خرید تور تابستان

آیا همه «مِی» های حافظ شیرازی عرفانی است؟ [+ چند غزل و داستان دفن حافظ]

هم شراب؛ هم می عرفانی + حافظ ضمیرناخودآگاه ایرانی است

خبرآنلاین نوشت: حافظ پیش و بیش از هر چیز هنرمندی آزاده و گردنکش و شورنده است، اما در تاریخ عرفان اسلامی- ایرانی نظیر شاعران عارف دیگر همچون سنایی، عطار و مولوی مقام شامخی ندارد.

شخصیت حافظ مایه‌ شگفتی فراوان است. طلبه‌ای که در گوشه‌ای از شیراز می‌زیسته و در تمام عمر خود به جز سفر کوتاهی به یزد از شهر خود خارج نشده و معاشرتی با انسان‌های برجسته نداشته،  ولی در کنج تنهایی خویش افق پهناوری را به تخیل کشیده که توانسته خصوصیات اصلی فرهنگ و تمدن ایرانی را در خود جا دهد. 

حافظ در پایان یک دوران تاریخی می‌زیسته که در آن ایران حوادث بزرگی را از سر گذرانده بوده است. پس از حمله‌ اعراب برای مدتی طولانی ایرانیان کوشیده بودند که سر از زیر سلطه فرهنگی و سیاسی اعراب برآورند و حکومت‌های مستقل ایرانی تشکیل دهند، اما دیری نپایید که ترکان بر کشور مسلط شدند و سه سلسله‌ غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی زمام کشور را برای مدتی طولانی به دست گرفتند.

پس از آن ایران جولانگاه مغولانی شد که از یک سو ویرانی‌های فراوانی را به بار آوردند و از سوی دیگر با برانداختن خلیفه‌ بغداد به دوران طولانی نفوذ سیاسی و مذهبی اعراب در ایران پایان دادند. حافظ در پایان این دوره‌های فراز و نشیب تاریخی در قالب غزلیاتی پر از رمز و ایهام و استعاره به بیان مولفه‌های تاریخی و فرهنگی ایران پرداخته است.

حافظ زبان گویای ضمیر ناخودآگاه ایرانی است. از سویی زبان حافظ، زبان پیچیده‌ای است و سالیانی است که در فهم و درک آن تلاش‌ها شده است. از رویکردهای مفهمومی و اندیشه‌ای گرفته تا درک بیان و زبان حافظ همواره مورد پرسش و نقد بوده است. در این باره به سراغ استاد برجسته بهاءالدین خرمشاهی رفتیم. محقق و پژوهشگر و حافظ شناسی که نگاه منصفانه و مبدعانه‌ای  در این باره دارد. این گفت‌وگو را به می خوانید:

درباره اصطلاحات و معانی خاص حافظ سخن‌ها و نقدها و نظرها فراوان بیان شده است. شما یکی از کسانی هستید که در‌این‌باره بسیار مورد نقد بوده‌اید. آنچه شما بیان کردید این بوده است که مثلا همه باده‌های حافظ عرفانی نیست؟ چرا چنین نظری دارید؟ آیا این حافظ را زیر سئوال نمی‌برد؟
پاسخ صریح بنده منفی است. چرا که اصولاً حتی در اینکه حافظ عارف بوده باشد، یعنی عارف تمام‌عیار رسمی حرفه‌ای شک است. بینش عرفانی غالب بر نگرش حافظ نیست و حافظ چنان از نگرش طنزآمیز و شک‌آلودی برخوردار است که به او اجازه عارف بودن، فی‌المثل نظیر مولانا را نمی‌دهد. می‌توان افزود که روحیه اعتراض و انتقاد مداوم او در مسائل دینی و عرفانی‌، با صلح و صفا و خشنودی و خرسندی عارفانه جور درنمی‌آید. نیز صحو و هشیاری او با سکر و شیدایی عارفان. البته عارفان هشیار هم داریم ولی نه به هشیاری حافظ.

محققان دیگری نیز نظیر علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی و دکتر منوچهر مرتضوی جنبه عرفانی حافظ را نسبت به سایر جوانب شعر و شخصیتش کم‌اهمیت شمرده‌اند. در اینکه حافظ صوفی و خانقاهی نیست کمتر شکی هست. با آن همه طعن و طنز که در حق صوفیان به کار می‌برد (کجاست صوفی دجال چشم ملحد شکل/ خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم/ صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد/ مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد/ که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی).

آری صوفی یا قلندر به معنی رسمی خانقاهی نیست و به جای آنکه عارف باشد، عرفان‌شناس است و نه فقط از قید خرقه و فرقه و خانقاه، بلکه از قید طامات و شطح و از اصطلاح‌شناسی قراردادی صوفیانه هم آزاد است. میگوید: (طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه تسبیح و طیلسان به می و میگساربخش / شطح و طامات به بازار خرافات بریم / طامات تا به چند و خرافات تا به کی و نظایر آن)

اما آنچه در اشعار حافظ نشان می‌دهد این است که وی با معارف و مضامین عرفانی آشناست. این با نظر شما در تضاد نیست؟
آری. وی آشنا به مضامن و معارف عرفانی است، چنانکه آشنا به معانی و مواریث کلامی و فلسفی هم هست و مانند شاه نعمت‌الله ولی یا مغربی یا شیخ محمود شبستری نیست که متعهد به یک طریقت و دربند صحت و دقت اصطلاحات باشد. به تعبیر یکی از دوستان، دیوان شاه نعمت‌الله به مجموعه کد می‌ماند که می‌توان با داشتن کلید رمز از آن کشف کرد.

می‌توان گفت این دیوان رساله یا رسالات منظوم عرفانی است ولی اثر هنری نیست. چه هنر در قفس قوالب و اصطلاحات نمی‌گنجد. دیگرانی هستند که منظومه عرفانی سروده‌اند یا ارجوزه طبی و فلسفی، ولی حافظ از آنها نیست. حافظ پیش و بیش از هرچیز هنرمندی آزاده و گردنکش و شورنده است. حلاج با آن طبع توفانی و اناالحق زدنش، به اندازه حافظ نیست. چه حلاج هرچه بود سر بر یک آستان وعرفان فرود آورده و جان بر سر این کار نهاده است.

پس به زعم شما جایگاه حافظ در تاریخ عرفان اسلامی ما کجاست؟
اگر تعارفات را کنار بگذاریم و به آنچه بعضی تذکره‌نویسان در حق حافظ گفته‌اند و احتمالاً او را دارای مقام رفیع عرفانی شمرده‌اند متکی نباشیم، حافظ در تاریخ عرفان اسلامی-ایرانی مقام شامخی ندارد. یعنی مقامی نظیر شاعران عارف دیگر: سنایی، عطار و مولوی. مقام حافظ شامخ است، ولی نه در عرفان.

در حقیقت حافظ، عارف نیست، نه مؤسس مکتبی است، نه صاحب نظام و نظریه‌ای و نه پیر یا پیرو خانقاهی. آنچه در دیوان او هست گاهی تلمیحات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی است که با عناصر و مضامین و احوال دیگر آغشته است. مهم این است که این اصطلاحات و تلمیحات در خدمت هنر اوست، نه اینکه همانند شاه نعمت‌الله و شیخ محمود، هنر او در خدمت این اصطلاحات باشد. حافظ فقط کدها و سمبل‌ها و فرمول‌های عرفانی را به کار نمی‌برد یعنی صرفاً دنباله‌روی سمبولیسم عرفانی سنتی نیست. بلکه سمبولیسم خاصی از آن خود نیز سکه زده بر سنت افزوده است. این است که بازیابی و غوررسی سمبل‌های او به آسانی آن دیگران نیست که تکلیف معنی مراد و ما به ازاء‌اش را سنت روشن کرده باشد.

حافظ قرآن‌شناس هم هست؛ اهل کلام و فلسفه هم هست؛ در معارف دیگر هم دست دارد، ولی در درجه اول و تحلیل آخر شاعر است، شاعری سترگ. منتها چون ضریب هنرش بالاست، و به قول خودش حکایت دل را خوش ادا می‌کند، پایگاه عرفانی‌اش از آنچه هست فراتر می‌نماید.

استاد! با این منوال واژه‌شناسی و فهم ابیات با مشکل روبرو می‌شود. زلف و خال و قو وقامت و می و مطرب و معشوق را چگونه باید معنی کرد؟
مسئله همین جاست. همه دعواها هم از همین جا آغاز می شود. به نظر من خیلی ساده‌دلی می‌خواهد که هر جا در شعر او زلف دیدیم بگوییم مراد «غیب هویت» یا «کثرت» است و مراد از خال، «ذات صرف» یا «وحدت» است و یا از قد و قامت، «برزخ بین وجوب و امکان» و نظایر آن.

حافظ هم غزل عارفانه آسمانی دارد و هم غزل عاشقانه انسانی و زمینی که شباهت صوری با یکدیگر دارند. اگر همه عاشقانه‌های او را عارفانه بشمریم یک افراط است، و اگر بالعکس همه عارفانه‌های او را هم عاشقانه جسمانی بشماریم افراط دیگر.

اگر مجادله با حق نکنیم، می‌توان پذیرفت که حافظ، هم اهل علم عرفان بوده است و هم اهل احوال و عوالم عرفانی. ولی مسلم است که تا بدان پایه عارف حرفه‌ای تمام‌عیار نبوده است که همه باده‌های دیوانش باده عرفانی باشد.

می و معشوق از همان آغاز شعر فارسی، در شعر رودکی و معاصرانش حضور دارد. قصیده خمریه «مادر می را بکرد باید قربان» او معروف است. خمریه‌های منوچهری هم همین‌طور. به قول یکی از دوستان می‌توان در مورد منوچهری هم که دیوانش آکنده از بانگ نوشانوش و شادی‌خواری و باده‌ستایی است ادعا کرد که باده‌اش باده عرفانی است، و همه ابیات هم به خوبی  و با این فرض جدید  معنی بدهد.

باز طبق قول ایشان یکی از دلایلی که ما را از عارف‌انگاری تمام‌عیار حافظ بازمی‌دارد، نشاط زندگی دوستی و اغتنام حیات و ستایش ناز و نعیم دنیوی است که دیوانش مالامال از آن است. حال آنکه آثار عرفا غالباً مبتنی بر نیست بنیادی جهان و زهد و اعراض از دنیا و «الدنیا سجن‌المومن» است. عرفان بدون زهد و پارسایی معنی ندارد. و حافظ: پارسایی و سلامت هوسوم بود ولی / شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس

اما دکتر پورجوادی با توجه به تاریخ عرفانی ما سرسختانه، نقد کرده‌اند. نظر شما درباره نقدهای ایشان چیست؟
بله عرض کردم که اگر دلیل دکتر پورجوادی این است که پیش از حافظ سنت چند قرنه شعر عرفانی با اصطلاحات می و میخانه و جام و ساقی داریم، دلیل بنده هم این است که سنت چند قرنه خمیریه‌سرایی غیرعرفانی هم داریم که بیشتر به آن اشاره کردیم. درتاریخ ادبیات فارسی،ساقی‌نامه‌سرایی غیرعرفانی بر ساقی‌نامه ‌سرایی عرفانی سبقت و غلبه دارد.

جانب احتیاط را نباید فرو گذاشت. اگر کسی ادعا کند همه باده‌های حافظ انگوری است، ادعای بی‌ربطی است. اما اگر هم ادعا کند همه باده‌هایش شراب طهور و شهد عشق و عرفان است، دلیلی برای اثبات مدعای خود ندارد.

بنده قائل به سه نوع «می» مختلف و متفاوت در دیوان حافظ شده‌ام:می عرفانی، می انگوری، می کلی یا مثالی یا ادبی که فقط برای مضمون‌سازی شاعرانه به کار می‌آید.

از خمریات دیوان حافظ می‌توان برداشت‌های گوناگونی کرد، ولی عملاً با حصر دووجهی مواجهیم: یا می می‌خورده است یا نمی‌خورده است. شعرش به هر دو برداشت راه می‌دهد. و چنانکه گفته شد بنده حتی برای رعایت احتیاط به سه “می” مختلف در دیوان او اعتقاد دارم.

بنابراین شما معتقدید که حافظ، عارف نیست. این درست است؟
این جمله شاید تکان دهنده باشد، اما حافظ از عرفای بزرگ ما نیست و در قیاس می‌شود این را فهمید؛ حافظ در عرفان هرگز به گرد پای سنایی و همتراز و شاید فراتر از او عطار و شاید فراتر از این هر دو مولانا، نمی رسد. ما عرفای بزرگی داشته ایم که حافظ به حد آنها نمی رسد. او به شدت منتقد است؛ منتقد صوفیه و تصوف و از هر فرصتی برای اینکه خرقه را آتش بزند، استفاده می کند.

حتما شنیده اید که گفته‌اند «حافظ از اصطاحات عرفان مانند مهره‌های شطرنج استفاده می‌کرد». من به شدت با این نگاه مخالفم. حافظ منتقد عرفان و تصوف رسمی است اما با اهالی عرفان نظری همراه بوده است. ضمن اینکه احوال و مقامات عرفانی هم داشته است. این گفته که حافظ از اصطلاحات عرفان مانند مهره‌های شطرنج و با هدفی خاص استفاده می کرد، صحیح نیست. او هیچ گاه با دید ابزاری به عرفان نگاه نمی کند. او برخلاف چند بزرگ دیگری که نام بردم، ابتدا به ساکن شاعر ارف نیست بلکه شاعر بالذات و سپس عارف است

ما یا حافظ شناسیم، یا حافظ‌پژوه یا حافظ‌دوست و حافظ‌دوستی بافت و پیوند اصلی همه ایرانیان و همه اقوام ایرانی حتی ایرانیانی است که در خارج از ایران زندگی می‌کنند.  ما هم به پاس یک عمری که حافظ به ما بخشیده، باید روزی را به نام وی می‌نامیدیم و در آن روز او را بزرگ بداریم. امیدوارم هر ساله تعداد کشورهایی که یاد روز حافظ را گرامی می دارند، بیشتر شود و در داخل نیز آنچنان که شایسته اوست، برای او، آثارش و جایگاه هنری‌اش بزرگداشت برگزار کنیم.

—-

زلف آشفته و خِوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین

گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند

کافر عشق بود، گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست

خنده جامِ می و زلفِ گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست


اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی مِیِ باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رُکن آباد و گُلگَشت مُصَّلا را

فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مُستَغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد، لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریا را

—-

سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت

تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت

جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع

دوش بر من ز سر مِهر، چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است، که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت

خرقهٔ زهدِ مرا، آب خرابات ببرد

خانهٔ عقلِ مرا، آتش میخانه بسوخت

چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچو لاله، جگرم بی می و خُمخانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت

ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی

که نَخُفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

ادوارد براون در کتابش با ابراز عدم اطمینان خود نسبت به صحت داستان و به دلیل علاقه مردم ایران به فال حافظ نقل می‌کند:

«هم از زمان حافظ حکایتی منقول است که در لطائف غیبیه ذکر نشده است و آن این است که چون شاعر وفات یافت، بعضی از تخطئه کنندگان وی مانع از آن شدند که او را در قبرستان دفن کنند. چون در این باب بر آن شدند که از دیوان او فالی برگرفته و هرچه از آن فال حاصل شد، حاکم قضیه باشد؛ دیوان را به تفأل گشودند این بیت مناسب برآمد:

قدم دریغ مدار از جنازه حافظ           که گرچه غرق گناه است، می‌رود به بهشت.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا