جامعه شناسی نخبه کشی»: گونهای دیگر از تراژدینویسی
محمد زارع شیرین کندی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز یا عنوان ««جامعه شناسی نخبه کشی»: گونهای دیگر از تراژدینویسی» نوشت:
روان نویسنده «جامعه شناسی نخبه کشی» شاد باد! که اخیراً از دیاری که به تعبیر او «نخبه کش» است و به زعم برخی دیگر «پسرکش» و آیندهکش و «کوتاه مدت» به دیاری دیگر کوچید. کتاب او به چاپ چهل و سوم رسیده و این نشاندهنده موفقیت مضاعف آن است. در وضع کنونی جامعه و فرهنگ و تفکر و مطالعه، کتابهای پرتیراژ و پرفروش را نمیتوان چندان جدی گرفت چون عمدتاً آثاری عامه پسند یا بی سر و ته و سطحی یا ایدئولوژیکاند. درباره کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» نیز همین احساس را داشتم. بعد از درگذشت مؤلف آن، نسخهای را که چاپ بیست و یکم آن در سال 1382 است و در کتابخانهام موجود، به مطالعه گرفتم و دیدم مطالب و مضامین اصلی آن چقدر برایم آشناست، گویی سالها پیش با نویسنده آن همفکر و همسخن بودهام. ویتگنشتاین در آغاز رساله منطقی – فلسفی نوشته است که «این کتاب را شاید فقط کسی بفهمد که افکار بیان شده در آن را – یا دستکم افکاری مشابه را – پیشتر خود زمانی داشته است».
دیدم از قضا کتابی است واقعاً جامعه شناسانه و روشنفکرانه و نه عامیانه، و مایه و محتوایش درباره ایران کاملاً انضمامی و عینی و واقعی. نویسنده شناخت ژرفی از فرهنگ و روحیات و خلقیات و رفتارها و روابط اجتماعی و اقتصادی مردم ایران و نیز از لایهها و طبقات و صنوف و گروههای اجتماعیِ پنهان و پیدای ایران در دورههای مختلف تاریخی، از زمان صفویه و افشاریه و زندیه تا قاجاریه و پهلوی، داشته و در کتاب منعکس کرده است. قصهای که او روایت کرده پرازغم وغصه و درد و اندوه است و البته آگاهی بخش و آموزنده و عبرت آموز: «یکی داستان است پر آب چشم».
اگر بتوان بیشتر نویسندگان و شاعران و منورالفکران و روشنفکران دوره جدید تاریخ ما را فاجعه نویس (تراژدی نویس) به شمار آورد، یعنی کسانی که تراژدیِ توسعه نیافتگی و در جا زدگی و آشفتگی جامعه ما را شرح و بیان کردهاند، بی تردید علی رضاقلی یک تراژدی نویس است. «گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت / من نوحه سرای گل افسردهٔ خویشم / گویند که “امید” و چه نومید، ندانند / من مرثیه گوی وطن مردهٔ خویشم».
به هر حال، «جامعه شناسی نخبه کشی» جامعه شناسی خاص ایران و پژوهشی برخاسته از حس وطن دوستی و دردمندی و غیرت و حمیت و کهنه ستیزی و خرافات گریزی و عاری از هرگونه حب و بغض و غرض و کینه است. سبب موفقیتاش، شاید، آن باشد که تحقیقی است بی تکلف و بی پیرایه، و عاری از آن ارجاعات مکرر به منابع لاتینی و آن فهرستهای طولانی منابع به زبانهای اروپایی در پایاناش. نویسنده رأی و نظرش را به ابهام و ایهام و غموض و صعوبت نیالوده بلکه با الفاظ و تعابیر و عباراتی که برای بیشتر خوانندگان مفهوم باشد، صریح بیان کرده است. با تمسک صرف به آرای ایرانشناسان و جامعه شناسان و نظریه پردازان غربی و اصطلاحات و واژههای مطنطنِ بیگانه، شاید، طرح مسائل دشوار و پیچیده ایران در لفافه تخصصِ مضاعف، پوشیده و مبهم نیز بماند.
اگرچه نباید ناگفته بماند که صفحات کتاب در آنجاها که از مبانی فلسفی و جامعه شناختی مدرنیته غربی سخن گفته میشود قدری سطحی و نازل میشود و منابع این قسمتها عمدتاً دست دوم و سوم است مانند “تاریخ فلسفه” ویل دورانت، ترجمه روانشاد عباس زریاب خویی، یا، مقالهای ازگورویج درباره “حقوق و جامعه شناسی” ترجمه زنده یاد مصطفی رحیمی، یا برخی آثار مرحوم دکتر علی شریعتی. ضعف بارز دیگری که خواننده احساس میکند بی اعتنایی نویسنده به آرا و اندیشههای مهم منورالفکران دورهٔ مشروطه و نادیده گرفتن آنهاست.
بعید نیست که علت این بی توجهی تأثیر دکتر شریعتی برطرزنگرش او باشد زیرا مؤلف خود را شاگرد شریعتی و”تابع نظرات او” (ص ۲۰۸) میداند و میدانیم که شریعتی و پیروانش از مشروطه فهم وتصور دیگری داشتند، از “مشروطه فرنگی” سخن میگفتند (صرفاً برای نمونه نک. بازشناسی هویت ایرانی – اسلامی، ص ۲۴۶) و بیشتر منورالفکران وطرفداران مشروطه را غربزده میانگاشتند، که دریافتی است خطا و گمراه کننده. رضاقلی هرگز به مشروطه و علل و دلایل شکست آرمانها واصول آن اشاره نمیکند در حالی که بیشتر منورالفکران عصر مشروطه نیز چنین میاندیشیدند که تا نگرشها و بینشها و ارزشها و روشها و منشها و خلاصه اذهان و مناسبات اجتماعی مردم دیگر نشود هیچ چیز دیگر تغییر نخواهد کرد.
از سالها پیشتر ازآنکه با کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» آشنا باشم، برآن بودم که حاکمیت منفک و مجزا از مردم و جامعه نمیتواند باشد و حاکمان و دولتهای هر جامعهای فرزندان واقعی آن ملتاند، و ویژگیها و صفات و خصال و اعمال و تصمیمات حکومتها دقیقاً همان را نشان میدهند که ملتها واجدش هستند. حکومت قانون مدار و دموکراتیک و سالم برخاسته از مردمان و جامعه قانون مدار و آزادیخواه و نظام مند است و به عکس، استبداد و تمامیت خواهی در بستر یک جامعه و مردمٍ بی توجه به اخلاق مدنی و اجتماعی، قانون گریز و خودخواه و سودجو و دیکتاتور رشد میکند واز درون روابط و مناسبات و باورها و آداب و رسوم عوامانه و نسنجیده ونیندیشیده برمی خیزد.
در برابر سیاست زدگان، همواره باید گفت که هر گونه تغییر و تحولی در سطوح بالا باید از سطوح پایین و میانی آغاز و منشعب گردد و تا مردم جامعه با همت و کوشش و مجاهدت و ایمان راسخ نخواهند و اراده نکنند در بالا آب ازآب تکان نخواهد خورد. در هیچ دورهای از تاریخ نمیتوان مردم را معصوم مطلق و حاکمیت را مقصر مطلق دانست زیرا حکومت هر جامعهای همان ارزشها و باورها و کردار و رفتاری را از خود بروز خواهد داد که از فرهنگ و ادبِ خانواده و نهادها و مدارس وآموزشگاهها و مغازهها و ورزشگاهها و ادارهها و راهها و غیره آموختهاند. همین معنا را در کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» دیدم. نویسنده در مقدمه مینویسد:
«کتاب سعی میکند عملکرد متقابل نظام سیاسی حاکم و جامعه را ببیند و نقاط فساد و ضعف را به صورت عمیقتری مشاهده کند و عامل بدبختی را نیز در لا به لای بافت اجتماعی ایران در پانصد سال گذشته جستجو نماید … توجه بیشتر بر روی سه شخصیتی است (قائم مقام و امیر کبیر و مصدق) که این کتاب دستهای آلوده اجتماعی را در کشتن آنها بر ملأ کرده است» (ص 28).
به گفته او، «تنها و تنها چیزی در جامعه ماندگار خواهد ماند که از میان فرهنگ مردم و روحیه اجتماعی و روحیه کلی و خلاقیت خود توده به مرور شروع به زایش کند و به تبعِ نیازهای اجتماعی تبدیل به یک نهاد گردد» (ص 58). «قالبهای اجتماعی ایران متناسب خود و همبافت با فرهنگ خود، تولید مثل میکند» (ص 126). «آنچه در اندیشه نوابغ میگذرد به تعبیری انعکاس آن چیزی است که در جامعه میگذرد» (ص ۷۳). به زعم او، هر گونه علم و تکنیک و قانون و نظم و امنیت و حقوق از متن فرهنگ یک جامعه بر میخیزد نه با زور و قلدری. اما ایرانی این نکته را فهم نکرد که هر گونه توسعه اقتصادی و صنعتی در غرب با قالبهای اجتماعی خاصی همراه بوده و مقولات فرهنگ سیاسی – اقتصادی – اجتماعی نیز همراه با بافت و شرایط خاص آن رشد کردهاند (ص ۱۱۳) و «ساختار اجتماعی ایران تاب تحمل نهادهای سیاسی – اقتصادی غرب را که همبافت با قالبهای اجتماعی جوامع صنعتی است ندارد» (ص ۱۳۹).
رضاقلی این پندار را که «پیدایش صنعت موجب تحولات غرب» شده، ساده لوحانه قلمداد میکند و میگوید «پیدایش صنعت خود بعدی از ابعاد تحول روابط متقابل اجتماعی – اقتصادی – فرهنگی غرب است. علل اجتماعی موجب پیدایش ماشین و ابزار شده است که ماشین و ابزار نیز به نوبه خود موجب تحولاتی در زندگی اجتماعی این جوامع گردیده است» (ص ۱۴۵). از این رو او تز «تمدن غرب بدون دخالت ایرانی» را تز دلالانی وطن فروش همچون میرزا حسین خان سپهسالار میداند (ص ۱۶۸). اما سه نخبهای که هرکدام در زمانه خویش خوش درخشیدند اما دولت مستعجل بودند زیرا جامعه و فرهنگ ایران تاب تحمل آنها را نداشت و سرانجام بهناگزیر کشتشان (قائم مقام و امیرکبیر و مصدق)، مردانی دانا و زمان شناس و فرهیخته و و میهن دوست و قانون مدار و مصمم بودند که هدفی جز مبارزه با خودکامگی و بی قانونی و بی ضابطگی و بی قاعدگی و رهایی مملکت از هرج و مرج و استبداد و توسعه نیافتگی و فقر و فساد و فلاکت نداشتند.
اما جامعه ایران هر سه را تنها و بی یاور گذاشت زیرا در این فرهنگ، تنبلی، کم کاری، رشوه، ظلم، مردم آزاری، قانون گریزی، زورگویی و زورپذیری، عدم خلاقیت، حقارت، سفلگی، سفله پروری و غیره در طول تاریخ نهادینه شده بود. آن سه زود آمده بودند و به همین سبب به دست مردم بدبخت و قهرمان کش و «فرهنگ فقیر سفله پرور» (ص ۱۱۰) کشته شدند هرچند ممکن است عامل قریب قتل آنها دربارها و رجال کوته بین و سودجو و فاسد و سفارت خانههای بیگانگان باشد. «نه سیمرغ کشتش نه رستم نه زال / تو کشتی مر او را چو کشتی منال/ ترا شرم بادا ز ریش سپید / که فرزند کشتی ز بهر امید».
انتهای پیام