خرید تور نوروزی

روایت فرانسوا نیکولو از پیک‌نیک، چهارشنبه‌سوری، نوروز و سیزده‌به‌در در ایران

سعید رضوی فقیه

انصاف نیوز – سعید رضوی فقیه، عضو سابق هیئت علمی فلسفه دانشگاه تبریز: نوشتار حاضر فصلی است از کتاب دستار و گل سرخ (بداهه‌نگاری یک سفیر در تهران برای کشف ایرانی دیگر)*، حاصل تاملات چهارسالۀ یک دیپلمات که با پشتوانۀ چهل سال تجربۀ سیاسی و اداری نوشته شده.
فرانسوا نیکولو در تابستان 1940 در مصر به دنیا آمد و در بیستم مارس 2021، مصادف با سی‌ام اسفندماه 1399 خورشیدی، در پاریس از این جهان رفت. وی در موسسۀ مطالعات دیپلماتیک پاریس درس خواند و در 1964 وارد وزارت امور خارجۀ فرانسه شد و از 2001 تا 2005 سفیر کشورش در تهران بود.
یک سال پس از پایان ماموریت به عنوان سفیر فرانسه در تهران، وی دستار و گل سرخ را در پاریس منتشر کرد. اینکه روایت نویسنده و حتی مشاهداتش تا چه حد جامع و واقع‌نما بوده سخنی دیگر است اما به نظر می‌رسد این کتاب نه تنها برای خوانندگان غیر ایرانی بلکه برای ایرانیان هم نکته‌های آموختنی بسیار دارد. نکته‌هایی که یا خود ندیده‌ایم یا اگر دیده‌ایم بی توجه و بی تامل از کنارش گذشته‌ایم بی آنکه در چیستی و چرایی‌اش اندیشیده باشیم. این فصل از کتاب نیکولو در آستانۀ تعطیلات نوروز و در نخستین سالگرد درگذشت وی تقدیم خوانندگان می‌شود.


پیک نیک، چهارشنبه سوری، نوروز و سیزده به در
فرانسوا نیکولو

پیک نیک رفتن در ایران کار ساده و پیش پاافتاده‌ای نیست بلکه تفریح اصلی خانواده‌ها به شمار می‌آید. می‌توان گفت این پیک نیک‌ها به همراه راه‌پیمایی‌های سیاسی تنها تفریحات در ایران هستند. راه‌پیمایی‌هایی که علی‌رغم تصاویر خشنی که از آنها در شبکه‌های تلویزیونی سراسر دنیا پخش می‌شود، بیشتر شبیه به گردش یا نوعی پیک نیک سیّار و در حال حرکتند.
به عنوان مثال در سالگرد انقلاب و در روز قدس که با ابتکار امام خمینی و به منظور نشان دادن همبستگی جهان اسلام با فلسطین ایجاد شد (و البته به نظر می‌رسد که در این روز تنها در ایران چنین مراسمی به طور جدی بر پا می‌شود)، مردم به شرکت در راهپیمایی در شهرهای بزرگ فرا خوانده می‌شوند. شب‌هنگام نیز، رادیو تلویزیون دولتی هر بار گزارش سیل جمعیت چند میلیونی تظاهرکنندگان را اعلام می‌کند که همواره بیش از یک میلیون نفر آن مربوط به تهران است. آمار واقعی احتمالا کمتر است. ولی در نهایت، اگر واقعیت موجود خواسته‌های رژیم را برآورده نکند، برای مراجعه به تصاویر موجود در آرشیو تردیدی به خود راه نمی‌دهند. از همین روست که در یک راهپیمایی که در چلۀ تابستان صورت گرفته و در اخبار شبانگاهی شبکۀ اول پخش می‌شود می‌توان افرادی را با پلیور دید.

