آیا غیرت و آبرو خصوصیاتی انسانی هستند؟
علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «آیا غیرت و آبرو خصوصیاتی انسانی هستند؟» نوشت:
مردی ، همسر خود را در حال خیانت به خود در می یابد و او را برای احیای آبروی خویش می کشد. این را غیرت از او می خواهد غیرتی مردانه که اگر چنین نکند جامعه او را مردی بی تعصب و بی آبرو می شناسد. و اگر زن خود را چنان که می بایست به قتل رساند، تنها در اینصورت است که می تواند آبروی از دست شده خویش را بازیابد و دوباره واجد همان امتیازاتی شود که به او از سوی جامعه تعلق می گرفته است. این داستانی است که حدود ۶۰ یا ۷۰ سال پیش از این و قبلتر از آن در این کشور روی می داده است. البته این قتل ناموسی گاهی از طرف پدر و گاهی از طرف برادر یک زن در قبال او انجام می گرفته است. ولی تکرار چنین قتل هایی بنام ناموس و غیرت در این دوره گاهی تعجب آور می نماید. انگار کسانی از زمان دیگری در گذشته به دوره ما پرتاب شده و می خواهند به هر قیمتی شده ارزش های خود را حتی با قتل یک انسان به دیگران تحمیل کنند.باری! موضوع “آبرو” و “غیرت” و قتل بخاطر آنها را نه یک امر سیاسی و یا اخلاقی بلکه باید در وجه انسانی کاوید و بررسی کرد. آنجایی که انسان بمثابه موجودی عقلانی، شهودی، احساسی و شهوانی محل بررسی و توجه است. پس تنزل بررسی ها به کلیشه های جنسیتی و یا حتی مطالبه های حقوقی از این موضوعات داشتن همچنان که کارا نیست، گمراه کننده بوده و خود عامل اختلافات و تشتت بیشتر را فراهم می آورد که روی دیگر سکه همان خشونت ورزی است.
آرتور شوپنهاور در کتاب ارزشمند خویش با نام “در باب حکمت زندگی” مطلبی را از قول سنکا نقل می کند تا روشن کند که خردمند به اهانت (contumelia) بی اعتناست. او چنین نقل قول می کند که: “اگر خردمندی را با مشت بزنند چه می کند؟ همان کاری را می کند که کاتو کرد، هنگامی که کسی به او سیلی زد. او خشمگین نشد، انتقام این اهانت را نیز نگرفت، آن را به او نبخشود، بلکه فقط گفت که کار مناسبی نبوده است.” ( در باب حکمت زندگی.دآرتور شوپنهاور. ترجمه محمد مبشری. فصل چهارم. ص ۱۰۹، انتشارات نیلوفر چ پانزدهم)
شوپنهاور در این پاراگراف از کتاب خود از سنکا نام می برد.دسنکا فیلسوف رواقی، نمایشنامه نویس و مشاور ارشد نرون امپراطور روم بود که او را از نوجوانی مورد تربیت و آموزش خود قرار داده است. سنکا معتقد بود احساسات مخربی مانند خشم و غم باید تحت سلطه عقل درآیند. او بطور کلی وظیفه انسان را اخلاقی زندگی کردن می دانست. هر چند و در نهایت سنکا بهدست شاگردش یعنی همین نرون کشته می شود.
شوپنهاور در این جملات به همان روش معمول خودش زبان طنز و طعنه آمیز را بکار برده است. او خوانندگانش را مستقیما مورد خطاب قرار داده و ادامه می دهد: “در پاسخ خواهید گفت: “آری، آنها فرزانه بودند!” و خودش سوال می کند: “آیا شما ابلهاید؟” و انگار که نمی خواهد منتظر پاسخ ما بماند، جواب می دهد: “موافقم” یعنی عملا خواننده اش را توبیخ هم می کند.
کاتوی بزرگ که شوپنهاور داستان سیلی خوردن او را در کتاب خودش آورده، معروف به کاتوی کنسور بوده و این نام بخاطر مقام کلانتری بوده که او در امپراطوری روم در سال ۱۹۵ قبل از میلاد داشته ودرجه وی در امپراطوری لگاتوس معادل ژنرال امروزی بوده است. حالا یکی به صورت ژنرال کاتو سیلی زده و او با خردمندی تنها گفته: “کار مناسبی نکرده ای!” حالا شما این رفتار را در درون خودتان بکاوید تا به عظمت گفته شوپنهاور در باب حکمت زندگی پی ببرید. حتما شما مثال سیاسی این مورد را در دوران خود ما که ماجرای سیلی زدن به یک سرباز است را بیاد آورده و خیلی زود این دو روایت را با هم مقایسه کرده و افسوس خورده اید. ولی روایت های شخصی دیگری هم هست که خودتان را باید قضاوت کنید.
واقعیت این است که در جوامعی که درگیر انواع ارتباطات تحکم آمیز و سلطه گرانه هستند و حقوق انسانی یعنی آزادی و عدالت رعایت نمی شود افراد دارای پرسناژ نبوده و بیشتر به شکل یک تیپ دیده می شوند. یکی دکتر است، دیگر نماینده، آن دیگر وکیل و…
یعنی وقتی به افرادی از چنین جامعه ای نگاه می کنیم در می یابیم که اولا فاقد وابستگی های خانوادگی هستند که لازمه رشد انسانی است و دوما فاقد خاستگاه طبقاتی و گروهی هستند. اینها را می توانید ببینید رها شده مانند غباری در فضا. برای همین است در جوامعی اینچنین که نقش خانواده، احزاب و گروههای سیاسی و اجتماعی از میان رفته، افراد تحت تاثیر تبلیغات از هرنوعی سر وشکل پیدا می کنند و این جوامع مستعد پذیرش رنگ و لعاب های پوپولیستی هستند.
پر واضح است که برای چنین جوامعی که عموما افرادش از انواع نیازهای اولیه محروم هستند و بهدلیل فقدان آزادی و عدالت بلوغ پیدا نکرده اند مفاهیمی مانند “آبرو” یا “غیرت” مهم می شود. تا این غبارهای رها شده در فضا که فاقد هر گونه پرسناژ هستند سر و شکلی بیابند و خودی نشان دهند.
آیا اینها خصوصیات جامعه ایرانی است، من نمی توانم چنین ادعایی بکنم. زیرا علی رغم تمامی مشکلات، می بینم که گروههای زیادی از افراد جامعه ما با خشونت ورزی و اعمال زور مخالفت می کنند. و سعی می کنند درک درستی از انسان و هستی او پیدا کنند. ولی چنین زیست فضیلت طلبانه ای در کشاکش مداوم با گسل های تاریخی قرار دارد. انگار که گاهی خطوط موازی زمان از هم در می شکنند و افرادی از زمان های گذشته و دور و یا جغرافیایی دیگر به زمان حال وارد می شوند. اینجاست که البته راه حل رفع بحران همان خودآگاهی است. و البته مخاطب من در این یادداشت نه آن پرتاب شدگان اعصار گذشته به این زمان بلکه همان گروههایی از اجتماع ما هستند که اهمیت درک صلح آمیز و اخلاقی از جهان را دریافته و بدنبال زیستی مسالمت آمیز و انسانی هستند. ولی در نهادشان آن آموزه های خطرناک همچون آبرو، غیرت و ناموس وجود دارد و زندگی می کند. و چه بسا که بر قضاوت هایشان تاثیر بگذارد. هر چند که این تاثیر در این حد باشد که من به خودم حق بدهم چون پزشک هستم به بیماران خود تحکم کنم و هر انتقادی هر چند در وجه یک سریال طنز را توهینی علیه خود بدانم. افتخاراتی از این دست که موجبات درجه بندی و تفاخر را فراهم آورده و نتیجه آن اعمال اتوریته و زور است. و اتفاقا برای همین هم من در شروع یادداشتم آن واکنش از کاتوی بزرگ را نقل کردم.
شوپنهاور در اثر ارزشمند خود آنجا که آبروی شهسواری را مورد نقد وسیعی قرار می دهد می نویسد: “صرفنظر از منشا این قواعد آبروی شهسواری، باید اکنون برای ما روشن شده باشد که هدف نخست این است که با تهدید به خشونت بدنی، دیگری را مجبور به ابراز احترام ظاهری کنند، که به دست آوردن واقعی آن بسیار دشوار یا زائد به نظر می رسد.” ( در باب حکمت زندگی ، ترجمه محمد مبشری. فصل چهارم . ص ۱۱۱) او در ادامه آبروی شهسواری را در مقایسه با آبروی شهروندی قرار می دهد و می نویسد: ” گدر حالی که آبروی شهروندی، مراوده مسالمت آمیز با دیگران را مدنظر دارد و عبارت از عقیده دیگران مبنی بر قابل اعتماد بودن ماست و علت آن احترام بی چون و چرای ما به حقوق یکایک افراد است، آبروی شهسواری مبتنی بر این عقیده است، که دیگران باید از ما بترسند، زیرا قصد داریم از حقوق خود به هر نحو دفاع کنیم.” ( همان منبع) او ریشه چنین منشی را بی عقلی افراد می داند و می نویسد: “بنابر آنچه گفته شد به قدر کافی روشن است که اصل آبروی شهسواری به هیچ وجه در فطرت انسانی منشاء اولیه ندارد. پس اصلی تصنعی است و منشاء آن را به آسانی می توان یافت. ظاهرا فرزند زمانی است که مشت ها ورزیده تر از مغزها بودند و کشیشان، عقل را به زنجیر می کشیدند، یعنی عصر تقدیس شده قرون وسطی و شهسواران آن” (همان منبع ص ۱۱۰) او عنوان می کند که اخلاق شهسواری بر اصل داوری الهی و نه مدارک و مستندات اتهام استوار بوده و “به استثنای موارد اندک عبارت از دوئل بود که نه تنها در میان شهسواران ، بلکه در میان مردم عادی نیز انجام می شد”. (همان منبع)
از همین رو افراد چه بسا بخاطر یک ضربه بدنی مختصر و یا یک توهین دیگری، او را دعوت به دوئل می کردند تا پیش داوری اجتماع که همان “آبرو” می باشد را ارضاء کرده و به خیال خود اعتبارشان را به دست بیاورند. پیش داوری که در جملاتی مانند: “مگر مرد نیستی ؟!” در فرهنگ ما نهفته است و این مجوز را به یک مرد می دهد که هر گاه احساس کرد مورد توهین قرار گرفته و یا حدود قلمروش تهدید شده آنرا با خشونت جسمی غیرقابل مقایسه و حتی قتل جبران کند. در حالیکه بقول شوپنهاور “آدمی باید ارزش اندکی برای خود قائل باشد که به محض اینکه ارزشاش مورد سوال قرار می گیرد مشتی بر دهان گوینده بکوبد تا صدایش بلند نشود. ارزشمند دانستن واقعی خویش، آدمی را به اهانت بی اعتنا می کند و اگر به علت کمبود اعتماد به نفس نتوانیم بی اعتنا باشیم، عقل و فرهنگ، ما را یاری می کنند که ظاهر را حفظ کنیم و خشم خود را پنهان داریم” او کمی بعد ادامه می دهد: “در این صورت، همگان به این بینش دست خواهند یافت که وقتی موضوع بر سر دشنام و افتراست، آن کس در مبارزه پیروز می شود که مغلوب است” ( همان منبع، ص ۱۱۵ و ۱۱۶) او بر ما نهیب می زند که اصل آبروی شهسواری: “غالبا در مقیاس بزرگ پناهگاهی برای بی صداقتی و شرارت، و در مقیاس کوچک برای بی ادبی، بی ملاحظگی و بی سرو پایی است”.( همان منبع ، ص ۱۱۴) پس موجودی که عقلانی است و احساسی و همزمان شهودی است و شهوانی، آنقدر درک خواهد کرد که تنها “دل شیر داشتن” در مناسبات اجتماعی و روابط انسانی او را در حد یک حیوان (چنان که در مثال است) تنزل می دهد. و می داند و باور دارد حتی اگر خیانتی هم به او شده باشد پاسخش قتل و یا اعمال زور نیست.
بنظرم می آید در پایان این یادداشت مجموعهای از آبرنگهای معروفِ «پدر و دختر»، از نقاش اوکراینی، «اسنژانا سوش» را با هم ببینیم. تا انسانیت را به روایت نقاشی زندگی کنیم.ذاین نقاشی ها را از کانال تلگرامی مترجم عزیزمان مهدی تدینی امانت گرفته ام.
انتهای پیام
دیدیندون گفتم اسراییلی هستین پفیوزا
رفقاتون هی میگن بی ناموسیم ، قضیه دیگه ضایع شده ، دارید گندکاریشونو جمع میکنید 🙂
من سالهاست خواننده انصاف نیوز هستم. مقالات این آقای دادخواه اصلا سر و بن درست و حسابی نداره. یه چیزی می گه، بعد یه نتیجه عجیب و غریبی می گیره! آیا انصاف نیوز هر چی که از راه برسه رو منتشر می کنه؟!