من کچل هستم؛ همینطور ولادیمیر و آدولف و همسر ویل اسمیت!
روزبه آرش در روزنامه شرق نوشت: من یک کچل تمامعیارم؛ بیرقیب در کمیت، کیفیت، حجم و اندازه! تا جایی که چشم و حافظه کار میکند کچلم! اما کچلبودن و کچلماندن و شنیدن روزانه فریاد «هوی کچل» از هر کوی و برزن به همین سادگیها هم نیست! به قول آن جمله معروف «در زندگی کچلیهایی هست که مثل یک خوره روح آدم را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد». بزرگوارِ صاحب این جمله را اگر به عکسش خوب دقیق شوید میبینید که هر روز و هر روز بر حجم پیشانیاش افزوده میشد و اصلا سر همین بود که آخرش هم خودکشی کرد! بله مبحث کچلی خیلی مهمتر از این حرفهاست و اگر خوب تاریخ را به شیوه کچلمآبانه مطالعه کنید، میفهمید که جنگ جهانی دوم خیلی هم تقصیر هیتلر نبود. میگویند یک لهستانی شیرپاکنخوردهای از نزدیکیهای خانه هیتلر عبور میکرد و آدولف تقریبا جوان را کچل خطاب کرد و در رفت! آدولف همواره سعی داشت کچلیاش را پنهان کند اما خب در نهایت شد آنچه شد! نمونه امروزیاش را هم اگر در نظر بگیرید، این بنده خدا ولادیمیر هم خیلی سعی دارد کچلیاش را به هزار مدل بپوشاند! یحتمل یک اوکراینی شیرپاکنخوردهای هم از نزدیکیهای خانه ایشان عبور کرده بوده.
نتیجه تاریخی هم اگر بخواهید بگیرید این میشود که در این دنیا کچلشدن یک روند اجتنابناپذیر است و آنچه مهم است کچلماندن و درست کچلماندن! این شد که حکایت کچلی خود را اینجا مینویسم تا بلکه دو سه نفری هم درس عبرت بگیرند و کمتر جنگ و دعوا در این دنیا راه بیفتد: سرمایهگذاری روی سکه انتخاب خوبی است اما به شانس شما هم بستگی دارد. من سرمایهگذاری روی سکه را از 13سالگی شروع کردم. دقیقا 12 فروردین 1378 بنده به اندازه یک سکه، کچلی روی سرم داشتم و 12 فروردین 1379 آنقدر سکه روی هم گذاشته بودم که کچلی تمامعیار من استارت خورد. به هر حال بهتر است از سرمایهتان هرچه باشد بهخوبی محافظت کنید. روند پنهانکردن و محافظت از سکههای بیپایان من با کلاه آغاز شد. کلاهی که تقریبا 10 سال همیشه و همه جا یار و همراه من بود. تا یک روز به این نتیجه رسیدم که بهتر است پنهانکاری را کنار بگذارم و همه را از ثروت بیبدیل کچلی سکهای آگاه کنم. شما هم اگر روی سکه سرمایهگذاری کردهاید، پنهانکاری را کنار بگذارید و راحت زندگی کنید. به هر حال کنارآمدن با کچلی مشکل دیگران است نه ما! مواجهه و روند درمان کچلی شما را با چیزهای عجیبی آشنا میکند؛ از حجم چیزهایی که میتوان به کله مالید تا دستورالعملهایی که شبیه ورد و جادو هستند. دکترها و متخصصهای یکشبه، خیلی جدی میگفتند سیر رندهشده را با اضافهکاری اسب و موی گربه قاطی کن و به سرت بمال! یکی دیگر تمرکزش روی روانشناسی بود و معتقد بود اگر شبی 120 بار بگویی من کچل نیستم، موهایت به سرعت رشد میکنند. عجیبتر اینکه همیشه یک نفر بود که بر اساس این فرمولهای عجیب و غریب درمان شده بود. جالب است همانقدر که فریادهای هوی کچل میتواند آزاردهنده باشد، مهربانیهای بیانتهای اطرافیان و امیدهای واهی دادن هم منزجرکننده است. مثلا چرا باید به یک بچه 13ساله بگویید که دیوید بکهام هم عین تو کچل شده! به خدا که در نهایت چیزی از من کم نشد و به شخصیت بکهام توهین شد. اما در هر صورت مدتی که از زندگی همراه با کچلی بگذرد کمکم دست خودت هم میآید که زیاد هم فرقی ندارد به قول معروف: در سر عقل میباید کچلی عار نیست! اساسیترین فصل زندگی در کشور چهارفصل ما رسیدن به این نکته است که هر تهدیدی را باید به فرصت تبدیل کرد. اگر از تهدیدهایی که خشتک ما را بادبان کرده فاکتور بگیریم من بهخوبی تهدیدهای کچلی را به فرصت تبدیل کردم و به فواید مادی و معنوی کچلی به طور خلاصه اشاره میکنم. فواید مادی: کاهش 99درصدی هزینه شامپو و مواد آرایشی و بهداشتی، کاهش صددرصدی هزینههای اصلاح و پیرایش. فواید معنوی: دریافت نمره 10 و پاسی از استادان به بهانه شیمیدرمانی، دریافت معافیت سربازی بر اساس بند کراهت چهره با تأیید چهار دکتر معتبر کشور و رسیدن به مقام والای معنوی «اگر عقلت بکشه خودت فهمیدی و دست از سر کچل من برداشتی». در نهایت یادمان باشد که زندگی شعلهای کوچک است در فضای عظیم و بیانتها که داشتن یا نداشتن هزاران تار مو نه چیزی به آن میافزاید و نه چیزی از آن کم میکند. اما همین شعله کوچک آنقدر عجیب، دوستداشتنی و غیرقابل پیشبینی هست که با چک یک بازیگر در آن سوی دنیا به صورت یک بازیگر دیگر، یک نفر از من بخواهد که حکایت کچلی خودم را اینجا با شما به اشتراک بگذارم. پس چه کچل هستید یا نه، چه از آلوپسی یا همان کچلی سکهای رنج میبرید یا نه، بهتر است باور کنیم که فضیلتهای زندگی جایی دیگر و به گونهای دیگر تعیین میشود. کلاهتان را از سر بردارید، آن را قاضی کنید و به ادامه این مسیر بپردازید.
انتهای پیام