بانگدرمانی: بیصنعتی، فقر، نادانی و حکمرانی بد
علیاکبر گرجی، حقوقدان در یادداشتی با عنوان «بانگدرمانی: بیصنعتی، فقر، نادانی و حکمرانی بد» در کانال تلگرامی خود نوشت:
بند نخست- فقر و حکمرانی بد
ریشه اصلی فقر سوء حکمرانی است. حکمرانی بد ثروتمندترین کشورها را نیز به فلاکت میاندازد و روزگار مردم را سیاه میکند. آیا کشورهای آفریقایی و آسیایی فقیر ذاتیاند؟ خیر. بسیاری از این کشورها از منابع خدادادی بینظیری برخوردارند، اما نادانی و حکمرانی بد مانع از ریشهکن نمودن فقر شده است.
برخی از تحلیلگران مسائل فقر در ایران شهامت یا بعضا شرافت لازم را برای بیان و انگشتنما کردن عامل اصلی فقر ندارند. به گمانم، تردید روا نیست. تا زمانی که ساختار توزیع قدرت و در نتیجه سازکارهای مدیریتی اصلاح نشود، فقر در ایران ریشهکن نخواهد شد. سازکارهای مدیریتی هم تا زمانی که اصلاحات ساختاری صورت نگیرد، قابل بهبود نیست. اصلاح ساختاری هم نباید با جایگزین کردن این یا آن شخص اشتباه شود. اگر جهتگیری اصلاحات ساختاری به سمت تقویت مردمسالاری، تضمین حقوق و آزادیهای گوناگون مردم و پرهیز از ظاهرگرایی در حوزه حکمرانی نباشد، وضعیت به سمت فاجعه پیش خواهد رفت.
سالهاست روی ایدهی گران بودن حکمرانی در ایران تاکید میکنم. حال این پرسش مطرح میشود که عامل این گرانی چیست؟ پاسخ حکمرانی بد است. حکمرانی بد شبیه خانوادهای است که اموال و ثروت فراوانی دارد، اما شیوهی بهرهمندی از آنها را بلد نیست. حکمرانی بد متخصص اتلاف منابع است. حکمرانی بد در کشورهای ثروتمند یادآور آن جاهلی است که در کنار برکهای نشسته بود و یکایک سکههای طلای خود را در آب میانداخت و از “سماع بانگ آب” به وجد میآمد و میگفت: اعجبنی القلب.
مولانای حکیم نیز شیوهی بانگدرمانی را در بستری متفاوت و با لطایف بسیار بیان میکند:
از صفای بانگ آب آن ممتحن
گشت خشتانداز از آنجا خشتکن
آب میزد بانگ یعنی هی تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا
تشنه گفت آبا مرا دو فایدهست
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایدهٔ اول سماع بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب
بانگ او چون بانگ اسرافیل شد
مرده را زین زندگی تحویل شد
هیچگاه فراموش نمیکنم، در دوران دبیرستان مستاجر خانزادهای بودم که منزل چند هزار متری در بهترین نقطه شهر داشت، اما زندگی او بیشتر به متکدیان شباهت داشت. حتا، برخی از دوستان نقل میکردند که همسر او را در حال تکدیگری در خیابان دیدهاند. وقتی در احوالات رئیس خانواده غور میکردم، متوجه سفاهت و بیتدبیری ایشان در مدیریت امور میشدم.
حکمرانی در کشورهای گرفتار عفریت فقر هم چنین وضعیتی دارد. هنگامی که آثار فقر و فلاکت در کشورهای دارای ثروت خدادادی ظاهر میشود، تردید نکنید که آن کشور دچار بیماری تخصصستیزی و سوء حکمرانی شده است. سوء حکمرانی یعنی نادانی و ناتوانی در بهرهمندی از شرایط و منابع موجود برای ایجاد یک زندگی خوب و عقب انداختن آن به بهانههای نامعقول. به عنوان مثال، حکومتی که نمیفهمد یا نمیتواند روابط نهادهای سیاسی را به گونهای تنظیم کند تا کمترین نزاع بین آنها رخ دهد، قطعا فاقد عقلانیت و شعور حکمرانی است. مثال دیگر: اگر حکومتی برای انجام هر کاری به تاسیس نهادهای متعدد و موازی اقدام کرد، بیشک، ره به خطا برده است، زیرا آن حکومت، اولا متوجه نیست که تعدد نهادها یعنی افزایش بدون دلیل هزینه، آن هم از جیب ملت، ثانیا، این افزایش هزینه مساوی است با کاهش قدرت مالی مردم و ازدیاد فقر، ثالثا، نتیجه اولیه تعدد نهادها ایجاد رقابت ناسالم بین آنها، خنثی کردن همدیگر، سردرگمی مردم و ناکارآمدی است.
بدیهی است در چنین فضایی از حکمرانی، فساد، فقر و فلاکت رو به توسعه خواهد رفت و اندیشه توسعه اساسا متولد نخواهد شد. در حکمرانی ناشایسته تمام داراییها، منابع، امکانات، توانمندیها و انگیزههای تمدنساز دود شده و به هوا میرود.
رهیافت سخن آن است که فقرزدایی بدون تاسیس و تداوم حکمرانی شایسته و مدیریت خردپایه اصولا، ممکن به نظر نمیرسد.
حکومتها نمیتوانند با نگاه خیریهای و یارانهای به ریشهکنسازی فقر بپردازند و رفاه، آسایش و امنیت عمومی را برای شهروندان خود به ارمغان بیاورند. حکمرانی نیاز به دانش و تنظیمات هوشمندانه دارد. تنظیماتی که خروجی طبیعی آن صلح، رفاه، تضمین حقوق و آزادیهای شهروندان باشد. شواهد، تجربهها و آمارها نشان میدهد که تعداد قابل توجهی از کشورهای برخوردار از منابع طبیعی سرشار مانند نفت، گاز و منابع معدنی دچار پدیده “آفرین منابع” شدهاند. نفرین، اما دروغ فریبکارانهای بیش نیست، زیرا فساد و فقر گسترشیافته در این جوامع ریشه در حکمرانی نامعقول و فقدان جامعه مدنی قوی است. جامعه مدنی آزاد و توانمند، بیشک، نقش بسیار موثری در ایجاد شفافیت، جلوگیری از تعارض منافع، پاسخگو کردن و نظارت بر حکومت و کاهش فساد ایفا میکند.
حکمرانی دانشگریز یادآور پسران ناقصالعقل وزیری است که برای گدایی به روستا رفتند. حکایت شیرین سعدی را یک بار دیگر مرور کنیم: حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بیهنر لقمه چیند و سختی بیند.
سخت است پس از جاه تحکم بردن
خو کرده به ناز جور مردم بردن
وقتی افتاد فتنهای در شام
هر کس از گوشهای فرا رفتند
روستازادگان دانشمند
به وزیری پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتن
بند دوم- عمدی دانستن فقر و تئوری توطئه
اخیرا یادداشتی را از دکتر فریدون خاوند، اقتصاددان، در فضای مجازی دست به دست میکنند. مدعای نویسنده محترم آن است که فقر در ایران عمدی است. استدلال اصلی او این است که پیشتر هم میلیاردها دلار وارد کشور شده، اما وضعیت زندگی مردم بدتر شده است.
در اینکه کیفیت زندگی و سطح معیشتی مردم در دو دهه اخیر به شدت افت پیدا کرده تردیدی نیست، یعنی در این قسمت با نویسنده یادداشت همداستانیم و بخش نخست این نوشتار هم به تعلیل این موضوع میپرداخت.
اما آنچه خمیرمایه یادداشت ایشان را تشکیل میدهد، توصیف وضعیت فلاکت در ایران نیست، زیرا این وضعیت را هم عینا میتوان در خانوادهها و خیابانهای کشور شاهد بود. برای مشاهده این وضعیت کافی است سری به اورژانس و اطراف بیمارستانهای دولتی کشور بزنید و با انبوهی از بیماران مستمند و بیپول روبرو شوید.
ادعای اصلی نویسنده این است که حاکمان چنین وضعیتی را عامدانه ایجاد میکنند و مردم را در فقر نگاه میدارند تا نای نفس کشیدن از مردم گرفته شود. هنگامی که مردم با فقر و فلاکت خود دست و پنجه نرم میکنند، دیگر رمقی برای اعتراض و بهبودخواهی در آنها باقی نخواهد ماند.
به گمان من، اساس چنین ادعاهایی بر نظریه توهم توطئه استوار گشته است. در میان عامه مردم هم ضربالمثلهایی با همین مضمون و حتا به نقل از استعمار پیر شایع است.
دیدگاه نویسنده هم مانند برخی از دیدگاههای رسمی حاکم، همه مشکلات را به بدخواهی دشمن حواله میدهد و نقش عناصر دیگر را نادیده میگیرد.
در نقد نظر نویسنده نکات چندی به ذهن میرسد:
یک. فقیر نگاه داشتن مردم با آموزههای دینی حکومت کاملا ناسازگار است. پس، برای اجرای چنین توطئه کثیفی علیه مردم عموما مسلمان، باید از مبانی دینی چشمپوشی و برخی از قواعد اولیه را زیر پا گذاشت.
دو. همانطور که انسان گرسنه، به دین و ایمان نمیاندیشد، به دفاع از نظام و کشور هم نمیاندیشد. پس، حاکمان قطعا این را میفهمند که اگر نهضت گرسنگان در ایران شکل بگیرد، غیرقابل کنترل خواهد بود. از اینرو، بعید است، عامدانه، چنین نهضتی را علیه خود شکل بدهند. حکمتهای سعدی علیهالرحمه نیز همین اندیشه را تقویت میکنند:
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت، ای پسر، باشد از بیخ سخت
مکن تا توانی دل خلق ریش
وگر میکنی میکنی بیخ خویش
سه. ریشه اصلی استمرار فقر در ایران ساختار ناکارآمد حکمرانی است. در این گونه از ساختارها، تولید فساد، نارضایتی و فقر و فلاکت به صورت خودکار و طبیعی انجام میگیرد و نیازی به طراحی توطئه نیست. به بیان دیگر، ماشین حکومت شبیه ماشینهای دودزا و با آلایندگی بالاست و آلایندگی شدید آن، الزاما، ربطی به سوء نیت راننده ندارد. نقد وارده به راننده این است که چرا برای تعمیر یا تغییر خودرو اقدام نمیکند.
چهار. به نظر ما، آنچه مانع از بهبود وضعیت زندگی مردم میشود، فقدان دانش است. به تعبیری نادانی، تعصبات کور و عدم استفاده از تجارب جهانی در عرصه حکمرانی ریشه این وضعیت ناگوار است.
پنج. فقر ایجاد ناامنی میکند. تولید و تکثیر عامدانه ناامنی توسط خود حکومت خلاف بدیهی عقلی و به زیان خود اوست.
شش. درست است که برای بسیاری از زمامداران قدرت اصالت دارد، اما استمرار قدرت هم بدون مردم ناممکن است.
انتهای پیام