سهم امپراطوری هخامنشیان در به وجود آوردن تاریخ جهان
امپراطوری هخامنشیان در زمان خود از لحاظ فرهنگی، دیپلماسی، حقوق بشر، قوانین کارگری و… از همسایگان خود یک سر و گردن بالاتر بودند. اما چرا نوادگان یونانیان، رومیان و حتی شرقی ها به نادیده گرفتن این موضوع پرداخته و گاهی تاریخ را برعکس آن چیزی که بود نشان میدهند و همچنین وارثین هخامنشیان یعنی ما نمیتوانیم مانند آنها باشیم.
روزنامه شرق : پیش از ورود به مبحث اصلی، به دلایل متنوع، از جمله ابتلا به وضعیت استقرار خاص تاریخی خود، مجبوریم به چند نکته حاشیهای که سوگمندانه جای متن نشسته است و نامشتریانی از نوع مقلدان فرهنگ سایر دارند، ورود کنیم و آن اینکه، برداشتی در سطحی بزرگ و گسترهای وسیع وجود دارد که: اصولا تاریخ چه فایدهای دارد و خواندن آن جز تفاخر یا احساس حقارت، چه بهرهای میتواند برای امروز ما داشته باشد!؟ اینها نمیدانند و به صراحت بیشتر بگویم، نمیفهمند که تاریخ یعنی حرکت انسان در زمان و تا به مسیر این حرکت و چرایی انتخاب این مسیر، همچنین ماهیت آن پی نبریم، نمیتوانیم خود را بشناسیم و به تبع سیطره این جهالت، نمیتوانیم واقعیتهای روبهرو و ماهیت آنها را درک کنیم، تا بتوانیم با شناخت مشکل، تولید مسئله کرده و به حل آن بکوشیم.
به سخنی دیگر انسان داخل تاریخ زاده میشود و موقعی میتواند گامی به نسبت درست بردارد که دارای تاریخ و در مسیر تاریخ و به همراه تاریخ باشد. در غیر این صورت هر عملی بهمثابه گشودن تیر در تاریکی و تاراج و حراج وقت است و… . اما مطلب مهم دیگر که باز مجبوریم با حوصله بیشتر به آن بپردازیم، اینکه جهان مدیون یونان است، چون غرب خود را ادامه و فرزند یونان میداند و از قضا این یونان را مرکز بروز دانش و تمدن جهان میشناساند و از تحقیر دیگران و تبدیل حقیقت نیز ابایی ندارد. هرچند روشن است، آنانی که دیگران را تحقیر میکنند، خود را از ساحت اخلاق انسانی و تبعیت از حقیقت که خود، ستون اصلی جای و جایگاه معلمی است، بیبهره میدارند، پس نمیتوانند ردای شریف معلمی را بر شانه حقیقتگریز خود بگذارند. و البته تاریخ شانههای شایسته را بادقت و بیاعتنای کسان، برمیگزیند.
بر این اساس، ضمن اعتراف و احترام به یونانیان و توجه به سهم واقعی آنها در تولید تمدن بشری، از تمام دانشمندان غربی مدعی یونان مرکزی و یونان ریشهای و مقلدان داخلی آنها، باید پرسیده شود مردمی که نتوانستهاند از حد دولتشهر عبور کنند و دولت خود را بهعنوان جامعهای متمایز، بر جغرافیایی مشخص، تأسیس کنند، تا با توسل به حکومتی به تجویز این دولت، بر آن جغرافیای مشخص اعمال حاکمیت کنند و بهعنوان ملت ظاهر شوند، چگونه توانستند بهعنوان پایهگذار تمدن درخشان بشری، این مقام را از آن خود کنند!؟ یونانیهایی که به «دری» به ضم اول، معروف بودند، همزمان با اقوام یهود که به فلسطین وارد شدند، یعنی در حدود، سده ۱۲۰۰-۱۱۰۰پ م، به جزایر بعدا یونانی تاختند و تمام تمدن مستقر در این نواحی را نابود کردند. تا حدی که تا سده هشتم پ م، شهرنشینی و تا سده هفتم پ م، خط را به تأخیر انداختند و تازه در همین زمان تابع مصر بودهاند و هر فرعونی مجسمه طلایی خود را به آنجا میفرستاد و بر آنها تسلط داشت و سپس هخامنشیان و بعدتر رومیان؛ بنابراین، این پرسش همچنان در ذهن با قامتی استوار میایستد که این مردم که در سدههای هشتم از اعراب جاهلی پیشرفتهتر نبودهاند، چگونه توانستند هراکلیتوسها و ارسطوها تحویل دهند. اینکه مردمی حتی در سدههای بعد با ادعای خداگونگی اسکندر مشکلی نداشتهاند، نشاندهنده این مهم میتواند باشد که در سدههای پیش، بیشتر از قافله عقب بودهاند و تا زمان اسکندر هم نتوانستند خود را بازیابند؛ برای نمونه بزرگترین شهر یونان آتن بوده است.
این شهر در زمان هخامنشیان حدود 60 هزار نفر جمعیت داشت. جمعیت متیک (مهاجران) در این شهر حقوقی نداشتند، همچنین زنان نیز نهتنها از حقوقی برخوردار نبودهاند و از حق بهاصطلاح رأی محروم بودهاند، بلکه اصولا جزء انسان محسوب نمیشدند. تنها کسانی که حق رأی داشتند نیز بسیار کمتعداد بودهاند. بردگان به عنوان اموال سخنگو در نظر گرفته میشدند که بعدها در ایران بعد اسلام به عنوان «اموال ناطق» نامیده شدند. بردگان فقط در ازای خوراک اندک مجبور به کار سنگین بودهاند و شکنجه برده نیز امری عادی بوده است. در اصل بردگان انسانهای «هموساکر» بودهاند. در اسپارت جزء تشریفات تشرف به اجتماع برای جوانان، غافلگیرکردن و کشتن غافلگیرانه بردگان توسط جوانان بود! اینکه از دموکراسی یونانی میگویند، بهگواه کتاب «داریوش دادگر» «دمو» نه به معنی مردم که به معنی عضو عشیره است و این مردمی که حتی به دوخت لباس نرسیده بودند و از پارچه ملحفه مانندی برای پوشش استفاده میکردند و در آن هم میخوابیدند، آنچنان با هم در اختلافات عشیرهای بودهاند که هیچگاه نتوانستند به حکومت واحدی برسند؛ بنابراین اگر سهمی برای یونان در تولید تمدن بشری باید قائل شد که انصاف نیز این را میگوید، باید سهم ایرانیان در زمان هخامنشیان را در نظر داشت که تأثیر فرهنگ و دانش آنان بر قبایل مستقر در دولتشهرها توانسته است هراکلیتوسها و افلاطونها تحویل دهد و چنان که امروز میدانیم، آوردن علوم از کنج معابد به درون جوامع در گستره حکومتی جهانی و با امنیت بوده است که اقوام زیادی از جمله یونانیان درخشیدند و امروز بهروشنی میدانیم که نجوم مانند سایر علوم از ایران به یونان رفته است (هومند، نصرالله، گاهشماری ایرانی، در جواب فرانسوا دبلوا، ۱۳۸۲ص۳۶).
چنان که میدانیم، هراکلیتوس (480-۴۸۰ پ. م،) شاگرد «استان» فارسی در شهر «افسوس» بوده است و البته هراکلیتوس یکی از شاگردان این مرد پارسی بوده است. اینکه «گسنوفانس» (۴۸۵ -۵۴۶) برای نخستین بار بهجای خدایان از اسم مفرد استفاده میکند و خدا را غیر قابل توصیف میداند، از تأثیر فرهنگ ایرانی است که این فرهنگ، به دین زرتشت روی خوش نشان میدهد و دین یهود را نیز با تأثیر دین زرتشتی اصلاح میکند. تا دو دین یکتاپرست زرتشت و یهود در همین زمان فعال باشند (که در ادامه به آن خواهیم پرداخت).وقتی هراکلیتوس میگوید: «من در ژرفای وجود خویش به جستوجو پرداختم». این خودکاری و ژرفنگری در تفکر اساطیری یونان کهن امری بیسابقه است. او وقتی چالش و جنگ را پدر و پادشاه همه چیزها میداند، مشخص است که از فلسفه ایرانی مشروب شده است، همچنین یکی از منتقدان اصیل یونان، «کولوتوس لم پکاس» بهدرستی میگوید: «زمانی که افلاطون در داستان پایانی یا نتیجهگیری جمهوریت، نام ایر، (er) را جانشین زرتشت کرد، او را به سرقت ادبی متهم نمود مدارک موجود از انتقال آموزههای زرتشت به یونان در حدود ۶۰۰ قبل از میلاد حکایت دارند…. گفته میشود در کتابخانه پتولمی (patolemy) دو میلیون سطر از آموزههای منسوب به زرتشت (حدود ۸۰۰ ورق نوشته لوله) وجود داشت. تأثیر ایرانیها بر یونانیها فقط به فلسفه و علوم طبیعی بسنده نمیشد، بلکه مظاهر فرهنگی نیز بودند؛ برای مثال غذای یونانی به اشکال گوناگون بیشتر ایرانی است تا اروپایی (یا حداقل از امپراتوری «شاهنشاهی» ایران که آسیای صغیر را در بر میگرفت). سرقت ادبی افلاطون در منابع متعددی مورد تأیید قرار گرفته است از جمله نگاه کنید به متفکر برجسته، صفشکن و نوآور، دیوید لیوینگستون
(david livingstone) در اثر ارزشمندش «آن خدای در حال مرگ: تاریخ مخفی تمدن غرب» که بسی پا را فراتر نهاده و مدعی شده است ریشه تفکر یونانی برآمده از ایران است و… . اما برگردیم به مبحث اصلی که محمد بن جریر طبری متوفی به سال۳۱۰ هجری قمری زمانی که میخواهد تاریخ رسل خود را بنویسد، از آنجایی که تاریخ او در حد تاریخ تقویمی است، از بین تاریخ جهان به تاریخ ایران مراجعه میکند. به این دلیل که خود میگوید: «صحت تاریخ را از مدت عمر شاهان ایران میتوان شناخت». یعنی این گفته طبری را اینگونه میشود خواند که از زمان تأسیس جامعه در ایران، این کشوری دارای حکومت بوده است، زیرا در این جغرافیا ملت وجود داشته است. در همین مسیر «ثعالبی» بعد از طبری به وجهی روشنتر و صریحتر سخن میگوید که: «در میان تاریخ گذشته پادشاهان جهان که به آبادانی پرداختهاند، نگارش تاریخ پادشاهان ایرانزمین، چه از نظر بیان مطالب و چه از نظر روشنی شواهد، از همه آسانتر است، زیرا در میان ملل جهان، ملتی شناخته نیست که چون پارسیان دارای کشوری دیرپا و ناگسسته باشد و پادشاهانی داشته باشد که آنان را براساس پیوستگی و پایندگی و نظم و انتظام گرد هم آرند. سوای آنچه تاریخنویسان ایرانی در سدههای به نسبت آغازین اسلامی، درمورد تاریخ ایران گفتهاند، این هگل، فیلسوف معروف آلمانی است که در درسگفتارهای ۱۸۲۰ خود به زبان فلسفی مختص به خود گفت که ایرانیان، انسان را وارد تاریخ کردند؛ یعنی به مفهوم فلسفی کلمه دولت را ایجاد و حکومت را تأسیس کردند، زیرا ملت بودهاند، بگذریم که هابسبام، گاتمن و انتیلا یا کوهامین نیز به وجهی دیگر سخنان هگل را ادامه دادند؛ یعنی جامعهای که توانست خود را تأسیس کند به تبع آن دولت خود را نیز تأسیس کرد و با ایجاد حکومت، نیروی سرریزشونده به داخل و خارج جامعه در اثر تولید تاریخ را به تجویز دولت و بهواسطه حکومت، در جغرافیای خود و جغرافیای سایر به کار برد که این حکومت بهواسطه اتوریته مقبول و قانعکننده، برخاسته از دل فرهنگ ایرانی، برای نخستین بار با اقبال همگانی روبهرو و باعث تشکیل حکومت جهانی در زمان هخامنشیان شد که نهتنها در حدود دو سده و اندی جهان را به نسبت قبل و بعد از خود، تا حدود بسیار زیاد و بالایی از جنگ و کشتار، ناامنی و بدبختی دور داشته بود تا حدی که نه پیش از آن سابقه داشته و نه بعد از آن، یعنی تا امروز نیز تکرار نشده است.
جهت مقایسه (اگرچه به گفته «نیتون» در تاریخ مانند هر جای دیگری هرگونه مقایسه نکوهیده است. اما به نظر میرسد آدمی را چارهای کامل از قیاس نخواهد بود و شاید مقایسه افقی، در تاریخ ما را تا حدودی به مقصود رهنمون شود)، بنابراین کافی به نظر میرسد تا در همین مسیر رومیان را به یاد آوریم که سدهها بعد از هخامنشیان، امپراتوری روم را تشکیل دادند و غیرمنصفانه و غیرمنطقی نخواهد بود که در محدوده تمدن بشری و با توجه به ذات تاریخ، از این رومیان انتظار داشته باشیم تا از هخامنشیان جلوتر آمده باشند، در صورتی که به جز ایجاد راههای ارتباطی که از هخامنشیان وام گرفتهاند و آنهم فقط برای استفاده نظامی، نهتنها در این مورد که در سایر موارد هم به عقب برگشتند و پا جای پای آشور گذاشتند و این از نظر فلسفه تاریخ یعنی رذیلت، زیرا رذیلت یعنی داشتن رفتاری که رفتار شایستهای به جانشین داشته باشد و مصداق این رذالت همین که با ایجاد مرکزی شبهمقدس و بعدا مقدس (البته مورد ستایش هانا آرنت) شهر روم، ارتشی از پیادگان خشن شهرهای پادگانی تمام نواحی امپراتوری خود را به نفع روم چپاول میکردند. امری که ایرانیان در زمان هخامنشیان هرگز به اقدام آن ورود نکردهاند.
دلیل همه این اختلافات، اختلاف ماهیت در فرهنگی بود که باعث شد ایرانیان بتوانند جهانداری کنند و دیگران البته به هر قسمت از جهان که سیطره یافتند، جهانخواری کردند و به همین علت است که حکومت ایرانی با امپراتوری اختلاف ماهوی فاحش دارد.زمانی که اقوام ایرانی در اثر فشار آشور، ایلغارهای مکرر و کشتار هرباره در همدان امروزی انجمن (هنگامن) کردند و اولین سرکرده خود را برای دفع آشور انتخاب کردند، بنیاد شاهنشاهی را گذاشتند که حسب تاریخ تا امروز بهدستآمده، اولین سلسله شاهنشاهی را در محل همین انجمن یعنی همگمتانه (هگمتانه) تأسیس کردند و در آن زمان یعنی سده ششم پ. م، بزرگترین و وسیعترین حکومت را به وجود آوردند. ایرانیان سرکرده خود را «شاه» نامیدند و دیااکوی قاضی را به شاهی برداشتند.این واژه شاه در اصل از مفهوم «خشتره ورییه» است که خشتره وریه نماد شهریور از امشاسپندان است و خشتره با شهر و آبادانی ریشه دارد. «وریه» به معنی انتخاب است که در پهلوی به معنی باور رسیده است یعنی میشود گفت که شاه کسی است که جهت آبادی کشور انتخاب میشده است. این انتخاب توسط خاندانهای مستقر در مناطق کشور، بهطور معمول هفت خاندان، اشراف، نظامیان و…. صورت میگرفته است. در بندهشن هم شهریور نقش حامی فقرا و بینوایان را دارد و…. به هر حال سلسله شاهنشاهی ماد توانسته بود، یعنی ایرانیان توانسته بودند، وظیفه مینوی امشاسپندی را بر زمین اجرا کنند.
یعنی بر شانه امشاسپند شهریور، ردای حقوق سیاسی بگذارند، و این خود فصل مهمی در تاریخ ما میباشد… اما هخامنشیان زمانی که به قدرت رسیدند، از دولت خونآشام آشور خبری نبود. زیرا توسط مادها، این دولت از بین رفته بود. کوروش بزرگ با متحدکردن ماد و پارس، باعث قدرت نوظهوری شده بود که از قضا این قدرت برخلاف قدرتهای سایر، نه تنها پرخاشجو نبوده و بر اساس فرهنگ اصیل ایرانی، دارای اتوریتهای قانعساز بوده است یعنی بر اساس اصول فرهنگ ایرانی که کشت و کشتار را اهریمنی میدانست، چنانکه آریاییان، در بدو ورود به این فلات مانند یونانیان و یهودیان دست به کشتار نگشودند، هرچند امروز اطلاعاتی در دست داریم که برخلاف نظر غربیان، ایرانیان مهاجر نبوده بلکه ساکن ایران بودهاند. و {چنانکه در کتاب «گاهشماریهای ایرانی» پس از بحث به این نتیجه میرسیم که: «از اینرو آنچه را برخی از خاورشناسان به نام مهاجرت آریاییان از شمال به جنوب (=رویداد هزاره دوم و اول پیش از میلاد) به درون فلات ایران نسبت دادهاند با نگرش به جابهجایی و تغییر تدریجی نوار فصول در نیمکره شمالی (پیشروی گرما از جنوب به شمال) هیچ پیوندی با زیستگاه تاریخی و تبارها و تیرههای نژاد ایرانی ندارد.بر اساس اصول فرهنگ ایرانی، چه مهری، چه زرتشتی، و چه در گسترهای وسیعتر، انسان ایرانی در مقابل، تاریکی، پیمانشکنی و بدعهدی مسیر میپیموده است. و بر اساس آیین نو زرتشتی که در زمان هخامنشیان با آشتی آیین مهری و زرتشتی و اصلاح و تلفیق آن، این آیین تقویت نیز شده بود، انسان ایرانی نه گناهکار که مأموری از طرف اهورامزدا برای نبرد با دروغ (شامل همه کژیها) در جهت تقویت راستی (شامل همه انتظام طبیعی امور) بوده است. پس جنگ، قحطی، ویرانی، قطع درختان و… همه اهریمنی و دروغ بوده است. و درختکاری، صلح آبادانی، ساختن شهر، حفر کانال و کشاورزی و… راستی بوده است. در این زمان یعنی زمان هخامنشیان، به موازات «اشه» زرتشتی، «ارته» یعنی صورت عملی اشه در ایران تشویق شد. پس ایرانیان آنچه را در مسیر نظم جهان بوده است اهورایی دانسته و دنبال میکردند. برای همین است که داریوش بزرگ در سخن منترهگونه یا شعرگونهای میگوید: «اهورامزدا، کشور را از دشمن، از خشکسالی و از دروغ بپایاد» و اینکه در نگارههای کاخهای هخامنشی سربازی ایستاده با نیزهای که سر آن نیزه به سوی آسمان است یعنی سرباز آماده با نیزهای در دست، کنار سروی ایستاده است، به درستی زوج مخالف دروغ و دشمن و خشکسالی است. یعنی سرو نماد سرسبزی در مقابل خشکسالی، سرباز آماده در مقابل دشمن و نیزه نماد راستی در مقابل دروغ است. و باز هنگامی که در تخت جمشید شیر را سوار گاو میبینیم، شیر نماد خورشید و گاو همان زمین و حالت سوارشدن شیر بر گاو نماد باربرداری و بهرهدهی زمین است.
در تمام نقش و نگارههای هخامنشی نیز هیچ گونه خشونتی نمیشود دید و اگر هم داریوش مخالفان را دستبسته و اسیروار کرده است باز هیچگونه شباهتی با کتیبهها و نقش و نگارهای سایر حکومتگران ندارد. بر این اساس ایرانیان به خاطر اقبال جهان آن روز با اندیشههایشان برای جهانداری، با موانع کمتری برخورد کردند و بیشتر اقوام بدون جنگ آنها را پذیرفتند. برای نمونه بعد از اینکه ماد و پارس متحد شدند تمام غرب به فرماندهی کرزوس در «تیمبرا» در مقابل کوروش صف کشیدند که بعد از پیروزی ایرانیان، نه شهری در آتش سوخت و نه زنان و مردان به اسارت درآمدند و کرزوس هم با احترام کامل به عنوان مشاور کوروش انتخاب شد. در بابل چنانکه میدانیم مردم، شهر را در اختیار ایرانیان قرار دادند. ایرانیان نه به خدایانشان بیحرمتی کردند و نه شهر را به آتش کشیدند و غارت کردند بلکه بردگان را نیز آزاد کردند. کافی است به نمونهای از توحش رومیان در سده سوم میلادی، یعنی 9 سده بعد در ایران توجه کنیم. زمانی که ژولیانوس قصد حمله به ایران را داشت به صورت شفاف اعلام کرد: «صادقانه اعتراف میکنم، که خواهان آنم که پارتیکوس، (ایرانگیر، گشاینده پارس) به دنبال نامم اضافه شود. و وقتی حمله کرد شهرهای پیروز شاهپور، آناتا و مایوزاملکا را به آتش کشید و مردان را اسیر و زنان را تقسیم کرد البته در همین جنگ با شاهپور بزرگ کشته شد و رومیان مجبور شدند با تحمل غرامت سنگین و وضع خفتباری کشور را ترک کنند. اما زمانی که شاهپور طی نامهای از امپراتور روم شهر «دمیاط» را میخواهد بر اساس هوس و دوستداشتن چنین درخواستی ندارد. بلکه میگوید شهر از آن نیاکان ماست و چون امپراتور به خواسته شاهپور وقعی نمیگذارد، شاهپور با ارتشی قوی شهر را تسخیر میکند و زمانی که کشیش پیری (طبق نوشته آمینیاس مارسیلنوس رومی دشمن! که در صحنه حاضر بود) از شاهپور میخواهد دست به کشتار نزند. که شاهپور شمشیر را غلاف میکند! و…
ایرانیان بعد از تسخیر آناتولی و میانرودان یهودیان آواره را به همراه غنایم ایلغارشده از اورشلیم، به دستور کوروش به اورشلیم گسیل میکنند. در اینجاست که دین یهود را تحت تأثیر دین مزدایی ایرانی و به عنوان دین یکتاپرست، و زیر نظر دربار و دانشمندان ایرانی، بار دیگر بازنویسی میکنند. به همه معابد و ادیان احترام میگذارند، جز معابد «بعل» که نخستین فرزند را در آنجا قربانی میکردند. و به همین دلیل دستور دادند این معابد برچیده شود.برای همین است، که نویسنده کتاب داریوش دادگر اعتقاد دارد: «در واقع اگر از روایتهای تاریخی مربوط به رهبران و نبیهای یهودی و اساطیر آفرینش بگذریم، بدنه الهیات یهودی، ارکان دستگاه اخلاقی، فرشتهشناسی و آخرتشناسی این دین، کاملا بر مبنای دین زرتشتی تدوین شدهاند.…. همچنین بر مبنای این مرجع (کتاب دینی یهودیان) مهمترین شخصیت تدوینگر دین یهود، مردی به نام «عزرا» بوده که از یاران و مبلغان کوروش بزرگ محسوب میشده و به امر او برای تأسیس معبد اورشلیم، به این شهر فرستاده شده است. یهودیان عزرا را موسای دوم و احیاکننده شریعت یهود میدانند.
کتاب عزرا با این آیهها آغاز میشود. ۱-در سال نخست (پادشاهی) کوروش پادشاه پارس، برای آنکه کلام خداوند بر زبان ارمیا کامل گردد، خداوند روح کوروش پادشاه پارس را برانگیخت تا در تمامی سرزمینهای خود فرمانی را نافذ کند و آن را بنوشت و گفت که یهودیان چنان کنند و چنین کنند و معبد بسازند و… در قرآن عزرا بهصورت عزیز آمده است… با عزرا اسرائیل به هویت مشخص میرسد. تنها بعد از بازگشت به اورشلیم بود که ابراهیم به عنوان پیامبری مهم و برگزیده مطرح شد و به ویژه نماد یکتاپرستی دانسته شد… تدوین شریعت یهود دستاورد عزرا دانسته شد و او نیز به روشنی خود را مأمور و کارگزار دربار هخامنشی میداند. عزرا گذشته از آنکه کتاب تورات مدون و «کتاب مقدس» را برای یهودیان آورد، نخستین کسی دانسته شده که شورای ریشسپیدان و دانشمندان و بنیان یهود را تشکیل داد. عزرا به روشنی تأکید کرد که پشتوانه قانونی عزرا برای انجام این کارها، فرمان اردشیر هخامنشی بوده است.کوروش در هنگام مرگ، از کمبوجیه خواسته بود که مصر را بگشاید. به این دلیل که مصر همچنان در حکومتی به شدت استبدادی و بردهداری در معابد و بازارها قرار داشت و از طرفی فرعون مصر، به محض فراغت به سرزمینهای فلسطین و سوریه دستبرد میزد یا آتن و جزایر یونانی را تحریک میکرد.
در فتح مصر هم چنانکه میدانیم جنگ سختی در نگرفت. زیرا یهودیان و کسان دیگری که در نزدیکی مصر بودند مبلغان تأثیرگذاری به نفع روش جهانداری پارسیان بودند. و از آنجایی که ایرانیان با اقوام مغلوب مانند اقوام شکستخورده برخورد نمیکردند و نه مانند آشور و بعدها رومیان آنان را از هر حیث از هستی ساقط نمیکردند و نه مانند ناپلئون سده 19 بعد میلاد، قرارداد صلح کمرشکن تحمیل نمیکردند، بلکه آنها را تحت حکومت جهانی خود و با قانون و فرهنگ داخلی خودشان به رسمیت میشناختند و حتی تنظیمات اجتماعی آنان را نه تنها منکوب که تقویت میکردند و در سرتاسر این حکومت جهانی همه در مقابل قانون یکسان شمرده میشدند، و چنانکه در نگارههای تخت جمشید مشخص است همه اقوام محترماند، تا حدی که شاید بشود گفت که تخت جمشید محل گردهمایی نمایندگان ملل از «نوبه» در آفریقا تا هند در آسیا بوده است، بر این اساس چنانکه سپاهیان ماد در داخل ایران به کوروش پیوستند.
در جنگ با مصر نیز چنین اتفاقی افتاد. «در بهار سال ۵۲۵ پم، ارتش ایران در فلسطین با استقبال مردم محلی و یهودیانی روبهرو شد که از 15 سال پیش با سیاست مهربانانه کوروش از تبعید بابلیان رهیده و به این منطقه کوچیده بودند. دریاسالار مصری «اوجاهور سنه» با تمام ناوگان مصری به سپاه ایران پیوست. (25 سال بعد از اینکه ایران دارای ناوگان دریایی شد، یعنی در سال ۵۰۰ق. م. آتن دارای ناو شد) مزدور یونانی که رهبری سپاهی پیاده را برعهده داشت، به نام «فاینس هالیکارتوس» به سپاه ایران پیوست. «پسامتیک» فرعون مصر در شهر ممفیس اسیر شد. «پسامتیک به شوش تبعید شد و همچون مقامی ارجمند مورد پذیرایی واقع شداین وجاهور سنه علاوه بر اینکه سرداری مقتدر بود، پزشکی بزرگ هم بود.
که به تشویق ایرانیان در زمان داریوش مکتب پزشکی شهر «ساییس» را به مرکزی علمی در سطح جهانی ارتقا داد. اصولا در زمام هخامنشیان ای که با از بین رفتن مرزها بین دنیای مسکون، و از بین رفتن جنگهای نواحی، در اثر وجود حکومتی جهانی وجود راهها از مصر تا هند و بلخ و امنیت بینظیر آن، همچنین تشویق دربار هخامنشی، علوم از کنج معابد مصر و کلده و… وارد جامعه شد و در اثر همین تمهیدات اساسی بوده است که تعدادی فیلسوف در یونان درخشیدند که بیشتر آنها در آن زمان شهروند ایران بودهاند. و از قضا کتیبه همین وجاهورسنه است که امروز در ایتالیا نگهداری میشود، و به صورت شفاف و صریح، تمام دروغهای هرودوت در مورد کمبوجیه را برملا کرده است. هرودوتی که هرچه زشتی را به کمبوجیه نسبت داده و گفته است که گاو مقدس مصریان را کشت.
در صورتی که امروزه معلوم شده است که گاو مقدس به علل طبیعی مرده و حتی مهر کمبوجیه را هم بر خود دارد. اما وجاهورسنه برخلاف هرودوت کمبوجیه را جانشین خردمند کوروش مینمایاند و میگوید که کمبوجیه، معابد مصر را نه تنها از هر گونه دستبرد حفظ میکند، که هدایایی نیز به این معابد میبخشد. و تنها معابد بعل که نخستزادگان را قربانی میکردند برچیده شدند. ایرانیان در 25 سده پیش، حکومت جهانیای تشکیل دادند که این حکومت بسیار پیشرفتهتر از حکومت جهانی مورد درخواست «دانته آلگیه ری» در سده 14 میلادی بود و اولین شاه ایرانی جهان نیز برخلاف موهومات هرودوت کمبوجیه خردمند فرزند کوروش بزرگ بود.
ایرانیان بعد از برچیدن حکومتهای منطقهای با در دست داشتن اندیشهای روزآمد به فکر تنظیمات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی این حکومت جهانی اقدام کردند و برای این منظور برای مناطق مختلف با فرهنگهای متنوع قوانینی براساس فرهنگ همان مناطق، به وسیله دانشمندان آن مناطق و البته با در نظر داشتن اصل «ارته» که گیتیانهشده اشون مزدایی است، تدوین و ابلاغ کردند. که این قوانین به هر صورت نباید خارج از مسیر راستی و اصل اساسی «اشون» مینوی زرتشتی یا دات زمینی حاصل از آن بوده باشد که در سه عرصه دینی، سیاسی و اجتماعی باعث جلوگیری از زور میشده است؛ بههمیندلیل اجرای آن باعث ظهور انسان و دنیایی بهتر میشده است. پس آنجایی را که داریوش میگوید «نیزه مرد پارسی را تا دوردست بردم» شاید اینگونه هم بتوان خواند که در کل این حکومت جهانی، قانون راستی را اجرا کردم؛ زیرا نیزه نماد راستی در دین مزدایی و کمان نماد دین مهری است و…». که این قوانین به هر صورت نباید خارج از مسیر راستی و اصل اساسی «اشون» مینوی زرتشتی یا دات زمینی حاصل از آن بوده باشد که در سه عرصه دینی، سیاسی و اجتماعی باعث جلوگیری از زور میشده است؛ بههمیندلیل اجرای آن باعث ظهور انسان و دنیایی بهتر میشده است. پس آنجایی را که داریوش میگوید «نیزه مرد پارسی را تا دوردست بردم» شاید اینگونه هم بتوان خواند که در کل این حکومت جهانی، قانون راستی را اجرا کردم؛ زیرا نیزه نماد راستی در دین مزدایی و کمان نماد دین مهری است و…».
و وقتی داریوش میگوید «به خواست اهورامزدا، این سرزمینها به قانون من احترام گذاشتند»؛ یعنی این قوانین وضعشده را پذیرفتند که دارای ارزش اساسی سیاسی است که تنها بعد از سده هجدهم میلادی قابل درک است! و به دلیل همین رضایت است که حتی در زمان آشفتگی اوضاع و بعد کشتن بردیا، هیچیک از مناطق غیر ایرانی شورش نکردند؛ بلکه شورش اساسی و سهمگینتر از همه در پارس و ماد بود و بعد بلخ.
در همین مسیر تولید و تأسیس تنظیمات جدید است که مفاهیم جدید بسیاری ازجمله مانند مفهوم دات، به صورت غیرقابل ترجمه از زبان ایرانی به زبانهای دیگر راه یافت. بعد از تسلط ایرانیان بر مصر، خط هیروگلیف آرامآرام میدان را ترک میکند و خط مصری دموتیک جایگزین آن میشود. ضرب سکه در مصر در این زمان آغاز میشود. قراردادها که تا این تاریخ به صورت یادداشت بوده است، به صورت دوطرفه تنظیم میشود. به نظر میرسد آغاز نظام قانونی جهان باستان را باید از زمان هخامنشیان دانست.
ساخت آبراهه در مصر با عرض 30 متر و طول صد کیلومتر در مصر خود نشاندهنده علاقه ایرانیان به آبادی نهتنها ایران بلکه سراسر جهان بوده است. در این دوره بر تجارت برده در مناطق تحت حاکمیت ایران مالیات سنگینی بسته شد. حقوق زنان و مردان برابر بوده است و آنچه یونانیان درمورد زنان ایران در دوره هخامنشی گفتهاند یا دروغ بوده است یا در حالت خوشبینانه، نشاندهنده شأن زن در دیدگاه آنان و از روی نادانی بوده است. چنان که همه موارد گفته شده از سوی هرودوت و دیگران، امروز مردود اعلام شده است برای نمونه «گواه موقعیت مستقل بانوان درباری، استفاده آنان از مهرهای شخصی و تواناییشان برای صدور فرمان به مأموران خود به صورت نامه است. آنان آشکارا امکانات اداری مشابهی با امکانات شاهنشاه و «پرنکه» در اختیار داشتند. زنان قاعدتا بر زمینهایشان نظارت کامل داشتند و…».همچنین ازدواج با محارم نیز با استناد به مدارک، امروزه رد شده است. برای نمونه وقتی هرودوت میگوید کمبوجیه با خواهرانش ازدواج کرد، خود تصریح میکند که: «اینگونه ازدواج با محارم در پارس سابقه نداشت و کمبوجیه از مغان کسب تکلیف کرد و آنان گفتند در قوانین پارس چنین نکتهای نیست.نویسنده کتاب داریوش دادگر، اعتقاد دارد که هرودوت این مورد ازدواج با محارم را از فراعنه گرفته و به پارسیان نسبت داده است.
هخامنشیان بعد از وضع، ابلاغ و اجرای قوانین برای هر منطقه مشخص فرهنگی، به بسط جادههای مواصلاتی در سرتاسر این حکومت جهانی که قبلا فقط در محدودهای کوچک و برای کاربرد نظامی احداث میشدند، اقدام کردند و با توجه به رفع جنگهای منطقهای و همچنین امنیت راهها و سیستم مالیاتگیری منصفانه و دقیق، سیستم قضائی محکم، حفر قنات و… همه این امور دست به دست هم داده، باعث شکوفایی اقتصادی شدند، به نحوی که نخستین بانکها در جهان، در این دوره ظاهر شدند. برای نمونه «در سال ۱۸۸۹ میلادی در شهر مگنزی کتیبهای کشف شد که گیرنده این نامه مردی احتمالا پارسی به نام «بغ داد» بود.
داریوش در این نامه بغ داد را به خاطر آنکه نهالهای میوه را از ایرانزمین به آناتولی برده و آنجا پرورش داده، تشویق میکند و میستاید» یا «براساس اسناد مکتشفه بازرگانان ایرانی در مصر هستند». ازآنجاییکه نشانه ثبات و شکوفایی اقتصادی، ثبات ارزش پول است، از زمان داریوش تا پایان عصر هخامنشی در حدود دویست سال، خلوص، وزن و شکل دریک ثابت ماند… . در زمان اردشیر اول تمام دستمزدها به صورت نقدی پرداخت میشده است. نخستین ظهور و مفهوم بانک در جهان باستان، در زمان هخامنشیان است؛ یعنی شهروندان هخامنشی میتوانستند در شهری پول خود را به یک دفتر «موراشو» (نوعی بانک) بسپارند و با دریافت رسیدی به شهر دیگر بروند و آن را نقد کنند… . در بانک اگیبی حتی مفهومی مانند اعتبار شناور و حساب جاری نیز وجود داشته و لوحهای رسیدی که بانک به مشتریانش تحویل میداد، کهنترین نمونه از چک بانکی محسوب میشود و جود کاروانسراها در هر چهار فرسنگ برای آسایش بازرگانان و تأمین امنیت آنها، تا آن روز، در جهان سابقهای نداشت.
اینکه چرا بعد از هخامنشیان ایرانیان نتوانستند در همان حد قد راست کنند، به نظرم روشن است و فقط کافی است تا نگاهی به صورت تقویمی به وقایع بعد از هخامنشیان بیندازیم که همیشه از چهار سو در فشار و دفاع بودهایم و چه بسیار بارها که در دفاع هم ناتوان ماندیم، شکستیم و دههها و حتی سدهها طول کشید تا دوباره قامت راست کنیم؛ اما اینکه بشود درخشش ایرانیان در بیستوپنج سده پیش و خدماتی را که به بشریت در آن مقطع از تاریخ کردهاند، بررسی کنیم، به حتم نیازمند نوشتن چند ده کتاب خواهیم بود تا بهدرستی از عهده برآییم؛ ولی ازآنجاییکه اعتقاد داریم «گذشته هرگز نمرده است و گذشته هنوز نگذشته است» و همچنین به گذشته نیازمند هستیم تا بر عقل ما نور بیفکند تا در تاریکی سرگردان نشویم. این نوشته صرف تذکری است که راه درست از در تنگی میگذرد که این در تنگ بر مسیر خوانش تاریخ ایستاده است. و تا نتوانیم تاریخ خود را درست بخوانیم، تا در ناحیه نظر، تولید مفهوم نشود و در دایره عمل نیز همت نکنیم، به سخن دیگر، تا زمانی که نتوانیم زبان خود را به پشتوانه اقتصاد مادی و معنوی تقویت کنیم، چشماندازی متصور نیست.
انتهای پیام
نمیدونم این مقاله رو کی نوشته ولی پر از اطلاعات غلطه و طبیعتا نتیجه گیری هم غلط هست فقط به دو نمونه اشاره کنم اگر دانشمندان یونان باستان یا مناطق دیگر متاثر از پارسیان بودند چرا پزشکان دربار هخامنشی مصری و یونانی بودند ؟ چرا کلدانی ها ریاضیات و نجوم بابل را در دست داشتند؟ پلینی که چند نفر رو به عنوان شاگرد اوستانس نام برده اولا این افراد گستره زمان حیاتشون وسیعه و این که همه شاگرد او باشند منتفیه ولی مهمتر اینه که پلینی اوستانس رو جادوگر و کسی دونسته که افراد رو به خوردن اعضای بدن یکدیگر توصیه کرده