کثیف مثل یک «سریال ترکیهای»!
ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران، مدیر انسان شناسی و فرهنگ در سایت فرارو نوشت:
شبکههای موسوم به «جم» با منشائی مشکوک و ارتباطاتی مشکوک تر ظاهرا در همکاری با گروهی از تهیهکنندگان و سرمایهداران ایرانی، هر روز رشد بیشتری پیدا میکنند: تعداد کانالهایشان بیشتر میشود، از فیلمهای روز با دوبله کاملا حرفهای با دوبلورهای ایران، تا برنامههای آرشیوهای رسمی تلویزیون ایران پیش از انقلاب، تا برنامههای ورزشی، اخبار «مثبت اقتصادی»، چهرههای خندان و نوعی شیکپوشی (با طعم باقیمانده از چند دهه پیش)، در حال تسخیر کامل فضای رسانه ای کشور هستند.
مسئولان گاه به گاه تهدیدی علیه سفارش دهندگان آگهی و به خصوص فیلمهای اکران روز در آنها را مطرح کرده و با نام بردن از آنها با عنوان «شبکههای ضد انقلاب» تلاش میکنند، افشایشان کنند. اما بنا بر نظر پژوهشگرانی که بر رسانهها کار میکنند، این شبکهها در حال از کار انداختن تقریبا کامل، از لحاظ میزان مخاطب، شبکههای داخلی و حتی شبکههای موسوم به لس آنجلسی از یک سو و گروهی از شبکههای غربی به ویژه بیبیسی (بریتانیا) و ویاوای(ایالات متحده) هستند.
نکته قابل ملاحظه که در این یادداشت میخواهیم به آن بپردازیم، موضوع سریالها است که در تاریخ جامعه شناسی ِ رسانهها از جمله در ایران، پیشینه ای طولانی دارد.
سریالهای تلویزیونی در پیش از انقلاب عمدتا از ابتدای دهه 1350 تا انقلاب در تلویزیون ایران رایج شدند. این سریالها عمدتا شامل سریالهای آمریکایی میشدند که میتوان گفت «مضمونی» بودند: مثلا ملودرام، وسترن، پزشکی، تخیلی، اکشن و غیره از «پیتون پلیس» و «کهکشان» و «پیشتازان فضا» گرفته تا «افسونگر» و «عشق روی پشت بام» و «دکتر کیلدر» و «دکتر بن کیسی» و «کلمبو» و…. در کنار این سریالهای خارجی، هم چند سرالو که مدل خودشان را چیزی بین فیلم فارسیهای آن دوران، با اندکی چاشنی طنز پیش پا افتاده و انتقادی، و گروهی شخصیتهای خوب و بد که هیچ کدام واقعا جدی نبودند، قرار میدادند و البته برخی از آنها مثل «سرکار استوار» و«صمد»، «خانه به دوش»، «خانه قمر خانم»و «اختاپوس» و… بییندگان زیادی هم داشتند، کار خود را شروع کردند.
در این میان بسیار اندک بودند سریالهای با ارزشی مثل «دایی جان ناپلئون» که استثناهایی بودند که قاعده را اثبات میکردند.
پس از انقلاب در دهه 1360 و تا نیمه دهه 1370، تلویزیون تلاش میکرد نوعی اخلاق گرایی بسیار سخت گیرانه را به اجرا در بیاورد؛ برخی نیز معتقد بودند که تلویزیون باید شعارها و اهداف انقلاب اسلامی را به مستقیمتر ین شکل ممکن به مردم انتقال دهد.
سپس نوبت به ورود برخی از سریالهای کمتر «مساله دار» و «مثبت» از راه رسید که به نشان دادن بیمارستان ها، ماموران آتش نشانی و پلیس بدون خشونت و از این قبیل موضوعها در کشورهای بریتانیا، ایتالیا، استرالیا و فرانسه میپرداختند. و البته چند سال بعد از دهه 1380، در کنار اینها سریالهایی هم شروع شدند که به بهانه کار ِ ارزشی، بیشتر خرافات را گسترش میدادند تا جایی که برخی از آنها با واکنش شدید حتی مراجع روبرو شدند، چون همه خطوط قرمز را پشت سر گذاشته و خرافات را تبدیل به «ارزشهای دینی» کرده بودند.
