انقلاب اسلامی و تئوریهای انقلاب
امیرعباس میرزاخانی، در یادداشتی در مجله صدا نوشت:
انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 به عنوان یکی از مهمترین پدیدههای سیاسی – اجتماعی قرن حاضر، طی چهار دههای که از آن میگذرد یکی از کانونهای توجه اندیشمندان و نویسندگان حوزهی علوم اجتماعی بوده و همچنان مورد بحث در مورد زوایای پنهان و آشکار این انقلاب است.
در مطلب حاضر سعی شده است تا سرحد امکان یک گونه شناسی از آثار موجود ارائه و رابطه آنها با تئوریهای کلی در مورد انقلاب مشخص شود و تاکید بر نظریاتی است که با استفاده از شواهد تاریخی و دیدگاه موجود در علوم اجتماعی تدوین شده است.
1 – فرهنگ به عنوان جوهر و محرک انقلاب
بر مبنای این رویکرد علل انقلاب را نباید در مسائل اقتصادی جستجو کرد. بلکه باید آن را در عوامل فرهنگی به ویژه رشد اسلام شناسی، سرخوردگی ایرانیان از غرب و جستجوی آنان به خاطر یافتن یک هویت تازه فرهنگی یافت.
البته تبیین فرهنگی عمدتاً توسط محققین داخلی و رهبران و بازیگران انقلاب اسلامی مطرح شده است. ولی تعدادی از محققین دیگر نیز مانند ((حامد الگار))، ((تدا اسکاچپل))، ((سعید امیر ارجمند))، ((مهرزاد بروجردی))، ((علیرضا شیخ الاسلامی)) و ((نیکی کدی)) تبیین فرهنگی را برای تحلیل انقلاب به کار بستهاند. نیکی کدی Nikki R.keddie در نوشتههای خود درباره انقلاب ایران در پی نشان دادن ریشههای فکری و فرهنگی این انقلاب است. او عمدتاً به بررسی تحولات مذهب (تحولات تفکر و نهادهای اسلامی شیعی) طی دو قرن اخیر و تاثیرات آن بر وقوع انقلاب اسلامی میپردازد. اما در همان حال بر نقش مهم جامعه مدنی سنتی به ویژه بر نقش علمای شیعه، نهاد مرجعیت، بازار و تجار در شکل گیری و پیروزی این انقلاب تاکید میکند. علیرضا شیخ الاسلامی نیز همانند کدی در بررسی علل وقوع انقلاب به سراغ زمینههای فکری و فرهنگی آن میرود و در این مورد بر نقش باز تفسیر reinterpretation)) مذهب شیعه و سیاسی شدن و رادیکال شدن آن تاکید میورزد. اما برخلاف کدی به نوعی گسستگی در نیروهای مذهبی ایران طی یک قرن اخیر معتقد است و میگوید: در نیمه دوم قرن بیستم، نیروهای مذهبی ایران دیگر همان نیروهای سنتی نبودند. به گفته او در قرن نوزدهم تولیت، مذهبی، منحصراً در دست علمای مذهبی بود که یک قشر والای اجتماعی را تشکیل میدادند و معمولاً نیز از همان قشر بر میخاستند. اما طی قرن بیستم به علت تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، این انحصار به تدریج از میان رفت. در این دوران بیشتر روحانیون از میان روستاییان و طبقات پایین شهری برمی خاستند. تغییر خاستگاه اجتماعی روحانیون بر رابطه آنها با دولت تأثیر میگذاشت. به این معنا که شکاف بین آنها و دولت را افزایش میداد. تحول در بطن رشد طبقه کارگر و خرده بورژوازی شهری نیز از جمله این تغییرات بود این دو نیروی جدید میتوانستند نگاه دیگری به دین داشته باشند. به عبارت دیگر به تدریج هفت سین جدیدی از مذهب شیعه ارائه دادند که با چارچوبهای مفهومی علمای سنتی همگونگی نداشت.
