد قلعه شوند.
از سختي زندگی تانيا در ايران همين بس كه حفاریها در سال ۱۳۱۱ شروع شد و آنها بیست و سه سال بعد بود که صاحب یک دستگاه یخچال، آن هم از نوع نفتیاش، شدند و در سال ۱۳۴۳ بود که به قلعه شوش، محل زندگیاشان، برق داده شد و این یعنی سی و دو سال زندگی در بیابان زیر نور چراغهای نفتی.
كتاب خاطرات تانيا تاريخ سی ساله اجتماعی ايران هم است و او در این کتاب نکات ریز و درشت اخلاق و رفتار ایرانیان هفتاد-هشتاد سال پیش را به نمایش میگذارد؛ مثل سوءاستفاده از موقعیتها به هنگام روبهرو شدن با یک خارجی و این که کالایی را به او گرانتر بفروشند و یا کمکاری و از کار گریختن و شگردهای گوناگون برای ارائه کارِ کمتر و گرفتن مزد بیشتر و غیره.
همچنین در این کتاب خاطرات نویسنده از مراسم ایرانیان از قبیل عروسی و میهمانی و غیره هم آمده است. برای آنها که دوست دارند نمونهای از پشتکار و جدیت هوشمندانه فرنگیها و نیز منش و روحیه و رفتار ایرانیان چند دهه قبل را ببینند، این کتاب مناسب به نظر میرسد. «من هم باستانشناس» شدم روایت علم و مشخصاً علم باستانشناسی است که، فارغ از مرزها و رنگها، به دنبال کشف و ثبت تاریخ تلاشهای بشر است تا آیندگان بدانند که بشر چه مسیر سختی را پیموده است تا به قدرت و نفوذ امروز دست یابد. فرقی نمیکند یک ایرانی در کلمبیا دست به کاووش بزند یا یک فرانسوی در ایران برای یافتن شیای باستانی دست به حفاری بزند، آنچه قابل تقدیر است، تلاش است.
کتاب «من هم باستانشناس شدم» خاطرات تانیا گیرشمن (۱۳۱۱ـ۱۳۴۶خورشیدی) كه در سانسور نشدن بخشهايی از آن مخاطب انگشت به دهان خواهد ماند، با ترجمه فوقالعاده «فیروزه دیلمقانی» از انتشارات مؤسسه بنیاد فرهنگ کاشان خواندنی و آموختنیست.
انتهای پیام