رامین ناصر نصیر: درونگرا هستم، آدم ها توخالی از سرک کشید لذت میبرند
رامین ناصرنصیر، بازیگر شناختهشده تئاتر، سینما و تلویزیون که این روزها کتاب «دلبستگیها» با ترجمه او از زبان اسپانیایی توسط نشر چشمه منتشر شده است میگوید فارغ از شرایط خاص، اگر مبلغ حاصل از فروش یک کتاب را جمع بزنید به عددی حدود ۴۰ یا ۵۰ میلیون تومان میرسید که شامل هزینه کاغذ، چاپخانه، پخشکننده و… هم است و در نهایت ۱۰ درصد این مبلغ و حول و حوش ۵ میلیون تومان به مترجم میرسد. او به شوخی میافزاید عددی که حاصل کار کردن در تاکسی های اینترنتی بیش از آن است.
خبر آنلاین نوشت: «این داستان از شخصیتها و رویدادهای تاریخی الهام گرفته اما اثری تخیلی است. بنابراین نه تصویری عین به عین از اعضای خانواده اِرتل و اطرافیانش ترسیم میکند و نه تلاشی در این جهت دارد.» این چند خط در ابتدای «دلبستگیها» رُمانَک با داستان بلندی که در غرب به آن نُوولا میگویند، نوشته رودریگو اَسبون با ترجمه رامین ناصرنصیر از زبان اسپانیایی، منتشرشده توسط نشر چشمه در ۱۳۸ صفحه آمده است.
اگر خانم لنی ریفنشتال که فیلمهای شاخصی از جمله «پیروزی اراده» و «المپیک» را برای تبلیغ و بزرگنمایی قدرت آلمان نازی ساخت نمیشناسید، فیلمهایی که بخش قابل توجهی از قدرتشان مدیون فیلمبرداری درخشان هانس اِرتل بود، جستوجویی ساده در گوگل به نتیجه میرساندتان و حال میتوانید آنچه را پس از شکست نازیها، برای اِرتل، همسرش آئورلیا و سه دخترشان مونیکا، هایدی و تریکسی در پی مهاجرت به بولیوی؛ سرزمینی که در آن هیچکس آنها را نمیشناسد پیش آمد، در «دلبستگیها» بخوانید.
نُوولایی که هر فصل آن یک راوی دارد و آنچه برای این خانواده چهار نفره پس از کنار گذاشته شدن پدر از صنعت سینمای آلمان پیش آمد و آنچه در بولیوی در پی پیوستن دختر بزرگتر، مونیکا به چریکهای مارکسیست جنگلها به خونخواهی چهگوارا بر آنها گذاشت، هر چند صفحه یک بار از زاویه دید یکی از آدمها؛ مونیکا دختر اول، هایدی دختر وسط، تریکسی آخرین فرزند، راینهارد برادرشوهر مونیکا و… روایت میشود و چه چیز جذابتر و بیش از این ارضاکنندهتر برای احساس کنجکاوی، که یک روایت واحد را از زبان چندین نفر از آدمهای درگیر در آن بخوانید؟
آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگویی است با رامین ناصرنصیر، بازیگر شناختهشده تئاتر، سینما و تلویزیون و مترجم این اثر که با شنیدن دلایل تمایلش به ترجمه این اثر آغاز شد، با پرسوجو در مورد صحت و سقم گزاره «رامین ناصرنصیر، بازیگری مسلط به چهار زبان انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و فرانسه» ادامه پیدا کرد، به چرایی حیرت آدمها از این که بازیگری که عموم مردم به واسطه آثار درخشان کمدی میشناسندش به کارهای دیگر و از جمله بازی در نقشهای جدی و ترجمه هم مسلط است رسید، با کمرنگ شدن حضور او در تلویزیون و همچنین آثاری که با آنها در چهلمین جشنواره فیلم فجر حضور داشت اوج گرفت و با نظرش نسبت به اتفاقی که برای زندهیاد زهره فکورصبور رخ داد و همچنین آنچه بر خودش در سال ۱۴۰۰ گذشت، فرود آمد.
متن کامل این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
دعوتنامهای برای سفر به «برج بابل»
او در پاسخ به نخستین سوال که میخواهم از دلایل ترجمه «دلبستگیها» بگوید، توضیح میدهد: «دلیل انتخاب آثاری که پیش از این ترجمه کرده بودم، بودنشان در سیر مطالعاتیام و جالب به نظر رسیدنشان بود و در مورد هیچکدامشان، پیش از ترجمه توافقی با ناشر برای انتشار صورت نگرفته بود اما این روند در مورد «دلبستگیها» متفاوت بود و سابقه همکاری با نشر چشمه به واسطه ترجمه کتاب «مهمان انقلاب» نوشته کاترین کوب موجب آن شد.»