حتی (تدا اسکاچپل) Theda sdocpol که به طور کلی در انتشارات خود در مورد انقلابهای جهانی تاکید بر ساختار حکومت و روابط بین المللی نیروهای اجتماعی داشته است، در رابطه با ایران به ایدئولوژی و نقش اسلام مینگرد. وی در مقالهاش پیرامون انقلاب اسلامی در برخی از نظریات قبلیاش تجدید نظر میکند و در مورد شرایط اجتماعی وقوع انقلاب ایران به این نکته میپردازد که برخلاف نظرات پیشین که انقلابات امری تصادفی – ساختاری میدانست. انقلاب ایران محصول یک نهضت اجتماعی تودهای اراده و آگاهانه بود و بالاخره نتیجه میگیرد که در ایران به نحوی یگانه و بی نظیر انقلاب ساخته شد، اما نه توسط احزاب انقلابی مدرن حاضر در صحنه سیاسی ایران و نه توسط چریکهای اسلامی یا مبارزین مسلح مارکسیست و یا حزب کمونیست یا جبهه ملی لیبرال و لائیک، بلکه توسط مجموعهای از تشکلهای فرهنگی و سازمانهایی که ریشه عمیقی در اجتماعات شهری ایران داشتند.
همچنین بر طبق نظر الگار Hamid algar انقلاب ایران مارکسیسم را نه تنها به عنوان یک ایدئولوژی انقلابی بلکه به عنوان یک اصل معتبر برای حل مسائل جامعه ایران و حتی تمام جوامع جهان سوم تلویحاً رد کرده است. جالب اینجاست که حتی برخی از مورخان که نظرات انتقادیتری در رابطه با جمهوری اسلامی داشتهاند هم ایدئولوژی و فرهنگ اسلامی را به عنوان برجستهترین جنبه انقلاب ایران مطرح ساختهاند، این امر را میتوان در آثار سعید امیرارجمند نیز مشاهده کرد.
در آثار او توجه به دو عامل اساسی را برای درک انقلاب ایران ضروری است؛ یکی ساختار مرجعیت تشیع و دیگری تأثیر دولت مدرن بر جامعه ایران. او نگاهی گذرا به علل اجتماعی – اقتصادی دارد و بیشتر به نقش ارزشها در انقلاب میپردازد و ویژگی انقلاب را ارزشی بودن آن میداند. او بر اهمیت ایدئولوژیک انقلاب به عنوان ویژگی اصلی تعریف کننده آن تاکید میکند. این انقلاب بیشتر از آنکه نتیجه تلاشی ارزشی تلقی شود معلول از میان رفتن مشروعیت شاه دانسته شده است.
البته شکی نیست که همه نظریه پردازان با این رویکرد، به عوامل سیاسی و اقتصادی داشتهاند ولی در هر صورت بیش از حد بر عوامل فرهنگی، اسلام سیاسی و مقدم شمردن نقش روحانیت در برابر تمام نیروهای اجتماعی تاکید کردهاند.
2 – نوسانات اقتصادی – توقعات فزاینده و انتظارات ناکام
برخی از محققان برای تبیین انقلاب اسلامی بر توقعات فزاینده و انتظارات ناکام تاکید نمودهاند. این گروه از محققان متأثر از دیدگاه روانشناسانه جیمز دیویس James-Davies و تدگار TedGuri میباشند. جیمز دیویس تغییر سریع در موقعیت اقتصادی را به عنوان یکی از دلایل مهم انتظارات ناکام، ناراحتیها و نهایتاً اعمال خشونت آمیز بر علیه حکومت را مطرح میسازد.
بر طبق این نظر، رکورد اقتصادی (57-1356) که به دنبال دوران ترقی روزافزون اقتصادی در ایران پیش آمد باعث ایجاد نارضایتی و نهایتاً بحران سیاسی شد. در اصل، افزایش ناگهانی قیمت نفت موجب توقعات فزاینده مردم شد ولی برنامههای توسعه اقتصادی شتاب زده و بعضاً نسنجیده شاه نهایتاً انتظارات مردم را ناکام گذاشت. این برنامهها در اواسط دهه 1350 به تدریج پیامدها و آثار منفی خود را ظاهر نمود تورم، تنگناه های اقتصادی، ریخت و پاشهای سرسام آور، نارسایی در ارائه خدمات اساسی و نهایتاً عدم موفقیت اقتصادی باعث اعتراض و ناراحتی بر علیه حکومت شد.
3 – عدم توازن بین نظامهای اقتصادی و سیاسی
دیدگاه عدم توازن مبتنی بر نظریه ساموئل هان تینگتون (Samuel Huntington) در مورد رابطه نوسازی و انقلاب است.
طبق نظریه وی نوسازی سیاسی مستلزم بسط آگاهی سیاسی به گروههای اجتماعی تازه و تحرک این گروهها برای ورود به صحنه سیاست است. تحول سیاسی به ایجاد نهادهای سیاسی نیاز دارد که به اندازه کافی تطبیق پذیر، پیچیده، مستقل و منسجم باشند که بتوانند گروههای تازه را به درون خود جذب کند و اشتراک سیاسی آنها را سازمان دهند و دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی را به پیش ببرند جوهر سیاسی انقلاب، گسترش سریع آگاهی سیاسی و تحرک سریع گروههای تازه در صحنه سیاست است چندان که برای نهادهای سیاسی موجود جذب این گروهها به درون نظام امکان پذیر نیست.
ارواند آبراهامیان قائل به وقوع تعارض بین ساختار اجتماعی و ساختار سیاسی در ایران قبل از انقلاب است و با اشاره به گسترش طبقات اجتماعی جدید در کنار تداوم و حفظ اهمیت برخی طبقات اجتماعی سنتی و ناتوانی هیئت حاکمه در جذب این طبقات. نقش مبارزات متشکل و سازمان یافته این طبقات با هیئت حاکمه و سلطنت مطلقه را مورد بررسی قرار میدهد. آبراهامیان علت اصلی وقوع انقلاب و سقوط رژیم شاه را ناشی از ناتوانی شاه در اصلاحات اقتصادی و نوسازی اجتماعی میداند. به نظر او شاه نه تنها قادر نشد که پایگاه اجتماعی سلطنت مطلقه خود را در بین اقشار و طبقات جدید وسعت بخشد حتی خود را از حمایت طبقه متوسط سنتی – که قبلاً پیوندی هر چند با رژیم داشتند– نیز محروم کرد.
4 – منازعات سیاسی و بسیج نیروهای منابع
تعدادی از محققین، انقلاب اسلامی را بر مبنای نظریه چارلز تیلی(Charles Tilly) تحلیل کردهاند. مفروضه اصلی چارلز تیلی این است که عرصه سیاست چیزی جز عرصه منازعه گروههای مختلف بر سر قدرت سیاسی نیست.
او این منازعه را در همه سطوح جامعه چه در درون جامعه مدنی چه در درون دولت و چه بین این دو ساری و جاری میداند. او علل و انگیزههای منازعه را بر اساس مدل جامعه سیاسی یا هیئت حاکمه(Polity model) و چگونگی شکل گیری و انجام آن را بر اساس مدل بسیج (Mobilization Model) توضیح میدهد.
مدلهای جامعه سیاسی و بسیج تیلی به خوبی نشان دهنده نقش تعیین کنندهای است که او برای گروه بندیهای اجتماعی و سیاسی در انقلاب قائل است. نقطه عزیمت وی، فرض وجود یک جامعه مدنی شکل یافته است که در آن گروههای متعدد و گوناگون در حال منازعه بر سر منابع مختلف (سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و …) به سر میبرند.
مهمترین اثر در رابطه با انقلاب اسلامی بر مبنای نظریه تیلی توسط ((میثاق پارسا)) ارائه شده است. پارسا با توجه به اعتلافات وابسته به منافع طبقاتی و گروهی، شبکههای ارتباطی، نهادها، منابع اقتصادی و عوامل سرکوبی، ایدئولوژیک و رهبری، تحلیل دقیقی در رابطه با فعالیتهای گروههای کلیدی مانند بازار، کارگران و روحانیت در به وجود آوردن انقلاب ارائه میدهد.
پارسا تحولات اقتصادی و اجتماعی ایران را از سالهای 1960 میلادی به بعد مورد بررسی قرار میدهد و ضمن اشاره به تأثیر نفت و بحرانهای مربوط به آن بر اقتصاد و سیاست ایران و نیز با اشاره به رابطه اقتصاد و سیاست ایران با نظام جهانی در طی این سالها، ریشههای اجتماعی منازعه انقلابی در کشور را نشان میدهد. او معتقد است که تحولات مزبور، دگرگونیهای ژرفی در موقعیت طبقات و قشرهای اجتماعی ایجاد کرد.
این دگرگونیها با عدم تعادل جدید در توزیع منابع ثروت و قدرت در بین طبقات و قشرهای اجتماعی همراه بود. این امر نارضایتیهای شدیدی را در میان طبقات متوسط و پایین (شامل طبقه متوسط جدید، طبقه متوسط سنتی، روشنفکران و طبقه کارگر) و اقلیتهای قومی ایجاد کرد و به این ترتیب یکی از دو شرط اصلی وقوع انقلاب (یعنی بی عدالتی) فراهم شد.
پارسا در مورد فراهم شدن شرط دوم وقوع انقلاب (همگرایی نهادی) بر نقش طبقه متوسط سنتی تاکید میکند و میگوید با اینکه طی این سالها، طبقه متوسط سنتی تحت فشارهای شدیدی بود، هنوز طبقهای بزرگ و قدرتمند محسوب میشد و تقریباً یک چهارم نیروی کار شهری را تشکیل میداد. به علاوه، این طبقه پیش از طبقه و قشرهای دیگر از منابع و امکانات بسیج انقلابی (همبستگی، شبکههای ارتباطی و تشکلهای ائتلاف) برخوردار بود. این طبقه پیوند محکمی با مسجد و دستگاه مذهبی داشت. این دو یکدیگر را حمایت میکردند. طبقه متوسط سنتی با پرداخت های مالیاتهای مذهبی دستگاه مذهبی را تأمین مالی میکرد و دستگاه مذهبی این طبقه را در مقابل دولت حمایت مینمود. این طبقه در سال آخر عمر رژیم شاه، نه تنها خود ماهها در اعتصاب به سر میبرد و در فعالیتهای جمعی ضد شاه شرکت فعال داشت، بلکه از دیگر طبقات و نیروهای مشارکت کننده در فعالیتهای انقلابی نیز حمایت (مالی و اجتماعی) میکرد.
در سال 1978 طبقه متوسط جدید و خواهان خودمختاری کرد نیز به مخالفان پیوستند. طبقه کارگر صنعتی که از لحاظ سیاسی و اقتصادی تحت فشار بود همزمان با طبقه متوسط جدید به جنبش پیوست. گرچه تقاضاهای اولیه آنها بهبود شرایط اقتصادی یا اجازه تشکیل اتحادیهها و سازمانهای مستقل کارگری بود اما به موازات تعمیق بحران، خواستههای آنها سیاسیتر و انقلابیتر میشد. با پایان یافتن سال 1978 بخش اعظم جامعه شامل روحانیون، روشنفکران، کارگران و طبقه متوسط جدید با طبقه متوسط سنتی همراه شدند و ائتلاف انقلابی حول محور ساختارهای همبستگی و شبکههای ارتباطی سنتی شهری و تحت رهبری امام خمینی (ره) شکل گرفت.
5 – نابسامانیهای اجتماعی
گروهی دیگر از پژوهشگران بر نقش نابسامانیهای اجتماعی و بی هنجاری در وقوع انقلاب ایران تاکید کردهاند.
بر اساس این رویکرد، انقلاب در جامعه تودهای به وقوع میپیوندد که مهمترین ویژگیهای چنین جامعهای عبارتنداز:
-تضعیف یا فقدان همبستگیهای اجتماعی
-تضعیف یا فقدان ساختار اجتماعی و تمایزات طبقاتی و قشربندیهای اجتماعی.
-تضعیف یا فقدان تشکلهای متنوع و مستقل صنفی، سیاسی و … که افراد هم سود و هم رأی را به یکدیگر پیوند دهد.
-تضعیف پیوند افراد بانهادها و سنتهای اجتماعی
-تجزیه جامعه به افرادی منفرد و مجزا که در عین حال از حیث افکار، ارزشها، آرزوها، احساسات و انتظارات هم شکل و یکدست هستند.
-احساس بی جایگاهی، سرگشتگی و انزوا در میان افراد جامعه.
-تزلزل و بی ثباتی عقاید و افکار و غلبه احساسات بر حیطه رفتارهای اجتماعی و سیاسی افراد.
-دسترسی مستقیم و بی واسطه رهبران سیاسی و نخبگان به توده مردم.
حمید عنایت با رویکرد فوق به تحلیل و تبیین انقلاب اسلامی میپردازد. وی در مورد علل تسریع و توفیق بسیج انقلابی و سرنگونی شاه، نخست به فشارهای آمریکا بر شاه و ناتوانی شاه در آخرین سال سلطنتش اشاره کرد و سپس به نقش مجموعهای از عوامل اجتماعی میپرداخت که به نظر او موجب پیدایش وضعیت بی هنجاری در ایران قبل از انقلاب شده بودند. او معتقد بود جدا شدن مردم از ریشههای فرهنگی و اخلاقی (که در اثر تحولات سریع اجتماعی اتفاق افتاده بود) یکی از عوامل مهم تسریع و توفیق انقلاب در ایران بود.
افسانه نجم آبادی نیز همچون حمید عنایت بر نقش نابسامانیهای اجتماعی و آندومی در وقوع انقلاب ایران تاکید کرده بود.
نجم آبادی به نقش تصورات مردم درباره انحطاط اخلاقی جامعه و گرایش آنها به اسلام (به عنوان راه حلی برای این انحطاط) پرداخته بود و با اشاره به مهاجرتهای وسیع روستاییان به شهر، نقش فقدان سازمان منسجم اجتماعی در میان این بخش از جامعه شهری را در گرایش آنها به روحانیون مورد توجه قرار داده بود.
جرولد گرین نیز انقلاب ایران را بر اساس این رویکرد مورد بررسی قرار میدهد.
6 – انقلاب اسلامی بعنوان یک پدیده چند علتی
برخی از پژوهشگران، انقلاب اسلامی را به عنوان پیشامدی چند علتی تحلیل نمودهاند و برای تبیین این پیشامد، توجه به محورهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک را لازم دانستهاند.
فرد هالیدی Fred Halliday بر مبنای چنین رویکردی پنج علت اصلی برای انقلاب ایران به صورت زیر ارائه میدهد.
1. توسعه ناهمانگ و سریع اقتصادی سرمایه داری در ایران
2. ضعف سیاسی رژیم شاهنشاهی
3. ائتلاف گسترده نیروهای مخالف
4. نقش اسلام در بسیج نیروها
5. زمینه نامعلوم محیط بین المللی
در پایان میتوان گفت که تحلیلهای چند علیتی سعی دارند که سنتزی از تحلیلهای مختلف ارائه دهند و دیدگاههای جامعتری در مورد انقلاب مطرح نمایند.
انتهای پیام