مصطفی ملکیان: فلسفهورزی یگانه راه از میان برداشتن شرور ذهنی و فکری است
پارسا زمانی، انصاف نیوز: مصطفی ملکیان، روشنفکر و فلسفهورز ایرانی میگوید:«فقط و فقط با فلسفهورزی است که شهروندان از شرور ذهنی و فکری رهایی و آزادی مییابند». او اعتقاد دارد تا زمانی که شرور ذهنی و فکری دامنگیر انسان است از دست مشکلات اجتماعی رهایی نداریم و با آنها دست به گریبانیم؛ یگانه راه از بین بردن این شرور هم فلسفهورزی است.
18 نوامبر روز جهانی فلسفه بود و به همین مناسبت انصافنیوز بر آن شد تا با مصطفی ملکیان روشنفکر و فلسفهورز برجستهی ایرانی گفتگویی با موضوع«اخلاق در دوران بحرانهای اجتماعی» ترتیب دهد. در این گفتگو که بهصورت مکتوب با آقای ملکیان انجام شده است به مسوولیت روشنفکر در زمانهی بحرانهای اجتماعی، اثرگذاری بحرانهای اجتماعی بر زندگی شخصی افراد و نهاد ازدواج، معنابخشی به زندگی در دوران بحرانهای اجتماعی و مسالهی جنجالی حجاب پرداخته شده که خود به صورتی از یک بحران اجتماعی بین افراد جامعه بدل شده است.
ملکیان در بخشی اول گفتگوی خود، شش وظیفهی اخلاقی برای فلسفهورزِ روشنفکر برمیشمارد و با اشاره به رهایی بخشی فلسفهورزی و نه فلسفهدانی میگوید:«رهاییبخشی و آزادسازی هنرِ فلسفهورزی است نه فلسفهدانی. بیشمار اند فلسفهدانهایی که مکتوبات فلسفی را میخوانند، یاد میگیرند، و یاد میدهند، مقالات، رسالهها، و کتب فلسفی مینویسند و نشر میدهند، آثارِ بزرگِ فلسفیِ دیگران را شرح و تفسیر و تحلیل و حتی نقد میکنند، از طریق فلسفهدانی به نام و نان میرسند و عنوان و لقب کسب میکنند و به ثروت، شهرت، احترام و حتی قدرتِ سیاسی دسترس مییابند، ولی سرِ سوزنی فلسفهورزی نمیدانند و نمیخواهند و نمیکنند و خودشان در چنگِ کمابیش همهی شرورِ ذهنی و فکریای که ذکر کردم گرفتار اند».
ملکیان دربارهی اینکه آیا از سمتِ حوزههای علوم دینی هم میتوان انتظارِ ارایهیِ راهحلّی اخلاقی برای مسالهی حجاب داشت یا نه هم پاسخ منفی میدهد و همینطور به وجود راهحلی که طرفهای درگیر در این مساله را راضی کند اعتقادی ندارد.
گفتگوی انصافنیوز با مصطفی ملکیان در ادامه میآید:
انصافنیوز: در زمانهی بحرانهای اجتماعی که مشکلات و دردهایی به جامعه تحمیل میشود و متعاقبا مسوولیتهایی را هم برای اعضای آن جامعه بهوجود میآورد، مسوولیت اخلاقی شهروندان و همینطور روشنفکران در مواجهه با این وضعیت چیست؟ مشخصا مسوولیت روشنفکران و فلسفهورزان ایرانی در این وضعیت چیست؟ و کنشهای اخلاقی ما چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی با پیگیری چه نوع هدف و غایتی باید صورت بگیرد؟
مصطفی ملکیان: شما هم از مسوولیتِ اخلاقیِ شهروندانِ جامعهی ایرانِ کنونی میپرسید، هم از مسوولیتِ اخلاقیِ روشنفکران این جامعه، و هم از مسوولیتِ اخلاقیِ فلسفهورزانِ جامعه. به نظر میرسد که هم برای اینکه دامنِ سخن بیش از حدِّ مقدور در این گفتگو گسترده نشود و هم برای اینکه گفتگو مناسبتاش با روزِ جهانیِ فلسفه را حفظ کند، پرسشمان را منحصر کنیم به مسوولیتِ اخلاقیِ فلسفهورزانِ ایرانیای که برای خود، شان روشنفکری نیز قائل اند(چون میشود که فلسفهورزی برای خود منزلتِ روشنفکری نشناسد و خود را فقط فیلسوف بخواهد و بداند).
میتوان گفت که وظیفهی اخلاقی فلسفهورزِ روشنفکر، در جامعهیِ کنونیِ ما در شش فقره خلاصهشدنی است:
- همهی فعالیتها و جدّ و جهدهای فلسفی خود را به مسایلِ نظری و مشکلاتِ عملی جامعه معطوف کند. برای نیل به این هدف باید؛ اولا، با تیزبینی و ژرفنگریِ هرچه بیشتر، مسایلِ نظری و مشکلاتِ عملیِ جامعه را تشخیص دهد تا مبادا بجای مسایل و مشکلاتِ واقعیِ جامعه، به مسالهنماها و مشکلنماها بپردازد و در دامِ آنها گرفتار آید و، ثانیا، هدفِ خود را حلِّ مسایلِ واقعی و رفعِ مشکلاتِ واقعی قرار دهد، نه چاپ کردنِ مقالاتِ هرچه بیشتر در نشریّاتِ علمی-پژوهشی و نشر دادن کتابهای هرچه پرشمارتر. اقتضاءِ شفقت به حالِ خلق و دغدغهیِ کار و بار و حال و روزِ مردم این است که اندیشهیِ نان و نام به کناری نهاده شود و کمک و خدمت به انسانها جانشینِ ثروتطلبی، شهرتجویی و قدرتخواهی شود.
- تا آنجا که در توانِ او است به شهروندانِ جامعهاش فلسفهورزی بیاموزد، یعنی عقلانیت، استدلالگرایی، و دلیلجویی. فقط و فقط با فلسفهورزی است که شهروندان از شرورِ فکری و ذهنی رهایی و آزادی مییابند. یعنی از القاءپذیری، تلقینپذیری، تقلید، تعبّد، تبعیت از افکارِ عمومی، همرنگی با جماعت، پیروی از مدهای فکری، شیفتگی نسبت به بهاصطلاح بزرگانِ جامعه، مریدی و مرادی، تعصب، جزم و جمود، پیشداوری، بیمدارایی، آرزواندیشی، خرافهپرستی، و از همه مهمتر خودشیفتگی. فلسفهورزی یعنی همان عقلانیت، استدلالگرایی، و دلیلجویی، همان کیمیای یگانه است که به مسِ وجودِ هر انسانی بخورد او را یکسره متحوّل و متبدّل میکند و همهی این شرورِ فکری و ذهنی را که مادرِ همهی مشکلاتِ اجتماعی اند ریشهکن میسازد. میخواهم بگویم-و بهتر است که تصریح کنم-که تا شرورِ ذهنی و فکری دامنِ ما، آدمیان، را گرفته اند از دستِ مشکلاتِ اجتماعی و عینی رهایی نمیتوانیم داشت؛ یگانه راهِ از میان برداشتنِ این شرور ذهنی و فکری، فلسفهورزی است.
البته این رهاییبخشی و آزادسازی هنرِ فلسفهورزی است نه فلسفهدانی. بیشمار اند فلسفهدانهایی که مکتوبات فلسفی را میخوانند، یاد میگیرند، و یاد میدهند، مقالات، رسالهها، و کتب فلسفی مینویسند و نشر میدهند، آثارِ بزرگِ فلسفیِ دیگران را شرح و تفسیر و تحلیل و حتی نقد میکنند، از طریق فلسفهدانی به نام و نان میرسند و عنوان و لقب کسب میکنند و به ثروت، شهرت، احترام و حتی قدرتِ سیاسی دسترس مییابند، ولی سرِ سوزنی فلسفهورزی نمیدانند و نمیخواهند و نمیکنند و خودشان در چنگِ کمابیش همهی شرورِ ذهنی و فکریای که ذکر کردم گرفتار اند. بنابراین، آنچه درجهیِ اولِ اهمیت را دارد، تعلیم و تربیتِ شهروندان برای فلسفهورزی است. تصور کنید جامعهای را که اکثرِ اعضای آن رفتار عقلانی دارند، جز پشتوانهی استدلال سخن نمیگویند و قلم را بر کاغذ نمیگردانند و از هرکس که از آنان اطاعت خواست دلیل میخواهند و بِجِدّ معتقد اند که هرگز گویندهی یک سخن نمیتواند جای خالی دلیل آن سخن را پر کند. چنین جامعهای به آن شرور و آفاتِ ذهنی و فکری دچار خواهد شد و، در نتیجه، دستخوشِ آن مشکلاتِ عینی و اجتماعی خواهد بود؟
3. تا آنجا که میتواند تک آواییِ فرهنگی را در جامعه از میان بردارد، یعنی به شهروندان تعلیم دهد و تفهیم کند که، در عالمِ انسانی و در حیاتِ اجتماعی، هیچ موضوعی نیست که جنبهها و وجوهِ عدیدهای نداشته باشد و از منظرهای مختلف و متفاوتی نتوان به آن نظر کرد؛ هیچ مسالهی نظریای نیست که فقط یک راهحل داشته باشد، و هیچ مشکل عملیای نیست که راهِ رفعِ آن منحصر در یک راه باشد. باید جنبهها و وجوهِ عدیدهیِ هر موضوع را ببینیم و برای این دیدن باید از مناظرِ گونهگون به هر یک از آن جنبهها و وجوه چشم بدوزیم. بهترین راهحل هر مساله آن نیست که دست بر قضاء، و به سبب اینکه تختهبندِ این زمان، این مکان، این جامعه، این تاریخ، این سنت، و این فرهنگ ایم، در اختیار داریم؛ بل، بهترین راهحل آن است که در مصافِّ همهی راهحلهایی که بشر تا کنون به آنها دست یافته است پیروز از کار درآید؛ و حتی پیروزی این راهحل نیز همیشگی نیست و فقط تا اطلاعِ ثانوی است، یعنی تا وقتی که راهحلِ جدیدی کشف یا ابداع نشده است. عین این سخن در بابِ راهِ رفع هر مشکل نیز صدق میکند.
از تک آواییِ فرهنگی تا خودکامگی، استبداد، و تمامیتخواهی سیاسی راهی نیست و، بنابراین، آب را از سرِ چشمه باید بست.
بجا است که، در همین جا، یادآور شوم که عقیده به چند آواییِ فرهنگی و تکثرگراییِ معرفتی، هرگز، لزوما شکاکیت، لاادریگری، نسبیانگاری، و هیچانگاری را در پی ندارد.
4. در هرجا که مصالح مردم با خوشآیندهاشان تعارض دارند، به حکمِ نیکخواهی و شفقتورزی، مصالحشان را بر خوشآیندهاشان ترجیح دهد و دومی را فدای اولی کند. تعارضِ مصالحِ مردم با خوشآیندهایِ آنان، در واقع، تعارضِ نیازهایِ آنان با خواستههاشان است. مقتضای شفقت و عشق به هرکس این است که تا زمانی که مصلحت و نیازِ او با خوشآیند و خواستهاش هماهنگ و همسو است جدّ و جهد کنیم تا او به هر دو دست یابد؛ ولی، زمانی که مصلحت و نیازش در جهتی است و خوشآیند و خواستهاش در جهتی دیگر، جانبِ مصلحت و نیاز اش را بگیریم و خوشآیند و خواستهاش را فرو گذاریم.
ناگفته نگذارم که تشخیصِ مصالح و نیازهای مردم را هرگز نباید از ایدئولوژیها خواست. مرجعیت، در این تشخیص، فقط از آنِ آخرین دستآوردهایِ علمی، فلسفی، و تاریخی است.