ناصرنصیر ادامه میدهد: «در نشر چشمه بخشهای مختلفی وجود دارد و کتابها در قالبهای گوناگونی منتشر میشوند. یکی از بخشهایی که از سال گذشته در این نشر تعریف شد، بخشی تحت عنوان «برج بابل» است که قرار است در آن صرفا شاهد چاپ نُوولا باشیم؛ رمانهای کوتاه یا داستانهای بلندی از زبانهای گوناگون که ملاک قرار گرفتنشان در این بخش، براساس استانداردهای جهانی، تا سی هزار کلمه بودنشان است. این تعریف «برج بابل» و مسئول آن مترجمی قابل به نام محمدرضا فرزاد است. او با من تماس گرفت و خواست که برای ترجمه اثری از زبان اسپانیایی و از حوزه ادبیات آمریکای لاتین با یکدیگر همکاری کنیم. تعدادی کتاب از طرف من پیشنهاد شد و تعدادی کتاب توسط او در اختیار من قرار گرفت و نهایتا از میان ۸، ۹ کتاب، «دلبستگیها» را انتخاب کردیم.»
او تصریح میکند: «البته گزینههای نهایی ما دو مورد بود که در ادامه متوجه شدیم یکی از آنها یعنی «آوریل سرخ» اثر سانتیاگو رونکاگلیولو، پیشتر توسط ناشری دیگر به چاپ رسیده است.»
دلایل دلبسته شدن رامین ناصرنصیر به «دلبستگیها»
او در ادامه در توضیح دلایل علاقهاش به ترجمه این کتاب، چنین میگوید: «یکی از حوزههای مطالعاتی مورد علاقه من، تاریخ است و هم «دلبستگیها» و هم «آوریل سرخ» هر دو رمانهایی مستند و مرتبط با تاریخ هستند. ضمن این که من بعد از «مهمان انقلاب»، اثر دیگری نیز برای نشر چشمه ترجمه کردم که هنوز منتشر نشده است اما آن نیز رمانی مستند است. «دلبستگیها» هم در مورد موقعیتی تاریخی و شخصیتهایی در حقیقت، موجود و قابل دستیابی است. بودن یک سر ماجرا در تاریخ از جمله نکاتی بود که این اثر را برایم جذاب کرد؛ آن هم بخشی از تاریخ که مجددا جزو حوزههای مورد علاقهام است، یعنی تحولات انقلابی آمریکای لاتین. ضمن این که اصولا جامعهشناسی کشورهای آمریکای لاتین هم برایم جذاب است.»
ناصرنصیر با اشاره به این که نکته جذاب دیگر برایش، ارتباط «دلبستگیها» با سینما بود، ادامه میدهد: «من خانم لنی ریفنشتال را میشناختم و فیلمهای او و فیلمبرداری آقای هانس اِرتل را در دانشکده و هنگام گذراندن واحد مستندسازی، دیده بودم و ذهنیتی در مورد آن داشتم و این اثر از این زاویه هم برایم جذاب بود.»
بودن یک سر ماجرای رمان «دلبستگیها» در تاریخ از جمله نکاتی بود که این اثر را برایم جذاب کرد؛ آن هم بخشی از تاریخ که جزو حوزههای مورد علاقهام است، یعنی تحولات انقلابی آمریکای لاتین
او میافزاید: «در کنار اینها، «دلبستگیها» در سبکی جذاب و هر فصل آن از زاویه دید یکی از شخصیتها روایت میشود و در کنارش، این روایت به یک شیوه ثابت نیست و گاه از منظر اول شخص است و گاه دانای کل و به عنوان مثال در فصل مربوط به راینهارد، برادرشوهر مونیکا ظاهرا به شیوه بازجویی پیش میرود و ما انگار بی آن که سوالها را بشنویم فقط پاسخهای او را میخوانیم. پس جدا از درگیرشدن چند نفر از شخصیتها در روایت به جای یک نفر، نوع روایت نیز خلاقانه است.»
ناصرنصیر در پایان این بخش میگوید: «مجموع آنچه برشمردم، موجب شد احساس کنم «دلبستگیها» ارزش ترجمه شدن دارد.»
ترجمه حرفهای نیست که کسی با انگیزه مالی به سراغ آن بیاید
او که آبان ۱۳۹۵ در گفتوگویی با «همشهری سرنخ» با تیتر «رامین ناصرنصیر یک دیلماج تمامعیار» گفته بود «معمولا تیراژ زیر هزار نسخه کتاب به زحمتش نمیارزد اما از هزارتا به بعد میشود روی درآمد آن حساب کرد» در پاسخ به این سوال که چه شد که ترجمه «دلبستگیها» با تیراژ ۵۰۰ نسخه را پذیرفت، چنین میگوید: «دقیقا خاطرم نیست که در آن گفتوگو در مورد تیراژ چه گفتهام اما منظورم این بوده است که تیراژ کتاب در ایران، شمارگانی است که بحث مالی در مورد آن معنای چندانی ندارد و کسانی که جذب این کار میشوند معمولا انگیزهشان از انجام آن، مالی نیست و شغل به حساب نمیآید، مگر در مواردی خاص.»
ناصرنصیر با توضیح در مورد این موارد خاص، ادامه میدهد: «مثلا هنگامی که نویسندهای برنده جایزه نوبل میشود، ناگهان بازار پیدا میکند یا به عنوان مثال این بازار پیداکردن، در ایران، در دورهای در مورد آثار پائولو کوئلیو یا بعدتر الیف شافاک رخ داد. پس فقط گاهی، آثاری خاص از نویسندگانی خاص در تیراژهای بالا چاپ میشود و میتواند برای مترجم آورده مالی داشته باشد اما به طور معمول، ۹۰ درصد کتابها، چنین نیستند و این هنگامی رخ مینماید که مبلغ حاصل از فروش یک کتاب را جمع میزنید و به عددی حدود ۴۰ یا ۵۰ میلیون تومان میرسید که شامل هزینه کاغذ، چاپخانه، پخشکننده و… هم است و در نهایت ۱۰ درصد این مبلغ و حول و حوش ۵ میلیون تومان به مترجم میرسد (به شوخی) که حاصل کار کردن در اسنپ نیز بیش از آن است. پس منظورم این بوده است که ترجمه، به طور معمول، حرفهای نیست که کسی با انگیزه مالی به سراغ آن بیاید.»
او در جواب این که پس در مورد او، ترجمه، کاری نیست که بتواند از آن امرارمعاش کند، میگوید: «برای من که اصلا نیست و گمان نمیکنم حتی برای کسانی هم که شغلشان ترجمه کردن است، چنین باشد و به نظر نمیرسد اصولا مقوله کتاب، چه ترجمه و چه نویسندگی، حرفهای باشد که بتواند زندگی کسی را تامین کند.»
اگر مبلغ حاصل از فروش یک کتاب را جمع یزنید به عددی حدود ۴۰ یا ۵۰ میلیون تومان میرسید که شامل هزینه کاغذ، چاپخانه، پخشکننده و… هم است و در نهایت ۱۰ درصد این مبلغ و حول و حوش ۵ میلیون تومان به مترجم میرسد که حاصل کار کردن در اسنپ بیش از آن است
ناصرنصیر در تکمیل این بخش از صحبتهایش چنین میگوید: «البته که تیراژ کتاب در این سالها، کم و کمتر شده است اما نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که در دوره ماقبل دیجیتال که چاپ کتاب با تهیه فیلم و زینک انجام میشد، به صرفه نبود که برای چاپ یک کتاب فیلم و زینک تهیه اما آن را در تیراژ زیر هزار نسخه روانه بازار کنید اما اکنون به واسطه دیجیتال بودن چاپ و تفاوت معنادار هزینههای آن با شیوه قبل، میتوانید کتاب را با هر تیراژی که میخواهید منتشر کنید و برخی ناشران ترجیح میدهند کتاب را با تیراژ کمتری چاپ و در ادامه از پرستیژ رسیدن کتاب به چاپهای متعدد استفاده کنند و برای همین است که ناگهان با کتابی مواجه میشوید که روی جلد آن به عنوان مثال عبارت «چاپ پانزدهم» خودنمایی میکند در حالی که مثلا هر نوبت چاپ آن ۲۰۰ یا ۳۰۰ نسخه بوده است.»
هر بار میشنوم رامین ناصرنصیر به چهار زبان مسلط است، مخالفت میکنم
با جستوجوی عبارتهای «رامین ناصرنصیر» و «ترجمه» امکان ندارد با نتایجی چون «او به چهار زبان زنده دنیا مسلط است» مواجه نشوید. سوال بعدیام از او در همین مورد است و ناصرنصیر چنین پاسخ میدهد: «من هربار این جمله را میشنوم، با آن مخالفت میکنم. کلمه «تسلط» زمانی میتواند به کار رود که شما بتوانید به آن زبان بیاندیشید و مانند زبان مادری، بی آن که پیش از تکلم ناچار به اندیشیدن به ساختار دستوری جملات باشید، حرف بزنید چرا که تکلم به یک زبان بینیاز از اندیشیدن به ساختار دستوریاش، مستلزم فکرکردن به همان زبان است یعنی نجوای درونیتان با خودتان، باید به همان زبان باشد تا بتوانید هنگام صحبت با آن، از قید و بند ساختار دستوریاش رها شوید.»
او ادامه میدهد: «من گمان نمیکنم به این معنا، به زبانهای ذکرشده تسلط داشته باشم و اگر آنچه را گفتم معنای تسلط در نظر بگیریم (باخنده)، خیر، تسلط ندارم.»
ناصرنصیر در پاسخ به این که اما میتوان مترجم از چهار زبان انگلیسی، اسپانیایی، ایتالیایی و فرانسه دانشتش میگوید: «چهار زبان نیست. من اسپانیش و انگلیسی را میتوانم بخوانم، بنویسم و به فارسی ترجمه کنم. در مقاطعی در کلاسهای ایتالیایی و فرانسه هم شرکت کردم اما عدم مشخص بودن ساعت کاری حرفهمان و احتمال آفیش شدن در هر زمانی برای رفتن جلوی دوربین، اجازه ادامه دادنشان به صورت پیوسته را نداد و در حد آشنایی با آنها باقی ماند.»
شوخ و مجلس گرمکن نیستم
سوال بعدی را با ذکر این نکته از رامین ناصرنصیر میپرسم که شاید به نظرش اندکی عجیب برسد. از زمان حمله روسیه به اوکراین بارها و بارها با تیترهایی چون «زلنسکی، کمدین سابق و مرد میدان حال حاضر»، «زلنسکی، کمدینی که به رهبری مقتدر بدل شد»، «حکایت کمدینی که نامش در تاریخ اوکراین ثبت شد» و عباراتی از این قبیل مواجه شدهایم. گویی کمدین بودن، کار کمدی کردن، بازی در آثار طنز و خنداندن مخاطب که بسیار هم دشوار است منافاتی اساسی با کارهای جدی دارد.
از ناصرنصیر میپرسم با توجه به سابقه درخشِشَش در آثار کمدی، تا به حال برایش پیش آمده است که آدمها از انجام کارهای جدی توسط او چون ایفای نقشهای گوناگون یا حتی ترجمه تعجب کنند و از این بابت ضربهای دیده است؟ و او در پاسخ میگوید: «به نظرم اینها تعابیری عامیانه است و شاید علتش آن باشد که گاهی اوقات، برخی از کسانی که کار کمدی میکنند، کارشان بسیار برگرفته از شخصیتشان است و هنگامی که با آنها برخورد میکنید، تفاوتی آن چنانی با آنچه در قاب تلویزیون، روی پرده سینما یا صحنه تئاتر از آنها دیدهاید حس نمیکنید.»
او ادامه میدهد: «هرچند که این عدم تفاوت ابدا الزامی نیست و به عنوان مثال، من جزو آن دسته از آدمها و شوخ و مجلس گرمکن نیستم یا کسانی را میشناسم که اتفاقا بسیار هم عبوس و جدیاند اما کار کمدی میکنند و درواقع کاری که انجام میدهند هیچ تناسبی با شخصیت خودشان ندارد اما این همذاتپنداری در ذهن برخی آدم هست و کسانی را که کار کمدی میکنند، بسیار شبیه نقشی که ایفا کردهاند میپندارند و شاید برای همین است که دیدن کاری غیر از کار کمدی از آن شخص به چشمشان عجیب میآید.»
این جمله را زیاد شنیدهام که تصور ما در مورد تو، در مورد شخصیتت چیز دیگری بود. حال آن تصور از کجا آمده است؟ از آثار طنزی که بازی کردهام!