اگر بر روی تصاویر تمرکز کنیم همواره جمعیتی را می‌بینیم که با صدای بلند و آهنگین فریاد «‌مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» سر می‌دهند و در حالی که پرچم آمریکا و رژیم صهیونیستی را به آتش کشیده‌اند به پایکوبی می‌پردازند. می‌توان باور کرد که این افراد حاضرند صحراها و سپس اقیانوس‌ها را بپیمایند تا این دو کشور را نابود نمایند. اما اگر صفحۀ تلویزیون و تصاویر گزینش شده‌اش را رها کرده و به خیابان برویم، جوّ بسیار مسالمت‌جوتر و صلح‌آمیزتری را خواهیم دید. برگردیم به راهپمایی به مثابه پیک نیک. اولا بسیاری از افراد با خانواده می‌آیند زیرا این رویداد را به عنوان تفریحی در آخر هفته یا روز تعطیل در نظر می‌گیرند و البته حال و هوای کلی آن هم شبیه به بازار مکاره است: استندهای تبلیغاتی، موسیقی، بادکنک برای بچه‌ها، فروشندگان دوره‌گرد و نیز توزیع خوراکی و نوشیدنی رایگان. اگر تعداد اتوبوس‌هایی را که در خیابان‌های مجاور منتظر بازگشت راهپیمایان هستند ببینیم شک خواهیم کرد که همۀ افراد به صورت خودجوش در راه‌پیمایی شرکت کرده باشند. اما آن افرادی هم که جهت خوش‌آیند رئیس خود یا شورا و کمیتۀ محلی به آنجا آمده‌اند، لحظات خوشی را خواهند گذراند. اگر از یکی از دختران جوان فهمیده‌ای که با همکلاسی یا هم‌محله‌ای خود به تظاهرات آمده بپرسید چرا فریاد «مرگ بر آمریکا» سر می‌دهد پاسخ خواهد داد که در این مورد هیچ نمی‌داند.

حال به پیک نیک حقیقی بازگردیم. برای درک صحیح این مراسم فراگیر و پیچیده، باید اجزای نمادین آن را تشریح کنیم.

اول فرشی که در وسط آن خوراکی قرار گرفته و افراد بعد از این که کفششان را در می‌آورند و دور تا دور در کناره‌های آن می‌نشینند. این فرش به جهت سلطه‌اش بر زمینِ فضای داخلی خانه و به دلیل نقش و نگارهای گلدارش باغی از بهشت را تداعی می‌کند و در واقع اگر این فرش را که فضایی است از یک پیک نیک بی پایان، به عنوان پیش‌زمینۀ بهشت موعود اسلام تفسیر نکنیم، تمامی هارمونی این پیک نیک ایرانی را در نظر نگرفته‌ایم. برای اینکه این فرش از لک شدن در امان باشد روی آن را با لایۀ نازکی از سفرۀ پلاستیکی یکبار مصرف که به صورت رول خریداری شده، می‌پوشانند. ایرانیان در هنگام غذا خوردن به شکل سنتی مرسومشان در منزل نیز بر روی زمین همین کار را می‌کنند و گاهی نقش تزئینی فرش و نقش محافظتی لایۀ شفاف پلاستیکی با هم یکی شده و بنابرین از سفره‌های پلاستیکی با نقش گل و پرنده استفاده می‌کنند که آنها را در فروشگاههای لوازم منزل به صورت متری و از رول‌های بزرگ وارد شده از ژاپن می‌خرند. در چنین حال و هوایی است که مردان بعد از اتمام ناهار به خواب می‌روند.

