بخشی از خاطرات هاشمی را نمیتوان منتشر کرد؛ بعد از او خبرگان تب و تاب ندارد
اکبر هاشمی رفسنجانی سیاستمدار پر آوازه ایرانی در سوم شهریور ۱۳۱۳ در بهرمان شهرستان رفسنجان استان کرمان چشم به جهان گشود و در ۸۲ سالگی و پس از حدود ۵۵ سال فعالیت سیاسی در ۱۹ دی ۱۳۹۵ چشم از جهان فرو بست. شرح زندگی و فعالیتهای سیاسی، مبارزات قبل و بعد از انقلاب مرحوم هاشمی رفسنجانی به فراوانی رفته است. برای بررسی ابعادی از زندگی شخصی و سیاسی آیتالله رفسنجانی این بار، اما به سراغ دکتر غلامعلی رجایی مورخ، نویسنده و استاد دانشگاه رفتیم تا مشاهدات و تجربیات خود در ۵ سال پایانی زندگی ایشان که در مقام مشاور رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود، را بخوانیم و بشنویم.
دیدار نوشت: غلامعلی رجایی خود نیز از جمله دانشجویان مبارز قبل از انقلاب است که تجربه بازداشت و تبعید در سالهای پایانی رژیم پهلوی را دارد. او متولد ۱۳۳۶ شهرستان دزفول استان خوزستان است، او مولف بیش از ۶۰ جلد کتاب است. آنچه در ویدئو میبینید و میشنوید و در متن میخوانید، حاصل گفتگوی من اسفندیار عبداللهی دبیر سرویس سیاسی پایگاه خبری تحلیلی دیدارنیوز با دکتر غلامعلی رجایی در این رابطه است.
دیدارنیوز: شما از مشاوران مرحوم هاشمی رفسنجانی در پنج سال پایانی عمر ایشان بودید. به نظر میرسد مشی سیاسی ایشان بهخصوص پس از ۸۴ تغییر کرده بود. این تغییر را ناشی از چه امری میدانید؟
غلامعلی رجایی: انسان در پروسه زندگی خود دچار تغییراتی شده و فراز و فرودهایی دارند که هاشمی نیز از آن مستثنی نبود و اگر فردی تغییر نکرد، آن زمان پرسشی پیش میآید که چرا او تغییر نکرد؟ هاشمی نیز مانند هر فرد دیگری، سبکی در زندگی خود داشت و آن نیز «اعتدال» بود. مکتب شیعه نیز اساسا بر مبنای عدل و اعتدلال است. در هر جامعهای، ضربههای وارده عموما یا از سوی افراط بوده است یا تفریط. برای مثال، دورانی بود که روزنامههای رنگی منتشر میشد و برخی اصولگرایان روی آن ایراد میگذاشتند و من نیز مطلبی در این باره منتشر کردم.
هاشمی را باید داوری کرد، زیرا تغییرات بسیار کرده و به نوعی از آن سمت میز به این سمت میز رفته بود. زمانی این اتفاق افتاد که در راس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود و هر سه قوه زیر نظر او و تحت اشراف رهبری فعالیت میکردند. مسئلهای که مسئولان به آن دچار هستند، مسئله تغییر یا توسعه زیست پیرامونشان است. هاشمی نیز در این باره در مصاحبههایی که با من داشتند و در کتاب «در آینه» چاپ شد، صراحتا به این موضوع اشاره کردهاند که گاها ایشان برای رفتن میان مردم با مشکل مواجه شده و پاسدارها اجازه این عمل را نمیدادند که البته حریفش نیز نمیشدند و در راهپیمایی و در ملاقاتهایی که در مجمع اتفاق میافتاد، معمولا افراد برای رفتن نزد ایشان تهدید میشدند. بارها از گلستان، مازندران و … وقت داده بودیم و هیچکس نیامده که متوجه شدیم از مبداء دستور به نیامدن آنها صادر شده بود یا گاهی آنها را از در مجمع رد میکردند و به نوعی دنبال حصر هاشمی بودند.
مرحوم هاشمی نمیخواست که نامش به عنوان فرمانده جنگ برده شود و بیش از آن که قهرمان جنگ باشند، تمایل به قهرمانی صلح داشتند. عدهای نیز او را عامل انعقاد قطعنامه معرفی کردند؛ یکی از ویژگیهای بارز ایشان، واقعگرایی بود و صحنه شکست را به پیروزی بدل میکرد که با تدبیرهای خود برای مثال در ۹۲ که ردصلاحیت شد، رئیسجمهوری دیگری از صندوق درآورد و قاطبه مجلس را از آنِ خود کرد. هاشمی دقیقا از ۹۲ بود که تسلیم شد و تغییر کرد، زیرا دیگر نمیخواست از این لحاظ حضور داشته باشد.
