جامعهی خردمند میتواند نیرومند باشد
محمد زارع شیرین کندی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «جامعهی خردمند میتواند نیرومند باشد» نوشت:
درهم ریختگی و درهم پیچیدگی و درهم آمیختگی اوضاع کنونی ما در حوزه های مختلف حیات جمعی و فردی، از سیاست و اقتصاد و بهداشت و صنعت گرفته تا مدرسه و دانشگاه و خانواده و آموزش و ورزش، از حدود صد و پنجاه سال پیش بتدریج شروع به آشکارگی می کند. از زمانی که سیر طبیعی و حرکت سنتی جامعه ما به دلیل به تمامیت رسیدن امکانات و نیروهایش دچار توقف می گردد و غرب با همه محصولات و تجهیزات مدرن اش در حال خواب بر سر ما آوار می شود. این آشفتگی و بدقوارگی و گسیختگی در چند دهه اخیر به اوج خود می رسد. پرسش بنیادی آن است که چرا همت و مجاهدت همه دلسوزان و فعالان سیاسی و مدنی و سعی و جهد تمام منورالفکران و روشفکران این دوره نسبتا طولانی به شکست انجامیده است؟ چرا بی سامانی و پریشانی و پسرفتن از مسیر توسعه و ترقی جامعه ای را سبب گشته که اکنون زیستن و نفس کشیدن درآن به دشواری ممکن است؟ چرا انسانهای این جامعه دچار نومیدی ودلمردگی مضاعف اند؟ چرا به گفته شاعر “کوریم و نمی بینیم ور نه همه بیماریم”؟ چرا در اینجا گذشتِ عمر را باید “مردگی کردن” نامید نه زندگی کردن؟ چرا روح و روان و ذهن و زبان ما عاری از حیات و نیرو و مایه های حیات بخش است؟ مردمان هر سرزمینی سرنوشت خود را رقم می زنند و آینده را با کارها و فعالیت های فکری و عملیشان برای فرزندان ممکن می سازند. قطعا مردم این ملک و دیار نیز چنین خواسته اند و پدران و نیاکان ما این وضع و این روزگار را خیر و صلاح ما دانسته اند. هر کسی پاداش و کیفر عمل خود را میبیند. هر انسانی آزاد و مسئول است و انسانهای یک صد سال اخیر سرزمین ما نیز اختیار داشتند که چه جامعه ای را تحویل اکنون یا آیندگان بدهند و حالا مسئولیت این روز و روزگار کنونی را باید بپذیرند. به عنوان یک دانشجوی فلسفه نه گرهگشایی بلدم و نه راه حلی را سراغ دارم. همین قدر می دانم که خردمندان وقت شناس هر کاری را در وقت و موقعیت اش انجام می دهند و چون وقت وفرصت کاری گذشت دیگر پشیمانی سودی ندارد و انسان و جامعه پشیمان، به قول اسپینوزا، دوبار بدبخت است. برخی فیلسوفان یونانی، “لوگوس” را هم به معنای منطق و عقلانیت به کار بستهاند و هم به معنای نوعی نظم و تناسب و قانونمندی. عقل حاکم بر یک جامعه چنین “لوگوس” و عقلی باید باشد، عقلی که هم سیاستمدار و دولتمردش از آن بهره ای کافی دارد و هم اقتصاددان و مدبر منزل اش و هم معلم و مربی اش و هم مدیر و رئیس اش و هم بقیه طبقات و اصناف اش.
چنین عقلی است که بین همه امور یک جامعه تناسب و توازن ایجاد می کند. این عقل، بعد از دوره یونانی، در اروپای قرن شانزده و هفده آهسته آهسته در کلام فیلسوفان و نویسندگان و دانشمندان پا به عرصه وجود می گذارد و سپس درقرن هجده به سلطان بلامنازع غرب بدل می شود و بر همه عرصههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی غربیان حکمرانی می کند.
ما در زمان مشروطه می خواستیم به چنین عقلی دست یابیم و ساختار و نظام اجتماعی و مدنی مان را بر اساس آن تنظیم کنیم. با همه زحمت ها و جانفشانی ها و جانبازیها، در گذر روزها و سالها اهداف و آرمانهای انقلاب مشروطیت به فراموشی سپرده شد و انقلاب ازمحتوا تهیِ و ناکام گشت. پس از آن راه دیگری در پیش گرفته شد و وضع کنونی تالی منطقی همان مقدم و دنباله همان راه است. پس پدران ما خودشان اِین وضع را خواسته اند و اکنون نباید “دیگری” را مسئول بدانیم . نباید شک داشت که در این مدت طولانی سرها عمدتا تعطیل بودند و دستها و پاها پرکار. اندیشیدن را نه می دانستیم و نه می توانستیم. بیشتر عمل کردیم تا تعقل و تفکر. به جنبه دکارتی و هگلی اندیشه نیاز بیشتری داشتیم تا به جنبه مارکسی و فوئرباخی و پرودونی و فوکویی و ژیژکی آن! حیات جمعی ما را در دوره جدیدآل احمدها و شریعتی ها و نخشب ها و جزنی ها راه برده اند تا میرزافتحعلی آخوندزاده ها و افضل الملک کرمانی ها و محمد علی فروغیها. همچنانکه حیات ما را در دوره قدیم شاعران عارف مسلک و ضدعقل و ضدفلسفه راه برده اند تا فیلسوفان عقلگرا. حالا دیگر عقل قرن هجده برای ما دست نایافتنی است و باید کوشید عقل و منطِق و نظم و قانونی ویژه خویشتن در این زمان و در این مکان یافت وحاصل کرد. هر گاه عقل و خردی خاصِ این مردم و جامعه در افق پدیدار گشت و سپس حیطه های حیات جمعی را تسخیر کرد ما زندگی خواهیم داشت و از “مردگی کردنِ” مضاعف رهایی خواهیم یافت.
انتهای پیام