ناصرنصیر میافزاید: «ما این کار را، دستهبندی کردن آدمها براساس شغلشان را، بسیار انجام میدهیم و هربار که عبارتهایی چون بازیگرها اینطور یا هنرمندان آنطورند را به زبان میآوریم در حال انجام این کار هستیم. هرچند به نظر من قضاوتی بسیار پیش پاافتاده است و شغل، تنها یکی از مولفههایی است که شخصیت شما را میسازد و هزاران مولفه دیگر در کنار آن وجود دارد و نمیشود در مورد آدمهایی با شغلی مشابه، قضاوتی یکسان کرد و آدمها بسیار پیچیدهتر از این حرفها هستند. بنابراین برای خودم، کمدین بودن با به عنوان مثال مترجم بودن منافاتی ندارد اما این را میفهمم که ممکن است به چشم برخی عجیب باشد.»
او در جواب این که پیش آمده است که به واسطه یکی دانستن شخصیت خودش با نقشهای کمدی، موقعیتی را از دست بدهد، میگوید: «سوتفاهم یا برداشت غیرمتناسب با واقعیت زیاد پیش آمده است و این جمله را زیاد شنیدهام که تصور ما در مورد تو، در مورد شخصیتت چیز دیگری بود. حال آن تصور از کجا آمده است؟ از آثاری که بازی کردهام. این برداشت آن قدر پررنگ است که نه فقط در میان مردم که گاهی در میان همکاران خودمان هم دیده میشود و شاید من بیخبر باشم از موقعیتهایی که پیش آمده (باخنده) اما گفتهاند نه بابا او که کمدی بازی میکند و آن موقعیت از دست رفته است.»
حضور کمرنگتر در تلویزیون به واسطه تغییر رویکرد این رسانه در ساخت سریالهای کمدی
او که سال ۱۳۹۳ در گفتوگویی در پاسخ به این سوال مجله «زندگی ایدهآل» که پرسیده بود «شما در دهه ۷۰ با حضور در مجموعههای طنز خود را به مردم معرفی کردید که همگی آنها موفق و مورد استقبال بودند و انتظار میرفت امروز یکی از پرکارترین بازیگران سینما و تلویزیون باشید اما این اتفاق نیفتاده و چند سالی است که شاهد کمکار شدنتان هستیم.» از مواردی چون ضعف فیلمنامهها یاد کرده بود با یادآوری حضورش در «جشن سربرون» مجتبی راعی میگوید: «این سریال تاریخی پروژهای طولانی بود که سه سال طول کشید و دیماه سال جاری به پایان رسید. اوایل سال هم در سریالی برای کودکان و نوجوانان در شبکه نمایش خانگی به نام «ماهپیشونی» به کارگردانی حسین قناعت بازی کردم که هنوز پخش نشده است و سریال «بوتیمار» هم که عید ۱۴۰۰ پخش شد که من نقش کوتاهی در آن داشتم و در کنار آن برنامه روتین «کلبه عموپورنگ» بود که با آن هشت ماه روی آنتن بودیم.»
ناصرنصیر در جواب این که آنچه در مورد ضعف فیلمنامه گفته بود اندکی بهتر شده است یا خیر، میگوید: «برای ما که بیشتر کار کمدی میکنیم، تلویزیون در دورهای با باکس مخصوص برنامههای کمدی شبانه که هر شب روی آنتن میفرستاد، موقعیت خوبی ایجاد کرد. باکسی که بودنش از نظر من، اهمیت داشت و با استقبال مردم هم مواجه بود. نمیدانم چرا چند سالی است که آن باکس از کنداکتور تلویزیون حذف شده است. شاید به این دلیل که آخرین برنامههایی که تولید و روانه آنتن شدند یکی از دیگری ضعیفتر بودند و مورد اقبال عمومی قرار نگرفتند. به هر حال با حذف آن باکس کمدی شبانه میزان مشارکت خیلی از ما در برنامههای تلویزیونی کمتر شد چون به هر حال در برنامههایی که برای آن باکس ساخته میشد مشارکت داشتیم.»
او ادامه میدهد: «برنامههای آن باکس، در حال حاضر منحصر شده است به این که تلویزیون گاهگداری سریالهای کمدی میسازد و به عنوان مثال عید نوروز یا ماه رمضان، در میان چهار، پنج شبکه موجود، سریال یک یا دو شبکه کمدی است. پس ما که بیشتر کمدی کار میکنیم حضورمان در تلویزیون به سریالهای کمدی مخصوص مناسبتها محدود شده و در نتیجه به نسبت قبل کمرنگتر شده است.»
خط قرمزهایی که عرصه را تنگ میکنند، فیلمنامهنویسانی که از روی دست خود تقلب میکنند
ناصرنصیر در جواب این که ایراد ضعف فیلمنامهها همچنان به چشمش میآید یا خیر، میگوید: «این مسئله همچنان هست و اشاره کردم که حذف آن باکس شاید به این دلیل بود که سریالهای آخر آثاری ضعیف و ناتوان در جلب نظر مخاطب بودند. این اتفاق البته صرفا محدود به تلویزیون نیست و شامل حال سینما و سریالهای شبکه نمایش خانگی هم میشود و اگر بخواهیم به علتش بپردازیم قطعا پاسخی ناقص خواهید شنید و پاسخ جامع و کامل به آن نیازمند تحقیقی جامعهشناسانه است ولی آنچه فیالبداهه به ذهنم میرسد این است که از یک سو خط قرمزها هنگام ساخت کمدی بسیار زیاد و پررنگند؛ خط قرمزهایی واهی که مبنای شکلگیریشان سلیقه افراد است اما آنقدر دایره را تنگ میکنند که موضوعات در دسترستان برای شوخی کردن، تبدیل به روابط میان اعضای خانواده و دعوای مادرشوهر و عروس میشود. در کنار آن اندکی هم میتوانید به سیستم بوروکراتیک و کاغذبازیهای اداری بپردازید، آن هم بسیار سطحی و هرکاری بیش از این به معنای گذر از خط قرمزهاست. وقتی سوژههایی که میتوانند مایه دست کمدینها قرار بگیرند محدود میشوند، آنها نیز به سرعت در چرخه تکرار میافتند.»
خط قرمزها هنگام ساخت کمدی بسیار زیاد و پررنگند و آنقدر دایره را تنگ میکنند که موضوعات در دسترس برای شوخی کردن، تبدیل به روابط میان اعضای خانواده و دعوای مادرشوهر و عروس میشود
او در ادامه میافزاید: «این یک مورد است و مورد بعدی این که شرایط اقتصادیِ دشوار و کمبود بودجه نیز موجب تعجیل در به اتمام رساندن پروژه با حداقل هزینه شده است و برای همین از نظر بسیاری از نویسندگان به صرفه نیست که برای دستمزد اندکی که میگیرند خود را به زحمت بیاندازند. من بسیار با این مورد مواجه شده و فیلمنامههای متعددی به دستم رسیده است که در آن شاهد تقلب نویسنده از روی دست خودش هستم. به این معنا که برای نگارش فیلمنامه جدید، چند شخصیت از فیلمنامهای که خودش قبلا نوشته است، یک موقعیت از فیلمنامهای دیگر باز هم متعلق به خودش و موقعیتی دیگر از اثر دیگرش را کنار هم میگذارد و به عنوان متن جدید ارائه میکند تا هم کارش را به سرعت انجام داده باشد و هم برابر با دستمردی که میگیرد کار کرده باشد.»
ناصرنصیر با اشاره به این که «برای همین است که بسیار پیش میآید که اثری را در تلویزیون میبینید و گمان میکنید بازپخش است» ادامه میدهد: «این تکراری بودن در انتخاب بازیگر هم اتفاق میافتد و میبینید همان بازیگرانی که در فلان سریال، فلان دیالوگها را میگفتند بار دیگر با اندکی بالا و پایین در حال انجام دوباره همان کار هستند و این نه برای تماشاگر و نه برای منِ بازیگر جذاب نیست.»
حضورم در «ماهان» و «۲۸۸۸» افتخاری و کوتاه بود
او که در چهلمین جشنواره فیلم فجر با دو فیلم «ماهان» به کارگردانی و نویسندگی حمید شاهحاتمی و «۲۸۸۸» به کارگردانی و نویسندگی کیوان علیمحمدی و علیاکبر حیدری حضور داشت در مورد این آثار چنین میگوید: «متاسفانه به واسطه ابتلا به سویه اُمیکرون نتوانستم هیچکدام از این آثار را که حضورم در هردویشان افتخاری و کوتاه بود در جشنواره ببینم.»
ناصرنصیر ادامه میدهد: «حضورم در «ماهان» به این واسطه بود که نویسنده و کارگردان آن، حمید شاهحاتمی فرزند علی شاهحاتمی بودند که از دوستان قدیمی من هستند و قبلتر با یکدیگر کار کردهایم و حمید را که نخستین فیلمش را میساخت در پشت صحنه کارهای علی شاهحاتمی به خاطر داشتم.»
او میافزاید: «در مورد فیلم «۲۸۸۸» نیز گمان میکنم اثر خاصی باشد که بدون استفاده از صحنههای اکشن به روایت بخشی از اتفاقات جنگ تحمیلی عراق علیه ایران میپردازد. این خاص بودن را در معنای مثبت یا منفی به کار نمیبرم اما میدانم که فیلم خاصی شده است ولی چون ندیدهامش نمیتوانم در موردش اظهارنظر کنم.»
ناصرنصیر با بیان که «سیستم جشنواره ما هم بیایراد نیست» میافزاید: «رویکرد انتخاب آثار، به گونهای است که گمان میکنند اگر فیلمی، به عنوان مثال تجاری است نباید برای حضور در جشنواره انتخاب شود ولو این که فیلم خوبی باشد یا به عنوان مثال فیلم کودک و نوجوان نباید انتخاب شود یا به فیلم کمدی روی خوش نشان نمیدهند. گویی ظاهرا تصور این است که فیلمهایی که بدون رویکرد به گیشه ساخته شده باشند، فیلمهای جشنوارهای هستند، ولو این که آثار ضعیفی باشند. درواقع به جای آن که فیلمهای خوب، صرف نظر از این که متعلق به چه حوزهایاند انتخاب شوند، فیلمهایی که صرفا رویکرد غیرتجاری دارند انتخاب میشوند ولو این که ضعیف باشند. پس فیلمهایی میبینید که با رویکرد هنری ساخته شدهاند اما ضعیفند ولی در جشنواره حضور دارند صرفا چون رویکردشان نه تجاری بلکه هنری است.»
آنچه برای زهره فکورصبور رخ داد، درگذشتش و آنچه در مورد علت آن؛ دخالت یکی از پیجهای اینستاگرامی در زندگی شخصی او به گوش میرسد بار دیگر موجی را با تیترهایی چون «افشاگریهای مشکوک یک مرد مرموز» و نقش او در این اتفاق برانگیخت، فارغ از صحت و سقم آنچه گفته میشود از رامین ناصرنصیر میپرسم نظرش در مورد گردانندگان چنین صفحاتی و دنبالکنندگان آنها چیست و او در این مورد میگوید: «من نمیتوانم در این مورد نظری بدهم چرا که خانم زهره فکورصبور را فقط یک بار در زندگیام دیده بودم، آن هم نه در سریال یا پروژهای دیگر، بلکه در مسابقهای تلویزیونی متعلق به سالهای دور که هر دو در آن شرکت کرده بودیم. در مورد اتفاقی هم که رخ داده است، با اشاره به این که من هم چون شما، چیزهایی شنیدهام نمیتوانم چیزی بگویم چون چیزی نمیدانم ضمن این که گمان میکنم دیگران هم نمیدانند مگر این که جزو دایره نزدیکان ایشان باشند.»
ناصرنصیر با بیان که «اما این دخالتها حتی اگر منجر به چنین اتفاق تلخی نشود، قطعا غلط است» میگوید: «متاسفانه این کنجکاوی و نظر دادن در مورد مسائل خصوصی یکدیگر در فرهنگ ما هست و در مورد یکدیگر شایعه میسازیم و یککلاغ، چهلکلاغ میکنیم و این حتی اگر منجر به اتفاقی که برای خانم فکورصبور رخ داد نشود، باز هم آسیبزننده است.»
زمانی که شما هیچ هدفی در زندگی ندارید، ناچار میشوید این جای خالی را با سرک کشیدن در زندگی دیگران پر کنید
او میگوید: «شاید این اتفاق به این علت رخ میدهد که آدمها، زندگی خودشان خالی است و بنابراین سعی میکنند یا گمان میکنند میتوانند اینگونه پُرَش کنند. آدمهایی که تحمل پنج دقیقه تنهایی را هم ندارند. ما آدمهای بسیاری را در دور و برمان دیدهایم که برای پرکردن تنهاییشان یا باید به خیابان بروند، یا مهمانی و اگر دیگر دستشان به هیچکجا بند نباشد باید به اینستاگرام سر بزنند و ببینند چه خبر است. آدمهایی که دغدغه شخصی ندارند و نه اهل مطالعهاند، نه اهل ورزش، نه اهل هیچ چیزی که زندگیشان را پُر و برایشان هدف ایجاد کند. زمانی که شما هیچ هدفی در زندگی ندارید، ناچار میشوید این جای خالی را با سرک کشیدن در زندگی دیگران پر کنید. در حالی که اگر برنامههایی شخصی و اهدافی داشته باشید که برایتان جالب باشد و بخواهید از آنها سر دربیاورید دیگر وقتی برایتان باقی نمیماند که بخواهید به زندگی شخصی دیگران فکر کنید، چه رسد به این که بخواهید در موردشان شایعهسازی و شایعهپراکنی هم کنید.»
ناصرنصیر با اشاره به این که با آدم یا آدمهایی را که در فضای مجازی این نوع برنامهها را میسازند کاری ندارد، میافزاید: «زندگی آدمهایی که این افراد را دنبال میکنند به نظر من بسیار خالی است که وقت و عمرشان را صرف چنین مسائلی میکنند در حالی که به جای سرک کشیدن به زندگی دیگران، کارهای بسیار جذابتر و مفیدتری میتوان انجام داد.»
میدانم با تنهاییام چه کنم و حالم خوب است
رامین ناصرنصیر در پاسخ به سوال آخر که سال ۱۴۰۰ برایش چگونه سالی بود، میپرسد: «شخصی منظورتان است یا به شکل عمومی؟ چون در شکلی کلی همهمان از مشکلاتی که وجود دارد مطلعیم و با آنها دستوپنجه نرم میکنیم.»
او در ادامه در جواب این که به شکل شخصی برایش چگونه سالی بوده است میگوید: «برای من سال خوبی بود. سه، چهار سال اخیر، به شکل شخصی، برای من، سالهایی شاد و سازنده و شاید بتوانم بگویم جزو مفیدترین، متمرکزترین و پرکارترین سالهای عمرم بوده است. منظورم از کار، صرفا بازیگری نیست و در سه سال اخیر، شش عنوان کتاب که بسیار هم مفصل و برخی در مورد مقولههایی دشوار که ترجمه کردنشان ساده نبود، ترجمه کردم. ترجمه کردن فضیلتی محسوب نمیشود اما زندگی مرا پر کرده است و به عنوان مثال هشت ماه مشغول ترجمه «سانتا اویتا»؛ رمانی مستند در مورد زندگی و مرگ اوا پرون، همسر خوان پرون رئیسجمهور فقید آرژانتین بودم که هنوز منتشر نشده است اما غیر از لحظاتی که جلوی دوربین بودم بقیه زمانم را با شوق به این کار اختصاص میدادم و هنگامی که کار ترجمه آن تمام شد تا یک هفته، ۱۰ روز کمی غمگین بودم چون دلم برای آن شخصیتها و فضا تنگ میشد. درواقع برایم شبیه مفری بود که موجب میشد از مشکلات عمومی که همهمان تحت تاثبرش هستیم فاصله بگیرم و خودم را به فضایی زیباتر، بامعناتر و آموزندهتر پرتاب کنم.»
اصولا چون آدمی درونگرا هستم، با تنهاییام اختم و تنهایی هیچگاه آزارم نمیدهد. میتوانم روزهای متوالی در خانه باشم، از خانه بیرون نروم و باز هم برای انجام کارهای متعددی که در ذهنم برنامهریزی کردهام وقت کم بیاورم
ناصرنصیر در پایان میگوید: «اینها برای من اتفاقاتی خوب بود و البته اصولا چون آدمی درونگرا هستم، با تنهاییام اختم و تنهایی هیچگاه آزارم نمیدهد میتوانم روزهای متوالی در خانه باشم، از خانه بیرون نروم و باز هم برای انجام کارهای متعددی که در ذهنم برنامهریزی کردهام وقت کم بیاورم و تا چشم به میزنم میبینم روز تمام شد و به انجام بخشی از کارهایم نرسیدهام. برای همین هیچگاه وقت اضافهای ندارم که ندانم با آن چه کنم و حوصلهام سر برود.»
او صحبتش را اینطور تمام میکند: «چون با این تنهایی اختم معمولا حالم خوب است و خیلی کم پیش میآید که دچار احساس بطالت و افسردگی شوم و معمولا برنامههای شخصی جذاب بسیاری در ذهنم هست و مترصد وقتی هستم که بتوانم انجامشان دهم. پس وقت اضافهای پیش نمیآید که ندانم با آن چه کنم و افسرده شوم مگر این که اتفاقی و مشکلی پیش بیاید که کمی مکدرم کند که آن هم به ندرت پیش میآید. بنابراین در جواب سوالتان باید بگویم که بله، شخصا برای من زمان خوبی بود و هم لذتبخش و هم مفید گذراندمش و با فکر کردن به گذشته احساس میکنم از پتانسیلهایم استفاده کردم و زمانم را هدر ندادم اما در عین حال مشکلاتی که عمومی است و همهمان درگیر آن هستیم مکدرم میکند.»
انتهای پیام