نقد فرهنگی مردم اگرچه خوشآیندشان نباشد به مصلحتشان است
مهمترین مصداق این وظیفهیِ اخلاقیِ فلسفهورزانِ روشنفکر، نقدِ فرهنگیِ مردم است؛ و مرادم از «نقدِ فرهنگیِ مردم» فقط اینست که اگر مردم باورها، احساسات و عواطف، و خواستههایی نادرست دارند از نشان دادن این نادرستی غفلت یا تغافل نشود. مردم هم ممکن است، بهجای باورهای صادق، باورهای کاذب داشته باشند، هم ممکن است، بهجای احساسات و عواطفِ بهجا، احساسات و عواطف نابجا داشته باشند، و هم ممکن است بهجای خواستههای معقول، خواستههای نامعقول داشته باشند. وظیفهی اخلاقی، در این موارد، اینست که فقط با استفاده از نیرویِ باوراننده، یعنی نیروی استدلال، و نه با توسل به هیچ چیز دیگری، کذبِ باورهای کاذب، نابجایی احساسات و عواطفِِ نابجا، و نامعقولیِ خواستههای نامعقول نشان داده شود. و این کار، علی رغمِ ضرورتِ انکارناپذیری که دارد، بسا که به مذاقِ مردم خوش نیاید و خوشآیندشان نباشد؛ اما صد البته، به مصلحتشان است.
5. دعاوی نادرست، ادعاهای بیدلیل، مغلطهافکنیها، و فریبکاریهای رسانههای جمعی را برملا سازد. همهی آدمیان از یک درجه از عمقِ فهم و قدرتِ تفکر برخوردار نیستند و بسا که عمقِ فهم و قدرتِ تفکرِ کسانی برای کشفِ دعاویِ نادرست، ادعاهای بیدلیل، مغلطهافکنیها، و فریبکاریها کفایت نکنند و آن کسان، به مقتضای همین عجز و قصور، ملعبه و آلتِ دستِ سوءاستفادهکنندگان، که در میانِ صاحبانِ قدرتِ سیاسی، قدرتِ اقتصادی و قدرتِ فرهنگی کم نیستند، واقع شوند. وظیفهیِ فلسفهورزِ روشنفکر این است که، با پرتوافکنی بر این غلطاندازیها و گمراهسازیها، جلوی سوءاستفادهها را بگیرد.
6. برای مثمر ثمر واقع شدن همهی این اداءِ وظیفهها، به زبانی آسانیاب، زودیاب، و روشن بگوید و بنویسد. استفاده از زبانِ فنی و حرفهای فیلسوفان و متفکران و عالمان، زبانوارهها، زبانهای رمزی، تعابیرِ نامفهوم، تعابیرِ مبهم، و تعابیر دارای ایهام و چند پهلویی، در این حوزه، نه فقط هنر نیست، بل، نقضِ غرض است. چون بیشترِ شهروندان جامعه، فیلسوف و آشنا به الفاظ و مصطلحاتِ رایج در میان فلاسفه نیستند، آن چه، در این جا اهمیتِ درجه اول دارد قدرت تفهیمی زبان است. بنابراین باید آنچه باید گفته شود به سادهترین صورت گفته شود. البته این سادهگویی حدّی دارد که اگر از آن حد در گذرد، اصلِ مطلب و اصالت رای از کف میرود. به تعبیرِ منسوب به آینشتاین:«تا میتوانی ساده بگو اما نه سادهتر». جای درد و دریغ است که آراء و نظراتی صادق، عمیق، نغز و پر مغز که میتوانند زندگیهای فردی، جمعی و اجتماعی انسانها را خوبتر، خوشتر، و ارزشمندتر کنند، گاه به صورتی چنان پیچیده و پیچاننده بیان میشوند که به هیچ کاری نمیآیند جز فضلفروشی و معرفتتراشی و جلوهگری و خودفروشیِ شخصِ گوینده یا نویسنده.
ایستادگی در برابر دگرگونی در ساختار و کارکرد ازدواج و خانواده، علت عمدهی افزایش میزان اختلافات خانوادگی و طلاق است
انصافنیوز: در دوران بحرانهای اجتماعی وجوهِ شخصیِ زندگی افراد دستخوش تغییراتی میشود و از این بحرانها اثر میپذیرد. مشخصا در مسالهی زیست جنسی افراد و مسالهی ازدواج که تحت تاثیر بحرانهای اجتماعی قرار میگیرد، اصولا میتوان نسخهی مطلوبی برای پاسخ به آن پیدا کرد؟
مصطفی ملکیان: واقعیت این است که، امروزه، اولا نیازهایی که انسانها برای برآوردن آنها به ازدواج روی میآورند، دقیقا همان نیازهایی نیستند که پیشنیان را به ازدواج سوق میدادند؛ ثانیا، اختیارات و مسوولیتها یا، به تعبیر، دیگر حقوق و تکالیفی که هر یک از دو شریکِ زندگی، به موجبِ قراردادِ ازدواج، کسب میکنند و بر عهده میگیرند با آنچه زنان و مردانِ پیشین کسب میکردند و بر عهده میگرفتند تفاوتهایی دارند؛ ثالثا، به یمنِ مطالعات و تحقیقاتِ روان شناسان، چه در حوزهی روانشناسیِ فردی و چه در حوزهی روانشناسیِ اجتماعی، که روانشناسیِ خانواده یکی از شاخههای آن است، معلوم شده است که التزام به بسیاری از چیزهایی که حقوق، دین و مذهب، آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعی در قدیم از زنان و شوهران مطالبه میکردند فراتر از حدِّ وسع و قدرتِ جسمانی، ذهنی، و روانی زنان و شوهران است؛ و رابعا، عقلانیتِ جدید، اخلاقِ جهانی، و حقوقِ بشر بسیاری از حقوق(مخصوصا حقوق مردان) و تکالیف(بویژه تکالیف زنان) ای را که قدما از زنان و شوهران مطالبه میکردند روا نمیدارند و به آنها حکم نمیکنند. به اقتضاءِ این چهار عامل، ساختار و کارکردِ نهادِ ازدواج و خانواده دیگر نمیتوانند به صورت و سیرتِ قبل بمانند و باید تن به دگرگونی دهند.
علتِ عمدهیِ افزایشِ میزانِ اختلافاتِ خانوادگی و طلاق، در ایرانِ امروز و جوامع شبیه جامعهیِ ایران همین است که ما در برابرِ هر گونه دگرگونی در ساختار و کارکردِ ازدواج و خانواده ایستادگی میکنیم و حال آنکه مردان و زنانی که در چهارچوبِ ازدواج و خانواده قرارشان میدهیم خود دستخوشِ تغییراتِ بسیار شده اند-تغییراتی که مقتضی تغییرِ ساختار و کارکردِ ازدواج و خانواده اند. به تعبیر دیگر، شکستها و ناکامیهای مشهود در زندگیِ خانوادگی عمدتا معلولِ مقاومتِ نظامِ حقوقی، آموزههای دینی و مذهبی، و عرف و عادات و آداب و رسومِ اجتماعی در برابر پیشرفتهایِ بشر، در حوزههای علومِ انسانی، خاصه در حوزههای روانشناسی، جامعهشناسی، شاخههایی از فلسفه که در بابِ انسان سخن میگویند، علمِ اخلاق، و علمِ حقوق است. مادام که نظامِ حقوقی، آموزههای دینی و مذهبی، عرف و عادات و آداب و رسومِ اجتماعی خود را با این پیشرفتها تطبیق ندهند در بر همین پاشنه میچرخد و شاهدِ همین نابسامانیها در زندگیِ خانوادگی ایم و متحمّلِ درد و رنجها و مشکلات و مصائبِ ناشی از این نابسامانیها ایم.
به راهحلّی تلفیقی و التقاطی قائلام که حاصلاش نظامِ نظریِ معنابخش برای زندگی باشد
انصافنیوز: در بین برخی از مردم، بحرانِ بیمعناییِ زندگی ناشی از مسایل اجتماعی گسترده شده است. آیا میتوان نسخه ای کلاسیک برای مواجهه با درد و رنجهای بشری و معنابخشی به زندگی پیدا کرد که در این زمان به کار ما بیاید؟
مصطفی ملکیان: برای معنایابی زندگی، که نتیجهاش این خواهد بود که درد و رنجها را بیشتر و بهتر تحمل کنیم، البته، پیشنهادهای بسیاری از سوی متفکران، اعمّ از فیلسوفان، عارفان، الاهیدانان، و عالمانِ علومِ انسانی ارایه شده اند. به گمانِ من، برخی از این پیشنهادها پذیرفتنیتر از بقیه اند؛ یعنی از خردپذیری و اقناعکنندگیِ بیشتر برخوردار اند، مانند آموزههای بودا، لائودزه، رواقیان، و اسپینوزا؛ ولی، هیچ یک از آنها بهکلّی بینیاز از دیگرها نیست و باید به مَدَدِ این دیگرها تکمیل و تعمیق شود. از این رو، کمالِ مطلوب این است که آمیزهای فاقدِ هرگونه تناقض، تضاد، و تعارض از این پیشنهادها فراهم آید؛ و البته، این فراهمآوریِ نقاطِ قوتِ همهی این آموزهها و نظامبخشی به آنها کارِ خُردی نیست که از عهدهی هر کسی برآید. میخواهم بگویم که من به راهحلّی تلفیقی و التقاطی قائلام که حاصلاش نظامِ نظریِ معنابخشی باشد که هر جزئی از آن از مکتب، مسلک، مشرب، و مرامی اخذ و اقتباس شده باشند.
اخلاقِ عقلانی دربارهی طرز پوشش زن و مرد هیچ قاعده و حکمی ندارد
انصافنیوز: بهنظر شما، در مسالهی پوشش که اکنون به اختلافی مهم در سطح جامعه تبدیل شده است، آیا میتوان به راه حلی اخلاقی رسید که طرفهای درگیر در این بحران را به نحوی راضی کند؟ آیا از دل گفتمان فقهی و در کل از سمت حوزه میتوان انتظار ارائهی راهکاری اخلاقی در حل این مشکل داشت؟
مصطفی ملکیان: اخلاقِ عقلی و عقلانی دربارهی طرزِ پوششِ زن و مرد هیچ قاعده و حکمی ندارد، چنانکه دربارهی طرزِ غذا خوردن، مسکن ساختن، خوابیدن، ورزش کردن، استراحت کردن، سفر کردن و تفرّج و تفریح کردن قاعده و حکمی ندارد. در این اخلاق، مبنای همهی قواعد و احکام، نخست، عدالت، سپس، شفقت، آنگاه عشق، و سرانجام، نفیِ انانیّت است. نه عدالت اقتضاءِ طرزِ پوششِ خاصی دارد، نه شفقت، نه عشق، و نه نفیِ انانیّت.
در واقع، نحوهی لباس پوشیدن جزوِ آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعیِ هر جامعه و گروهِ اجتماعی است؛ و ناگفته پیدا است که آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعی با سرعتِ کم یا بیش در معرضِ دگرگونی اند. وانگهی، عدول از آداب و رسوم و عرف و عاداتِ اجتماعی جرم و جنایت نیست.
و اما فقهِ اسلامی؛ واقعیت این است که از متن قرآن و احادیثِ معتبر وجوبِ حجاب قابل استخراج و استنتاج نیست. به تعبیر دیگر، هیچ فقیهی نمیتواند با استناد به قرآن و حدیث وجوبِ شرعیِ رعایتِ حجاب را اثبات کند. اینکه چرا عمومِ فقیهان، بدون در اختیار داشتنِ مستندِ نقلی و شرعی(چه رسد به عقلی و منطقی) به وجوبِ حجاب فتوا داده اند سوالی است که باید با خودشان در میان گذاشت. افزون بر این، به فرض اینکه-و این فرضی است کاملا خلافِ واقع- حجاب وجوبِ شرعی داشته باشد و عدمِ رعایتِ حجاب، گناهِ دینی و مذهبی محسوب شود، باز جای این سوال هست که مگر هر گناهِ دینی و مذهبی کیفرِ اینجهانی و حقوقی نیز دارد؟ چگونه اثبات میشود که عدمِ رعایتِ حجاب از زمرهی گناهانی است که افرون بر عقوبتِ اخروی، کیفرِ دنیوی و حقوقی و قانونی هم دارند؟ مگر دروغگویی، غیبت، تهمت، تزویر و ریا، مکر و خدعه، عُجب و کبر، سخنچینی، حسد، طمع، بخل، و بسیاری دیگر از این قبیل، گناهِ دینی و مذهبی محسوب نمیشوند؟ کدام یک از اینها علاوه بر عذابِ اخروی، عقابِ دنیوی هم دارند؟
به واقع، به حکمِ همین فقهِ اسلامی نیز، همهی گناهان مستوجبِ عذابِ اخروی اند؛ ولی، فقط برخی از آنها کیفرِ اینجهانی را نیز ایجاب میکنند. به استنادِ چه سندِ دینی و مذهبی عدمِ رعایتِ حجاب حتی به فرضِ اینکه گناه باشد، مستوجبِ کیفرِ حقوقی و قانونی است؟ از این گذشته، رعایتِ حجاب، به فرضِ(غیرواقعِ) وجوبِ شرعی فقط بر زنی واجب است که ادعای مسلمانی داشته باشد. زنی که ادعای مسلمانی ندارد چرا مشمولِ این حکم واقع شود؟
میپرسید که آیا از سمتِ حوزههای علومِ دینیّه میتوان انتظارِ ارایهیِ راهحلّی اخلاقی برای این مساله داشت یا نه. پاسخِ شخصِ من این است: نه. توضیحِ این جوابِ منفی در حوصلهی این گفتگو نیست. بماند برای مجال و فرصتی دیگر. و سوال میکنید که آیا میتوان به راهحلّی اخلاقی رسید که طرفهای درگیر را به نحوی راضی کند یا نه. باز هم، جوابِ من منفی است.
انصافنیوز: وظیفهی رسانهها در وضعیت بحرانهای اجتماعی باید براساس چه اصولی تنظیم شود؟
مصطفی ملکیان: دربابِ وظیفهی رسانهها آنچه میتوانم و میخواهم بگویم در این جمله خلاصهشدنی است: رسانهها باید بجای ترویجِ فریبکاری، تبلیغِ حقیقت و، بجای ترویجِ خشونت، تبلیغِ عدالت کنند. آنکه نمیخواهد یا نمیتواند جانبِ حقیقت و عدالت را بگیرد، لااقل، خاموش بماند و از رسانه کناره گیرد. طرفداری از فریبکاری و خشونتورزی فقط از انسانصورتانِ دیوسیرت برمیآید.
انتهای پیام
حجاب از نظر اقتصادی و دامن زدن به مصرف هر چه بیشتر نادیده گرفته میشود….
بسادگی افراط و همیشه در مقابل چشم داشتن غریزه خاصی که برای ارضاء آن باید بیشتر خورد و خوابید و تفریح کرد ما را به مصرف و انباشت ثروت و امکانات راغب میکند…چه مسلمان باشین چه نباشیم…
حجاب و عفاف مردان و زنان در حقیقت همیاری یکدیگر بر مصرف کمتر و امکان کمک اقتصادی به یکدیگر است….
مقایسه ساده بین ایامی که حجاب زنان و مردان بیشتر بود با وضعیت امروزه آن و مقایسه اقتصاد طبقاتی همان ایام این نظر را تایید میکند…
پیش بینی ازدیاد جمعیت و لزوم انفاق بیشتر اقتضا دارد که یکدیگر را به تحریک دائم غریزه ای نکشانیم که اسراف و انباشت ثروت و امکانات را اقتضا دارد…بر افکار و ایده آل های ما اثر دارد…
این پیش بینی در آخرین دین و کتاب آن انجام شده است….از ساده کردن حجاب بانوان در جامعه ای که بر زنان سخت میگرفتند شروع شده است…البته با هشدار به عقبگرد به جاهلیت اولی (عریانی اولیه امروزی شده)….جه برای مردان و چه برای زنان حجاب دامن واجب شده است…از جمله وظایف شخصی برای بهبود اقتصاد آشفته امروزی است….
مرادی