داستان بیژن و منیژه؛ پیران ویسه
شاهنامه فردوسی یکی از بزرگترین میراث های ملی ماست. ایرانیان معمولا در شاهنامه خدا پرست و نیکوکار معرفی شده در حالی که تورانیان با ذات اهریمنی؛ اما پیران ویسه یکی از شخصیت های تورانی است که به نیکی و خردمندی از آن یاد میشود.
روزنامه شرق :رستم پس از آزادگردانیدن بیژن از چاه ستم افراسیاب، خشمگین از آنچه با آن جوان كرده بود، به درگاه افراسیاب حمله برد. شاه توران از بیم جان بگریخت و در كاخ خویش پنهان گشت و چون رستم كاخ را ویران گرداند و از آنجا غنایم بسیار برگرفت، به ایران بازگشت و آنها را به پاى خسرو ریخت كه رهآورد سفر تنها بازگرداندن بیژن نبود كه این غنایم نیز بود. افراسیاب فرمان داد سپاه در تعاقب مهاجمان برآید و چون با سپاه ایران مواجه شد و دانست فرماندهى سپاه ایران را رستم برعهده دارد، از شتاب بازماند و كوشید تا سپاه را بیاراید و رستم نیز آرایشى شگرف به سپاه ایران داد و بر تورانیان شكستى سهمگین وارد آورد. سپاه توران زخمخورده و پریشان بازگشت و افراسیاب آزرده و تحقیرشده، بر آن شد تا براى حفظ آبروى خویش و بازگرداندن روحیه به سپاهش از چهارسوى بر ایران بتازد و چون خسرو از اندیشه افراسیاب آگاهى یافت، چهار سپاه به مقابله تورانیان روانه كرد و سپاه گودرز و گیو در برابر سپاه پیران قرار گرفت.
خسرو، در روزگارانى كه در توران مىزیست، از لطف و مهر پیران بسیار بهرهمند شده بود و زندگى خود و مام خویش، فرنگیس را مدیون حمایتهاى پیران مىدانست، به همین روى گودرز را گفت كه بكوشد تا پیران را تشویق كند با خاندان خویش به ایران بیاید كه از جایگاهى برتر از آنچه افراسیاب در مقام مشاورت به او داده، برخوردار خواهد شد و چون سپاه ایران به زیبد رسید، گودرز فرزند خویش، گیو را فراخواند و همه آنچه را خسرو در مورد پیران با او گفته بود، بازگفت و به گیو مأموریت داد به نزد پیران رفته و با او اینگونه سخن بگوید: «اى سالار سپاه توران كه در میان سران، سرافراز هستى، اكنون سپاهى از ایران در زیبد روباروى تو جاى گرفته و خسرو را آن سودا نیست با تو بجنگد زیرا از میان تورانیان تو تنها كسى هستى كه با مهر و وفا آشنا و خویشى و از این روى است كه شاه آن مرد آزرم و مهر، از من خواسته به نرمى با تو سخن بگویم كه پیوسته پشتیبان و پشتوانه سیاوش بودهاى و آنگاه كه افراسیاب نابخردانه و به تحریك گرسیوز، سیاوش را ناجوانمردانه به بند كشیده، گوسپندوار سر بریدند، اگر تو در توران مىبودى، افراسیاب را از این تلخرویداد بازمىداشتى و این همه كینكُشى بین دو قوم آریایى ایرانى و تورانى پدید نمىآمد و امروز خسرو با شوق تو را پذیراست و مىگوید چون به ایرانیان بپیوندی، نزد او جایگاهى رفیع خواهى داشت که در ریختهشدن خون سیاوش بىگناه بودهاى و هرآنچه تاكنون كردهاى كه موجب آزردهشدن خسرو شده، در نگاه او نیكى انگاشته مىشود و اگر در این نبرد، زندگى تو تباه شود، شاه غمین خواهد شد و اكنون همه بزرگان ایران تو را دوست خویش مىدانند و اگر دل و زبانت یكى باشد، از این آوردگاه جان به سلامت خواهى برد ولى اگر در اندیشه جنگ با ایرانیان باشى، بدان كه جایگاه و نیز جان خویش را از دست خواهى داد كه این كینه فروننشیند تا افراسیاب از پاى درآید. شایسته است پند من بشنوى و آن كسى كه به خون سیاوش دست یازیده، به مانند سگان به بند كشى و نزد من فرستیدش و من نیز خود او را به نزد شاه فرستم؛ خواه بر او ببخشاید و خواه سر از تنش جدا گرداند و دیگر آنكه از گنج هرآنچه نزد توست از اسبان و گوهر و دیبا و دینار و از زره و كلاهخود و برگستوان و از خنجر هندوان همه را به نزد ما بفرست كه همه اینها به بیداد از مردم ایران ربوده شده و چون همه آنها را بازآوردى، نزد خسرو فرستم تا آنها را بر سپاه ببخشد و بدینگونه جان خویشتن را بازخریدهاى و دیگر اینكه فرزند خویش و دو برادرت را گروگان به دربار ایران بفرست تا از سوى تو ایمنى باشد ایرانیان را و راه دیگر آن است كه خودت و همه خاندانت به ایران آیید و در سایه مهر شاه ایران در آسایش زندگى كنید كه تو خود با دل مهربان خسرو آشناترى كه از سوى او هیچ گزندى بر تو و دودمان تو نخواهد بود و اگر دل آن ندارى كه از تركان جدا شوى و به ایران بیایى و از شاه تركان هراس دارى، از توران دست بشوى و در چاچ بنشین و در همان جا سرورى و بزرگى كن. اما اگر باز هم دل در گرو افراسیاب دارى، بدین معناست که به جنگ روى آوردهاى كه ایرانیان اكنون زور شیر دارند و چنگ پلنگ و بدان اگر این گفتهها را به گوش جان نشنوى، در فرجام پشیمان خواهى شد و وقتى تیغ زمانه سر از پیكرت جدا كند، پشیمانى سودى نخواهد داشت». گیو، پس از دریافت پیام خسرو از سوى پدر، روانه بلخ شد و چون در آن شهر فرود آمد، بدانگونه كه گودرز گفته بود، فرستادهاى را به ویسه گرد روانه كرد تا پیران را از آمدن گیو با سپاهى گران به بلخ آگاه گرداند و چون پیران، سپاه ایران را بدید، فرمان داد كوسها را پرآوا گردانیده، دوازده هزار سپاهى در آن سوى جیحون رده بربستند و آماده كارزار شدند. نمایندگان دو سپاه به مدت دو هفته به گفتوگو پرداختند تا شاید به آشتى بینجامد و جنگ به بیداد نكشد. و ایرانیان سخنها گفتند و پاسخها شنیدند و پیران سرانجام پذیرفت كه تورانیان گنهكارند.
دو هفته شد اندر سخنشان درنگ/ بدان تا نباشد به بیداد جنگ / ز هر گونه گفتند و پیران شنید/ گنهكارى آمد ز پیران پدید
پیران به ناگزیر سوارى را نزد افراسیاب فرستاد كه گودرز كشوادگان با سپاهى گران بر لب جیحون آمده است به خونخواهى، فرمان چیست كه گوش دل سوى سخن توست. چون سالار تركان این پیام دریافت داشت، سى هزار سپاهى جنگاور شمشیرزن برگزید و به یارى پیران گسیل داشت و به پیران گفت: «شمشیر كین برگیر و زمین را از ایرانیان بپیراى. آن چنان زخمى بر آنان زن كه نه گودرز بماند، نه گیو و نه گرگین دیگر بر زین بنشیند و نه رهام. دیگر از این همه كینخواهى خستهام و مرا از ریختن خون ایرانیان دریغى نیست و این بار برآنم از ایوان خسرو گرد برآورم». پیران چون آن سپاه رزمآزموده یارىگر را بدید كه همه به كردار گرگ، تشنه به خون ایرانیان بودند، نیرو گرفت و خرد را به كنارى نهاده، دل پركینه گرداند و دل نیكش، رنگ جفا به خود گرفت و آتش رزم وجودش را گرمى بخشید و در پاسخ گودرز، گیو را گفت: «برخیز و برو و به گودرز بگو چگونه اینچنین زیادهخواهى میکنی، چگونه مىتوانى انتظار داشته باشى از خویشان و یاران افراسیاب تو را گروگان فرستم؛ از من مىخواهى برادرى كه روان روشن من است و پهلوان برگزیده من، از خود دور گردانیده، نزد خسرو فرستم؛ به ضمان. این درخواستی از خرد به دور است، مرا مرگ از چنان زندگى شیرینتر است كه در اوج سالارى، بندگى كنم و دیگر اینكه شاه من، افراسیاب مرا فرمان داده است تا بر ایرانیان بتازم و روزگارشان را تیره و تار گردانم».
گیو چون این سخنان بشنید، آزردهخاطر به نزد گودرز بازگشت و همه پاسخ پیران را بداد و به گودرز گفت ابتدا پیران پذیرفت كه تورانیان گنهكارند، اما چون سپاه شمشیرزن تورانى به یارىاش رسید، چهره دگرگون كرد و كوس بر پشت پیل بست و بر آن است كه در جنگ پیشدستى كند. گودرز چون سخنان گیو بشنید گفت: «پیران بر خود ستم كرده است، از آغاز مىدانستم آن بدنهاد هرگز دل به ایران و ایرانى نمىبندد، لكن چون فرمان شاه چنین بود، فرمان گزاردم كه در اجراى سخن شاه گامى فرو نگذاشته باشم. همه مهر و دل پیران به تورانیان است و باید شاه از او پاك دست بشوید». پیران اكنون به پشتوانه سى هزار سپاهى یارىبخش افراسیاب از كنابد به سوى مرزهاى ایران شتاب گرفت و آنچنان از سم ستوران بر آسمان گرد برآمد كه چشمه خورشید، خوشید و گودرز چون آگاه شد كه سپاه پیران راهى ایرانزمین شده، مرزها را درنوردیده و كوس برزد، از زیبد به هامون آمد و دو سپاه روباروى یكدیگر قرار گرفتند. دو سپاه به كردار كوهى از آهن مىنمودند و آنگاه كرناىها پرآوا گردید و كوهها به جنبش آمدند.
چنین گفت با گیو پس پهلوان/ كه پیران به سیرى رسید از روان/ همین چشم داشتم زان بدنهاد /ولیكن به فرمان شاه جهان/ ببایست رفتن كه چاره نبود/ دلش را كنون شهریار آزمود/ یكى داستان گفته بودم به شاه/ چو فرمود لشكركشیدن به راه/ كه دل را ز مهر كسى برگسل/ كجا نیستش با زبان راست دل
انتهای پیام