*فکر نمیکنید یکی از نقاط ضعف هاشمی، کوتاه آمدن و واگزاری عرصه بود؟
هاشمی حاضر بود از میان و میدان برود، اما دعوا نشود. او دور نخست از احمدینژاد پیشی گرفت، پس چرا دور دوم کوتاه آمد؟ زیرا در آن دوران به ایشان اعلام شد که نهادی علیه آنها سیدی و شبنامه پخش کرده است که تا انتهای مصاحبه، سی دی مقابلش بود، اما برای این که نهادی خراب نشود، از پخش آن امتناع ورزید؛ یا در نجف که نزد امام میرود، امام درخواست ماندن ایشان را میکند، اما ایشان با این که میدانست به محض بازگشت دستگیر میشود، اما برای خدمت به مردم و کشور بازگشت.
در ۹۲ علی لاریجانی میخواست هاشمی را از شرکت در انتخابات منصرف کند
اگر هاشمی پس از ردصلاحیت مردم را دعوت به آشوب میکرد، چه کسی سود میبرد؟ برای ریاست خبرگان عدهای حاضر شدند که به ایشان رای دهند، ولی نیمی از آنها را منصرف کردند که اگر رای بدهید، رایتان در صندوق شناسایی خواهد شد که بعضا از رای دادن منصرف شدند و یکی از افرادی که رای داد، به من گفت به آقای هاشمی بگویید قدر افرادی که به ایشان رای دادند را بدانند، زیرا روبهروی بسیاری موارد ایستادهاند؛ هاشمی حتی احتمال ردصلاحیت را میداد. یک روز علی لاریجانی نزد هاشمی آمد تا او را منصرف کند، اما او به خاطر مردم انصراف نداد. پس همیشه عقبنشینی نمیکرد، اما قاعده را بر عدم دعوا و درگیری گذاشته بود. مرحوم پرورش میگفت هنگامی که آقای هاشمی وارد جلسات میشد، میگفتند که هاشمی با موتور جوش خود آمد. او میرفت تا دعواها را جوش دهد و فیصله دهد. در موارد معدودی از جمله پذیرش قطعنامه بود که ایشان واقعا جوش آورد و از امام را که مخالف پذیرش آن بود دعوت به پذیرفتن قطعنامه کرد و گفتند که مرا در مقام فرمانده جنگ، مجرم تلقی کرده و محاکمه کنید، اما قطعنامه را نیز بپذیرید. ایشان صحنههای تکاندهنده حلبچه را دیده بود و میدانست که اگر همان کارهایی که صدام با مردم خودش کرده است، با مردم ما بکند، هیچچیز از ایران نمیماند. مهمترین اقدام هاشمی، ختم موفق جنگ بود، زیرا ما چیزی از را دست ندادیم و و عراق نیز از سوی سازمان ملل متجاوز شناخته شد.
یا برای مثال در موضوع عربستان صعودی که مردم ما را در مکه کشته بود، به این نتیجه رسید که تا پایان جهان نمیشود با کشور همسایه دشمن بود. در کتاب «در آینه» از ایشان پرسیدم که آورده عمر ۸۱ ساله شما چیست؟ گفتند تفسیر راهنما و فرهنگ قرآن و همچنین ختم جنگ، زیرا جلوی کشته شدن ایرانیها گرفته شد و وقتی پرسیدم پس جلوی کشته شدن عراقیها را نیز گرفتید، گفتند بله، زیرا آنها بیشتر کشته میشدند. یکجا نیز در جملهای تاریخی گفتند که من هیچوقت از کشتن خوشم نیامده است.
ایشان حتی اقرار کردند که در مسئله آمریکا با رهبری اختلاف دارند و این مسئله به ضرر ملک و ملت میدانستند. ما نمیخواهیم هاشمی را قدیس کنیم و ایشان خود به خطای خود معترف بود.
پس گاهی عقبنشینی بوده و گاهی نیز پایمردی وجود داشته است. مرحوم حتی به امام نامه مینویسد که پیش از مرگ، هفت مورد را حل کن. یکی جنگ بود و دیگری رابطه با آمریکا و عربستان یا اختلاف مجلس با شورای نگهبان که مجمع تشخیص از دل آن بیرون آمد و قانونی شد که البته آن جایگاه مجلس را از میان برد. در کشور هیچکس نباید پیش از قانون باشد و همه باید پس از قانون باشند. اگر در جامعه این تفکر پدید آمد که قانون پس از برخی است، باید فاتحه آن نظام را خواند.
علاوه بر نگاه سوگیرانه شما به مرحوم هاشمی، بسیاری از کارشناسان بر این باورند که او جز ۱۰ سال انتهایی عمر رویهای تکروانهای داشت، شما نیز بر همین نظرید؟
آن دوره، دوره بعد از امام بود و من نیز به ایشان گفتم تنها فردی که کشور را پس از امام اداره کرد، شما بودید. طبیعی بود که در آن جایگاه نوع نگاه بالا به پایین شود، هرچند که ایشان واقعبین و اهل مشورت بود. در کتاب خاطراتش به نحوی صحبت میکند که همگان از او مشورت میگرفتند و هیچ جای کتاب به مشورت گرفتن خود از دیگران اشاره نکرده است.
*این نوع نگرش از کجا ناشی میشود؟ ریشه در اشرافیگری ایشان نداشت؟
به عنوان نزدیکان کاری ایشان شهادت میدهم که در مورد هاشمی خطای برداشت شده است. مرحوم حتی در غذا خوردن نیز بیتکلف بود و من نوشتم که جز در یکی-دو مورد در پنج سالی که خدمت ایشان بودم، بیاستثنا در ابتدا من را برای ورود به هرجایی تعارف میکردند؛ یا در مورد جنجالهای کاخ مرمر باید گفت که پیش از هاشمی، مرحوم یزدی در آن جا زندگی میکرده است و بسیار برای بازگشت کاخ به حالت نخستین خود، خرج شد که البته مکانهای مختلفی برای اقامت هاشمی مطرح شد که ایشان جملگی را برای جلوگیری از هزینههای اضافی رد کرد. به هر حال هاشمی از لحاظ حفاظتی پس از رهبری قرار داشت. مگر ما در کشور یا منطقه چند نفر مانند هاشمی داشتیم؟ پیامبر نیز بالای تنه درخت و منبر مینشست تا او را ببینند.
از زمان خود جلوتر بود/هاشمی خطبهای برای مترو خواند
یک روز آقای مطهری درخواست ملاقات با هاشمی را داشتند که دعوت شدند. مطهری هاج و واج، متحیر فضای اطراف شده بود و گفت که دکور این جا از سالیان سال پیش تغییر نکرده است؛ البته هاشمی نیز معتقد بود نباید نعمت خدا را حرام کرد و اگر بود، باید مصرف کرد.
برای مثال مترویی که این تعداد مخالف در مجلس داشت، اصلا طرح هاشمی نبود و در رژیم گذشته مطرح شده بود. میگفتند که هزینه بسیاری دارد که مرحوم گفتند من هزینهاش را بر عهده میگیرم. ایشان از زمان خود جلوتر بودند و حتی برای بازدید از متروهای کشورهای دیگر نظیر ژاپن به آن جا سفر میکنند. ایشان حتی خطبهای با نام خطبه مترو خواند.
هاشمی در اوج محبوبیت فوت کرد
شایعاتی در مورد فوت هاشمی مطرح شده بود مانند این که در دستشویی فوت کرده یا در آب، خودکشی کرده است، زیرا محبوبیت نداشت. اتفاقا ایشان در اوج محبوبیت فوت کرد. البته مرگ ایشان در هالهای از ابهام باقی مانده است که انشاءالله روشن خواهد شد.
هاشمی همیشه میگفت که خطا کرده، اما نمیگفت چه خطایی. البته در جمعهای خصوصی گاهی اشاره میکرد که ما نمیتوانیم بگوییم، اما خدماتی که ایشان کرد فراتر از خطاهایش استو در مسئله خبرگان نیز که آیتالله منتظری رئیس بود، بهشتی جلسه را اداره میکرد.
اگر از یاران امام که هنوز در قید حیات هستند بپرسید، خواهند گفت که در هر مسئلهای امام میگفت باید به حاجاکبر رجوع کرد یا حتی با وجود این که امام جمعه موقت تهران بود، ایشان تعیین میکرد که چه کسی خطبهها را بخواند. این جایگاه، جایگاه منحصر به فردی است که آدم به امام جمعه ثابت تهران میگوید شما این هفته بروید این هفته نروید، کسی دیگر بگوید من این هفته میتوانم بروم خب شما بروید شما نوبتتان است هفته بعد بروید، ایشان تنظیم میکردند برایشان دردسر بوده است.
عزتالله اانتظامی با ناراحتی گفت؛ قرار بود خود آقای هاشمی بیایند
خاطرهای را نگفتم. من برخی چهرههای هنرمند قدیم را میدیدم، مرحوم کشاورز و مرحوم انتظامی و حتی سبزواری و خانم دباغ. با آقازاده مرحوم عزتالله انتظامی (آقا مجید) هماهنگ کرده بودیم که حضورا هدیهای به این هنرمند تقدیم کنیم. کسی این هماهنگی را انجام داده بود ظاهرا به مرحوم انتظامی گفته بود که شخص هاشمی به دیدن شما میآید؛ ولی من رفتم. آقای انتظامی ناراحت شدند و گفت به من گفتند هاشمی میآید، گفتم آقای انتظامی ایشان خانه بچههایش هم نمیرود حالا من به ایشان میگویم اگر فرصت کردند پیش شما هم بیایند. مجید آقا دخالت کرد و هدایایی که برده بودیم را دادیم به ایشان و کتاب را نگاه کردند و دست خطی هم نوشتند. میخواهم بگویم این محدودیتها به آدم تحمیل میشود. این که هرجایی نرود یا این رینگ حفاظتی که اطرافشان بوده است رینگی بسیار قوی بوده است و من واقعا میگویم دستشان درد نکند، زیرا هاشمی را از چه خطرهایی رد کردند، برخی موارد گفته نشد.
دو بار دفتر هاشمی را در مجمع سوزاندند. از روی دیوار آمدند معلوم هم نشد چه کسانی بودند و چه شد. این اتفاق یک پیام داشت که این مسائل شوخی نیست، با آن تعداد دوربین از روی دیوار بیایند نفت بریزند و بسوزانند. هاشمی تمام اینها را میفهمید.
به بخشی از خاطرات هاشمی اجازه انتشار نمیدهند
از یک سری صحبتها و حقایق باید مقداری زمان سپری شود. همین امروز هم برخی خاطراتی که ایشان نوشتند، قابل انتشار نیست یعنی ۲۰-۳۰ سال دیگر که یک عده که اسمشان در کتابها هست، ذز قید حیات نیستند خب دیگر معنی ندارد. در مورد خود من در خاطراتش نوشت که آقای رجائی از فلان رئیس دانشگاه انتقاد کرد، الان بفهمند رابطهشان با من به هم میخورد خب، اما من، چون مشاور بودم باید میگفتم این رئیس دانشگاه بد عمل میکند و قاعدتا پس از این پیشنهاد من، ایشان هم دستور پیگیری را به خود من دادند و موضوع حل شد.هیچکس خارج از دایره نقد نیست، نقد نیز منفی نیست، نقد مثبت و منفی است. یکی از ویژگیهای هاشمی این بود که کسی نمیتوانست ایشان را به هم بریزد.
*میخواهم وام بگیرم از یکی از جملات خود شما که فرمودید ما مگر چند شخصیت مثل هاشمی داشتیم؟ این جمله را سید محمد خاتمی هم در بهبوهه انتخابات مجلس شورای اسلامی سال ۷۸ که حجمههای بسیاری از سوی اصلاحطلبان به سمت هاشمی روانه میشد هم بیان کرده بود، من (مجری) به یاد دارم، که آقای خاتمی گفت مگر ما چند نفر مثل هاشمی داریم؟ به نظر شما چرا آقای هاشمی اصرار به نامزدی داشتند؟ بهتر نبود ایشان در آن مقطع وارد عرصه نمیشدند؟
به نظر من اگر ارزیابی درستی داشتند به هاشمی حمله نمیکردند، زیرا هاشمی از لحاظ روحی خود را جایی که ضربه میخورد قرار نمیداد.
*به نظر من افراد در جمهوری اسلامی بسیار مهم هستند، یعنی کاراکترها. کما اینکه مجمع تشخیص مصلحت نظام و خبرگان رهبری آن تب و تاب و آن بروز و ظهور دوران هاشمی را ندارد در واقع بسیار آرامتر و دارای اثرگذاری کمتری شده است.
جناب رجایی آقای هاشمی ۱۰ سال آخر زندگیشان رویکرد دیگری داشتند، نظر خاصی ندارید؟
هنگامی که میگوییم هاشمی باید بگوییم کدام هاشمی؟ ما چند هاشمی داریم. هاشمی قبل از انقلاب، هاشمی بعد انقلاب، هاشمی رییس مجلس، هاشمی فرمانده جنگ و هاشمی بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ که بعضاً با یکدیگر تفاوتهایی دارند. رهبری روسای جمهور را هفتهای یکبار میدیدند و هاشمی را هم هر هفتهمی دیدند و قاعدتا تاثیر دارد؛ بنابراین وقتی میگوییم هاشمی کدام هاشمی و به چه دلیل؟ آقای هاشمی به تعبیری پس از ۷۸ دموکراتتر، شده بودند.
انتهای پیام