دورهای هم که روابط ما با کشورهای اروپایی و آمریکادر پر تنش ترین وضعیت بود، شاهد شکل گرفتن نوعی سریالهای «جاسوسی» بودیم که خوب هاو بدها، آنقدر مشخص بودند و آنقدر کلیشه ای که تماشایشان خالی از لطف نبود، به خصوص که برخی از هنرپیشههای «خوب» را بعد در سفارت خانههایی میدیدی که در سریالها به دنبال جاسوس هایشان بودند. باز هم خوب ها، واقعا خوب نبودند و بدها هم چندان بد نبودند؛ و هر دو گروه بیشتر مضخک بودند تا تاثیرگذار.
سرانجام سریالهای «فاخر» هم که جایگاه خودشان را داشتند که آنقدر درباره شان صحبت شده که بهتر است چیزی نگوییم. در کل ما در بهترین حالتها شاهد «چیزهایی» در تللویزیون بودیم بین هالیوود و بالی وود و تلاش برای رعایت تمام شئونات و البته دخالت بی حدو حصر در تاریخ حتی معاصر با گذاشتن نام چند کتاب و چند کارشناس در تیتراژ پایانی.
این سرنوشت اما با ظهور ماهوارههای نسل جدید (بعد از ماهوارههای کاملا بی ارزش نسل اول لس آنجلسی) و گسترش آنها تغییر کرد.
ماهوارهها به شدت به نفوذ سریالها حساب میکردند، زیرا از یک سو میتوانستند بازاری اقتصادی و بزرگ را جذب کنند و سوی دیگر میتوانستند بدین ترتیب با شبکههای رسمی ایران مقابله کنند و به خیال خود از تاثیر آن بر مردم بکاهند و بر تاثیر اخبار و شوهای خودشان که بین سریالها پخش میکردند و اغلب سیاستهای دولت ایران را هدف میگرفتند، موفق باشند. البته مشخص است موفقیتی جز برای سریالها در کار نبود.
این سریالها عمدتا به گروه سریالهای کره ای، به خصوص از نوعی جنگی و باستانی و به قول معروف سامورایی – محور و «جواهری در قصر» محدود میشدند و برای بسیاری نوستالژی «اوشین» را به یاد میآوردند: پسران و دخترانی که مثل انیمیشینهای قدیمی «فوتبالیست ها» شبیه هم بودند، با چشمهای بادامی ولی «بازشده»، موهای صاف و سیاه یا طلایی شده، رئیسان مسئول و کارمندان وفادار، یا امپراطوران خشن اما دلرحم و سرداران شجاع و بد اخم اما عاشق پیشه.
البته در این میان، سریالهای آمریکای لاتین و مکزیک را نباید فراموش کرد که آنها هم عمری طلایی داشتند: «ویکتوریا»ی افسانه ای و عشاق جوانش که برخی آرزوی جایگاهش را میکردند: عشق، زنان میانه سال که مثل دختران هجده سال لباس میپوشیدند، و پسران جوان عاشق پیشه که فقط عاشق پیرزنها میشدند. و البته عشق با مزه خیانت و صورتی کم رنگ و لطیف ِ رمانهای عاشقانه که داشتند رقیبی میشدند برای داستانهای به طعم گلاب «فهیمه» وار خودمان. و البته این هم جای شکایتی نداشت زیرا جوانان و کمتر جوانها میتوانستند روزها دانشگاهشان را بروند و کتابهای سنگین پسا مدرن را جلویشان در کافی شاپها باز کنند و شبها پای ویکتوریا و بعد از مدتی «حریم سلطان» بنشینند.
و دقیقا فاجعه با همین «حریم سلطان» و خاتونهایش از راه رسید. فاجعهای در تاریخ معاصر سریالهای تلویزیونی، البته فاجعه ای فرهنگی و نه اقتصادی، ترکیه به لطف این سریال و صدها سریال دیگر که پایه و اساس راه افتادن شبکههای جم شدند، سیاست جدیدی را در سطح بین المللی آعاز کرد تا رقیبی تازه نفس برای کره هایها و مکزیکیها و برزیلیها در جهان سوم در برابر هالیوود و بالی وود بشود.
ثروت بزرگی جذب و بازارهای جهانی فتح شدند و در جهانی که از یک دهه پیش تقریبا به طور کامل درون فساد و نظامی گری و کلاه برداران سیاسی و اقتصادی و مافیا تقسیم شده بود این علاقمندی به نمایش دراماتیزه شده زندگی شان در تلویزیون جذابیت خاصی داشت. و ناگفته نماند که هالیوود و بالیوود سالها بود خود این روند را آغاز کرده بودند اما نه در این ابعاد و با ژرفنا از پستی و رذالت.
«حریم سلطان» با «خرم سلطان» و خواهر شوهرهایش «شاه سلطان» و «خدیجه سلطان»، خادمان و شمشیرها و لباسهای فاخر و قصرهای واقعی و خواجههای حرمسرایش، پیشینه دربارهای افسانهای شرقی به روایتی که از دوران موزار تا قرن نوزده همیشه در ذهنیت اروپایی وجود داشت، را زنده میکرد و البته حال میتوانست با پیشرفتهترین وسایل سینمایی، شکلی واقعیتر به آن خیالات بدهد: سلمیان برای خودش در مهتابی شعر بگوید و فرمانِ گردنزدن بدهد و خواجهها و کنیزکان حرمسرا، دائما توطئه کنند و دعوای بیپایان خواهر و مادر شوهرها با عروس ها، همه را، به ویژه ذائقه ایرانیها را جذب خودش کند.
و کاش ماجرا به همین دربار فاسد تمام میشد، چون او بالاخره برای خودش سلطانی بود و نگاهی به قیافه و ریش بلند عثمانی و لباسهای ترمه دوزی شده و کلاهای مرتفع، و شمشیرهای تیز و بوسه بندگان بر دامنش، نشان میداد که اینها به عصری دیگر تعلق دارند و قرار نیست که کسی در قرن بیست یکم از این اداها در بیاورد.
خباثت سلطنتی، بیشتر در پشت درهای کاخ باقی میماند و ملودرام زیاد پیش تر از آن نمی رفت. ستارگان ترک، قیافههای اروپایی را جلوی صحنه قرار میدادند تا شاید ثابت کنند که ترکیه دیگر نیازی ندارد اروپایی بودن خود را ثابت کند. سلطان و ولیعهدها و به خصوص سلطان بانوها برای خودشان در تالارها و دهلیزهای قصر جولان میدادند و ندیمهها و خواجهها دنبالشان باچشمان خیره و تماشاچیان ایرانی هم دنبال همه این ها.
فاجعه ادامه یافت. با شکل گرفتن گروه رسانه ای «جم» سریالهای ترک وارد فاز جدیدی شدند که شاید بتوان به آن فرایند ذباله ای شدن سریالها را داد و به هم ریختن کل بازی سریالی و هالیوودی و بالی وودی را.
ساختاری که برهم میریخت این بود: در گذشته «خوب»ها معلوم بودند و «بدها» هم معلوم. قضیه این بود که قرار است بدها خیلی کارها بکنند اما بدها اولا بد بودند چون هم قیافهشان بد بود، هم کارشان، هم طرز صحبت کردنشان، هم روابطشان و هم اینکه همه هنرپیشههای دیگر هم با آنها دشمن بودند. خوبها هم خوب بودند چون زیبا بودند، سالم بودند، خوش فکر و باهوش بودند و زیبا سخن و روابط خوبی داشتند، مهربان بودند و مبارز و دشمن ِ بدها و بالاخره هم در این جنگ خیر و شر، شرها نابود شدند و خوبها امید داشتند که هر چند سختی بکشند اما پیروز واقعی آنها هستند.
اینطور بود تا ناگهان «فاطمهگل»ها، «کارادایی»ها، «شرافت»ها، «برگریزان»ها، «کوزیگونی»ها، «روزیروزگاری»ها و «گوزل»ها و…. از راه رسیدند. این سریالها، و صدها نمونه دیگر که به صورت گستردهای و با دوبلهای نسبتا مناسب به فارسی دوبله میشدند و میشوند. همچون سیلی ذهنیتهای ایرانیان را هدف گرفتند. میگوییم ایرانیها زیرا برغم فروش بالای بسیاری از این سریالها در کشورهای دیگر از جمله در اروپا در آنجا انتخابهای بی شمار بوده و هستند.
از یک سو، البته حسن این سریال ها، در آن بود که توهم ترکیه ای پیشرفته و اروپایی را دستکم در میان کسانی که میتوانند اندکی در لایههای آنها پیش بروند را از میان میبردند. آنچه میدیدیم دیگر چیزی از اروپایی بودن نداشت و برغم آنکه اغلب داستانها در استانبول میگذشت، اما گویای گروهی از روابط بود که چنان در سناریو جاری و ساری بودند که شکی باقی نمی گذاشت که با چه وضعیت فرهنگی و اجتماعی سروکار داریم: جایی که مافیا در همه سطوح و بخش هایش نفوذ کرده است از راس سیستم قضایی و پلیسی تا پایان ترین ردههای اجتماعی، پهنه ای به شدت متعصب که در آن به سادگی به دلیل یک لبخندو یک شک و تردید، مردی، مادر، خواهر یا دختر و همسرش را میکشد؛
جایی که با یک دستگاه قضایی تخریب شده سرو کار داریم که در آن، آدمها به زندانها میرفتند و برغم جرم قتل، دو سه ساله بیرون میآیند و اگر پول داشته باشند همان روز بیرون میآیند؛ جایی که فساد هیچ جایی برای هیچ چیز دیگری باقی نگذاشته است.
مردان و زنان لباسهای اروپایی به تن دارند و در ساختماهای شیک کار و زندگی میکنند، اما به مراتب از رفتارهای «حریم سلطانی» هم عقب ماندهتر هستند. حرف زدن آدمها جاهلانه است، شوخیهایشان زشت و زننده، رفتارهایشان غیر قابل تحمل، صحنه پردازیها ابلهانه، سناریوها بچه گانه و سطح کلی سریال در حدی غیر قابل تصور، مبتذل.
سریالهای موج جدید توانستند تقریبا به سرعت تمام رقبای خود را از میدان به در کنند: کثافت همه چیز را میپوشاند و هیچ چیز امکان نمی داد بوی تعفنی که از آن با زرق و برق «عطر» ارزان قیمتی ساخته شده بود را تحمل کنی، مگر یک چیز: اینکه حساسیتت را نسبت به آن کثافت از دست بدهی.
همان اتفاقی که افتاد… سریالهای ترکی را بنگریم. برای یافتن آدمهای خوب باید با ذره بین سریال را گشت و اگر هم آدم خوبی بیابیم، آدمی است به معنی واقعی کلمه «کودن» و «ابله» که اگر بد نشده نه به دلایل اخلاقی بلکه از سر «حماقت» یا «بدشانسی» بوده است؛ حتی در سطح شعور یک کودک دوساله هم عقلش به فریبها و نیرنگها نمی رسدو دائما همه سرش را کلاه میگذارند.
زنان، به جز آنها که شیطان صفت هستند و البته تعدادشان بی نهایت است، باز نمونه کاملی از بلاهت و انفعال و پذیرش سلطه مردانه و تن دادن به موقعیت زنانگی بدبختو سرکوب شده و بیچاه هستند.
بر عکس آدمهای بد، همه جا هستند، از شوفرها و پیشخدمتها که هنرشان غیبت و پشت در گوش ایستادن است، تا اربابان ثروتمندشان که ولو آنکه در راس یک شرکت میلیاردی باشند باز هم از لحاظ شرارت در سطح یک لات خیابانی هستند.
جوانان و زنان و مردان، و حتی کودکان، همه فاسد و کثیف هستند. همه در حال ضبط مخفی صدای دیگری، یا عکس گرفتن یک ماجرای رسواکننده برای اینکه در اینترنت بگذارند یا از آن برای اخاذی استفاده کنند، همه فکر کلاهبرداری و کشتن هستند و آن هم دائم و نه یک روز در میان.
در این سریالها همیشه میتوان با خود مسابقه ای گذاشت: اینکه بدترین آدم را پیدا کنیم. هر کسی ممکن است انتخابی داشته باشد. کار بسیار مشکلی است، زیرا تعداد آدمهای کثیف آنقدر زیاد است و میزان کثافت کاریهایی که میکنند آنقدر بی پایان که به سختی میتوان میان همه، یکی را انتخاب کرد. نیاز به قلم و کاغذو حتی شاید کامپیوتر است که همه بدیهای را یادداشت کرد و امتیاز داد.
اما مشکل اساسی جایی دیگر است: وقتی بعد از محاسبات بسیار میتوانیم بدترین و کثیفترین شخصیت را پیدا کنیم، ناگهان یک اپیزود جدید شروع میشود و شخصیتی را وارد میکند که از لحاظ منفی و کثیف بودن، بی آبرو و بی اخلاق بودن، همه انتخابهای قبلی و زحمات ما را برای یافتن کثیف ترین شخصیت منفی، به باد میدهد.
همه چیز ممکن است: قتل و تجاوز و غارت و دزدی و توطئه، تحقیر و بی آبرویی و خیانت، در این میان، کمترین و سادهترین چیزهایی است که میتوان در رفتار این شخصیتها دید. اما تراژدی در آن است که اینها آدمهایی کاملا عادی هستند که هر مخاطبی میتوان با آنها همذاتپنداری کند. و اینجاست که به روان شناسیو جامعه شناسی دلایل محبوبیت این سریالها میرسیم.
چرا مخاطبان و به خصوص مخاطبان ایران چنین با ولع به تماشای این سریال مینشینند. سئوال اصلی در همین است؟ آیا این چنین سریالهایی بیست، سی یا پنجاه سال پیش قابل نمایش بودندو مردم ممکن بود چنین استقبالی از آنها بکنند. پاسخ ما کاملا منفی است.
این سریالها در واقع آینه وجود ما هستند و به همین دلیل هم این چنین به آنها دل میبندیم. این سریالها، «بدی» را به «خوبی» و برعکس تبدیل میکنند، بنابراین میتوانند رفتارهای ما و سقوط اخلاقی ای را که ما در حال تجربه کردنش هستیم را برای ما مشروعیت دهند و به قول معروف با خود بگوییم «به هرکجا بروی آسمان همین رنگ است».
از همین روست که ما برغم همه حرص و جوشهایی که گاه وانمود میکنیم از این سریالها میخوریم، چنین بدانها معتاد میشویم. و امکان میدهیم بدترین زمینههای ضد اخلاقی در وجودمان رشد کنند: دروغ، پستی، حقکشی، خیانت، دزدی، فساد، بیمرامی، بیاحترامی، بیادبی، تحقیر افراد ضعیف، خودنمایی و تازه به دوران رسیدگی…
و اما پرسش نهایی آن است که مسئولیت در فاجعه رسانه ای که در حال اتفاق افتادن است با کیست و راه حل کدام؟ به نظر ما ابتدا باید همچون هر مساله اجتماعی به دنبال مقصر گشتن و این رویکرد تنبیهی را کنار گذاشت.
در همه جای دنیا مردم همانگونه که به آثار پرارزش هنری علاقمندند به آثار سبک و پیش پا افتاده هم گاه دل میبندند. این بحث بی پایان فرهنگ عوام و فرهنگ خواص است که پیشتر نیز به آن پرداخته ایم.
اما اینجا بحث بر سر این امر نیست، اینجا ما شاهد تخریب و هجوم گستردهای از ساختارهای فرهنگی آسیبزا به فرهنگ خودمان هستیم که هر اندازه هم مشکل داشته باشد به نظر من به دلیل بالا رفتن سرمایه فرهنگی عمومی در چند دهه اخیر وضعیت بهتری از آنچه در این سریالها شاهدش هستیم دارد و ثانیا، نطفههای آسیب و نقاط آسیب زده در آن با گسترش این سریالها به شدت رشد میکنند.
آنچه میتوان در این میان پیشنهاد کرد آن است که مسئولان فرهنگی موقعیت و جایگاه خود را جدی بگیرند.
در شرایطی که هر روز شاهد ممنوعیت کنسرتهای مچوز دار، تداوم سانسور و فیلتر کردن و سرعت کند ِ اینترنت و نگه داشتن موقعیت گلخانه ای برای سینما هستیم، نمی توان انتظار نداشت که سرانجام کار ما به آنجا برسد که به سریالهای ترکی تن بدهیم.
اتکا بر سیاستهای آمرانه، ممنوعیتهای گوناگون، تلاش برای کنترل آنچه کنترل ناپذیر است، در طول تمام این سالها چه کردهاند جز افزایش جذابیت این برنامه ها، هجوم به طرف اینترنت و فیلترشکنها (که خود دروازههای بزرگ و گشوده ورود همه بد افزارها نیز هستند)، ممیزی و سانسور چه تاثیری داشته جز گریز افراد از شبکههای قانونی و پناه بردنشان به شبکههای غیر قانونی و فیلتر شده، تلاش برای ایجاد سینمای گلخانه ای چه نتیجه ای داشته است جز آنکه سینمای ما را به فیلم فارسی بازگرداند و ابتذال را در آن به اوج برساند و یا درخشان ترین فیلمسازانمان را بدل به سفارش گیرندگان و «سریدوزهای» جشنوارههای خارجی کند؟
و سرانجام تلاش برای حفظ انحصار دولت بر رادیو و تلویزیون، و حذف همه برنامه های اندیشمندانه، سریالهای جذاب و فیلمهای مناسب، و جایگزین کردن آنها با محصولاتی از نوع «برنامههای فحش و رسوایی زنده» یا «سوپر استارهای وقیح رسانهای» یا با نصیحت و سریالها و فیلمهای صد بار پخش شده، چه نتیجه ای داشته جز آنکه یک بخش خصوصی ساخت فیلم و سریال درست شود که آن هم حکایت طولانی خود را دارد، و جز گریز گسترده مخاطبان به سمت تلویزیونهای ماهواره ای.
آیا فکر آن را کرده ایم که تا چند سال دیگر اصولا تمام برنامههای تلویزیونی بدون امکان هیچ گونه کنترلی بر روی شبکههای اینترنتی قابل دسترس خواهد بود و حتی نیازی به فیلتر شکن نیز نیست؟
اگر پاسخی صادقانه به این پرسشها بدهیم، پاسخ خود را برای اینکه چه باید کرد نیز مییابیم. در این حالت به جای سیاستهای آمرانه تلاش خواهیم کرد مسئولیتهای مدنی و فردی را افزایش دهیم.
خانوادهها باید همت کنند و از هجوم این گستره فساد فرهنگی به خانهها و اذهان فرزندانشان با توضیح دادن و ارتقا بخشیدن به سلیقه آنها و نه با زور و ممنوعیت، جلوگیری کنند، و خود نوجوانان و جوانان باید در مقابل این موج خباثت و رذالت و بدگویی و بد اندیشی و بدکاری باید سعی کنند از این محصولات سمی فاصله بگیرند همانگونه که باید از مواد مخدره و آسیب بار دوری کنند.
اما این نوجوانان و جوانان برای این کار هم نیاز به کمک خانوادهها دارند و هم به خصوص نیاز به کمک و اقدام متولیان فرهنگ: اینکه در یک شهر 15 میلیونی و شهرهای بزرگ میلیونی ما، به اندازه کافی فضاهای فرهنگی و سرگرم کننده وجود ندارد و امکان چندانی نه برای شادی هست و نه برای تفریح و سرگرمی؛ اینکه چند مکان و برخی مراکزی مثل کتابفروشیها، کافیشاپها، سینماهای مستقل، تئاترهای کوچک و مخافل بحث و سخنرانی هم که به سختی روی پای خود ایستاده اند هر آن ممکن است یا تعطیل شوند و یا همچون بسیاری از سالنهای سینما به نقاطی منتقل شوند مثل مجتمعهای لوکس تجاری و خدماتی، که خاص نوکیسگان و تازه به دوران رسیدهها، خطری جدی است که در برابر آن کار چندانی از نوجوانان و جوانان و خانوادهها برنمیآید و اینها به وظایف دولت برمیگردد که سیاست ایجابی داشته باشد و نه سلبی.
سریالهای ترکی هر روز بار بزرگ کثافت فرهنگی خود را درون خانوارهای ایرانی تخلیه میکنند و شکی نداشته باشیم که این روند در صورت تداوم یافتن ضربات سنگینی به روند رشد جامعه ما خواهد زد. همانگونه که شک نکنیم بدترین راه برخورد با این روند، روشهایی است که دهها سال است دارد آزمایش میشود، یعنی ممنوعیت از یک سو و ساخت محصولات بی کیفیت در یک محیط انحصاری و گلخانهای ناپایدار از سوی دیگر. راهحلها در جای دیگر و در اندیشیدنهای عمیق تری به مساله است.
انتهای پیام