سپس نوبت به کباب و مخلفاتش می‌رسد. کباب که شکل‌های مختلفی دارد می‌تواند از مواد گوناگونی تشکیل شود. به محض رسیدن به محل پیک نیک، هر کس سعی می‌کند تکه‌های کوچک چوب و شاخه‌های نازک را جمع کند که موجب می‌شوند آتش خوب بگیرد. هنگامی که زغال تهیه شد، جایی به عنوان منقل درست می‌کنند و گوشت‌های به سیخ کشیده شده را روی آن قرار می‌دهند و بعد دود خوش بویی بلند می‌شود که بینی را نوازش داده و معده‌ها را از سر وسوسه و اشتها به لرزه و ارتعاش در می‌آورد. در زمان‌های قدیم هنگامی که شکم مردان سیر می‌شد، بر روی همین زغال تریاک می‌کشیدند تا چند ساعتی در رویا فرو روند.
در تمام نقاط ایران، رستوران‌های کوچک، بزرگ، لوکس یا رستوران‌های سادۀ کنار جاده، همین غذا یعنی کباب را دارند که البته این یکدست بودن در غذاخوری‌های بیرون در واقع با تنوع غذایی خانواده‌های ایرانی کاملا و یکسره در تعارض است. هر کس می‌تواند یک رستوران باز کند به محض اینکه بتواند سیخهای کباب را بر روی چهار آجر قرار دهد، دسته‌ای هیزم جمع کند و سه عدد میز و دوازده صندلی گرد آورد یا خیلی راحت‌تر دو یا سه تخت چوبی ساده مهیا کند که فرشی روی آن‌ها گسترده باشد (فرش هایی که در طول زمان کاملا چرب و لک‌دار می‌شوند) تا مشتریان بر روی این تخت ها به صورت نشسته غذا بخورند. این که اکثر رستوران‌ها در ایران کبابی هستند به نظر همه طبیعی است زیرا غذا خوردن بیرون از خانه و خارج از محفل خانوادگی، در واقع حکم در سفر بودن و در نتیجه حال و هوای پیک‌نیک را دارد.

بدون شک در تجهیزات پیک‌نیک سماورهای استیل هم حضور دارند که به کپسول گاز متصلند و بر رویشان یک قوری قرار گرفته که از آن چای، نوشیدنی ملی ایرانیان، بیرون می‌آید که در تمام طول روز نوشیده می‌شود. قندان هم در کنار سماور موجود است. برای خوردن چای به روش ایرانی باید قبل از نوشیدن آن یک حبه قند بین گونه‌ها و لثه گذاشت. چایِ هورت کشیده شده از قند عبور کرده و در هر قُلُپ مقداری از آن را در دهان ذوب می‌کند. چای به این ترتیب شیرین می‌شود، اما به روشی نابرابر، زیرا قند فرصت کاملا حل شدن را پیدا نمی‌کند. این موضوع در دهان حالت متناوبی از شیرینی و تلخی ایجاد می‌کند که در هنگام نوشیدن چای اجتناب ناپذیر است.

از ترس اینکه بچه‌ها که همه طرف می‌دوند و می‌جهند و می‌خزند سماور را واژگون نکنند و آب جوش را روی خود نریزند و در نتیجه نسوزند، آن را کمی دورتر قرار می‌دهند که البته کار بیهوده‌ای است زیرا من هرگز به موردی برنخورده‌ام که چنین حادثه‌ای رخ دهد. خطر واقعی در جای دیگری است، مثلا نبود نرده بر روی ایوانها و بالکن‌های منازل سنتی، که ظاهرا برای مادران اهمیتی ندارد.

باید گفت که فرش، کباب و سماور همیشه حضور ندارند. رانندگان کامیون که در کنار جاده غذا می‌خورند، به جای فرش یک پارچه، یک روزنامه یا دستمالی بزرگ دارند که جایگزین فرش می‌کنند. از کباب و سماور هم خبری نیست. در مناطقی که افراد زیاد به پیک نیک می‌روند، مثلا در پارک‌های اصفهان که کنار رود قرار دارند و به جهت مناظر بدیعشان بر روی پل‌های تاقدار بسیار شلوغند، یا در فضای سبز میدان‌های بزرگ که طرفداران زیادی دارد و یا حاشیۀ مقبره‌ها که مکان های زیارتی‌اند، به دلیل احترام متقابل از مراسم کباب‌خوری خبری نیست. اما همین که بیش از دو یا سه نفر با هم باشند همیشه کپسول گاز پیک نیکی برای گرم کردن غذا و روبراه کردن سماور وجود دارد. چقدر برای خارجی‌هایی مثل ما که وسیله‌ای برای درست کردن یک لیوان چای همراه نداریم دلسوزی می‌کنند! بعد از چندین نگاه یک‌وری و زیرچشمی و چندین لبخند از طرف فرش کناری، بدون معطلی به ما چای تعارف می‌کنند.

تمامی این خرت و پرت‌ها که گفتیم از ملزومات مراسم پیک نیک است، باید حمل شوند. البته در ماشین و گاهی در وانت‌های پوشیده که در عقب آن‌ها مسافران و وسایل یکجا با هم تجمع کرده‌اند. در این صورت اگر هوا خنک باشد افراد زیر پتو می‌روند. برخی اوقات هم این تجهیزات پیک‌نیک به جهت نبود وسیلۀ نقلیه‌ای بهتر در اتوبوس شهری یا پشت موتورسیکلت قرار می‌گیرند. باید خاطرنشان کرد که به محض رسیدن به مقصد هرگز از کنار وسیلۀ نقلیه دور نمی‌شوند. بسیاری از مردم در کنار بزرگراه‌ها و در خیل اتومبیل‌ها و اغلب زیر آفتاب سوزان به پیک نیک می‌روند و ما از خود می‌پرسیم که زنان چادر پیچ شده چگونه این وضع را تحمل می‌کنند.

اما ایرانیان عصرها هم زیاد به گردش می‌روند. بخصوص در فصل گرما، تفرجگران ساعاتی از شب را در پارک‌های شهرهای بزرگ، در زیر نور تیرهای چراغ برق یا چراغ‌هایی که با خود آورده‌اند، سپری می‌کنند تا از گرمای کشندۀ آپارتمان‌ها در امان باشند و از خنکی هوا بهره‌مند گردند. گاه تا پاسی از شب و بعد از اینکه بچه‌ها تا آخرین توانشان بازی کردند و در بغل مادر، مادر بزرگ یا خواهر بزرگترشان خوابیدند، دور هم می‌مانند.
نمی‌توان فصل مربوط به پیک نیک در ایران را بدون ذکر پیک نیک بزرگ سیزده بدر به پایان برد که پایان جشن‌های نوروز یا همان سال نوی ایرانی است که با اعتدال بهاری مطابقت دارد.

در ایران در ایام تعطیلات نوروز به مدت دو هفته- بعد از این که هر کس در جوّی از جنون فزاینده هدایای زیادی داده و گرفته و خوراکی‌ها و لباس‌های جدید بسیاری تهیه کرده- همه چیز متوقف می‌شود و همه به زندگی خانوادگی می‌پردازند. از 29 اسفند -که شب عید نوروز است- به بعد، رفت و آمد در تهران مانند برلن شرقی در دهۀ 1950 است. مسیری که طی کردنش در حالت عادی یک و نیم ساعت یا بیشتر وقت می‌گیرد ظرف هشت دقیقه طی می‌شود.

یکی از آخرین دفعاتی که مردم را بیرون دیدیم، شب هنگام و در میان صدای انفجار ترقه‌ها بود. همه در حال پریدن از روی آتشهای افروخته بودند در حالی که این جملۀ آیینی را می‌خواندند: «زردی من از تو، سرخی تو از من»، تقاضایی که به واسطۀ آن از آتش می‌خواستند بیماری را در وجود آن‌ها از بین برده و قدرت حیاتی خود را به ایشان عطا کند. این یک رسم قدیمی زرتشتی است به نام چهارشنبه سوری، که جمهوری اسلامی مدت‌های مدیدی بیهوده سعی در قدغن کردن آن داشت. امروزه تنها به این بسنده می‌کنند که آن را کنترل و مدیریت کنند و از تداخل آن با مناسبت‌های عزاداری اسلامی که در تقویم قمری وجود دارد و در تمام طول سال جابجا می‌شوند، جلوگیری نمایند.

در تعطیلات نوروز خانواده‌ها در خانه می‌مانند یا در صورت مقتضی به همراه خویشاوندان به ویلایی مثلا در کنار دریای خزر می‌روند. در این دو هفته روزنامه‌ای چاپ نمی‌شود، برنامه‌های رادیو و تلویزیون پربار نیستند، مغازه‌های فروش مواد غذایی به اکراه کار می‌کنند و بوتیک‌های لباس فروشی و لوازم خانگی فقط ساعاتی از شب باز هستند تا مگر از خانواده‌هایی که به قصد گردش بیرون زده‌اند نصیبی حاصل کنند و دشتی بگیرند.

دقیقا در همین ایام نوروز در سال 1382 بود که تهاجم آمریکا به عراق پیش آمد. در حالی که تمامی این وقایع در نزدیکی ایران اتفاق می‌افتاد و وضعیت جدید خاصی در منطقه ایجاد می‌کرد ولی با بی تفاوتی عمیقی در ایران روبرو شد و واکنش‌ها و موضعگیری‌های معدود و محدودی را در میان دولتمردان برانگیخت که آن هم به وضوح معلوم بود به دست یک کارمند کشیک نوشته شده. او هم احتمالا متن را تلفنی از خانۀ ییلاقی‌‌اش به تنها روزنامه‌نگار کشیک در ایرنا، خبرگزاری رسمی کشور، دیکته کرده بود. افراد نادری که فرصتی پیش آمد تا از آنها راجع به احساسشان نسبت به هجوم آمریکا به عراق پرسش شود به طور کلی جواب می‌دادند: «الهی که بیان»! یعنی «خدایا چنان کن که آمریکاییان تا اینجا نیز پیش بیایند».

در نوروز سال 1383، فاجعه‌ای از نوع دیگر پیش آمد. در ایام تعطیلات نوروز بود که آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای سرکشی ناگهانی ایران را انتخاب کرد و این درخواستی مصرانه بود. چگونه می‌خواستند استراحت و تعطیلات این تعداد کارمند و مامور را خراب کنند؟ دولت ایران تاریخ جلو افتاده را رد کرد و درخواست گزارش نمود. فریاد اعتراض در اروپا و آمریکا بلند شد و در پشت این واکنش سیاه‌ترین نیات حس شد. در کشور ما چه کسی چنین موردی را در یک هفتۀ تعطیل میان نوئل و جشن سال نو قبول می‌کند؟ آیا آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیز در مقابل خطر اعتراض کارمندانش می‌توانست فکری برای حل مسئله بکند؟ سوء تفاهم و درگیری میان تمدن‌ها این گونه به وجود می‌آیند.

اما تمامی این موارد به عنوان مقدمۀ گردش بزرگ سیزده بدر نقل شد. سیزده روز بعد از نوروز، شصت میلیون ایرانی، یعنی تمام جمعیت، هر چه پیش آید و به هر قیمتی که شده روزشان را بیرون از خانه می‌گذرانند. آن روز در حقیقت خانه‌ها برای اجنه و ارواح خبیثه رها می‌شوند تا آنها بتوانند به پایکوبی پرداخته، گوشه و کنار را تمیز کنند و در باقی‌ماندۀ سال مزاحم اهل خانه نشوند. باز هم در تمام این موارد هیچ رد پایی از اسلام نمی‌بینیم. شصت میلیون ایرانی پیاده، با گاری یا اتومبیل، همراه با ملزومات پیک نیک به راه می‌افتند. اینکه باران ببارد یا باد بوزد هیچ تغییری دربرنامه ایجاد نمی‌کند. در سال 1381، روز سیزده بدر در اکثر نقاط ایران از صبح تا شب زیر باران سیل آسا گذشت. با این حال مردم از خانه‌هایشان بیرون رفتند و تنها فرقش با سال‌های دیگر این بود که خیس به خانه برگشتند.
در هنگام رفت همانند زمان برگشت در خروجی شهرها ازدحام غیر قابل وصفی وجود دارد. مردم به خود می‌گویند بهتر است از افراد بی‌‌خودرو پیروی کرده و در پایین خانه در اولین گوشۀ چمن‌کاری شده پیک نیک را برگزار کنیم. اغلب اوقات میدان سادۀ وسط یک چهارراه یا باغچه‌های وسط بلوارها این نقش و کارکرد را دارند. آدم در اطراف خود دریایی از اتومبیل‌ها می‌یابد که سپر به سپر ایستاده‌اند و اغلب روی سقف یا کاپوتشان سبزه یعنی گندم جوانه زده وجود دارد که مردم طبق رسوم قدیمی در ایام عید در منازل پرورش می‌دهند. سپس این سبزه‌ها را باید مثل دیگر میوه‌های نمادین که به این مناسبت جمع شده‌اند به جریان آب سپرد. و البته به ویژه ماهی قرمز را هم باید به آب انداخت که نماد برکت است و برای نوروز خریداری شده و پیش از آنکه برای همیشه با آن وداع کنند در تُنگی بر روی زانوان بچه‌های خانواده قرار دارد.

مردم می‌دانند به محض بیرون رفتن بایست رودخانه یا حداقل جویباری را پیدا کرد اما از آنجا که در مرکز ایران این موارد به سهولت یافت نمی‌شوند، کوچکترین نهر آبیاری و یا در شهرها یک جوی آب هم می‌تواند کارگشا باشد. در واقع، بیشتر سبزه‌ها به آب نمی‌رسند. بعد از یک یا دو ساعت راندن اتومبیل با سرعت ده کیلومتر در ساعت، وقتی که اتومبیل‌ها کمی سرعت میگیرند، سبزه‌ها که سرسری بر روی سقف، کاپوت یا صندوق عقب اتومبیل گذاشته شده‌اند، تمایل می‌یابند از جایگاه خود جدا شده و سُر بخورند و روی جاده بیفتند. حوالی ظهر، در حال عبور از حومۀ شهر، مشاهده می‌کنید که سطح جاده به وفور از لکه‌های سبز روشن پوشیده شده که نشانۀ خوبی است.

آخرین آزمون فیصله‌بخش خانواده‌ها یافتن درخت است. نخست برای حفظ خود از آفتاب و باران و سپس به منظور بستن تابِ بخت و اقبال که از مولفه‌های بسیار مطلوب یک نوروز کاملا موفق است. اما در بیشتر نقاط ایران، درختان کمند. بنابراین موفقیت در این امر تضمین شده نیست. اگر درخت پیدا شود، ممکن است شاخه‌ای نداشته باشد که برای بستن تاب به اندازه کافی محکم باشد. اما چه فرق می‌کند. وقتی همه دور هم باشند همین خودش اسباب خوشبختی و غرور است!

میان آتش و ترقه‌های چهارشنبه سوری، سپس تصادفات رانندگی، تاب یا سماور سیزده بدر، انگار که در آخر عید نوروز بیمارستان‌های ایران از ابتدای تعطیلات شلوغ‌ترند و در مورد محیط زیست هم واقعا هزینه بالاست و در میلیون‌ها مکان، زمین پوشیده است از پوست هندوانه، پوست پسته، استخوان مرغ و سایر زباله‌هایی که در محیط تجزیه می‌شوند و کمتر مخربند. همچنین زمین پوشیده است از پلاستیک در تمامی اشکال آن – کیسه، بطری، بشقاب، کاسه، قاشق چنگال – و نیز از بسته بندی پر زرق و برق چیپس، آب نبات، بیسکوئیت یا شکلات با تمامی مارک‌ها. متاسفانه سال‌ها طول می‌کشد تا اینگونه زباله‌های بسیار مخرب از بین رفته و در صورت امکان در طبیعت تجزیه شوند.

در پایان باید گفت، ظاهرا هیچ کس نگران این موضوع نیست و حتی آن را نمی‌بیند و اگر هم ببیند، باید به خود بگوید که ایران در طول تاریخ هزاران سالۀ خود، از مشکلات پیچیده‌تری نجات یافته است و این هم یکی مثل بقیه. اما بهتر است این مصائب را فراموش کرده و بر روی تصویری که هر کس در بازگشت با خود به همراه دارد تمرکز کنیم. تصویر خارق العادۀ کشوری که فقط طی یک روز با کنار هم قرارگرفتنِ ده‌ها میلیون بهشت کوچک به بهشتی بزرگ تبدیل شده است.

*François Nicoullaud, Le turban et la rose: journal inattendu d’un ambassadeur à Téhéran à la découverte d’un autre Iran

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا