خرید تور نوروزی

ولیعهدی که اگر زنده می‌ماند شاید پهناوری ایران متفاوت بود

ایرنا نوشت: عباس میرزا ولیعهد اصلاح گر، خوشنام و ترقی خواه قاجاری بود که سودای هوشیاری مردمش را در سر داشت اما دچار مرگ نابهنگامی شد تا یکی از تلخ ترین اتفاق های تاریخ ایران رقم بخورد تا این شاهزاده قاجاری نتواند آنچنان که در نظر داشت برای اعتلای کشورش گامی بردارد.

عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه قاجار سرنوشتش با جنگ رقم خورده بود تا آنجا که در میانه جنگ به دنیا آمد و در پایان زندگی هم مشغول محاصره هرات بود اما همه اینها باعث نشده بود تا این شاهزاده قاجاری به این فکر نکند که چگونه می تواند قدر و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشد و انتقام خود را از روس ها به خاطر تاراج ایلات بگیرد اما دریغا و درد که جهان به او وفا نکرد و فرصت کافی نداشت تا به قول خودش ایرانیان را هشیار کند.

پژوهشگر گروه اطلاع رسانی ایرنا به مناسبت سالروز درگذشت عباس میرزا ولیعهد قاجار به بررسی چگونگی درگذشت او پرداخته است.

دست کشیدن از محاصره هرات و کسالت عباس میرزا

بعد از عهدنامه های گلستان و ترکمنچای، زمامداران ایران که از طرف روسیه حمایت و پشتیبانی می‌شدند، توجه خود را به سمت هرات معطوف کردند. عمال دولت روس مناسب و صلاح می دانستند که زمامداران دولت ایران به ازای ایالاتی که در شمال غرب از دست داده بودند، متصرفاتی در مشرق ایران به دست آورند. عباس میرزا با سپاهی عازم آن خطه شد. حاکم سرخس، نسا و اشک آباد را گوشمالی داد و به کامران میرزا حاکم هرات دستور داد به دولت ایران مالیات بپردازد. در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید، ولیعهد هرات را محاصره کرد.

هرات در محاصره عباس میرزا بود که فتحعلی شاه قاجار به دلایل نامعلوم عباس میرزا را فراخواند. ولیعهد فرزند خود محمد میرزا را برای ادامه محاصره شورشیان در هرات باقی گذاشت و خود عازم تهران شد اما در حوالی مشهد بیماری کهنه کلیه‌اش تشدید شده و در آنجا برای مداوا ماند.

پزشک انگلیسی هم ولیعهد را نجات نداد

چارلز کورمیک پزشکی انگلیسی بود که در ۱۲۲۳ قمری همراه هیات های سیاسی دولت انگلیس به ایران آمد و به واسطه خلاقیت و دقتی که در امر مداوا و معالجه چند بیمار از خود نشان داد، باعث شد تا فتحعلی شاه او را روانه اردوی فرزندش عباس میرزا کند. کورمیک به مدت ۲۲ سال به‌عنوان پزشک مخصوص ولیعهد در سفر خدمت کرد و در هر ۲ زمینه پزشکی- سیاسی نقشی برجسته ای داشت. به نظر می آید که او عامل نفوذی انگلیس در دربار عباس میرزا بود زیرا وزیر مختار انگلیس را از بروز هرگونه مسایلی در دربار نایب‌السلطنه، مطلع می‌کرد و در بیشتر نبردها به‌ویژه جنگ ایران و روس حضور داشت.

کورمیک هنگامی که عباس میرزا در مشهد بیمار شد به دستور فتحعلی‌شاه و با اعتباری به مبلغ پنج هزار تومان برای معالجه ولیعهد به سمت خراسان حرکت کرد اما فردی ندانست که چه اتفاقی افتاد و چه دست های مرموزی به حرکت در آمد که این طبیب و حکیم حاذق در کاروانسرای میامی واقع در ۶۰ کیلومتری شاهرود ناگهان از دنیا رفت. سر هارفورد جونز علت مرگ وی را ابتلا به همان بیماری نایب‌السلطنه یعنی تب مزمنی عنوان می‌کند که وی برای درمانش رفته بود اما احمدمیرزا عضدالدوله در تاریخ عضدی می نویسد که خبر ناخوشی ولیعهد هم مدتی بود به عرض رسیده حکیم کورمیک به تعجیل روانه شده بود. بنابراین عضدالدوله اشاره ای به تعجیل پزشک انگلیسی می کند که برای مداوای ولیعهد می بایست می رفت اما معلوم نیست این تعجیل چرا و چگونه انجام شده است.

اگرچه پس از اینکه خبر درگذشت، پزشک انگلیسی به فتحعلی شاه رسید او بابا حکیم باشی را که در زمره کاروان اعزامی به فرنگ بود و از آن طریق با اصول طب جدید آشنایی داشت، برای معالجه ولیعهد روانه مشهد کرد اما همزمان که بیماری عباس‌میرزا شدت می‌گرفت، خبر رسید که بابا حکیم‌باشی نیز از دنیا رفته است.

بیماری و درگذشت ولیعهد

در خصوص بیماری و درگذشت عباس میرزا روایت هایی شده است. به همین دلیل عده ای بر بیمار شدن و درگذشتش تاکید دارند و عده ای دیگر اعتقاد دارند که ولیعهد لایق قاجاری مسموم و از دنیا رفت. از این رو برخی از مورخان به نقش پزشک انگلیسی عباس میرزا در مرگ او اشاره کرده و قائل به مسموم شدن ولیعهد هستند. البته وقتی بیماری عباس میرزا شدت یافت و شاهزاده قاجاری از درد کلیه بخود می پیچید این پزشک انگلیسی به او گفت که بیماریش خطر فوق‌العاده‌ای برای وی ندارد و هلاک آور و کشنده نیست و شما نباید نگران این قضیه باشید. اگرچه عده ای دیگر معتقد هستند که سالیان متمادی بود که یک بیماری مزمنی، دستگاه گوارش و کلیه های عباس میرزا را مورد حمله قرار داده بود و مزاج این شاهزاده را از حالت اعتدال خارج کرده بود.

به هرترتیب عباس میرزا در شب دوم آبان ۱۲۱۲خورشیدی پس از بازگشت از زیارت امام رضا (ع) حالش دگرگون شد و شاید بیشتر ناشی از مسمومیتی مرموز بود که عده ای تاریخ نگاران به آن اشاره کرده اند. این حالت طوری عباس میرزا را به رخوت، سستی و بیحالی دچار کرد که سرانجام او را از پای درآورد.

در ساعت های پایانی عمر ولیعهد علی اصغر خواجه در کنارش بود. عباس میرزا که مرگ خویش را قطعی می بیند به خواجه وصیت می کند تا او را در صحن مطهر حضرت دارالحفاظ رضا(ع) به خاک بسپارند. آنگاه کلمه توحید را بر زبان می آورد و چشم از جهان فرو می بندد.

عباس میرزا در بخشی از وصیت‌نامه خود از جنگ‌های زیان‌بار و بی‌حاصل با روس ها نیز سخن می گوید و می نویسد: برای ۲۰۰ ‌هزار تومان ۱۰ کرور دادیم و هزار کرور ملک رفت و سالی ۱۰ کرور ضرر و زحمت‌های دیگر دادیم و جان من هم از غصه رفت!

آوردن خبر مرگ عباس میرزا برای فتحعلی شاه

احمدمیرزا عضدالدوله در تاریخ عضدی روایتی اندوهناک و غم‌انگیز از آوردن خبر مرگ عباس میرزا برای پدرش فتحعلی‌شاه دارد. چنان که می نویسد: پس از آنکه خبر وفات ولیعهد جنت مکان از خراسان رسید علی‌خان ظل‌السلطان ۲ شبانه‌روز از خانه بیرون نیامد. وقت شام و ناهار حضرت شهریاری جویای حال او می‌شد. می‌گفتند تکثر مزاج دارد … روزی تمام اولیای دولت در دیوانخانه جمع شدند تا این خبر را به عرض برسانند. وقت عصری بود که حضرت خاقان به قاعده معمول در اتاق سه ارسی رو به قبله خلوت کریمخانی نشستند. عضدالدوله و کامران میرزا در همان اتاق ایستاده بودند. سه نفر عمله خلوت در راهرو اتاق بودند. چند نفر خواجه‌سرایان دم دری که رو به اندرون می‌رفت نشسته بودند … شاهنشاه فرمودند الهیارخان بیاید. فرمودند چاپار خراسان آمده است یا نه؟ عرض کرد میرزاعلینقی خان آمده است.

بعد از این صحبت ها فتحعلی شاه به پزشک انگلیسی اشاره می کند که با پنج هزار تومان پول برای مداوای ولیعهد فرستاده شده است اما الهیارخان به او می گوید که حالت ولیعهد خوب نبوده. از قضای آسمانی حکیم صاحب در منزل میامی جهان فانی را وداع گفته. سخن که به اینجا می رسد فتحعلی شاه می گوید: الهیارخان پس بگو عباس میرزا مرده. آصف‌الدوله به گریه افتاد. عرض کرد خداوند سایه مبارک قبله عالم را از سر اهل مملکت کم نفرماید … بحمدالله در هر ولایتی یک نایب‌السلطنه دارید … آصف‌الدوله بی‌اختیار گریه می‌کرد و اشک از ریش او می‌چکید ولی حضرت شهریاری خم به ابرو نیاورد.

اما صحبت های فتحعلی شاه با الهیارخان نشان می دهد که شاه قاجاری اعتقاد خاصی به ولیعهد خود داشت و با وجود اینکه در هر ولایت خود یک شاهزاده داشت اما عباس میرزا را به گونه ای دیگر می دید تا آنجا که در جواب الهیارخان می گوید: انصاف نکردی که گفتی در هر ولایت یک عباس میرزا داری. باید عرض کنی بعد ۷۰ سال عمر با این کثرت اولاد و ۴۰ سال سلطنت دیدی که از دنیا بی‌اولاد و بلاعقب رفتی!

گریه های فتحعلی شاه برای عباس میرزا

در همان تاریخ عضدی آمده است که فتحعلی شاه با شنیدن خبر درگذشت ولیعهد به هیچ قسم جزع و گریه نمی‌کرد و به رسم همیشه فرمایشاتش را بلند می گفت تا آنجا که میرزاحسن حکیم باشی به ملامحمدعلی کاشی ندیم شاه گفته بود که فتحعلی شاه بردباری می‌کند و می‌ترسم بغض گلویش را گرفته دق کند. حتماً برو به اتاق و مطلبی عرض کن که شاه به گریه بیفتد. به همین دلیل ملامحمد علی کاشی وارد اتاقش می شود و می گوید: در ماتم محمدعلی میرزا حق داشتی که هیچ گریه نکردی مثل نایب‌السلطنه داشتی حالا چرا آسوده نشسته‌ای؟ . . .  یک سماور بسیار بزرگی در میان طاق‌نمای خلوت کریمخانی بود … شاه در کمال آرامی فرمودند: آخوند، گریه پدر برای پسر مذموم است اما اگر یک مخبر صادقی حاضر بود و خبر می‌داد اگر من در میان این سماور بنشینم و این آب به قدری بجوشد که تمام بدنم تحلیل رود … عباس میرزا از دار بقا به دار دنیا رجعت خواهد کرد به سر مبارک شاه شهید به اشد رضا تن به قضا در می‌دادم.

در ادامه عضدالدوله می نویسد: بعد از این فرمایشات و مرخص شدن حضرات و معلوم داشتن تکلیف عزاداری خواجه‌ها به رسم معمول ۱۲ شمعدان طلا را روشن کرده تا به حیاط چشمه که تا خلوت کریمخانی سه حیاط بزرگ فاصله است تشریف بردند به نمازخانه رفته مشغول نماز شدند. حاجیه استاد که نمازخانه، جانماز، قران و دعا در دست ایشان بود روایت کرده که وقتی رفتم جانماز را برچینم دیدم مهرنماز از گریه شاهنشاه مثل این است که در آب افتاده باشد. این سه شبانه‌روز احدی از شاهزادگان به حضور نیامدند و از زن‌ها و دختران و عروس‌ها هیچ کس را احضار نفرمودند.

دریغ و درد که آسمان نخواست که ایران نظام گیرد

میرزا ابوالقاسم قائم مقام که داماد فتحعلی شاه بود بعد از دریافت خبر درگذشت ولیعهد در نامه ای که برای شاهزاده خانم خواهر عباس میرزا همسر خود می نویسد بیان می دارد که: شاهزاده جان قربانت شوم! ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانی من. اما یقین بدانید که در این واقعه‌ هایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید … دریغ و درد که آسمان نخواست که ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت‌ْمکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب می‌دانست و قدر نوکر خوب می‌شناخت. به خدمت جزئی نعمت کلّی می‌داد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت ۳۰ سال پرورده‌ احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده‌ عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع‌تر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهان‌داری او زنده و نازنده شود.

صف کشیدن شاهزادگان قاجاری برای ولیعهدی

از نخستین پیامدهای درگذشت عباس میرزا، آشکار شدن داعیه های ولیعهدی و جانشینی شاه به وسیله برخی شاهزادگان مدعی بود که لااقل در هنگام حیات ولیعهد به خاطر جایگاه و موقعیت برجسته او مجال طرح آشکار نمی یافت اما با درگذشت او امید مدعیان سلطنت آینده قاجارها احیا شد و همین امر هم باعث شد تا دسته بندی های سیاسی شکل بگیرد تا به این ترتیب شاهزادگان ارشدی مانند حسینعلی میرزا فرمانفرما، محمدقلی میرزا، محمدولی میرزا، حسنعلی میرزا و ظل السلطان سودای سلطنت در سر داشته باشند و انتصاب محمدمیرزا به ولیعهدی و جانشینی شاه را به راحتی نپذیرند. بنابراین، مدعیان با جبهه بندی هایی که با برخی عناصر برجسته دیوانی و نظامی شکل دادند، در صدد برآمدند قبل از اعلام رسمی ولیعهدی محمد میرزا دست به کار شوند تا اینکه فتحعلی شاه، محمد میرزا را از خراسان فرا خواند و او را رسماً به عنوان ولیعهد و جانشین خود تعیین کرد.

——

عباس میرزا ولیعهد قاجار پس از شکست نظامی از روسیه به خودآگاهی در مورد عقب ماندگی جامعه ایرانی و دگرگونی و پیشرفت ممالک مغرب زمین رسید. از این رو تمام دغدغه اش این بود تا بانی اصلاحاتی شود که ایرانیان را هوشیار و جان تازه‌ای به آنها بدهد.

به گزارش گروه اطلاع رسانی ایرنا، هنگامی که در ۱۱۶۸ خورشیدی عباس‌میرزا در قصبه نوا از توابع لاریجان به دنیا آمد، باباخان در همان سال صاحب پنج فرزند پسر دیگر نیز شد اما این کودک که بزرگتر از همه نیز نبود، مورد عنایت ویژه آقامحمد خان قاجار قرار گرفت و بختش برای ولیعهدی بسته شد تا اینکه باباخان با عنوان فتحعلی شاه تاج سلطنت را بر سر گذاشت و عباس میرزا را برای ولیعهدی خود معرفی کرد.

شکست از روس ها؛ آغاز پرسش از ریشه های عقب ماندگی

ولیعهد جوان قاجاری به حکومت آذربایجان منصوب شد تا با شماری از زبده‌ترین اشخاص و معتمدان شاه راهی محل مأموریت خود شود؛ میرزا اسدالله ‌خان وزیر لشکر و سلیمان خان اعتضادالدوله مأمور انجام خدمات نظامی و رسیدگی به قشون شدند و میرزا عیسی قائم مقام فراهانی به عنوان شخصی کارکشته در امور سیاسی و حکومتی کار تربیت و مشاوره ولیعهد در این زمینه را عهده ‌دار شد تا زندگی جدید و پر از حادثه ای برای شاهزاده قاجاری رقم بخورد؛ زندگی که آغاز آن را با هجوم روس ها به گنجه و قتل عام ایرانیان این شهر و اخراج و نفی بلد زنان، کودکان و سالخوردگان رقم خورد.(۱)

در چنین شرایطی ولیعهد به مقابله با روس ها شتافت و هرچند شکست هایی بر آنها وارد کرد در نهایت طی ۲ دوره جنگ های چندین ساله شکست خورد و روس ها توانستند بخش هایی از ایران را جدا کنند اما نتیجه این جنگ ها و مشاهداتی که ولیعهد قاجاری از عقب ماندگی سپاه و جامعه ایرانی از یک طرف و دگرگونی و پیشرفت ممالک مغرب زمین داشت، باعث تولد نوعی خودآگاهی در وجود عباس میرزا شد تا در نهایت به این پرسش برسد که علل و ریشه های چنین عقب ماندگی چیست؟

آگاهی از ضعف ایران و پیشرفت غرب

ولیعهد قاجاری که خود را مانند موج های خشمگین دریا که در برابر صخره های استوار خورد می شوند، مقهور می دید و تمام کوشش ها و دلاوری هایش در برابر سپاه فلانژ روس ها شکست خورده بود، پریشان و مبهوت در پی یافتن پاسخ برای آن چیزی بود که مملکتش را از این فلاکت و بدبختی نجات دهد. چنان که رو به پیر آمده ژوبر فرانسوی می کند و می گوید: ای مرد بیگانه! تو این ارتش این دربار و تمام دستگاه قدرتم را میبینی ولی گمان مبر که من مرد خوشبختی باشم. افسوس! چگونه من می‌توانم چنین باشم.

این آغازی برای آگاهی عباس میرزای قاجار بر عقب ماندگی کشورش بود، آنچنان که هیچ شاهزاده ای پیش و پس از او بر چنان عقب ماندگی آگاهی نیافت. ولیعهد قاجار در سخنانش با ژوبر به ناکامی های خود و مملکتش اشاره می کند و می گوید: مردم فیروزی های مرا سخت می ستایند در حالی که من به تنهایی از ضعف خود آگاهم چه کرده ام که مورد احترام جنگجویان غرب واقع شده ام؟ چه شهری را من تسخیر کرده ام چه انتقامی از مستولی شدگان به استان‌هایمان تا کنون توانستند بکشم؟ من جز با چهره ای شرمگین نمی توانم با ارتشی که پیرامون مرا گرفته است دیده بیفکنم هنگامی که باید نزد پدرم برسم چه خواهد شد؟ (۲)

از سخنان عباس میرزا می توان متوجه شد که بر این مسئله که ضعف مملکتش چیست آگاه شده و نیک می دانست که اروپا در چه جایگاهی قرار دارد. وی سخت تحت تاثیر شکست از روس ها قرار گرفته بود و اذعان داشت که از شهرت فیروزی های ارتش فرانسه آگاهی دارم و همچنین دانسته ام که دلاوری‌های روس ها در برابر ایشان جز یک ایستادگی بیهوده نیست با این همه یک مشت سرباز اروپایی تمام دسته های سپاه مرا با ناکامی مواجه ساخته و با پیشرفت های تازه خود ما را تهدید می‌کنند. رود ارس که سابقه همه آن در میان استان‌های ایران بود امروز سرچشمه در سرزمین بیگانه است و به دریا می ریزد که پر از کشتی دشمنان ماست … به همین دلیل نیز در پی یافتن جوابی می گردد و به ژوبر می گوید: آنچه توانایی که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته است دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟ شما هنر حکومت نمودن هنر فیروزی یافتن هنر به کار انداختن همه وسایل انسانی را می دانید در صورتی که ما گویی محکوم شده که در لجنزار نادانی غوطه ور باشیم و به زور درباره آینده خود بیندیشیم … ای بیگانه به من بگو که چه باید کنم تا جان تازه‌ای به ایرانیان بدهم آیا من هم باید همانند این تزار مسکوی که کمی پیش از این از تخت پایین می‌آمد تا شهرهای شما را تماشا کند از ایران و تمام این دستگاه پوچ ثروت دست بکشم یا بهتر این است که به مرد خردمندی بچسبم و هرچه را که یک شاهزاده باید بداند از او بیاموزم.(۳)

ولیعهد و دغدغه هوشیار کردن ایرانیان

با توجه به چنین دیدگاهی چیزی که فکر و ذهن ولیعهد را مغشوش و پریشان کرده بود همانا پیشرفت غرب و عقب ماندگی کشور بود. به همین دلیل نیز در پی آن افتاد تا بلکه ایرانیان را هوشیار کند. چنان که ژوبر در مورد شرح ملاقات خود با او می گوید: عباس میرزا ابتدا در اردوگاه مرا مورد لطف قرار داد اغذیه مخصوص و غزاله های که شخصاً شکار کرده بود برای من فرستاد. روز بعد مرا در کلاه فرنگی به حضور شاهزاده بردند خود او روی قالی خراسانی اعلایی نشسته بود و کلاهش به مروارید های قیمتی و احجار کریمه مزین و خنجر مرصع گرانبهای بر کمرش می درخشید. پس از اجرای مراسم رسمی عباس میرزا مرا به اشاره روبروی خود نشاند از ورود یک نفر فرانسوی به اردوی خود و استماع شرح وقایع جدید اروپا از دهان او خیلی اظهار شعف نمود. بدواً خواستن از موفقیت هایی که در ایروان حاصل کرده او را تهنیت گویم ولی چشم را بر زمین دوخته مانند کسی که خاطره های غم انگیزی در نظرش مجسم می شود دست به پیشانی خود برده گفت: … اجنبی حرف بزن بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را به هشیار نمایم. (۴)

این دغدغه چنان بر اندیشه عباس میرزا گران می آید که حتی بر زمین و زمان شک می کند که مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است؟ و مرد فرانسوی را خطاب قرار می دهد که «آفتاب قبل از رسیدن به ما به شما می تابد یا تاثیرات مفید در سر ما کمتر از سر شماست یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ اما در نهایت به این نتیجه می رسد و گمان نمی کند که اینطور باشد.(۵) حال ولیعهد بدون اینکه متوجه کارهای بی اساس باشد همیشه فکرش در اطراف امور مهم جولان داشت تا بلکه امیدی بر اصلاح بربندد.

با توجه به این اندیشه و دغدغه، عباس میرزا چنان مقهور اصلاح کشورش می شود که ژوبر می گوید: این سوالات عدیده مرا متحیر ساخت چه در عثمانی جز مردمان جاهل بی فهم یا کسانی که معلومات سطحی مختصری داشتند، کسی را ندیده بودم و برای من دیدن یک شاهزاده جوان مسلمانی که تنها به کسب معلومات امروزه اروپایی قانع نبوده بلکه مایل است وقایع تاریخ قدیم را نیز تحقیق کند خیلی تازگی داشت(۶) و بنابه قول گاسپار دور ویل سرهنگ فرانسوی اگر تصادفات مانع انجام منویات قلبی ولیعهد ایران نشود عباس میرزا بانی اصلاحات کشور ایران شده و روح تازه‌ای در کالبد آن خواهد دمید.(۷)

اصلاحات در قالب نظم جدید

عباس میرزا پس از شکست هایی که از طرف روس ها متحمل شده بود اصلاحات در قالب نظم کهن را به کناری نهاد و لزوم کمک گرفتن از یک نیروی خارجی برای آشنایی با تحولاتی که ایران به واسطه چند قرن درگیری داخلی از آن غافل مانده بود، را وجه همت خود گمارد. بنابراین در وهله نخست تنها چیزی که به آن می اندیشید به لحاظ نظامی بود تا به قول دور ویل این نقشه های اصلاحی عباس میرزا بر مبنای ایجاد ارتش نیرومند باشد که استقلال کشور را در برابر بیگانگان و سرکشان داخلی تضمین نماید.(۸)

 چنان که خود ولیعهد نیز در صحبت با ژوبر اذعان می دارد شما در فنون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید؛ اندیشه ای که ناشی از شکست و سرخوردگی ولیعهد از روس ها و مشاهده ارتش فرانسوی ها نشات گرفت و به اصلاحات در این حوزه انجامید تا شاید بتواند مُلک و ملت را نجات دهد. در همین رابطه هم شماری از افراد را برای یادگیری زبان خارجی و علوم و فنون جدید راهی خارج کرد، با فرانسوی ها قرارداد بست تا به یاری اش بشتابند و قشونی دائمی با لباس‌های متحدالشکل ترتیب داد اما بخت با شاهزاده یار نبود چنان که به کشورهای خارجی همچون فرانسه و انگلستان که او تلاش داشت از آنها به عنوان سدی در برابر هجوم سنگین روس ها به ایران استفاده کند، زیاد دل خوش کرده بود اما با بدعهدی خارجی مواجه شد و علاوه بر آن دشمنی داخلی به ویژه از ناحیه دربار و شاهزادگان اجازه نداد تا رویاهای ولیعهد به واقعیت تبدیل شود.

نظریه ترقی در پرتو اقتدار نظامی

بنابراین اندیشه ولیعهد قاجاری بر مدار تجهیز و نوسازی ارتش چرخید و بنابه گفته غلامحسین زرگری نژاد استاد بازنشسته گروه تاریخ دانشگاه تهران، نظریه ترقی در پرتو اقتدار نظامی، اندیشه محوری عباس میرزا و پاسخ اصلی او را در ایجاد دگرگونی سیاسی و اجتماعی و طریق نجات ملک و ملت از عقب‌ماندگی تشکیل می‌داد. جز ملاحظات و مطالعات او درباره‌ اقتدار و تفوق حکومت روسیه و تاریخ و شکوفایی این کشور و بنیاد جسارت روسها برای یورش به خاک ایران و عثمانی، طبعا آگاهی های او درباره پیروزی های ناپلئون بناپارت و اوضاع پیشرفته اروپا که از راه های گوناگون، از جمله نامه‌های ناپلئون به فتحعلی‌شاه، گفتگو با رومیو، ژوبر و دیگر اعضای هیات ژنرال گاردان حاصل می‌شد و بخشی از آن در سخنان و درد دل های نایب السلطنه با ژوبر تبلور دارد، نقشی اساسی را در سوق دادن اندیشه عباس میرزا به سوی این نظریه ایفا می‌کرد(۹) اما پایان راه اصلاح گری عباس میرزا بسی سخت تر و غم انگیز تر از آن چیزی بود که می توان متصور شد چنانکه ولیعهد اصلاحگر نه توانست مُلک و ملتش را نجات دهد و نه اینکه خودش عمر چندانی کرد زیرا اوضاع مزاجی مناسبی نداشت و باید در این رابطه مدارا و مراقبت می‌کرد اما چنان غرق در دغدغه اصلاحات شده بود که روز به روز بیماری اش شدت می گرفت چنان که همه چیز دست به دست هم داد تا عباس میرزا نتواند بیش از ۴۷ بهار را در زندگی خود ببیند.  

منابع

۱- مفتون دنبلی، عبدالرزاق(۱۳۸۳). ماثرالسلطانیه، تصحیح و تحشیه: غلامحسین زرگری نژاد، تهران: موسسه انتشاراتی روزنامه ایران، ص ۱۰۹

۲- ژوبر، پیر آمده(۱۳۱۰). مسافرت به ایران و ارمنستان، ترجمه: محمود هدایت، بی جا: بی نا، ص۱۳۶

۳- همان، ص ۱۳۷

۴- همان، ص۹۴

۵- همان، ص۹۴

۶- همان ص۹۵

۷- دور ویل، گاسپار(۱۳۳۷). مسافرت به ایران در سال های ۱۸۱۲-۱۸۱۳. ترجمه: جواد محبی، تهران: گوتنبرگ، صفحه ۱۸۰، ۱۸۱

۸- همان، ص ۱۸۰، ۱۸۱

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. حسابش را بفرمایید جاهایی همچون گرجستان و آذربایجان که اکنون همچون اروپا شده اند و طبیعتشان خراب نشده، بخشی از ایران بودند. مردمشان باجبار مسلمان و گشت ارشاد در تفلیس و طبیعتشان نابود. شما دارید با این متنتان برای قفقاز آرزوی مرگ و تباهی می کنید.

    1
    4
  2. بله متاسفانه درحاضرسیاست های اجراهایی جهت امورصنعتی پیشرفته کشوربا همان مشکلات وتفکرات بسته ومحدودی که مرحوم شاهزاده عباس میرزامواجه بود مواجعه هست!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا