روزی که امام گفت «این جواب قبر و قیامت من نمیشود»
«در مقطعی که آیتالله بروجردی وفات یافتند، حضرت امام مبتلا به تب مالت بودند. یک روز هنگام عصر که ایشان در مسجد اعظم برنامه تدریس داشتند، یکی از برادران اصفهانی به ایشان اشکال کردند. امام عصبانی شدند و در اثر این عصبانیت، بیماری تب مالت که هنوز آثارش در ایشان بود و میکروب بیماری هنوز از بدن ایشان خارج نشده بود، عود کرد و درس تعطیل شد. آقای مسعودی خمینی نقل میکردند که روز بعد حضرت امام به من گفتند: «برو از آن شیخ که من دیروز نسبت به او تندی کردم، حلالیت بطلب!» گفتم: «آقا! طلبهها نسبت به شما علاقه و ارادت دارند». فرمود: «این جواب قبر و قیامت من نمیشود. شاید به آن طلبه جسارت شده باشد». آقای مسعودی میگفت: «من نزد شیخ مزبور که واقعاً ارادتمند امام بود، رفتم و ماجرا را گفتم. آن طلبه که هنوز هم در مسیر انقلاب است و نمیخواهم نام او را ببرم، بنا کرد گریهکردن که چرا من باید حرفی بزنم که امام را ناراحت کنم.» این امر نشان از همان عشق طرفینی میدهد که بین امام و مریدانش وجود داشت».
پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ادامه نوشت: آیتالله شیخ محمد مومن، از علمای مبارزی بود که در مکتب امام خمینی (ره) پرورش یافت. وی در زمره یاران و علاقمندان زعیم نهضت اسلامی بود و خاطرات و ناگفتههای بسیاری از مشی و سیره حضرت امام (ره) دارد.
آنچه در ادامه میخوانید، برشی از است از کتاب «خاطرات آیتالله محمد مومن» که به بهانه سالگرد رحلت وی منتشر میشود.
واکنش تند امام به طلاب ملازم!
آیتالله مومن میگوید: بُعد دیگر شخصیت حضرت امام که توأم با جهات علمی ایشان بود، بعد اخلاقی و آموزش اخلاق به شکل عملی و قولی بود که ایشان در این زمینه در شمار نوابغ بودند و همراه با تعلیم فقه و اصول، به جهات اخلاقی هم اهتمام وافر داشتند. برای مثال ایشان ابا داشتند که همراه با ایشان و در رکابشان از مسجد اعظم یا مسجد سلماسی به سمت منزلشان حرکت کنیم. وقتی از منزل برای شرکت در جلسه درس خارج میشد، تنها یک تن میتوانست همراه ایشان حرکت کند و اجازه نمیداد که حرکت ایشان حالت تشریفاتی به خود بگیرد. برنامه ایشان این بود که صبح و بعدازظهر، مسیرها را پیاده طی میکردند.
بعد از اینکه درس صبح یا بعدازظهر ایشان تمام میشد، به سمت منزل حرکت میکردند. بعدازظهرها نزدیک غروب تشریف میبردند و زودتر حرکت مینمودند که کسی مزاحم ایشان نشود. صبحها بعد از تدریس در مسجد اعظم دقایقی چند در یکی از صفهها و طاقنماهای آنجا مینشستند و فرصتی بود برای طلاب که از امام سؤالات و شبهههایشان را بپرسند. بعد از اینکه از مسجد بیرون میآمدند، دیگر میبایست تک باشند. وقتی عازم حرکت میشدند، اگر بعضی از آقایان میخواستند مطلبی از ایشان سؤال کنند، همین که همراه ایشان میرفتند، از این حالت ناخرسند بودند و گاه با عصبانیت به افرادی که ملازم رکاب ایشان حرکت میکردند، میفرمودند که اگر کاری ندارید، برگردید! گاه با لحن تند میگفتند: «آیا میخواهید کاری کنید که من درس هم دیگر نیایم؟!»
از اینکه دو نفر ایشان را همراهی کنند و برای ایشان حالت تعین ایجاد کند، گریزان بودند. به خاطر دارم در ایامیکه مرحوم آقای کاشانی به رحمت خدا رفته بودند، یک روز میخواستم به همراه یکی از دوستان همبحثمان راجع به مسئلهای خدمت امام برسیم. ایشان تنها به سمت منطقه «یخچالقاضی» که منزلشان بود، حرکت میکردند. ما از کوچه باغملِک زودتر خودمان را به امام رساندیم. سلام کردیم. جواب سلام دادند. فرمودند: «بفرمایید!» گفتیم: «آقا! با شما کار داشتیم». فرمودند: «شما بفرمایید جلو تا من بیایم». با اینکه آنجا در کوچه بود و کسی هم نبود، خوش نداشت ما ملازم رکاب ایشان حرکت کنیم. ما به ناچار قدری توقف کردیم که نکند حرکتمان حالت همراهی با ایشان را به خود بگیرد. بعد خدمتشان رسیدیم و مطلبمان را عرض کردیم.
پرهیز از انتشار رساله
وقتی مسئله مرجعیت ایشان مطرح شد، ایشان قبل از آن بر کتاب شریف «عروةالوثقی» و «وسیلةالنجاة» مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی حاشیه زده بودند. بنده نسخه خطی این حواشی را دیدهام که در سال ۱۳۷۰ ق (ده سال قبل از ارتحال مرحوم آیتالله بروجردی) نگاشته شده بود. اما امام از انتشار رساله خود پرهیز کردند. بعد از فوت آقای بروجردی نخستین چیزی که از ایشان چاپ شد و بنده حدس میزنم که خود ایشان تهیه کرده بودند، یک جزوه چندصفحهای بود که به عنوان حاشیه بر توضیحالمسائل فارسی چاپ شد. بعد از آن قرار شد که رسالهای از ایشان چاپ شود. امام حاشیه وسیلةالنجاة را که در کاغذهای سابق پُستی نوشته بودند، بین دوستانشان تقسیم کردند تا ترجمه کنند. هر کدام از ما قسمتی از این کتاب را در اختیار گرفتیم تا به عبارت فارسی برگردانیم. به خاطر دارم که بخشی از این کتاب که مربوط به مسائل مورد ابتلا در نماز جماعت بود، به بنده محول شد و این کتاب فارسی در نهایت به چاپ رسید.
حاشیه ایشان بر کتاب عُروةالوثقی نیز بعدها به چاپ رسید که البته از چاپ خوبی برخوردار نبود. در آن ایام شنیدیم که یکی از کتابفروشیها در صدد بود که کتاب عروةالوثقی را با چند حاشیه به چاپ برساند که چنین هم شد. بعداً شنیدیم که همان کتابفروش خدمت امام رسیده و عرض کرده بود که من حاشیه شما را هم چاپ میکنم منتها به شرط اینکه شما تعهد کنید که دویست دوره از کتاب عروةالوثقی را که قصد چاپش را دارم، پیشخرید کنید. امام فرمودند: «اصلاً نمیخواهد حاشیهام را چاپ کنید!»
کتابفروش مزبور هم برخاست و رفت و به چاپ کتاب امام هم مبادرت نکرد و از این بابت متضرر شد چرا که وقتی مسئله مرجعیت امام مطرح شد و ایشان شناخته شدند، مرجعیت دیگر مراجع، تحتالشعاع قرار گرفت. طبعاً اگر عروةالوثقی با حاشیه امام به چاپ میرسید، فروش بیشتری برای آن کتابفروش داشت.
حاشیه عروه امام دارای دو نوع چاپ بود که چاپ نخست آن نامطلوب بود و اغلاطی هم داشت. چاپ دوم آن را آقای مولانا چاپ کرد که ظاهر خوبی داشت. ظاهراً آقای مولانا هم خدمت امام رفته و ابراز کرده بود که: «آقا! شما خودتان هم مقداری از این حواشی عروهای خودتان را بخرید!» ایشان فرموده بود: «من نمیخرم! هر کس حاشیه میخواهد، خودش برود بخرد! هر کس طالب رساله است، خودش برود از کتابفروشی بخرد».
کاری که بوی دنیا از آن به مشام برسد انجام نداد!
امام اینگونه بودند و از همان ابتدا بنایشان بر این نبود که نمود دنیوی داشته باشند. خدایش با اجداد طاهرینش محشور نماید. ما در تمام دورهای که با ایشان حشر و نشر داشتیم، ندیدیم که کاری انجام دهند که بوی دنیا از آن به مشام برسد و توجه عجیبی به معنویات داشتند. همین امر باعث شد که تمام طلبهها عاشق ایشان بودند.
به یاد دارم که در همان سال ۱۳۴۲ ایشان را به زندان تهران بردند و بعد از چند ماه بازگرداندند. حبس ایشان مدتی به طول انجامید و ما از آزادی ایشان مأیوس شدیم. من عازم نجف اشرف شدم و چند ماه از اواخر سال ۱۳۴۲ و اوایل سال ۱۳۴۳ را در عراق بهسر بردم. به خاطر دارم که در آنجا به برادران طلبه نجفی گفتم: «تمام طلبههای قمی نسبت به حاج آقا روحالله علاقهمند و به ایشان معتقدند. در حالی که به نظر من هیچ یک از طلاب نجف نسبت به هیچیک از مراجع نجف چنین حالتی را ندارند».
واقعیت این است که جز خدا از ایشان چیزی ندیدیم. تا آخر هم این حالت را داشتند. دوستان ایشان هم حاضر بودند تمام داروندارشان را برای ایشان و در اصل برای خدا فدا کنند. البته در خصوص ایشان نمیخواهم ادعای عصمت کنم. یک بار به خاطر دارم خدمت امام شرفیاب شده بودیم. مرحوم آقای ربانی املشی به ایشان عرض کرد: «ما شما را تالیتِلْو معصوم میدانیم». ایشان خیلی ساده فرمودند: «شما بیخود میدانید!»
ماجرای حلالیتطلبی امام (ره) از یک طلبه
در مقطعی که آیتالله بروجردی وفات یافتند، حضرت امام مبتلا به تب مالت بودند. یک روز هنگام عصر که ایشان در مسجد اعظم برنامه تدریس داشتند، یکی از برادران اصفهانی به ایشان اشکال کردند. امام عصبانی شدند و در اثر این عصبانیت، بیماری تب مالت که هنوز آثارش در ایشان بود و میکروب بیماری هنوز از بدن ایشان خارج نشده بود، عود کرد و درس تعطیل شد. آقای مسعودی خمینی نقل میکردند که روز بعد حضرت امام به من گفتند: «برو از آن شیخ که من دیروز نسبت به او تندی کردم، حلالیت بطلب!» گفتم: «آقا! طلبهها نسبت به شما علاقه و ارادت دارند». فرمود: «این جواب قبر و قیامت من نمیشود. شاید به آن طلبه جسارت شده باشد».
آقای مسعودی میگفت: «من نزد شیخ مزبور که واقعاً ارادتمند امام بود، رفتم و ماجرا را گفتم. آن طلبه که هنوز هم در مسیر انقلاب است و نمیخواهم نام او را ببرم، بنا کرد گریهکردن که چرا من باید حرفی بزنم که امام را ناراحت کنم.» این امر نشان از همان عشق طرفینی میدهد که بین امام و مریدانش وجود داشت. آنچه در مورد حضرت امام بسیار مشهود بود، توحید بالای ایشان بود. چه در ایامی که ما در خدمت ایشان در قم بودیم و تدریس میفرمودند و چه حتی بعد از اینکه وارد مبارزه و رهبری انقلاب شدند و حتی بعد از پیروزی و استمرار رهبری ایشان، نگاه موحدانه امام و اعتقاد و معنویت ایشان و توجهشان به خداوند تبارک و تعالی بسیار شاخص بود. به وضوح حس میکردیم که ایشان نسبت به حضرت حق، معرفت بالا دارند و این احساس حضور در محضر حق، در رفتار و گفتار امام مشهود بود. از اینرو برای یک بار هم پیش نیامد که از ایشان کاری ببینیم که توجه به دنیا و غیرخدا در آن باشد.
انتهای پیام